مقدمه
میتوان استدلال کرد که تفاوت در رفتار استراتژیک کشورها، ناشی از تفاوت در فرهنگهای استراتژیک است. به نوبه خود، تفاوتها در فرهنگهای استراتژیک در میان عوامل دیگر، بوسیله تفاوت در ویژگیهای فرهنگی بنیادین مشخص میشوند. سبک شناختی ملی، یک عنصر در موزاییک فرهنگی است که رفتار استراتژیک یک دولت و پایه و اساس نوآوری نظامی آن را تشکیل میدهد. شواهد تجربی زمینه را برای این فرض فراهم میکند که متخصصان یک حرفه از فرهنگهای مختلف در مورد ابداعات نظامی متفاوت فکر میکنند و انواع مختلفی از نتایج دکترینی را از یک تکنولوژیکی مشابه تولید میکنند. چه ویژگیهای استدلالی در فعالیت فکری متخصصان نظامی در چارچوب یک فرهنگ مشخص تکرار میشوند؟ زمانی که متخصصان نوآوری نظامی را تصور میکنند چه عواملی شناخت و تصورات آن ها را شکل میدهد و ساختار فکری آنان را تعیین و هدایت میکند؟ و چگونه پیشینه فرهنگی اجتماعی متخصصان بر روش استدلال آن ها تاثیر میگذارد؟ آیا قوانینی که رفتار فرد را اداره میکنند میتواند در سطح کلان برای توجیه عملکرد یک جامعه خاص به طور کلی درنظر گرفته شوند؟
چگونه به عمد یا ناخواسته، نیروهای نظامی مختلف افکار و اقدامات بعدی خود را هنگامی که با نوآوریهای نظامی شروع میکنند، سازماندهی میکنند؟ مطمناً بزرگترین عاملی که بر رفتار جمعی یک کشور تاثیر میگذارد فرهنگ است. فرهنـگ در یـک سـازمان، بـه مثابـه شـخصیت در یـک انسـان اسـت. مفروضـات بنیـادی، اعتقـادات، باورها، هنجارهـا و ارزشهـا، بـه عنـوان مبانـی فرهنگی یک سـازمان، شـالودة وجودی آن را تشـکیل می دهـد و نقطة، تمیز خـوب و بـد را مشـخص میکنـد. فرهنـگ هـر سـازمانی به عنـوان عامـل اساسـی در شـکل دادن بدان مطرح شـده و تأثیـر بسـزایی بـر سـاختار و طـرح سـازمان و ... و از همـه مهمتر بر عملکرد سـازمان دارد. فرهنـگ، بایدها و نبایدها را مشـخص میکنـد و قالـب رفتـاری سـازمان را شـکل میدهـد (اسـکوتز، 1998 :230)
یکـی از عوامـل مؤثـر در بـروز نـوآوری در یـک جامعـه یـا سـازمان، زمینهسـازی و بسترسـازی در بیـن انســانها، جهــت ایجــاد فرهنگــی اســت کــه بــه واســطة آن، همــگان در تــلاش بــرای رشــد دادن دیگــری باشـند و بـا تأثیـر بـر روی یکدیگـر بـه پیشـرفت جامعـه، کمـک کننـد. بـا توجـه بـه اهمیـت کلیدی نـوآوری، کشـورهای مختلـف، برنامههـای مفصلـی را بـرای بسـط چنیـن فرهنگـی در جامعـة خـود تـدارک دیدهانـد تـا بتواننـد همچنـان مسـیر رشـد و پویایـی و افزایـش تمرکـز سازمانهایشـان را ادامـه دهنـد.
دشـپاند (1993 ) اعتقـاد دارد کـه بـدون یـک فرهنـگ قوی و مشـترک، واضح اسـت که گرایـش نوآورانة یـک سـازمان بـه سـختی میتوانـد رقابتی، سـبب توسـعه، نـوآوری و افزایش عملکرد شـود. در فرهنـگ سـازمانی نـوآور، توسـعة مسـتمر تولیـد و کاربـرد ایدههـای جدیـد، در تمـام قسـمتهای سـازمان یـک هنجـار بـه شـمار مـیرود. فرهنـگ نـوآوری بـه عنـوان درک مشـترک از واقعیتهـا، ارزشها، محیـط شـناختی اجتماعـی و اعتقـادات، مطـرح می شـود کـه در یـک الگـوی رفتـاری پایـدار در افـراد، وجود دارد(اسـماعیل، 2005 :310) جوهر ویژگیهای فرهنگی عمومی یک کشور، بر رفتار استراتژیک ملی آن تاثیر میگذارد.
نوآوری در امور نظامی
تحولات در امور نظامی بیشتر بوسیله پیشرفتههای تکنولوژی هدایت میشوند، که در خود آنها نوآوری موفق را تضمین نمیکنند. تکنولوژی تنها پارامترهای این امکان را تعیین میکند و پتانسیل تحول نظامی را ایجاد میکند. آنچه واقعا یک نوآوری واقعی را تولید میکند، ترکیب ابزار و تسلیحات جدید جنگ با ساختار سازمانی و مدیریتی است .یعنی اینکه ساختار ارتش نباید صرفا مصرف کننده تسلیحات جدید باشد، بلکه باید نوع مدیریت و ساختار سازمانی خود را با ابزار جدید وفق دهد. ماکس بوت، یکی از اندیشمندان نظامی، که ماهیت تحولات نظامی را از سال 1500 بررسی نموده است میگوید: مؤلفههای تکنولوژیکی اغلب یک شرایط اولیه مهم هستند، یک تحول واقعی به تلاقی تسلیحات، مفهوم عملیاتها، سازمان، و چشمانداز جنگ آینده بستگی دارد. به گفته اندرو دابلیو مارشال، مدیر دفتر ارزیابی ویژه در پنتاگون و یکی از نیروهای محرک پشت اندیشه استراتژیک آمریکایی مدرن، "چالش اصلی در تحول در امور نظامی فکری است و نه تکنولوژیکی" مهمترین جنبه مدیریت دفاعی، توانایی تشخیص و درک ناپیوستگی در ماهیت جنگ و تغییر سریع در روشها و وسایل مبارزه است. اندیشمندان نظامی میگویند: هر کسی که تحول در امور نظامی را پیشبینی کند و نیروهای خود را بر اساس فرایند و تغییرات جدید آموزش دهد به طور قابل توجهی اثر بخشی نظامی را افزایش میدهد.
بنا به گفته توماس مانکن، مؤسسات نظامی در سه مرحله متمایز که اغلب با یکدیگر همپوشانی دارند، نواوریهای میکنند، این سه مرحله عبارتند از: گمانهزنی، آزمایش، و اجرا. در مرحله گمانهزنی، نوآوران نظامی روشهای جدیدی برای حل مشکلات عملیاتی موجود و بهرهبرداری از پتانسیل یک تکنولوژی نوظهور را شناسایی میکنند.
