شعار سال: از میان تمامی نقدهایی که به سیاست خارجی ترامپ وارد میشود، فقدان استراتژی کلان از همه بیشتر شنیده میشود. منتقدان بر فقدان یک نقشه راه هدفمند در سیاست خارجی کاخ سفید انگشت میگذارند. بسیاری معتقدند وجود استراتژی کلان، کلید موفقیت در سیاست خارجی است. اما به نظر واقعیت چیز دیگری است. در دنیایی که هیچگاه نمیشود از همهچیز آگاه و مطمئن بود، پیروزی در سیاست خارجی عموما محصول بداهه پردازی، حرکت تدریجی و سازگاری با شرایط و وضعیت جدید است؛ رویکردی که میتوان از آن تحت عنوان «استراتژی پدیداری» یاد کرد زیرا حدود و ثغور آن با گذشت زمان مشخص میشود؛ نه اینکه بتوان آن را از پیش تمام و کمال طراحی کرد. هرچند هنوز ما کاملا به دلایل و منطق تصمیمات ترامپ اشراف نداریم، اما نمیتوان این مسئله را به حساب فقدان یک استراتژی کلان یا ناکارآمدبودن این استراتژی گذاشت. در واقع، رؤسای جمهور آمریکا از ترومن تا ریگان اغلب از استراتژی تدریجی برای رقمزدن موفقیت خود بهره گرفتهاند.
داشتن استراتژی کلان به نظر کاملا منطقی میرسد زیرا چارچوبي مفهومی را میسازد که مقصد کشورها و نحوه رسیدن به آن مقصد را مشخص میکند. به نظر بدیل این وضعیت، هرجومرج و تصمیمات خلقالساعه است. بااینحال، استراتژی کلان از لحاظ عملی دارای نقاط ضعفی است. مانع اصلی بر سر راه طراحی استراتژی کلان موفق از دو موضوع ریشه میگیرد؛ نخست ناتوانی در ارزیابی دقیق تهدیدها و فرصتهایی که فضای امنیت بینالمللی به ما تحمیل میکند و دیگری، پیشبینی تغییرات. آنطور که فیلیپ تتلاک، استاد دانشگاه پنسیلوانیا میگوید، با توجه به این عوامل ناشناخته و نامشخص، برنامهریزی استراتژیک برای بلندمدت درست مانند رانندگی کردن در تاریکی است. این در حالی است که از منظر استراتژی تدریجی، هرچند اهداف و مقاصد مشخصاند اما ابزارها و روشها حسب شرایط ممکن است تغییر کنند. استراتژیهای موفق اصولا پیشاپیش به صورت تمام و کمال تبیین نمیشوند زیرا پیچیدگی جهان اغلب چنین امری را ناممکن میكند. نکته مهم نه برنامهریزی بلکه یادگیری است استراتژی تدریجی بیشتر از دنیای تجارت ریشه میگیرد که در آن استراتژیست ها، توجه خود را از برنامهریزی بلندمدت به سمت روشهای تصمیمسازی تدریجی معطوف کردهاند. محبوبیت روز افزون این الگو در دنیای تجارت، به نظر پای آن را به دنیای سیاست و امنیت ملی نیز باز کرده است. به نظر برخی از موفقیت آمیزترین استراتژیهای آمریکا در دوران جنگ سرد را میتوان بر اساس همین الگوی استراتژی توضیح داد تا وجود استراتژی کلان. در این رابطه میتوان به شکلگیری دکترین مهار در دهه ۱۹۴۰ اشاره کرد که در آن آمریکا تمام هموغم خود را به مقابله با توسعهطلبی شوروی اختصاص داد. در واقع بسیاری از جوانب و اجزاي سیاست مهار ترومن ماحصل فرایندی تدریجی و پدیداری بود. دولت ترومن در بازه سالهای ۱۹۴۷تا ۱۹۵۰ و در یک فرایند یادگیری و تصمیمگیری تدریجی به عناصر مختلف رسید.
همچنین مذاکرات ریگان با گورباچف، که به انعقاد قرارداد منع گسترش سلاحهای هستهای میانبرد منجر شد، نیز از نتایج این استراتژی پدیداری است.
به نظر همین مسئله در مورد ترامپ نیز صادق است. ترامپ ممکن است خلاف نظر منتقدانش، به رویکرد جمهوریخواهانه سنتی تری قائل باشد. در واقع یک توضیح دقیقتر برای تصمیمات تغییر یافته دولت ترامپ مانند اتخاذ لحنی ملایمتر در قبال کره شمالی و حتی لحن تند او در تقابل با منافع روسیه در اوکراین و سوریه میتواند این باشد که سبک بداههپردازانه ترامپ دقیقا در راستای اصول و مبانی الگوی استراتژی تدریجی قرار میگیرد. آیا این تغییر موضع در قبال کرهشمالی و روسیه نمیتواند حاکی از آن باشد که دولت ترامپ از اشتباهات خود درس گرفته و خود را با شرایط وفق میدهد؟ این امر چندان دور از ذهن نیست. در واقع اینکه ترامپ در پشت پرده از یک طرح بلندمدت پیروی میکند یا نه، معیار خوبی برای سنجش عملکرد استراتژیک او نیست بلکه آنچه موفقیت استراتژیک او را تضمین میکند، توانایی دولت او در ایجاد استراتژی موفقي است که بتواند به صورت تدریجی توسعه یابد. به عبارت دیگر، تا جایی که دولت ترامپ بتواند از استراتژی تدریجی پیروی کند،انحراف او از اصول و مبانی مکتب استراتژی کلان را نمیتوان دلیلی بر عدم موفقیت او در سطح بینالمللی دانست.
یونات پوپسکیو. استاد علوم سیاسی دانشگاه تگزاس
سایت شعار سال، برگرفته از کانال معیار در تلگرام، تاریخ انتشار 11 خرداد 97.