شعار سال: «از پل که آمدی پایین، سمت راست یک دیوار است که رویش نوشته گوسفند زنده موجود است، همانجا پیاده شو تا بیایم دنبالت» آدرس را میگوید تلفن را قطع میکند، نوشته روی دیوار که در تاریکی شب بهسختی مشخص است را میبینم از ماشین که پیاده میشوم دو نفر به استقبالم میآیند، مردی که نشان از اعتیاد در چهرهاش مشخص است، با نور گوشیاش راه را روشن میکند از پل چوبی باریکی به سمت باغها عبور میکنیم، باکمی فاصله از آنها حرکت میکنم، یکی از آن دو به سمتم برمیگردد و میگوید کمی تندتر بیا اینجا روشنایی نیست و بهتنهایی نمیتوانی راه را پیدا کنی، چهار سگ ولگرد همان اطراف جولان می دهند، از کوچههای تودرتو و محصور در باغ گذر میکنیم، تا بالاخره به دری گاراژی میرسیم؛ میگوید همینجاست.
اینجا «شلتر» است، پناهگاهی برای مردان آسیبدیده اجتماعی، مردانی که از بد روزگار اعتیاد گریبان گیرشان شده و در این شبهای سرد پناهگاهی ندارند که شب را به صبح برسانند، من نیز برای ساعتی مهمان شلتر شدهام؛ جایی که مردان خسته از همهجا دنبال جایی هستند که به آرامش برسند، آنها برای گذران لحظههای طولانی زندگی تلخشان، به اینجا پناه میآورند.
وارد حیاط میشوم در نگاه اول دو اتاق تودرتو قدیمی میبینم که دیوارهایش بهسختی ایستاده است، ممنوعیات اینجا با همهجا فرق دارد این را نوشتههای روی دیوار نشان میدهد، «بلند صحبت کردن»، «زدن حرف های رکیک» و «سیگار کشیدن» ممنوع!
داخل که میشوم اتاق کوچکی را میبینیم که منتهی به اتاق پذیرایی و آشپزخانه است، در اتاق پذیرایی سفره شام پهن شده و میگویند اینجا همه چی سر نظم و ساعت است الان باید شام بخورند، بعد از شام میتوانی با هرکدام که خواستی صحبت کنی.
بساط شام را که جمع میکنند، میگویند میتوانی وارد شوی، برخی در اتاق پشتی روی تختهای خود نشستهاند و بقیه نیز دورتادور پذیرایی نشسته و زیرچشمی نگاهم میکنند، انتهای اتاق جایی را برایم باز میکنند و با نگاهی خیره منتظر هستند تا ببینند من چرا اینجا هستم همانطور که من میخواهم بدانم آنها چرا اینجا هستند.
«چرا اینجایی؟» سئوالی که جوابهای متفاوتی دارد از بیپولی و ورشکستگی گرفته تا طلاق و زندگی ناموفق، مسئول شلتر میگوید اینها خیلی با خبرنگاران رابطه خوبی ندارند و دوست ندارند که معرفی بشوند، میپرسد چه کسی حاضر است که به چند سؤال پاسخ دهد، همه به هم نگاه میکنند و یک نفر داوطلب میشود که از روزهای سختش برایم بگوید، از کودکیش میگوید که نامهربانی نامادریاش او را به سمت دوستان معتاد سوق داده و کمبود محبتی که پایش را به دایره اعتیاد کشانده، از زنی میگوید که همراهش نشده و در سختترین شرایط زندگی تنهایش گذاشته است، مدام تکرار میکند که به خاطر زنم معتاد شدهام اگر او همراهم بود وضعم این نبود.
با نگاهی حسرتآمیز میگوید نقاش ساختمان بودم و کار میکردم حتی به خاطر زنم اعتیاد را ترک کردم اما حاضر نشد که با من بماند، بدبختی من بهعلت زنم است من خیلی دوسش داشتم اما او تنهایم گذاشت، هدفم برگشتن به سر زندگی بود پس از دو سال گفت نمیتوانم زندگی کنم.
از نحوه آشناییاش با شلتر میپرسم، نگاهی به جمع میاندازد و میگوید از طریق یکی از دوستانم با اینجا آشنا شدم که هماکنون اینجا نیست، اینجا به ما جای خواب و غذا میدهند پیش از اینکه اینجا بیایم غذایی برای خوردن نداشتم اما حالا سه سال است که هر شب را اینجا سپری میکنم و صبحانه و شاممان را میدهند، مشکلات و مریضیهایمان را درمان میکنند و اگر بخواهیم ترک کنیم ما را به کمپ میفرستند.
صحبتهایش که تمام میشود چندنفری نزدیکتر آمدهاند و میخواهند صحبت کنند، یکی در هر انگشت انگشتر به دست دارد و دستبند و گردنبندهای مختلفی به خود آویزان کرده است، دیگری دست بر پیشانی گذاشته و در افق خیره شده است، رفتهرفته به تعدادشان اضافه میشود ولی مسئول شلتر به ساعت اشاره میکند که وقت تمام است و میگوید باید خاموشی را اعلام کنم شما هم سؤالاتت را خلاصه کن که زودتر بروی.
پیرمرد دل پردردتری از بقیه دارد، بزرگتر از همه است و سرد و گرم چشیده، چیزهایی دیده که نمیتواند نگوید، اعتراض میکند به اوضاعی که دارد، از روزگاری میگوید که بهعنوان راننده ماشین سنگین بدون خستگی جادهها را زیر پا میگذاشته و خانوادهای که حاصلش چهار فرزند است، از دختری میگوید که دانشجوی پزشکی و مایه افتخارش است.