شناخت نوآوری در امور نظامی شامل یک پیشرفت مفهومی در روشی است که ما در مورد جنگ داریم. در مقایسه با تحولات در امور نظامی در طول تاریخ بشر، یک تحول نظامی، مانند یک تحول علمی، نیازمند تغییر الگو از مجموعهای از فرضیات به دیگری است. بنابراین، تغییر الگوی تحول در امور نظامی، در ماهیت و اجرای عملیاتهای نظامی است. این تغییر، تنها نظریه حال حاضر نیست، بلکه یک مجموعه مفهومی از فرضیات قابل درک درباره واقعیتی است که به فرد اجازه میدهد اطلاعات را پردازش کند، تئوریهای پیچیده را موشکافی کند و مشکلات را حل کند. تغییرات الگویی در سطح یک گفتمان منطقی محض رخ نمیدهند. این تغییر در ادراک، یک تابع از پیشرفت خطی که به سمت دانش دقیق تر و کامل تر حرکت کند نیست، بلکه یک تغییرتدریجی بینشی است که بسیاری از عوامل غیرمنطقی در آن دخیل هستند. هنگامی در نهایت یک الگوی جدید ایجاد میشود، تغییرات بنیادینی در فرضیات نظری به وجود میآورد و کل فلسفهای را که در آن وجود دارد را تغییر شکل میدهد.
از آنجا که نوآوری در امور نظامی یک محصول فکری متخصصان نظامی است، به نظر میرسد، زمینه فرهنگی توسعه دانش نظامی اهمیت زیادی دارد. توانایی پیشبینی و درک عدم پیوستگی درساختار نظامی، بوسیله عوامل فرهنگی تحت تاثیر قرار گرفته است. این عوامل به طور قابلتوجهی یک رویکرد ملی برای نوآوری، سازگاری، یا رقابت- در امور نظامی را شکل میدهند. شواهد تجربی فراوان نشان میدهد که وقتی سلاح های نوین در اختیار کشورهای مختلف قرار میگیرد به دلیل فرهنگهای متفاوت، رویکردهای مفهومی متفاوتی برای آن در نظر گرفته میشود. بنابراین میتوان فرض کرد کشورهای مختلف، تحتتاثیر عوامل اجتماعی - فرهنگی، سبکهای متفاوتی از تفکر، را دارند. هاندلی به عنوان یکی از اندیشمندان در مطالعه ریشههای عقلانی و مبانی تئوری تحول در امور نظامی، چنین استدلال میکند که تحولات در امور نظامی ناشی از موفقیت مفهومی غیر مترقبه در ذهن متخصصان نظامی است. او این اثر را "یک عنصر خلاق ضروری در قلب فرایندهای تحول در امور نظامی تعریف میکند. اثر غیر مترقبه در روانشناسی و علوم اجتماعی به عنوان یک کشف یا اختراع تصادفی شناخته میشود، که به عنوان یک جلوه از بینش رخ میدهد در حالی که به دنبال چیزی بطور کلی متفاوتتر از نقطه کانونی مورد علاقه است. این جهش مهم در درک، به دلیل منطق رسمی خطی ناشی نمیشوند. در مقابل، به نظر میرسد که این موفقیتها از یک سبک جامع از تفکر ناشی میشوند. فرهنگ چندوجهی ممکن است ذاتا خطرناکتر از یک فرهنگ خیلی دیرینه باشد.
شواهد تجربی نشان میدهند که صاحب نظران امور نظامی از کشورها رویکردهای خاص خود را به طور متفاوتی به پیش بینی صحیح نظامی آینده توسعه داده و جنگ آینده را متفاوت تصور میکنند. این نشان میدهد که تکنیکهای متمایز برای ایجاد دانش در امور نظامی در واقع در کشورهای مختلف وجود دارند. این بدان معنی است که درک روشهای استدلال مورد استفاده متخصصان از یک فرهنگ استراتژیک مشخص میتواند یک فرضیه جامع در مورد توانایی در شناخت تحول در امور نظامی ایجاد کند. چنین فرضیهای ممکن است ما را به بررسی اختلاف بین اتحاد جماهیر شوروی، ایالاتمتحده با توجه به تحول در امور نظامی نزدیکتر کند. براساس مدلهای تحلیلی از روانشناسی فرهنگی شرح داده میشود که چگونه در کنار سایر ویژگیهای فرهنگی استراتژیک، روشهایی که در آن به "تئوری جدید پیروزی" فکر میکردند و کاربردهای نوآورانه یک تکنولوژی جدید را پیشبینی میکردد را تحت تاثیر قرار می دهند.
تأثیر عوامل فرهنگی بر نوآوری شوروی در امور نظامی
استفاده شوروی از فن آوری نظامی آمریکا با تاکید بر نظریه های کل گرایانه بومی (اواخر 1970)
روسها اصطلاح تحول در امور نظامی را ابداع کردند و کارهای نظری پیشگام را بدون داشتن سلاح یا تکنولوژی انجام دادند. شوروی به خاطر کمبود تکنولوژیکی، به برتری علمی غرب تکیه کرد و از آن به عنوان چارچوب مفهومی مرجع کشور برای نوآوریهای تعلیماتی استفاده کرد.
تمایل فرهنگی سنتی روسیه به رویههای استنباطی کلگرایانه باعث ایجاد یک تفکر ترکیبی از سوی صاحب نظران نظامی شوروی شد. برای قرنها، محافل علمی و نظامی روسیه بر این باور بودند که همه پدیدههای مشاهده شده به صورت ارگانیک بههمپیوستهاند و هر عاملی در فعل و انفعال مداوم با دیگران، در چارچوب یک سیستم بزرگ ترکیبی و لازم الاجرا بود. سبکشناختی جامع-منطق، یک شکل ذهنی غالب در چارچوب فرهنگ استراتژیک شوروی بود که تمایل به ارتباط با یک زمینه به عنوان کل و تعیین رابطه علت و معلولی به روابط بین یک هدف کانونی و زمینه ان است. تحولات در امور نظامی، از یک طرف تبدیل بالقوه رابطه بین فنآوری و از طرف دیگر مفاهیم عملیاتی و سازمانی را تشکیل میدهد. بنابراین معرفی تسلیحات، ارتباطات و سنسورهای اطلاعاتی مرتبط با پردازنده های کوچک به سرعت در ذهن شوروی به همراه تاثیرات آن بر ماهیت جنگ به صورت ارگانیک متصل شد.
