شعار سال: حکایت زیباییهای
روبهزوال قلعهگنج، فقط قصه آدمهایش نیست، نخلستانهای سوخته، باغهای پرتقال
نابود شده و چشمهها و قناتهای خشکیده... در نگاه اول گویی هر جنبندهای اینجا در
صف طولانی زوال ایستاده تا نوبتش برسد... . یکی
از جوانهای قلعهگنج میگوید تا 20 سال پیش کسبوکار خانوادگی ما باغداری بود، من
که گرما دارد آخرین ذرات توانم را بخار میکند و از جانم میکاهد، کاهلانه میپرسم:
کجا؟ میگوید: همینجا، قلعهگنج... من بلافاصله اطرافم را نگاه میکنم، به خشکیهایی
که در دوردست زیر هرم تابش آفتاب به رقص درآمدهاند، به استوانههای نیمهسبز و
نیمهزرد شکستهای کمی آنطرفترم که روزگاری نخلستانهای باشکوه بودهاند... و
باور نمیکنم چیزی به طراوت و شیرینی و شادابی پرتقال زیر این آسمان و از همین
زمین میروییده، چشمهها که خشک میشوند، چاههای عمیق که به جان شیوههای تاریخی
آبیاری میافتند، خشکسالی که گریبان شهر و مردمی را که فراموش کردهاند چگونه از
منابع آبشان نگهداری و بهرهبرداری کنند، حکایت زوال قلعهگنج آغاز میشود تا آنجا
که پنج سال پیش وقتی بنیاد علوی عزم میکند تا پروژه محرومیتزدایی و ایجاد معیشت
پایدار را در یکی از مناطق محروم کلید بزند. آمار، ارقام و شواهد، براساس وسعت
منطقه و ابعاد متعدد محرومیت، قلعهگنج را نشان میدهند.
پنج سال از فعالیت بنیاد علوی در قلعهگنج میگذرد، ماه رمضان امسال
چند نفر از اهالی منطقه میهمان برنامه ماه عسل شدند و گفتند: «ما سیمرغهایی بودیم
که از دل خاکستر برآمدیم». آن برنامه اعتراضات زیادی در پی داشت، خیلیها در شبکههای
اجتماعی نوشتند که در قلعهگنج هیچ معجزهای رخ نداده، از محرومیت بیانتهای مردم
آن نوشتند، از بیآبی، بیکاری، گرسنگی و... همینها باعث شد که من مشتاق دیدن قلعهگنج شوم و به
ميهمانی این محرومترین منطقه ایران بروم که حالا یک بزداری صنعتی دارد و چندین
بزداری محلی که حاصل واردکردن سه هزار رأس بز اسپانیایی به قلعهگنجاند، بزهایی که
در هر بار زادوولد سهقلو میزایند و بهطور متوسط روزانه سه لیتر شیر میدهند.
این بزداری بهتنهایی براي حدود 50 نفر بومی اشتغال ايجاد کرده، علاوه بر اين همین
بزها با سازوکاری مطابق با وامهای کمبهره به متقاضیان تأسیس دامداریهای کوچک
واگذار میشوند که آنها را هم دیدم. اینهمه شیرِ حاصل از چندین هزار بز در
کارخانه لبنیاتی که شرکت پاک در حال تأسیس آن است، قرار است به فراوردههای لبنی
تبدیل شوند، همین الان هم شیر به دستآمده بهطور سنتی و محدود به کره، پنیر،
ماست و... تبدیل میشود. بنیاد
علوی همانجا در حال احداث یک کارخانه سنگ آهک است که بتواند بخشی از مواد اولیه
مورد نیاز کارخانه فولاد کاوه جنوب را تأمین کند. بنیاد علوی به زنان خانهدار
قلعهگنجی، هرکس که داوطلب بوده، دار قالی، چله، نخ، کرک و ابزار داده و کلاسهای
آموزشی برایشان برگزار كرده و خرید قالیهای بافتهشده را از آنها تضمین میکند.