میگوید من به خانوادهام بیشتر از مواد علاقه دارم؛ مواد مخدر را دوست ندارم اما چه کنم چارهای ندارم؛ توان کار کردن با ماشین سنگین را ندارم، صاحبکارم ماشین 36 میلیونیام را برداشت و یک لیوان آب هم روش؛ میگوید خانوادهام رهایم کردند و زن دیگری گرفتم اما حالا از او هم دورم چراکه توان پرداخت هزینههای زندگی را ندارم و 3 سال است که اینجا زندگی میکنم.
از جیبش کیفی درمیآورد و مدارکش را به سویم میگیرد، «نگاه کن این عکس دختر و پسرم است» آهی میکشد و سینهاش را جلو میدهد با لحن خاصی میگوید: اینطور نگاهم نکن من هم دارای خانواده وزندگی خوبی بودم، اما الان یک کلیه دارم و اینجا زندگی میکنم.
مسئول شلتر خاموشی را اعلام میکند، جوانی میگوید من را هم بنویس علی هستم معتاد! پدرم را از 13 سالگی و مادرم را از 20 سالگی از دست دادم از همینرو معتاد شدم و چهار سال است که در شلتر شب را بهروز میرسانم، دیگری از جایش بلند میشود و میگوید ما همه ازاینجا راضی هستیم و من هم میخواهم زندگیام را برایت تعریف کنم.
اما دیگر زمان خاموشی است، شاید نوشتن از زندگی آنها نیز باید خاموش شود، نوشتن از افرادی که فراموششدهاند و در تاریکترین نقطه شهر اسکان دادهشدهاند، نوشتن از افرادی که سالها پیش برای خودشان کسی بودند و به قول خودشان برو بیایی داشتند اما اعتیاد آنها را به این گرداب کشانده است، اینها نمونههای کوچکی از افرادی هستند که خیال نمیکردند شبی را در اینجا به صبح برسانند.
شرط ورود به شلتر اعتیاد داشتن است
«زهرا غلامرضایی» معاون پیشگیری بهزیستی استان قزوین در اینباره میگوید: این مکان به معتادان تزریقی که عمدتاً دچار بیمارس ایدز و هپاتیت هستند خدمت ارائه میدهد، در وقع افرادی در این مکان اسکان داده میشود که پناهگاه شبانه و حمایت خانواده را ندارند و به آنها خدمات رایگان از قبیل خدمات آموزشی، بهداشتی و حمایتی ارائه میشود.
وی ادامه میدهد: ظرفیت این مرکز 30 نفر است و در فصول سرد سال تا 50 نفر نیز در اینجا اسکان داده میشوند، درواقع این مراکز کاهش آسیب، باهدف کاهش بیماریهای مرتبط با اعتیاد فعال است و اقامتگاه شبانه محسوب میشود.
غلامرضایی تأکید میکند: در شلتر از ساعت 6 بعدازظهر تا 8 صبح امکان اقامت وجود دارد، یک وعدهغذای گرم و استحمام، وسایل بهداشتی سرنگ و پد بهداشتی الکلی تحویل داده شده و خدمات آموزشی ارائه میشود.
«شلتر در واقع مکانی است که برخلاف همهجا شرط ورود به آن اعتیاد داشتن است، افرادی که بیمار هستند و امیدی به درمان آن نداریم» این را امیری میگوید مسئول شلتر که بهبودیافته است و حدود 12 سال در حوزه اعتیاد کار میکند، وی تأکید میکند: شلتر برای معتادان تزریقی و بیجا و مکان است؛ ما به خرابهها و زیر پلها میرویم و از آنها دعوت میکنیم به اینجا بیایند تا راه گمشده را پیدا کنند افرادی داشتیم که با آمدن به شلتر بازگشت به خانواده داشتند.
شلتر در انتظار فضایی بهتر
«اشرف درویشوند» مدیر شلتر نیز میگوید: این مرکز از سال 93 راهاندازی شده است و در حال حاضر دو مددکار، روانشناس و دو نگهبان و یک مدیر داخلی دارد، اینجا امکانات کم است و دولت حمایت چندانی ندارد و خیلی به شلتر بها نمیدهد البته امسال اوضاع بهتر شده است.
وی ادامه میدهد: درصدد هستیم مکانی را از شهرداری تحویل بگیریم و شلتر را به مکان جدید منتقل کنیم، گرمخانه شهرداری برای بهبودیافتگان است و خدمات متفاوتی دارد، اینجا محل درمان نیست و صرفاً محلی برای اقامت است و امکان ماندن افراد در روز هم وجود دارد.
درویشوند تصریح میکند: شهرداری قصد دارد مکانی را به شلتر بدهد، فضایی در منطقه نواب که دو طبقه و بزرگ است، اختصاص آن مکان به شلتر در شورای شهر تصویب اما هنوز اجرایی نشده است، اینجا مجبوریم درب را باز بگذاریم و شرایط برایمان سخت است.
افرادی که در شلتر هستند اغلب به خاطر مشکلات خانوادگی و عدم آموزش صحیح بهسوی اعتیاد و مواد مخدر رفتهاند، داستان هریک از آنها کافی است تا انسان را تکان دهد و ما را به این فکر وادارد، حالا که از بد روزگار آنها به اینجا پناه آوردهاند امیدواریم با کمک شهرداری اتفاقهای بهتری بیفتد، اقامتگاههای مناسبتر و شرایط زندگی بهتری برایشان در نظر گرفته شود.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری ایسنا، تاریخ انتشار 2 اسفند 96، کد مطلب: 96120200548، www.isna.ir
ا.ف75