علوم نظامی شوروی این رویکرد کل گرایانه- منطقی به امور نظامی را به صورت رسمی ایجاد کرد. علوم نظامی شوروی روشهای ساختن و ابزارهای مورد نیاز برای بهرهبرداری از ماشینهای نظامی در یک جنگ مدرن را مورد مطالعه قرار داد، هدف و تقریبا تمام قوانین مرسوم جنگ را شناسائی نمود و فنون جنگی برای عملیات نظامی را استنتاج کرد. ارتش شوروی دستورالعملهای روششناختی کاملی را در مورد چگونگی تفکر علمی درباره جنگ تدوین کرد. نظریهپردازان نظامی موظف بودند که ماهیت جنگ آینده را پیشبینی کنند و شاخصهای نوظهور ناپیوستگیهای موجود در امور نظامی را تعیین کنند. با استفاده از روش پیشبینی، شوروی بهطور سیستماتیک فنآوریهای نوظهور را تجزیه و تحلیل نمود تا آنها را یا به عنوان تحول یا تکامل شناسایی و تاثیر آنها را بر ساختار نیرو و مفاهیم عملیاتی ارزیابی کند. در اوایل دهه ۱۹۷۰، نظریهپردازان نظامی شوروی دو دوره تغییر اساسی را در ساختارهای نظامی در طول قرن بیستم شناسایی کردند. بنابراین، هنگامی که سنسورهای پیشرفته، قابلیتهای فرماندهی و کنترل، و سلاحهای هدایت شونده دقیق شروع به ظهور نمودند، مارشال اوگارکوف و صدها پیشبینیکننده نظامی شوروی از قبل این سیستم پیشرفته اصطلاحات و استعداد فرهنگی را برای درک تغییر کلاسیک در امور نظامی در اختیار داشتند. روسها با توجه به ضعف تکنولوژیکی خود، بطور موفقیتآمیزی از مزیت علمی غرب به عنوان یک نقطه شروع مفهومی برای آسیبشناسی خود بهرهبرداری کردند و در نهایت یک تحول فنی -نظامی جدید را شناسایی کردند.
ماهیت دفاع در کشور شوروی و بوروکراسی نظامی این امکان را فراهم ساخت که یافتههای دانش نظامی را در داخل تحولات مفهومی و سازمانی مرتبط سازد. هم راستا با طرفداران میراث فرهنگی و ذهن متمرکز شوروی در مدیریت، موسسات شوروی از بالا به پایین کنترل، یکپارچه و سازمان دهی شده بودند. بر این اساس ستاد فرماندهی بالاترین قدرت را در همه جنبههای موجود در امور نظامی شوروی اجرا میکرد. ستاد فرماندهی نقش محوری در توسعه یک نظریه جدید ایفا کرد و چارچوبی سازمانی برای تولید دانش درخصوص تحول در امور نظامی ایجاد کرد. سنت شوروی مرکز فرماندهی را به عنوان "مغز نظامی" تصور نمود. بنابراین تعریف، نقش "مغز نظامی" نه تنها برنامهریزی و اجرای عملیات بود، بلکه اول و بهترین آن ترکیب شناخت علوم نظامی و توسعه دانش بنیادین نظامی بود. نقش اختصاص داده شده به ستاد فرماندهی در سیستم نظامی شوروی، رویکرد حرفهای افسران ستاد فرماندهی، و جو فکری در رهبران آنها، این مغز نظامی را قادر ساخت تا در پتانسیل فکری خود سرمایهگذاری نموده و بطور پیوسته ایدههای نظامی جدید در مورد جنگ آینده را توسعه داده و سپس از آنها استراتژی، رهنامه و توسعه سلاح استخراج نماید. ستاد فرماندهی دارای یک "سهگانه" قدرت مطلقه بود: پیشبینی گرایشهای آینده در تئوری و عمل جنگ، تجربه با مفاهیم عملیاتی و سازمانی جدید، و شروع نوآوری از بالای هرم سازمانی از طریق همه شاخهها و خدمات ارتش شوروی ستاد فرماندهی در مقایسه با نهادهای سازمانی مشابه در غرب، نقش بسیار مهم و بزرگتری را در شروع نوآوریهای نظامی ایفا کردند.
هنگامی که سلاحهای جدید در دهه ۱۹۷۰ اختراع شدند، عدم تمایل طولانیمدت سنت فرهنگی ارتش شوروی از خیالگرایی تکنولوژیکی، متخصصان نظامی شوروی را از تمرکز بر جنبههای محدود تسلیحات جدید که به تازگی معرفی شدهاند دور نگه داشت، اما به درک گستردهتر رابطه بین فنآوری، سازمان و رهنامه کمک کرد. پس از قرنها از لحاظ مادی پائینتر بودن و دارا بودن توانایی کمتر برای تجهیز ارتش شوری با تسلیحات مدرن، جای کمی برای رضایت تکنولوژیکی وجود داشت. علاوه بر این، روایت فرهنگ سنتی، که بر استقامت، خودکفائی، و ثبات اخلاقی و جسمی تاکید میکرد، در فرهنگ نظامی روسیه احیا شد. در نتیجه، اعتقاد استراتژیک "روش روسی جنگ" این بود که در نبردها میتوان با قدرت فرهنگی ،معنوی و روانشناختی پیروز شد، نه به وسیله ماشین ها ،تکنولوژی و یا هر چیز مادی دیگر. این "معنویت گرائی" رمانتیک هرگز بیاعتبار تلقی نگردید. در حالی که اندیشه نظامی شوروی پیش از این "مکانیزه شده" بود، تکنولوژی پیشرفته هرگز نسبت به عوامل روحیه و مفاهیم عملیاتی بومی برتری نداشت. اجتناب از تلفات، یکی دیگر از عوامل بالقوه رضایت از تکنولوژی، هرگز در فرهنگ نظامی روسیه در نظر گرفته نشده است. در راستای هنجارهای علوم نظامی شوروی، توسعه فنآوری و تولید سلاح در اتحاد جماهیر شوروی از سوی دکترین نظامی رد شدند. برتری هنر نظامی بر فنآوری به عنوان یک هنجار حرفهای ایجاد شد. این فلسفه، تکنولوژی را در جایگاه مناسب خود نگه داشت و مانع از این شد که فناوری جای هنر نظامی را پر نماید. از طرف دیگر تلاش شد به رویکرد استبدادی صرف و تاکید بر هنر و مدیریت نظامی توجه نگردد و انتقال فنآوری را با مناسبترین معماری رزمی و مطابق با رهنامه نظامی مقرر تسهیل نماید.
حاملان فرهنگ استراتژیک روسیه -شوروی به طور سنتی در نظریهپردازی در مورد مفاهیم نواوری خوب بودند، اما آنها از لحاظ آسیب شناسی ضعفهای خود دچار مشکل بودند. تفکر نظامی روسیه و رهنامه نظامی شوروی غالبا تابعی از ایدههای انتزاعی بودند جایی که در آن مفاهیم پیچیده از عملیاتها با توانایی کشور برای انجام دادن آنها، ناسازگار بود. اجرای مفاهیم تحول تکنولوژیکی نظامی و توقیف انبوهی از تسلیحات تحول تکنولوژیکی نظامی فراتر از ظرفیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دولت شوروی بود. با این حال، از آنجا که تصویرسازی از شوروی بوسیله چارچوب واقعیت عینی محدود نمیشد، آنها اغلب درباره چیزهای غیر قابل تفکر میاندیشیدند. اگر چه برای آنها غیرواقعی بود تا آن را اجرا کنند، اما محصولات فکری آن رقابتی بودند و اغلب از همتایان خود در خلاقیت پیش افتادند.
