شعار سال: «اسفند ماه را دوست دارم بهخاطر اینکه بوی عید میدهد، شاخه درختها شکوفه میزنند، مردم به جنب و جوش میافتند و خانه تکانی میکنند و آماده میشوند برای نوروز، ولی از همه مهمتر که دلم برایش حسابی لک زده خرید شب عید است. خیابانها شلوغ میشود، بساطیها جنسهایشان را حراج میکنند و توی این شلوغی نمیدانم چرا اینقدر کیف میکنم و دلم نمیخواهم به خانه برگردم!»
«نگار» راست میگوید، بوی عید خودش را حتی به چهاردیواری کانون اصلاح و تربیت رسانده. درختان شکوفه زدهاند و گویی دیوارهای سرد و بیروح اینجا، جان گرفتهاند. دخترهای کانون هم پرجنب و جوشتر از قبل شدهاند. مقابل خوابگاهشان فرشهای قرمز را با آن لچک و ترنجهای خوش نقش، روی زمین پهن کردهاند و با جارو و پارو افتادهاند به جانشان تا لک و چرک و کثیفی را از دل تار و پودشان بیرون بریزند؛ البته خانهتکانی دخترهای کانون بهانهای هم هست برای تفریح و سر به سر گذاشتن یکدیگر.
هفته آخر اسفند است و آخرین جلسه کلاس روزنامهنگاری. از بچهها میخواهم برایم از نوروز و حس و حال و خاطرههایش در کانون بنویسند. «نگار» خط خوشی دارد و شروع میکند به نوشتن. نگار را همه توی کانون دوست دارند. 21 ساله، لاغراندام و قدبلند و سبزهرو است، با چشمانی میشی که وقتی میخندد زیباتر هم میشود. او برایم 3 برگ کامل از بالای صفحه تا پایین مینویسد آن هم تند و تند. «سارا» قدش کوتاهتر از نگار است و البته 4 سال کوچکتر از نگار. سارا هم مثل نگار خوش ذوق و البته با استعداد است. تا پشت میز مینشیند، مثل برق شروع میکند به نوشتن. بعد از چند دقیقه رو به من میکند و میگوید: «نگار درباره نوروز نوشته، انگار همه ما نوشتهایم. خاطرات همه ما مشترک، خب حس و حالمان هم یکی است از چی بنویسم؟»
بقیه دختران هم خاطراتشان را برایم مینویسند. دوست دارم وقتی خاطراتشان را تحویل میدهند آنها را بخوانم. میخواهم بدانم عید را چطور گذراندهاند. پیش خودم میگویم شاید دلتنگ خانوادههایشان بودهاند و حتماً دوست داشتند نوروز را بیرون از این چهاردیواری بزرگ میگذراندند. نگاه و رفتار بچهها نشان میدهد که نمیخواهند عید را در کانون بگذرانند و دوست دارند سال تحویل را کنار خانواده خود باشند.
تصور میکنم عید را که خیلیها به مسافرت میروند یا مدام در دید و بازدید هستند چطور میشود در یک ساختمان تکراری و محوطه کوچکی که حتی با سبز شدن درختانش هم نمیتواند هیچ جذابیتی برای آدمهایش داشته باشد، ماند.
نگار رشته افکارم را پاره میکند. گویی فکرم را خوانده است. میگوید: «هر کاری هم که بکنیم عید بیرون از کانون بهتر است. چند روز عید، بیرون کانون خیلی به آدم خوش میگذرد. کانون اگر هم جای خوبی باشد به هر حال چهاردیواری بسته است و به بیرون دسترسی نداری.»
تعداد دخترهای کانون از سال پیش کمتر شده و حالا همهشان در خانهتکانی خوابگاه شرکت میکنند. از سارا میپرسم خانهتکانیشان کی تمام میشود. میگوید: «امسال خانه تکانی خیلی سختتر از پارسال شده چون تعدادمان خیلی کمتر شده. بیشتر بچهها حال و حوصله نظافت خوابگاه را ندارند ولی وقتی کار گروهی میکنیم، خستگی از تن همه بیرون میرود.
بچهها شستن فرش را خیلی دوست دارند. یکی یکی فرشها را توی حیاط پهن میکنیم و میشوییم. کلی هم آب بازی میکنیم و خوش میگذرانیم. وقتی فرش شستن تمام شد، توی حیاط ناهار میخوریم و بعدش هم کمی استراحت میکنیم.»
بعد از گردگیری و تمیز کردن پنجرهها و شستن فرشها، نوبت به تزئین ساختمان و تهیه سفره هفت سین میرسد. دخترها عاشق این کار هستند. با ذوق و شوق این کار را میکنند. کارگاه سفالگری کنار کارگاه روزنامهنگاری است. وسایل سفره هفت سین را دخترها با سفال درست میکنند، آنقدر با سلیقه هستند که هفتسینشان مخصوصاً سبزههایشان در بخشهای مختلف کانون بخصوص بخش اداری مشتریهای زیادی دارد.
