شعار سال: «علی
خنجری» تا همین یکی دوسال پیش جوابی برای سؤالهای خودش نداشت، چه برسد به پچ پچ و
سؤالهای بیپایان در و همسایه و فامیل!
از بچگی عادت داشت. هیچ چیزی را دور نمیانداخت: «از بچگی شروع کردم به جمع کردن
وسایل، مداد، پاککن، خودکار، دفترهام و کارت بازیهام. اینجا خانهام بود، اتاق
خواب و آشپزخانهام همین جا بود.» اینجایی که نشان میدهد پر از وسایلیست که دیگر
جایی در زندگی خیلی از ایرانیها ندارد اما بسیاری از بازدیدکنندگان را از لحظهای
که هستند، میکند و بهروزگار سادهای میبرد که حال دلشان بهتر بود. درست به نقطهای
که بگویند: «یادش بخیر.» اشیا براساس کاربریای که دارند، دستهبندی شدهاند.
چیدمان اتاقها باوجود شلوغی، چشم بیننده را اذیت نمیکند. دکوراسیون اتاقها
ریتم دارد. وسایل روی رفها و طاقچهها با سلیقه چیده شدهاند. ابزارآلات کشاورزی
و بیلهای چند شکل و چند اندازه، دنبال کشاورزی میگردند تا زمینی را با آنها شخم
بزند...
بعدها که همسایهها شروع کردند به دور ریختن گذشتهشان،
او آنها را هم جمع میکرد: «وقتی بزرگتر شدم روی تاریخ وسایل تمرکز کردم، مردم
مدرن شده بودند و خیلی از وسایلشون رو نمیخواستند، البته توی سطل آشغال هم نمیریختند،
اما ساده از کنارش رد میشدند، من این وسایل رو جمع میکردم، تا اینکه این مجموعه
تشکیل شد.» کاراکتر ظاهریاش تو را به یاد «حسین
پناهی» میاندازد. شاعر مسلک است. دنیا را جور دیگری میبیند. همسایهها وقتی دیدند گذشته را رها نمیکند دیوانهاش
خواندند. خودش هم پذیرفته بود، چیزی هست. حس میکرد از بقیه عقب مانده. از خودش
میپرسید، در میان سالهایی که دیگران پشت در گذاشتهاند، دنبال چه میگردد؟ اما
«مهدی قاسمی» معاون میراث فرهنگی، گردشگری شاهرود او را بالاخره کشف کرد و از «علی خنجری» خواست تا خانهاش را به موزهای
تبدیل کند. علی خنجری یا آنطور که خودش میگوید «عموعلی»، حرفهای شنیدنی دارد.
کاراکتر او یکی از جاذبههای گردشگری قلعه قیچ است. بخشی از حیاط بزرگ خانه را به
ردیفی از تلویزیون سیاه و سفید قدیمی اختصاص داده است. وسط حیاط خانه چای زغالی به
راه است. میگوید: «وقتی همه جمع میشن دور آتیش، صندلی کم باشه یکی از این
تلویزیونها که گوشه حیاط گذاشتم میارم که بنشینن روش، میخوام بگم وقتی دور هم
هستیم بهتره از رسانه هم بیرون باشیم، از تکنولوژی فاصله بگیریم و دور هم جمع
بشیم». خانه کاهگلی است و درختان آن به رنگ زمرد باغهای کویری. هر گوشه آن، مسافر را میگیرد و
پرت میکند به سالهایی که در سایه سار زندگی سیمانی و آپارتمانی شهرها گم شده
است. قیچ قلعه تا یکی دو سال پیش محل زندگی علی خنجری و خانواده بود. یک سال پیش
وقتی معاون میراث فرهنگی شاهرود گذرش به کلاته خیج افتاد و مجموعه عموعلی را دید،
پیشنهاد تأسیس موزه را به او داد و مدتی بعد هم مجوز اقامتگاه بومگردی به علی داده
شد تا کارگری و نقاشی ساختمان را رها کند و فعال گردشگری شود. حالا او قصههای
بسیاری دارد تا برای گردشگرانی که در بومگردیاش اقامت میکنند، تعریف کند: «یک بار یکی از
بچههای روستا از من پرسید این چیه؟ من نمیدونستم چی بگم، در مورد اون وسیله چیزی
نمیدونستم، رفتم تحقیق کردم، داستان و اوسنهها (افسانهها) رو جمع کردم، اگر ضربالمثلی درباره وسیلههای
موزه بود جمع کردم و الان با خیال راحت کسی ازم بپرسه این چیه؟ سرش رو میبرم
آنقدر در مورد اون وسیله حرف میزنم. گردشگرا اگه بخوان با دقت اینجا رو ببینن و
در مورد همهچیز براشون بگم باید هر اتاق رو سه روز ببینن.» عموعلی، لباس محلی از
پارچه دستباف منطقه تنش کرده.