تأثیر عوامل فرهنگی بر تحول ایالات متحده در امور نظامی
استفاده امریکا از مفاهیم و نظریههای نظامی شوروی با تاکید بر فناوری بومی (اواخر1980)
اگرچه توانایی تکنولوژیکی آمریکا برای اجرای حملات در عمق با استفاده از تسلیحات با دقت بسیار زیاد به مراتب پیشرفتهتر از شوروی سابق بود، ارتش شوروی نسبت به ارتش آمریکا درک کاملتری از اثر تحولی نبرد بر میدان جنگ آینده داشت. تقریبا یک دهه طول کشید تا پنتاگون به "تحول نظامی-تکنیکی" تغییر کند و از شوروی در طرحهای تغییرات عمده در ویژگی جنگ، که "پیچیدگی را به عنوان معماری غالب برای عملیات آینده میپنداشت، تقلید کند. مرحله "شکلگیری قابلیتهای" آمریکا در اواخر دهه ۱۹۸۰، با تولد مفهوم "نوآوری در امور نظامی" دنبال شد. تا زمانی که اندرو مارشال و همکارانش مفهوم نوآوری در امور نظامی را معرفی کردند، این نوآوری مفهومی به آگاهی ارتش و تشکیلات دفاعی آمریکا رسید.
با توجه به استدلال گات (یکی از اندیشمندان نظامی) اگرچه دیدگاه تحول نظامی-تکنیکی شوروی در درک ماهیت تحولی این تغییر جامعتر بود، ولی دکترین آمریکا و ناتو از لحاظ زمانی با نظریهپردازی شوروی همزمان شده بودند. استدلال گات متقاعد کننده است. اگرچه این تواناییها و دیدگاهها از لحاظ تکنولوژیکی یا مفهومی در طول دوره مورد بحث به بلوغ نرسیده بودند، اما در اکثر موارد، جامعه دفاعی، قابلیتهای نوظهور را به عنوان افزایش دهنده اثربخشی نیروی موجود تلقی میکرد و هیچ مفهوم تحولی در رابطه با مفهوم عملیاتها، ساختارهای سازمانی، یا ماهیت جنگ، را از آن استنتاج نکرد. بدون درک عمیقتر از نتایج عملیاتی و سازمانی تسلیحات جدید صرف، وجود سلاح و فنآوریهای هوشمند، منجر به ایجاد نوآوری در امور نظامی نگردید. سیستم سلاحهای جدید با پیروی از منطق مکانیکی تولید شدند، تا اطمینان حاصل شود که ایالاتمتحده در حوزه فنآوری جدید عقب نمانده است. این دیدگاه آینده نگری تفکر نظامی نبود که به عنوان نیروی محرک در پشت نواوریها باشد، بلکه منطق رقابت سلاح جنگهای خطی در مقابل رقیب، یعنی اتحاد جماهیر شوروی بود. "راهبرد جبرانی" ایالات متحده در مقابل شوروی، قطعا منعکس کننده روشی آمریکایی برای نگاه کردن به جهان و مقابله با مشکلات آن از طریق روش معمولی خود جنگ بود. جستجو به دنبال پاسخهای تکنولوژیکی به سوالات عملیاتی، نشان دهنده تمایل فرهنگی برای استفاده از چالشها در راستای منافع ملی از طریق تکنولوژی است.
در سال 1990، توانمندیهای اساسی توسعهیافت، سپس کیفیت تکنولوژیکی ایجاد شد که با پیچیدگی فکر نظامی آمریکا باعث ایجاد زمینه لازم برای راهاندازی و تحقق یک تحول دفاعی جسورانه در این دهه شد. مجموعه دانش عملیاتی پایه محکمی برای توسعه ایدههای جدید بود، اما هنوز برای ایجاد دیدگاههای نوآوری در مورد جنگ آینده ناکافی بود. هیچ پیشرفتی در تفکر مجدد نمونههای موجود درباره جنگهای به راه انداخته شده در آن سالها صورت گرفته نشد. جامعهای که تسلیحات را توسعه میداد نمیتوانست پتانسیل خود در جنگ آینده و ایجاد نظریههای نظامی را ایجاد کند. کشت بذرهای تکنولوژیکی تحول در امور نظامی آمریکا قبل از بلوغ ایدههای مفهومی بود. آمریکا برای حدود یک دهه تکنولوژی و تسلیحات را بدون آنکه چگونگی تحول نظری نظامی آن را درک کند توسعه داد. حال سوال این است که چرا این موضوع برای جامعه دفاعی آمریکا نزدیک به یک دهه طول کشید تا صحت فرضیات اتحاد جماهیر شوروی را تایید کند و اصول نظری تحول در امور نظامی را به یک اصلاح نظامی اساسی تفسیر کند؟ پاسخ این موضوع این است که چندین ویژگی از ویژگیهای فرهنگ استراتژیک آمریکا باعث شد که این کشور در درک تغییر کلاسیک در ماهیت جنگ موفق نباشد.
تمایلات فرهنگی عمومی آمریکا تمایل به یک سبک شناختی منطقی- تحلیلی دارد و این امر باعث شد که ارتش آمریکا کمتر پذیرای نوع استدلال مورد نیاز برای فهمیدن و درک تحولات منطقی در امور نظامی باشد. این سبک تمایل شدیدی به تمرکز بر نقطه مرکزی پدیده یا مشکل مشاهده شده داشت و به چارچوب کلی و ساختاری که این اقدام در آن رخ داده بود، نمیتوانست توجه کند. شخصیت استراتژیک عملی و کاربردی آمریکا تمایل به عمل داشته، به دانش رویهای که متمرکز بر چگونگی انجام کارها بود تمرکز داشت و استقرایی بود.
در هنگام معرفی سلاحهای هدایتشده دقیق در داخل میدان نبرد، متخصصان نظامی آمریکا بر روی نقطه کانونی یعنی بهکارگیری مکانیکی فنآوریهای جدید روی سطح تاکتیکی متمرکز بودند و آن را از مفهوم جدا کردند، یعنی، بر تاثیرات این سلاح های جدید بر روی راهها و روشهای انجام عملیاتها متمرکز گردیدند. تمرکز بر فنآوریهای، مانع از درک سریع ارتش آمریکا از تغییر کلاسیک در ماهیت جنگ شد. آمریکا تنها یک درک شهودی از تحولی داشت که در شرف وقوع بود و آگاهانه به فکر یک تحول نبود. تا زمانی که اندرو مارشال و همکارانش از اداره ارزیابی ویژه (اداره ای که وظیفه اش ارزیابی استراتژی های امنیتی ایالات متحده می باشد)، مفهوم تحول در امور نظامی را در گفتمان نظامی حرفهای معرفی کردند، عدم انسجام در حال ظهور به اطلاع جامعه دفاعی آمریکا رسید. همگام با رویکرد استقرایی برای درک واقعیت، یک تغییر کلاسیک در میان مسیر اصلی ارتش آمریکا قبل از آنکه آزمایش تجربی خاصی (جنگ خلیج فارس) مشاهده یا عمومیت داده نشود رخ نداد.