یکی از زنانی که پای گلستان قالیاش نشسته بود، میگفت قالی اول را یک سال طول
کشید تا بافت اما حالا دومی را دارد سهماهه تمام میکند. قلعهگنج تا پنج سال پیش
حتی یک بیمارستان نداشت؛ حالا بیمارستان مجهز و فعالی دارند که مراجعهکنندگانش از
نوزاد تا کهنسال هستند و این خود نشان میدهد تا همین پنج سال پیش مردم برای درمان
یک بیماری ساده چه رنجی را متحمل میشدند و چه بسا که از خیر ملاقات با دکتر و
درمان دردشان میگذشتند. یکی از قلعهگنجیهایی که در برنامه ماه عسل شرکت کرده
بود، میگفت در منطقه ما اگر کسی هر شب غذایی برای خوردن داشت، بقیه مردم او را
خوشبخت و ثروتمند میدانستند.
امامجمعه قلعهگنج میگوید: «مردم تا پیش از شروع طرح ایجاد معیشت
پایدار در قلعهگنج همه تلاششان برای زندهماندن بود و نه زندگیکردن، اتفاقی که امروز
افتاده، این است که مردم ما یاد گرفتهاند امید داشته باشند و کمکم دارند یاد میگیرند
که زندگی کنند». فرماندار قلعهگنج میگوید در این پنج سال، امنیت در شهرستان قلعهگنج
85 درصد افزایش داشته است. با این حال تأکید میکند که موضوع آب در این منطقه از
مرحله بحران عبور کرده و وارد مرحله جنگ آب شده است. وقتی از مدیر طرح ملی قلعهگنج
درباره انتقادات بعد از برنامه ماه عسل میپرسم، مثال خوبی میزند، میگوید: «اگر
واقعبین باشیم، یک ساختمان 10طبقه را هم نمیشود در سه سال ساخت و به بهرهبرداری
رساند، چه برسد به شهرستانی با این وسعت و با این ابعاد محرومیت. ما امروز فقط میتوانیم
بگوییم که قلعهگنج در ریل آبادانی و توسعه قرار گرفته است.»
وقتی میروم به محل اقامتمان که هتل کپری چهارستاره قلعهگنج است، هنوز
باور دارم که ته دنیا هستم، اینهمه زیبایی، هنر و تکنیکی که مردم اینجا صدها سال
است در ساختن این کپرها دارند، لیاقت جهانیشدن دارد. اتفاقا مدیران هتل میگویند
که در فصلهای خوشآبوهوا توریستهای خارجی بسیاری در این هتل اقامت میکنند، مثل
خیلی دیگر از شهرهای ایران نیستند که فکر کنند در هتلشان باید شنیسل مرغ و میگوی
تمپورا سرو کنند، غذاها همه محلی است و این خودش ظرفیت دیگری از جاذبههای آخر
دنیا را نشان میدهد، اما وقتی خسته و گرمازده شیر آب هتل را باز میکنم که آبی به
سر و صورتم بزنم، متوجه میشوم که این آب داغ هیچ وقت خنک نمیشود، تازه برای ما
که ميهمان هتلیم، قلعهگنج بهشتی است که 24ساعته آب دارد، در همان نزدیکی ما محلههایی
است که بومیان میگویند در 24 ساعت زیر این آتشی که از آسمان میبارد، فقط سه ساعت
آب دارند.
با این همه من به آن چیزی که در قلعهگنج دیدم امیدوارم؛ امیدوارم به
اینکه محرومترین منطقه ایران دارد از چاه فقر، بیکاری، گرسنگی و ناامیدی بیرون میآید،
راهش هنوز طولانی، سخت و طاقتفرساست اما آخرش به زندگی ختم میشود و شاید دو سال
دیگر بنویسم که زیباییهای آخر دنیا از جاده زوال برگشتهاند و در مسیر امید میروند.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 26 شهریور 97، شماره: 3246