سارا توی کلاس نشسته و بیرون نرفته. او از فضای خوابگاه در روزهای عید برایم میگوید و از اینکه حال و هوای خوابگاه به کلی تغییر میکند، لباسها نویشان را میپوشند و میز هفت سین را با ظروف سفالی دست ساز خودشان میچینند، گلدانهای رنگی کوچکی که هرکدام گنجشکی کوچک به آنها چسباندهاند توی راهروها و پشت پنجرهها میگذارند تا عیدشان پررنگتر شود. دخترها ساختمانشان را با ستارههای آبی کم رنگ و آبی فیروزهای که روی خشتهای آجری چسباندهاند، تزئین کردهاند. روتختیهای جدیدشان که سبزرنگ است روی تختشان پهن کردهاند و نمازخانهشان را پر کردهاند از گلدانهای پر از گل.
چند روز مانده به عید خانه تکانیشان را تقریباً به پایان رساندهاند. سفره هفت سینشان آماده است و خوابگاه را آنطور که خودشان خواستهاند، آراستهاند.
نگاهی به نوشتههای نگار میاندازم که ساعت تحویل و ایام عید را با خط قشنگش اینطور برایم توصیف کرده: «سال تحویل بچهها لباسهای نو خود را میپوشند و به همراه مددکارها و کارمندان شیفتی کانون دور میز هفتسین مینشینند. با اینکه ما هم مثل بقیه مردم هیجان لحظه تحویل سال را داریم اما درست همان لحظات است که دور بودن از خانواده را بیشتر از همه مواقع حس میکنیم. چشم همه بچهها پر از اشک میشود و دوست دارند آن لحظه کنار خانوادههایشان بودند. بچهها همدیگر را بغل میکنند تا همدیگر را آرام کنند.»
سارا هم برایم نوشته: «فقط روز اول عید را حس میکنیم و دیگر خبری از بوی نوروز و شادی نیست. عید در کانون بسیار دلگیر است. بچهها بیشتر وقت خود را به دیدن تلویزیون میگذرانند. روزهای خستهکنندهای است. کانون بسیار ساکت است. کلاسها تشکیل نمیشود و هیچ سرو صدایی نیست. من عیدهای کانون را دوست ندارم و به شخصه دوست دارم نوروز به مرخصی بروم ولی ای کاش میشد. اگر این اتفاق میافتاد حتماً نگار جان را هم با خود میبردم و از اینکه نمیتوانم متأسفم.» بچهها امیدوارند سال جدید با کمک مسئولان کانون اصلاح و تربیت جشنی در سالن آمفی تئاتر برگزار شود. خوانندهها و بازیگران به کانون دعوت می شوند و برای بچهها برنامه اجرا می کنند. دخترها میگویند عاشق این برنامه هستند و با من درباره این برنامهها حرف میزنند و تعریف میکنند که سال گذشته و سال قبلتر از آن چه برنامههایی در کانون برایشان به اجرا گذاشته شده. با ذوق و شوق از آن برنامهها تعریف میکنند.
سارا میگوید: «خدا کند امسال هم جشن باشد و ما را به جشن ببرند. گاهی شده که ما را نبردهاند و بچهها خیلی از این بابت ناراحت میشوند.»
از سارا و نگار میپرسم آرزویتان در سال جدید چیست؟ سارا بدون فکر کردن سریع میگوید: «دوست دارم با مرخصی امسالم موافقت شود و عید را کنار خانوادهام باشم. فقط ای کاش میتوانستم نگار را هم با خودم ببرم.» این را میگوید و نگاهی به نگار میاندازد و او را در آغوش میگیرد.
نمیدانم چرا دلم میگیرد، بغضم میگیرد. ای کاش میتوانستم برایشان کاری کنم ولی از دست من هم کاری برنمیآید. نگار برای اینکه نشان دهد دختر قوی و مصممی است صدایش را صاف میکند و سؤالم را جواب میدهد: «آرزو میکنم هیچ کس در کانون نباشد. در کنار خانواده بودن خیلی مهم است. حتی اگر پولی برای خرید شب عید یا مسافرت نداشته باشی، اما کنار خانوادهات باشی و وجود آنها را حس کنی. خداوند روزیرسان است و حواسش به بندگانش هست. به امید روزی که هیچ دختری عید را در کانون نباشد.»
نگار و سارا سال نو را تبریک میگویند و میروند تا به دوستانشان کمک کنند. من میمانم و نوشتههایی که بغضم را میترکانند. اشکهایم جاری میشود از جملاتی که گویی روی کاغذ شناورند.
آنها نوشتهاند که مسئولان کانون هر امکاناتی که در توانشان باشد در اختیارشان میگذارند ولی هرچه باشد اینجا برایشان حکم چهاردیواری را دارد نه خانه.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران ، تاریخ انتشار ------ ، کدمطلب: 462022 ، www.iran-newspaper.com