چرا متخصصان اداره ارزیابی ویژه به ارزیابیهای بهتری نسبت به بقیه جامعه اطلاعاتی آمریکا در مورد آنچه که شوروی فکر میکردند، میرسند؟ چون بسیاری از رهبران و تحلیلگران آمریکا تمایل تکنولوژیکی جامعه دفاعی آمریکا را به چالش کشیدهاند. از زمان اندریو مارشال به بعد، متخصصین اداره ارزیابی ویژه موفق شدند این عدم انسجام را درک کنند، چرا که آنها بیشتر ویژگیهای فرهنگ استراتژیک آمریکایی را در نظر نگرفته بودند(در واقع آگاهانه سرکوب نموده بودند). هدایت عقلانی اداره ارزیابی ویژه استثنا قابلتوجه قانون بود، که این قانون را ثابت کرد. سبک گزینشی، جامع و ترکیبی در ماهیت، سبک فکری و جو ذهنی درون اداره ارزیابی ویژه به طور قابلملاحظهای از رویکرد منطقی- تحلیلی فرهنگ استراتژیک جریان اصلی آمریکا متفاوت بودند. متخصصان اداره ارزیابی ویژه ارتش امریکا به طور آگاهانه بر اهمیت وابستگی مفهوم در دوره فعالیت تحلیلی خود تاکید کردند و تلاش کردند تا از جریانهای مکانیکی تمرکزگرائی جریان اصلی فاصله بگیرند. برخلاف رویکرد رایج هزینه - اثربخشی آمریکا، که رویهای و تجویزی بود، اداره ارزیابی ویژه، آگاهانه نسبت به تولید دانش توصیفی متعهد بود. نمایش بهتری از انحراف "از تفکر منطقی- تحلیلی" و تمایل آن به یک سبک تفکر "جامع-منطقی" را به ندرت میتوان یافت.
فرهنگ استراتژیک آمریکا از لحاظ فکری و سازمانی امادگی کمتری برای تفکر بر اساس نوآوری در امور نظامی داشت. از لحاظ سازمانی، همگام با فرهنگ لیبرال غیر متمرکز، نوآوریهای نظامی سازمانی و مفهومی مربوطه، از قبیل نبرد زمین به هوا، از یک روش پایین به بالا، و نه از بالا به پایین در وزارت دفاع، سرچشمه میگیرند. در راستای گرایش فرهنگی آمریکا برای تقسیم مشکلات استراتژیک به بخشهای مجزا به منظور حل آنها، تشخیص همه آنها غالبا دشوار بود. ستاد مشترک امریکا هیچ ذهنیتی از"مغز نظامی" نداشت و در نتیجه برنامهریزی استراتژیک و بلند مدت دفاعی به صورت ضعیفی در آنجا نهادینه شده بود. ستاد مشترک فاقد یک بوروکراسی قدرتمند بود که قادر به تولید یک دیدگاه و توصیه خدمات چند جانبه موثر باشد که بتواند بر توسعه بلند مدت قدرت نظامی آمریکا تاثیر بگذارد. رئیس اداره، یک مدیر بودجه و برنامهریز عملیاتی موقعیتی بود، نه یک متفکر استقرایی در مورد ماهیت جنگ. او اسیر خدمات کوته بینانه باقی ماند و فاقد سرمایه عقلانی برای ایجاد مشاهدات عمیق، متقابل و بلند مدت بود.
از نظر عقلانی، ارتش ایالاتمتحده آمادگی پذیرش تحول در امور نظامی را نداشت. برای نسلها، نبرد ترکیبی برای نابودی و فرسایش دشمن با قدرت آتش برتر، یک روش آمریکایی برای جنگ بود. این رویکرد صنعتی به جنگ به دلیل بی اعتباری نسبی سنت نظری نظامی آمریکا است. علت این امر این بود که مفهوم هنر عملیاتی به عنوان یک مفهوم نظری تا دهه ۱۹۸۰ توسط سنت نظامی آمریکا رد شد. از آنجا که نظرات درباره تغییرات کلاسیک در ماهیت جنگ از سطح عملیاتی تفکر نظامی نشات میگیرند، فقدان این لایه عقلانی مانعی جدی در تفکر در زمینه نوآوری در امور نظامی میشود.
گرایش سنتی به سمت عملکرد سریع و بهدست اوردن نتیجه، وابستگی به چیزهای جدید و آیندهنگری، و عدم تمایل به ایجاد یک جنگ طولانی، منجر به اتکا غریزی استراتژیستهای امریکا به تکنولوژی به عنوان یک نوشدارو در امور امنیت ملی شد. یک رویکرد مهندسی و خوش بینانه به امنیت، یک رویکرد صنعتی به جنگ، نابودی و فرسایش بوسیله قدرت آتش، نقش مثبت ماشینها در روایت فرهنگی آمریکا، و تمایل به قدرت آتش مقرونبهصرفه، و در عین حال به حداقل رساندن تلفات، ایالاتمتحده را احتمالا به بیشترین ارتش تکنولوژی محور در جهان تبدیل کردهاست. در طول دهه ۱۹۷۰، این رمانتیکگرائی تکنولوژیکی ساختار دفاعی را برای درک تاثیر گستردهتر پیشرفت تکنولوژیکی بر ماهیت جنگ و ایجاد جهش کوانتومی در حوزه تفکر نظامی بیرغبت نمود. سلاح های هدایت شونده دقیق به عنوان یکی دیگر از نیروهای افزاینده و البته مهم در زرادخانههای نظامی دیده میشدند. با وجود تمایل اداره ارزیابی ویژه به تمرکز حرفهای جامعه دفاعی ایالات متحده بر رابطه همزیستی بین تکنولوژی، مفاهیم و ساختار سازمانی، رضایتمندی از تکنولوژی بار دیگر در طول مرحله اجرای تحول در امور نظامی آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۹۰ شکوفا شد.
