شعار سال: بازخوانيِ محمد مختاري، پروژه فكري و آثارش بعد از رفتنِ او، خاصه از ميانه دهه هفتاد در اوجِ دوران اصلاحات، يا با سكوت مواجه شد و يا به برداشتهاي نابِجا، سردستي و مکرر از مختاري و نحله فكري او رسيد و ازقضا هرچه پيش رفت بيشتر رو به وخامت گذاشت. ناياب يا كمياببودن آثار او نيز البته بيتأثير نبود، كه چندسالي است با بازنشر چند كتاب از او دستكم اين مانع از ميان برداشته شده. پس، «بازخوانيِ» اين پرتره روشنفكر در وضعيت اخير ما ضرورت بسيار دارد كه بهتعبير خودش «ضرورت بازخواني بهويژه از آنروست كه نحوه برخورد تاريخيت وجودمان را با معاصربودن وجودمان روشن ميدارد.» بازخواني كه بهقدرِ وسع بتواند حدودِ تاثير تاريخ و گذشته را بر ما آشكار كند. واشكافيِ اينكه در گذشته ما چه بوده و آن هرچه، به چه شيوه و با چه ساختهايي در هستيِ معاصر ما جا خوش كرده كه ما را از اكنون بازداشته است. پيداست كه اين سبك «بازخواني» كه بهزعمِ مختاري مترادف است با «تمرين انتقاد»، با سلوكِ حافظان وضعيتِ موجود هيچ سَر سازگاري ندارد، پس از اَنگ و اتهامِ نوستالژي و گذشتهگرايي و ارتجاع بينصيب نخواهد ماند، كه امثالِ مختاري بيش از اينها نصيب بردهاند، بگذريم، و برسيم به تلقيِ مختاري از بازنگري در تاريخ و بازخوانيِ دوران او را نيز همچون لحظه گسست در تاريخِ معاصر روشنفكري در اين تلقي جاي دهيم. بازخواني از منظرِ مختاري نقدِ همهجانبه تاريخ است ازجمله نقد تجربهها و خاطرهها. در نسبتِ اين گذشته تاريخي و روزگار ما آنچه پيداست اجراي حكمِ بدون تبصره است. از مفهومِ «مدارا» آغاز كنيم كه همرديفِ تساهل است و باب طبع عافيتطلبان فرهنگي كه هر دوز و كلك و «بقالبازي» را در عرصه قلم و فرهنگ و نشر، با آويختن به سايه ريسمانِ تساهل توجيه ميكنند. مفهوم «مدارا» در تفكر مختاري همنشينِ مدام «انتقاد» است. هرجا كه مختاري از مدارا سخن بهميان آورده، پيشتر بر انتقاد نظر داشته است. «اگر انتقاد از ديگري مستلزم مدارا با ديگري است، نقد خويش مبتني بر تحمل در خويش است. دركِ نارساييها، عارضهها و بازدارندگيهاي فرهنگي ما، مدارايي دردناك ميطلبد» و پيداست كه مداراي عافيتطلبانه با درد ميانهاي ندارد. «گفتوشنيد با خويش، گفتوشنيد با سنت خويش است و اين هر دو در گروهِ نهادينهشدن مدارا». بههر تقدير آزادي و بسطِ تفكر انتقادي و مدارا بَهايي دارد كه بايد پرداخت. اگر مختاري پا عقب ميكشد تا گذشته را احضار كند، در پيِ دورخيزي است براي جهشي بلند. از سَر بازخواني و شناختِ ساخت و خطا و ناسازيِ آن است كه ميتوان موقعيت كنوني را بازشناخت و از دگرگوني آن سخن گفت. مختاري بخشي از بحران مبتلابه ما را كه «سياستزدايي» باشد، جهاني ميداند و عواقبِ سوداگريِ راست و چنين رأي ميدهد كه اميد براي اخلاقي و انسانيشدنِ جامعه و ساختار بدونِ كاهش اهميت پول و اقتصاد بازار توهمي بيش نيست. فرهنگ سرمايهداري راهي براي توسعه همگاني بشر نميگذارد، چون چنين توسعهاي مستلزمِ نفي خود آن است. بعد، مختاري فهرستي از شاهكارهاي اين نظم مسلط را شاهدِ مدعايش ميآورد: بمباران يك پارلمان بهدست نوادگان لياخوف كه بهشيوه آمريكايي به حفظ دموكراسي تعبير شد. صحراي سوخته بين عراق و كويت از خاكستر نزديك به دويستهزار نظامي و غيرنظامي عراقي كه در وزش آتش نظم نوين سرمايهداري جهاني و آتشبياران داخلي سوختند. كشتارهاي هائيتي و فلسطين و بوسنيهرزگوين، رهبري اركستر بانك جهاني و صندوق بينالمللي پول و اقتصاد بيمار دهها كشور زير توسعه و عقبمانده در شرف نابودي... و به اين فهرست اضافه كنيد فجايعِ ديگري را كه از روزگارِ مختاري تا امروز رقم خوده است.