میگوید: «این لباس رو زنم برام دوخته» حالا همان مردمی که روزگاری
به دیده تردید و شک به عموعلی مینگریستند با اهدای وسایل قدیمی به تکمیل موزهاش
کمک میکنند: «بعد از راهاندازی موزه وقتی مردم دیدند کنار هم قرار گرفتن وسایل
قدیمی که نشان از فرهنگ مردم منطقه دارد میتواند تبدیل به جاذبه گردشگری شود،
شروع کردند به اهدای وسایلشان به موزه قیچقلعه.» عموعلی هم کنار هر وسیله، اسم
اهدا کنندهاش را مینویسد تا مردم روستا و شهر هم جزئی از موزه او شوند. برخی هم
دو هزار تومان میدهند تا گذشتهای که پشت در گذاشتهاند، ببینند.
او برنامههای دیگری هم برای قلعه قیچ دارد «چند بخش میخوام اضافه
کنم، یکی بخش اسناد، سکه و پول و سندهایی که تو روستا ثبت شده، یکی هم بخش عکس،
عکسها و ویدئوهای٢٠ سال پیش و قدیمیتر رو جمع کردم، عکسهایی که مردم روستا
دارند و مال خیلی سال پیشه، حتی ممکنه آدمهای توی عکس فوت کرده باشن، اما خیلی
چیزها توی عکسها هست.» یک «ان جی او» هم تأسیس کرده و جوانترها را فرستاده است
دنبال روایت و ثبت خاطرات پیرترها: «از کسانی که علاقهمند به اوسنهها و روایتها
بودن خواستم برن از پیرمردهای روستا تحقیق کنن، این پیرمردها اگه بمیرن ما بیچاره
میشیم، همه چی تموم میشه، اما ما میخوایم چیزایی که اونا یادشونه رو ثبت کنیم.»
عموجان از زبان عموعلی نمیافتد.
قیسی و برگ آلو را به میهمانها تعارف میکند و میگوید: «شعرها و دوبیتیهای
محلی رو جمع میکنم. برا جوونها کلاس گذاشتم که بیان از پیرمردها یاد بگیرن تا
این میراث احیا بشه، بازیهای محلی و آداب و رسوم روستا رو احیا میکنیم، خیلی کار
داریم عموجان.» او یک ایدهآل هم در ذهن دارد که به صورت نقش برجسته روی دیوار یکی
از خانهها نقش بسته است؛ روستای قدیمی خیج. نقش برجسته عمو از روستای قدیمی، دل
هر مخاطبی را که خاطرهای از کوچه پسکوچهها و کوچه باغهای کاهگلی دارد با خود
میبرد و در یکی از ایوانهای خانه با پنجرههای آبی مینشاند. علی خنجری با خودش
عهد بسته یک روز آن را بسازد. روستا را هم مهدی قاسمی از ذهن او بیرون میکشد.
عموعلی میگوید: «این یه کاری بود که میخواست خلق نشه و مردم نگاهش نکنن و لذت
نبرن، میخواست تو ذهن من بمونه، اما آقای قاسمی گفت این کار رو انجام بدم. همهش
با گِل درست شده، این ذهن منه، روستای ما قدیما این شکلی بود» عمو امیدوار است که
روزی بتواند یک دهکده ایدهآل با این مختصات بسازد.
میگوید: «از بچگی عشقم همین بوده، اینکه یه همچین جایی داشته باشیم تو
خیج.» قلعه عموعلی، زبان به زبان و سینه به سینه میهمان را به سمت خود کشانده. میگوید:
«من کارت ویزیت ندارم و تبلیغات نکردم، هرکس که اینجا آمده، رفته تبلیغ کرده،
پارسال ١٢۵٠ نفر از موزه
بازدید کردن، اما امسال رکورد خودمو زدم و تو ١٣روز عید این تعداد بازدید داشتم.
تو عید ١٠٠٠ نفر اینجا اقامت داشتن.
من سیمکارتمو وصل کردم به خدا، از همون روز اول گفتم خدا
رفیقمه.» تمام مدتی که عمو از میهمانهایش پذیرایی میکند، ترانه کردی کرمانجی
«ارمان ارمان» با صدای «یلدا عباسی» و «محسن
میرزاده» رنگ دیگری به قلعهاش میدهد؛ رنگی که خاطره پررنگ تری را در ذهن گردشگر
مینشاند، پر رنگ چون رنگ سبز تیره درختان کویر.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار -، شماره: 468508