از لحاظ تاریخی، نژادپرستی عامل مهمی در فرهنگ استراتژیک آمریکا بودهاست. آمریکا خود را یک داور اخلاقی، با یک ماموریت ویژه سیاسی-اخلاقی در جهان میدید. این دیدگاه تمایل دارد که جهان را در وهله اول از دیدگاه فرهنگ خود ببیند. نژادپرستی احتمال آسیبهای تحلیلی را به عنوان "تصویربرداری آینهای" (یک وضعیت شناختی که در آن تصمیم گیرندگان یا تحلیلگران اطلاعاتی فرایندهای فکری یا نظام ارزشی خود را بر روی موضوع مرجع برجسته میکنند). افزایش داد که در آن پیشرفتهای امنیتی و نظامی دیگر دولتها توسط استانداردهای آمریکایی اندازهگیری شدند. این جانبداری تحلیلی بدون انگیزه از تحلیلگران آمریکایی آنها راکمتر پذیرای نوآوریهای نظامی خاص خارج از کشور نموده بود، چرا که آنها با خرد عمومی از سیستم دفاعی آمریکا همخوانی نداشتند. هم راستا با این ویژگی فرهنگی، در ارزیابیهای خود از تحول در امور نظامی شوروی، متخصصان امریکایی فقط برداشتهای خود را برجسته نمودند. آنها شوروی را با استانداردهای ارتش آمریکا و بر اساس فنآوری آمریکایی اندازهگیری کردند. تا هنگام ارزیابی اداره ارزیابی ویژه، جامعه دفاع آمریکا نتوانسته بود ماهیت تحولات اتحاد جماهیر شوروی را درک کند و از پذیرش نتیجهگیریهای بحثبرانگیز آینده که توسط روسها مطرح شدهبود اجتناب میورزید. نوشتههای شوروی در مورد اثر تحول تسلیحات جدید به طور مشکوکی از سوی کارشناسان آمریکایی به عنوان یاوهگوییهای مربوط به اینده مورد سو استفاده کارشناسان آمریکایی قرار گرفته بود. بهطور طعنه آمیزی نظریههای شوروی در نهایت نوعی"آینه" را برای استراتژیستها فراهم نمودند. با تجزیه و تحلیل اینکه چگونه قدرت نظامی آمریکا در اوایل دهه ۱۹۸۰ در چشم شوروی منعکس شده، استراتژیستها قادر بودند تا در اوایل دهه ۱۹۹۰ ارزش گنجینه نوآوری را که در دست داشتند، درک کنند.
نتیجهگیری
اولین اقدام دولتها در جهان سوم برای مدرن کردن ارتش های بومی خود ، خرید تسلیحات مدرن از کشورهای پیشرفته دنیاست. اما چه عاملی باعث شده است که با وجود خرید بهترین تسلیحات، ارتشهای مدرن و بزرگی در جهان سوم و خصوصا خاورمیانه شکل نگرفته باشد. مهمترین دلیل این امر این است که برداشت جهان سوم، از مدرنیزاسیون ارتش، فقط نگاه تجهیزات محور بوده است و کمتر بر ابعاد فرهنگی تحول و نوآوری و ساختار سازمانی مدرن توجه نموده است. آنچه واقعا یک نوآوری واقعی را ایجاد میکند، ترکیب ابزار و تسلیحات جدید جنگ، با ساختار سازمانی و مدیریتی است .یعنی اینکه ساختار ارتش نباید صرفا مصرف کننده تسلیحات جدید باشد بلکه باید نوع مدیریت و فرهنگ سازمانی خود را با ابزار جدید وفق دهد. ماکس بوت، یکی از اندیشمندان نظامی، که ماهیت تحولات نظامی را از سال 1500 بررسی نموده است میگوید: مولفههای تکنولوژیکی اغلب یک شرایط اولیه مهم هستند ولی یک تحول واقعی به تلاقی تسلیحات، مفاهیم کلی رزمی، سازمان نظامی مدرن، و چشمانداز پرسنل ارتش نسبت به جنگ آینده بستگی دارد. به گفته اندرو دابلیو مارشال، مدیر دفتر ارزیابی ویژه در پنتاگون و یکی از نیروهای محرک پشت اندیشکده استراتژیک آمریکایی مدرن، "چالش اصلی در تحول در امور نظامی فکری است و نه تکنولوژیکی". مهمترین جنبه مدیریت دفاعی، توانایی تشخیص و درک ناپیوستگی در ماهیت جنگ -و تغییر سریع در روشها و وسایل مبارزه است. اندیشمندان نظامی میگویند: هر کسی که تحول در امور نظامی را پیش بینی کند و نیروهای خود را بر اساس فرایند و تغییرات جدید آموزش دهد به طور قابل توجهی اثر بخشی نظامی را افزایش میدهد. میتوان استدلال کرد که تفاوت در رفتار استراتژیک ناشی از تفاوت در فرهنگهای استراتژیک است. به نوبه خود، تفاوتها در فرهنگهای استراتژیک در میان عوامل دیگر، بوسیله تفاوت در ویژگیهای فرهنگی بنیادین مشخص میشوند. سبک شناختی ملی، یک عنصر در موزاییک فرهنگی است که رفتار استراتژیک یک دولت و پایه و اساس نوآوری نظامی آن را تشکیل میدهد. شواهد تجربی زمینه را برای این فرض فراهم میکند که متخصصان یک حرفه از فرهنگهای مختلف در مورد ابداعات نظامی متفاوت فکر میکنند و انواع مختلفی از نتایج دکترینی را از یک تکنولوژیکی مشابه تولید میکنند. چه ویژگیهای استدلالی در فعالیت فکری متخصصان نظامی در چارچوب یک فرهنگ مشخص تکرار میشوند؟ زمانی که متخصصان نوآوری نظامی را تصور میکنند چه عواملی شناخت و تصورات آنها را شکل می دهد و ساختار فکری آنان را تعیین و هدایت می کند؟ و چگونه پیشینه فرهنگی اجتماعی متخصصان بر روش استدلال آنها تاثیر میگذارد؟ آیا قوانینی که رفتار فرد را اداره میکنند میتواند در سطح کلان برای توجیه عملکرد یک جامعه خاص به طور کلی درنظر گرفته شوند؟
چگونه بهعمد یا ناخواسته، نیروهای نظامی مختلف افکار و اقدامات بعدی خود را هنگامی که با نوآوریهای نظامی شروع میکنند، سازماندهی میکنند؟ مطمئنا ًبزرگترین عاملی که بر رفتار جمعی یک کشور تاثیر میگذارد فرهنگ است. فرهنـگ در یـک سـازمان، بـه مثابـه شـخصیت در یـک انسـان اسـت. مفروضـات بنیـادی، اعتقـادات، باورها، هنجارهـا و ارزشهـا، بـه عنـوان مبانـی فرهنگی یک سـازمان، شـالوده وجودی آن را تشـکیل می دهـد و نقطة، تمیز خـوب و بـد را مشـخص میکنـد. فرهنـگ هـر سـازمانی به عنـوان عامـل اساسـی در شـکل دادن بدان مطرح شـده و تأثیـر بسـزایی بـر سـاختار و طـرح سـازمان و ... و از همـه مهمتر بر عملکرد سـازمان دارد. فرهنـگ، بایدها و نبایدها را مشـخص میکنـد و قالـب رفتـاری سـازمان را شـکل میدهـد. شواهد تجربی نشان میدهند که صاحب نظران امور نظامی از کشورها رویکردهای خاص خود را به طور متفاوتی به پیش بینی صحیح نظامی آینده توسعه داده و جنگ آینده را متفاوت تصور میکنند. این نشان میدهد که تکنیکهای متمایز برای ایجاد دانش در امور نظامی در واقع در کشورهای مختلف وجود دارند. این بدان معنی است که درک روشهای استدلال مورد استفاده متخصصان از یک فرهنگ استراتژیک مشخص میتواند یک فرضیه جامع در مورد توانایی در شناخت تحول در امور نظامی ایجاد کند. چنین فرضیهای ممکن است ما را به بررسی اختلاف بین اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده با توجه به تحول در امور نظامی نزدیکتر کند. براساس مدلهای تحلیلی از روانشناسی فرهنگی شرح داده شد که چگونه در کنار سایر ویژگیهای فرهنگی استراتژیک، روشهایی که در آن به "تئوری جدید پیروزی" فکر میکردند و کاربردهای نوآورانه یک تکنولوژی جدید را پیشبینی میکردد را تحت تاثیر قرار میدهند.
با مطالعه ارتشهای بزرگ دنیا مشخص میشود که این ارتشها هم زمانی ارتش یادگیرنده بودهاند. در اوایل رقابت تسلیحاتی غرب و شوروی، کشور شوروی از لحاظ تجهیزات و فنآوری بسیار عقب بود، اما مهمترین نقطه قوت ارتش شوروی تاکید بر مفاهیم و نظریههای کلگرایانه بومی بود. روسها به سرعت شروع به یادگیری از ارتشهای غربی در زمینه فنآوری نمودند اما ساختار و مفاهیم بومی سازمانی خود را حفظ کردند. علم نظامی سازمانی در اتحاد جماهیر شوروی، یک فضای عقلانی ایجاد کرد که به انسجام در امور نظامی توجه نمود. همراستا با ذهنیت استبدادی روسیه، ستاد فرماندهی، بالاترین قدرت فکری را در ارتش روسیه اجرا کرد. نقش اختصاص داده شده به ستاد فرماندهی در سیستم نظامی شوروی، رویکرد حرفهای افسران ستاد فرماندهی و جو فکری در رهبران آنها، این مغز نظامی را قادر ساخت تا در پتانسیل فکری خود سرمایهگذاری نموده و بطور پیوسته ایدههای نظامی جدید در مورد جنگ آینده را توسعه داده و سپس از آنها استراتژی، رهنامه و توسعه سلاح استخراج نمایند. هنگامی که فنآوری های جدید در اواسط دهه 1970 به وجود آمد، شورویها از قبل چارچوب علمی و سیستم پیشرفته اصطلاحات را برای به رسمیت شناختن عدم انسجام در حال ظهور را داشتند. اما در مقابل نقاط قوت امریکا پیشرفت فن آوری نظامی و نقطه ضعف آن فرهنگ استراتژیک بومی بود، فرهنگ استراتژیک آمریکا از لحاظ فکری و سازمانی امادگی کمتری برای تفکر بر اساس تحول در امور نظامی داشت. از لحاظ سازمانی، همگام با فرهنگ لیبرال غیر متمرکز، نوآوریهای نظامی سازمانی و مفهومی مربوطه، از قبیل نبرد زمین به هوا، از یک روش پایین به بالا، و نه از بالا به پایین در وزارت دفاع، ایجاد شده بود. ستاد مشترک امریکا هیچ ذهنیتی از "مغز نظامی" نداشت و در نتیجه برنامهریزی استراتژیک و بلند مدت دفاعی به صورت ضعیفی در آنجا نهادینه شده بود. ستاد مشترک فاقد یک بوروکراسی قدرتمند بود که قادر به تولید یک دیدگاه و توصیه خدمات چند جانبه موثر باشد که بتواند بر توسعه بلند مدت قدرت نظامی آمریکا تاثیر بگذارد. سیستم فرماندهی در ارتش آمریکا یک مدیر بودجه و برنامهریز عملیاتی موقعیتی بود، اما نه یک متفکر استقرایی در مورد ماهیت جنگ.
فضای عقلانی که در محافل حرفهای اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شد، تشخیص ناپیوستگیها در ماهیت جنگ را تقویت کرد. در اوایل دوران شوروی، بلشویکها به دنبال ایجاد یک علم نظامی منحصر به فرد و یک چارچوب سیستماتیک تجزیه و تحلیل بودند که یک کلید اصلی برای واقعیت نظامی بود. ارتش شوروی دستورالعملهای روش شناختی جامع را در مورد چگونگی تفکر علمی در مورد جنگ توسعه داد. نظریه پردازان نظامی به عنوان مهمترین وظیفه اصلی خود، موظف بودند ماهیت جنگ آینده را پیش بینی نموده و چگونگی تشخیص نشانههای عدم انسجام در امور نظامی را یاد بگیرند. اما تا سالهای 1980 ارتش امریکا فقط بر تکنولوژی تاکید میکرد، و آمادگی پذیرش تحول در امور نظامی را نداشت. برای نسلها، نبرد ترکیبی برای نابودی و فرسایش دشمن با قدرت آتش برتر، یک روش آمریکایی برای جنگ بود. این رویکرد صنعتی به جنگ به دلیل بیاعتباری نسبی سنت نظری نظامی آمریکا است. دلیل این امر این بود که مفهوم هنر عملیاتی به عنوان یک مفهوم نظری تا دهه ۱۹۸۰ توسط سنت نظامی آمریکا رد شد. از آنجا که نظرات درباره تغییرات کلاسیک در ماهیت جنگ از سطح عملیاتی تفکر نظامی نشات میگیرند، فقدان این لایه عقلانی مانعی جدی در تفکر در زمینه نوآوری در امور نظامی میشود.
تاثیر سبک شناختی نیز نقش مهمی در پیشبینی و اعلان تحول امور نظامی ایفا کرد. تمایل فرهنگی سنتی روسیه به رویههای استنتاجی جامع، که با قیاسهای منطقی شوروی ترکیب شده بود، تفکر ترکیبی را توسط نظریه پردازان نظامی شوروی به وجود اورد. کارشناسان شوروی، همگام با فرهنگ جامع و دیرینه روسیه، مشکلاتی را در ارتباط با یکدیگر ملاحظه نمودند که نیازمند یک چارچوب مرجع کلی بود. دستاوردهای پیشرفت تکنولوژیکی-علمی برای نقطه کانونی، در حالی که تغییرات در روشها و وسایل اجرای عملیات نظامی برای زمینه در نظر گرفته شد. تمرکز بر تغییرات منطقی، اندیشیدن به عدم انسجام را برای شوروی اسانتر کرد تا به تحولات در امور نظامی بیشتر توجه کند. تحولات در امور نظامی، از یک طرف تبدیل بالقوه در رابطه بین فنآوری و از طرف دیگر مفاهیم عملیاتی و سازمانی را تشکیل میدهد. بنابراین معرفی تسلیحات، ارتباطات و سنسورهای اطلاعاتی مرتبط با پردازندههای کوچک به سرعت در ذهن شوروی به همراه تاثیرات آن بر ماهیت جنگ به صورت ارگانیک متصل شد. این روش تفکر، نتیجه گیری درباره این که آیا فنآوری جدید یک پیوستگی از روند موجود در هنر نظامی را تشکیل میدهد یا تحول عظیمی در امور نظامی، را به ارمغان آوردهاست. اما اگرچه رویکرد شوروی از تفکر عمیق قدرتمندی برخوردار بود، به طور سنتی در تئوری سازی خوب بودند، اما از لحاظ پاتولوژیک در اتصال کلمات و اعمال بد بودند. مفاهیم پیچیده تحول تکنیکی نظامی شوروی با ظرفیت آن کشور برای انجام آنها ناسازگار بود و همین عامل باعث شکست در رقابت تسلیحاتی شد.
اما تا سال های 1980 تمایلات فرهنگی عمومی آمریکا به یک سبک شناختی منطقی - تحلیلی باعث شد که ارتش این کشور کمتر پذیرای نوع استدلال مورد نیاز برای فهمیدن و درک تحولات جامع، کلی ،منطقی در امور نظامی باشد. در طول تلاش برای پیشبینی، سبک منطقی-تحلیلی، شکلگیری ذهنی آمریکا را به فوکالیسم(کانون گرائی) متمایل میکند تمایل به تمرکز توجه روی رویداد آتی و آنی از مفاهیم کلی آن جدا میکند. شخصیت استراتژیک عملی و کاربردی آمریکا متمایل به عمل بوده و به دانش رویهای که متمرکز بر چگونگی انجام کارها بود تمرکز داشت و درنتیجه استقرایی بود. در هنگام معرفی سلاح های هدایتشده دقیق در داخل میدان نبرد، متخصصان نظامی آمریکا بر روی نقطه کانونی یعنی بکارگیری مکانیکی فنآوریهای جدید روی سطح تاکتیکی متمرکز بودند و آن را از مفاهیم و کلیات جنگ جدا کردند، یعنی، بر تاثیرات این سلاحهای جدید بر روی راهها و روشهای انجام عملیاتها متمرکز گردیدند. تمرکز روی تکنولوژیهای کانونی در برابر هزینههای مفاهیم زمینه ای وسیعتر، ارتش ایالات متحده را از درک سریع تغییرات کلاسیک در ماهیت جنگ منحرف کرد.
رویکرد عملگرایانه آمریکا از مزایای کارآیی و کیفیت برخوردار بود. با این حال آمریکا به شدت مایل به داشتن دانش رویهای بود، اما از ضعف سطحی، دید کوتاه مدت و پیش بینیهای تقریبی رنج می برد.
اگر به تاریخ برگردیم میبینیم که سه مسیر مختلف انتشارنوآوری در امور نظامی را نشان میدهد: شروع در اواخر دهه 1970شوروی از فن آوری آمریکا به عنوان یک چارچوب مرجع استفاده کرد و یک پوشش مفهومی نواوری در اطراف آن ایجاد کرد؛ در مقابل اواخر دهه1980، ایالات متحده مفاهیم شوروی را استفاده کرد، آنها را بیشتر توسعه داد. سنت اتحاد جماهیر شوروی آینده نگری نظامی نه تنها بر مسیرهای آمریکا به "تحول اطلاعاتی-تکنولوژیکی امور نظامی" تأثیر گذاشت، بلکه روشهایی را که به توسعه "نظریههای جدید پیروزی" در دو کشور کمک میکرد، نیز شکل داد. عوامل فرهنگی با تأثیرگذاری بر تفسیر اتخاذ شده دولت و پذیرش نوآوریهای انقلابی، نقش مهمی ایفا کردند: تمایل به قوم گراییو عدم علاقه به یادگیری از دیگران، منجر به "تصویر برداری آینه ای" شد، که مانع درک تحلیلگران آمریکایی از مفاهیم نوشتههای نظری شوروی در حدود یک دهه شد. گرایش سنتی به سمت عملکرد سریع و بدست اوردن نتیجه، وابستگی به چیزهای جدید و آینده نگری و عدم تمایل به ایجاد یک جنگ طولانی، منجر به اتکا غریزی استراتژیستهای امریکا به تکنولوژی به عنوان یک نوشدارو در امور امنیت ملی شد. یک رویکرد مهندسی و خوش بینانه به امنیت، یک رویکرد صنعتی به جنگ، نابودی و فرسایش بوسیله قدرت آتش، نقش مثبت ماشینها در روایت فرهنگی آمریکا، و تمایل به قدرت آتش مقرونبهصرفه، و در عین حال به حداقل رساندن تلفات، ایالاتمتحده را احتمالاً به بیشترین ارتش تکنولوژی محور در جهان تبدیل کردهاست. در طول دهه ۱۹۷۰، این رمانتیکگرائی تکنولوژیک، ساختار دفاعی را برای درک تاثیر گستردهتر پیشرفت تکنولوژیکی بر ماهیت جنگ و ایجاد جهش کوانتومی در حوزه تفکر نظامی بیرغبت نمود. سلاح های هدایت شونده دقیق به عنوان یکی دیگر از نیروهای افزاینده و البته مهم در زرادخانه های نظامی دیده میشدند. با وجود تمایل اداره ارزیابی ویژه به تمرکز حرفهای جامعه دفاعی ایالاتمتحده بر رابطه همزیستی بین تکنولوژی، مفاهیم، و ساختار سازمانی، رضایتمندی از تکنولوژی بار دیگر در طول مرحله اجرای تحول در امور نظامی آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۹۰ شکوفا شد.
برای نیروهای نظامی ایالات متحده بیش از یک دهه طول کشید تا پیامدهای عدم انسجام در ماهیت جنگ را مد نظر قرار دهند. از اوایل دهه ۱۹۹۰ آمریکا و دیگر نیروهای نظامی جهانی استدلال کردهاند که مهمترین تحول در جنگ در حال انجام است و با یادگیری از ارتش روسیه و خودانتقادی توانستند در زمینه نظری توانستند از ارتش روسیه جلوتر بیفتند.
منابع
1-دفت، ریچارد ال، 1380 ، مبانی تئوری و طراحی سازمان، ترجمه علی پارسائیان و سید محمد اعرابی، چاپ اول، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی.
2-ین، رابرت، ک، 1381 ، تحقیق موردی، ترجمة علی پارسائیان و سید محمد، اعرابی، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی
3-رابینز، استفن پی1381 ، تئوری سازمان، ترجمه سید مهدی الوانی و حسن دانایی فرد، تهران: انتشارات صفار.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت خبری اقتصادی، تاریخ انتشار 4 دی 97، کد مطلب: 182360، www.npps.ir