در اين گيرودار است كه مختاري از جامعهاي سخن ميگويد كه بهسمتِ سياستزدايي
رانده ميشوند و بهتعبير او در اين ورطه، راست همچنان ميبرد، ميدوزد. آينه
تمامنماي اين تعابير، وضعيتِ فرهنگي كنوني جهان ما است كه بر مدار بازار ميچرخد
و بدجور افاده ميفروشد كه تكثر و تنوع فرهنگي را ممكن ساخته است. همينجا برسيم
به مفهومِ «تكثر فرهنگيِ» مختاري كه يكسره متفاوت و خلافِ اين داعيه است. كثرت و
تنوعي كه مختاري در قالبِ استعاره «چشم مركب» از آن دادِ سخن ميداد، در گروِ
توزيع منابع معرفت و قدرت و حقيقت است. اينهم تبصره ديگري كه جامعه فرهنگي ما روي
آن خط كشيد تا دردناكي مدارا را تجربه نكند. دوگانه چپ و راست كه فضاي ادبيِ
چندسال اخير ما و پيشتر مطبوعات و نشر را بهسود طيفِ راست قبضه كرد، در كارِ سياستزدايي
از ادبيات و فرهنگ و مردم بود. رفتهرفته پديده كارشناس نشر يا مثلثِ نويسنده و
مترجم و ويراستار كه در هم ادغام شدند و هر روز بهلحاظِ اقتصادي وابستگي بيشتري
به نشر پيدا كردند، فضاي ادبي ما را تسخير كرد. اين طيف دَم از شكوفايي ادبيات ميزد
كه به رشد كَمي و سقوط كيفي منجر شد و از سياستزداييِ ادبيات سخن ميگفت و در
خيالِ جهانيشدن سوار بر اين موج كاسهكوزهها را بر سر ادبيات سياسي ميشكست و
خطِ بطلان ميكشيد بر سنتِ ادبيات سياسي ما كه ازقضا مهمترين ميراثِ ادبي ما در
اين زمرهاند. اينهمه،
فضاي فرهنگي را به جايي بدل كرد كه مختاري آن را عرصه جولانِ گروهي ميخواند كه
بيشتر به «ژيگولتارياي فرهنگي» ميمانند تا اهلِ تفكر و خلاقيت. «اين دسته معتقدند
تنها نشانِ اوجگيري هنري و تعالي زيباييشناختي فاصلهگيري از ذات سياسي فرهنگ و
هنر است.» خُب، معلوم است كه اين طيف در همدستي با بازار و آپاراتوس فرهنگي از
دورانِ مختاري پيشتر هم رفته، جلوي هر دگرگوني كه دكانش را كساد كند، ميايستد.
چهآنكه دگرگوني نيازمندِ باور به «امر نو» است كه در گروِ نوآوري واقعي است نَه
سر در آوردن هر از چند گاهِ نويسندهاي كه بيشتر بهكار تبليغات ميآيد تا ادبيات
و فرهنگ. ديري است از «نوشتن» بهسبكِ مختاريها فاصله گرفتهايم، اما ناگزير
بايد هنوز به ارزشها انديشيد. «...پس بنويس، بنويس آنچه اكنون ميگذرد در شأن
كيست؟ و آنچه از اين معنا بازمييابيم شايسته كدام الفاظ است؟ بنويس روي خاك بهاندازه
ستاره گامهايي روان بوده است و همچنان روان است و اين زمين به گامهاي فرومانده
نيز ميانديشد و انديشيده است و حافظهاش همچنان ميانبارد و ميانبارد و خطي ميشود
در فرصت شهاب كه سنگ از ستارههاي فروريخته به نجوا ميافتد با سنگ يا استخوان كه
فرو ميرود در خاك و ذرهذره حكايت را بازميگويد.»
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 23 مهر 97، شماره: 3268