پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۱۹۰۶۴
تاریخ انتشار : ۱۱ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۳:۲۳
حدود یک ساعت در کنار خانواده این شهید عزیز هستیم و از داستان زندگی جواد، که مادرش به شیرینی برایمان نقل می‌کند، لذت می‌بریم. از ماجرای جذبش به سپاه تا علاقه‌اش به حضور در سپاه ولی امر(حفاظت بیت رهبری) تا ازدواج زودهنگام و آسانش با دختر یکی از اهالی محل. هر کدام از این داستان‌ها پر از لطافت است و پر از خاطره.
شعارسال: هنوز آتش‌بازی‌های شب چهارشنبه سوری آغاز نشده که می‌رسیم سر قرار. خانه‌ای ساده در نزدیکی میدان رسالت تهران، مقصد ماست. خانه‌ای که تا پیش از آغاز سال 96، یک شهید تقدیم انقلاب کرده و در خرداد تف‌زده‌ی 96، شهید دیگری به فهرست افتخاراتش اضافه شده. شهیدی مظلوم و قهرمان، که جان‌های زیادی را در صبح تلخ 17 خرداد نجات داد و جان خودش، آسمانی شد. جواد تیموری، روز 12 رمضان رفت کنار برادر بزرگترش رضا. برادری که در جریان عملیات «مرصاد»، سه سال پیش از تولد جواد به شهادت رسیده بود. انگار تقدیر این خانواده را با «شهادت» و «صبر» نوشته‌اند. شهادت به دست تروریست‌های وطنی  یا بی‌وطن، و صبر در برابر حسرت‌ها و اندوه‌ها .

از حیاط کوچک خانه که رد می‌شویم، حاج آقای تیموری منتظرمان است. ته‌لهجه‌ی شیرینی دارد و با سلام و لبخند دعوتمان می‌کند به خانه. طبقه اول، خانه‌ی خود جواد بوده. چهار سال از ازدواجش می‌گذشته و همان‌جا، پایین منزل پدری، در خانه‌ای کوچک ساکن بوده. مادرش می‌گوید جواد همیشه و تحت هر شرایطی،  پنج روز اول ماه صفر را در همان خانه کوچک خودش مجلس روضه برپا می‌کرده. خودش هم حسابی «هیاتی» بوده و تقریباً تمام بچه‌مسجدی‌ها و هیاتی‌های آن منطقه جواد را می‌شناختند.  رویا، یا شاید هم حسرت بزرگش، داشتن فرزند بوده. نوزادشان خیلی زود، در هشت ماهگی، جواد و همسرش را تنها گذاشته تا یاد علی‌اصغرِ امام حسین(ع) همیشه در خانه‌ی تیموری‌ها زنده باشد. حاج‌خانم وقتی اینها را برای ما تعریف می‌کند، بغض کرده  و نرم‌نرم اشک می‌ریزد.

داستان شهادت جواد تیموری از آن دست ماجراهایی است که می‌تواند سوژه خوبی برای امثال ابراهیم حاتمی‌کیا باشد. آن‌طور که پدر و مادر جواد، از قول دوستانش نقل می‌کنند، داعشی‌ها در آستانه‌ی رسیدن به صحن اصلی مجلس و ساختن فاجعه‌ای وحشتناک بودند که جواد، با پای تیر خورده، خودش را با سختی به درِ صحن مجلس می‌رساند و آن را به زحمت قفل می‌کند. داعشی‌ها هم که زمان کافی نداشتند، مسیر را عوض می‌کنند و می‌روند سمت ساختمانی که دفتر نماینده‌ها آن‌جاست. البته قبل از رسیدن به آن ساختمان، به شکلی دردناک جواد را به شهادت می‌رسانند.


ماجرای «قهرمان بهارستان» اما نه در رسانه‌ها و نه در شبکه‌های اجتماعی قدر ندید. به جز یک بار که محسن رضایی و علی لاریجانی به همراه تعدادی از نمایندگان مجلس به دیدار پدر و مادر جواد تیموری آمده بودند، تقریباً هیچ مقام و مسئول دیگری به خودش زحمت نداده تا از خانواده این شهید تقدیر کند. دیدار با حضرت آقا هم یکی از حسرت‌های این پدر و مادر است. دیداری که با وجود گذشت حدود 9 ماه از شهادت جواد، هنوز محقق نشده.


گرم گپ و گفت با خانواده تیموری هستیم که پدر جواد، با خاطره‌ای تلخ، دلمان را فشرده می‌کند. حاج‌آقای تیموری می‌گوید در روز تحلیف حسن روحانی، از آن‌ها و خانواده سایر شهدای مجلس برای حضور در مراسم دعوت شده بود، اما تقریباً هیچ مسئول و نماینده‌ای حتی برای احوال‌پرسی هم سراغ این خانواده‌های داغ‌دیده نیامده و در عوض، جلوی چشم حاج‌آقا، حاج‌خانم و بقیه خانواده شهدا، رفته‌اند سراغ خانمِ اروپایی تا با او عکس سلفی بگیرند! دل حاج‌آقای تیموری خون است از این همه حقارتی که خودش با چشمان خودش آن‌ را دیده بود. و دلش خون است از دست  جناب شهرداری که در جمهوری اسلامی، مجلس رقص برپا می‌کند و به تماشای رقاصی دخترکان می‌نشیند. به روزی فکر می‌کنم که این مقامات و مسئولین و نماینده‌ها، بخواهند جواب خون شهدا و بغض خانواده‌ی شهدا را بدهند. می‌توانند؟

حدود یک ساعت در کنار خانواده این شهید عزیز هستیم و از داستان زندگی جواد، که مادرش به شیرینی برایمان نقل می‌کند، لذت می‌بریم. از ماجرای جذبش به سپاه تا علاقه‌اش به حضور در سپاه ولی امر(حفاظت بیت رهبری) تا ازدواج زودهنگام و آسانش با دختر یکی از اهالی محل. هر کدام از این داستان‌ها پر از لطافت است و پر از خاطره و پر از یک طعم گس. طعمی آمیخته از شیرینیِ روزهای بودنِ جواد،  و تلخیِ شب‌های نبودنش. حاج‌آقا و حاج‌خانم اما نه خسته‌اند نه ناراضی. از اینکه توفیق تقدیم دو شهید به انقلاب را داشته‌اند مفتخرند و زندگی بدون رضا و جواد را، اگرچه با دلتنگی، اما با غرور و شکوه می‌گذرانند. شکر خدا تنها هم نیستند و خواهر-برادرهای پرشمار رضا و جواد، حسابی هوای پدر و مادرشان را دارند. هرچند در این دیدار نمی‌توانیم ببینیم‌شان.

وقت خروج از منزل شهید تیموری، دمِ غروب آفتاب است و آرام‌آرام صدای آتش‌بازی‌های شب چهارشنبه‌سوری بلند می‌شود. یحتمل خودِ ترقه‌بازها هم می‌دانند که همه اینها «بازی» است. مردِ آتش، رضا و جواد بودند.  رضاها و جوادهایی بودند که از 57 تا 67، و از 67 تا 96، و از 96 تا روز موعود در حال حراست از مرزهای انقلاب‌اند. مردانِ آتش، حججی‌ها و حدادیان‌ها و تیموری‌ها هستند. مردانی که ستاره‌های این شهرِ تاریک‌اند، و لبخندهای نشسته بر جانِ کشوری پر زخم، که چشم به وعده‌ی صادق دارد. 


شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازخبرگزاری  دانشجو ، تاریخ انتشار: 11فروردین 1397، کدخبر: 675220  ،www.snn.ir

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین