شعار سال: جامعهشناسی ما نیز به عنوان شاخهای از علوم اجتماعی، متأثر از این وضعیت کلی است؛ بر این اساس سوای آنچه در ذهن میگذرد که جامعهشناسی ایران را نامستقر میبینم، توجه به گفتههای یکی از استادان این رشته در دانشگاههای کشور، پرتو بیشتری بر مسئله و موقعیت خواهد افکند.
دکترتقی آزادارمکی، استاد جامعهشناسی، در بحث ضعفها و قوتهای جامعهشناسی ایران میگوید: جامعهشناسی در ایران سه یا چهار فضا برای خود تولید کرده است؛ یکی جامعهشناسیای که ادامه جامعهشناسی جهانی است...، فضای دیگر جامعهشناسیای است که فیالواقع معطوف به امر توسعهای به معنای عمل نظام سیاسی است؛ دو نوع دیگر هم داریم؛ یکی جامعهشناسی ایدئولوژیک راستگرایانه و دیگری جامعهشناسی ایدئولوژیک چپگرایانه. جامعهشناسی ایدئولوژیک راستگرایانه را جامعهشناسی اسلامی نام گذاشتند... . نوع دیگری از جامعهشناسی وجود دارد که من آن را در مفهوم کلی جامعهشناسی بومی مینامم که جامعهشناسی ایرانی هم درون آن وجود دارد. این جامعهشناسی در جاهایی شبیه جامعهشناسی اسلامی میشود و در جاهایی شبیه جامعهشناسی مارکسیستی و جاهایی شبیه جامعهشناسی توسعهای و جاهایی هم شبیه جامعهشناسی علمی میشود.
دکتر ارمکی در پاسخ به این پرسش که: ضعفهای جامعهشناسی در ایران را در چه میدانید؟ میگوید: ضعف جامعهشناسی در ایران یکی این است که به خاطر فقدان یا ضعف آکادمی، گفتمان مرکزی یا مفهوم مرکزی آن گم است و برای همین (است که) قابلیت رفتن به سمت پوپولیسم را دارد. مثلا یک تیمسار یا یک معلم یا مدیر میتواند به عنوان جامعهشناس جلوه کند. البته ایشان نویدی مبهم هم در این گفتوگو میدهند که: آخرین اتفاقی که جامعهشناسان ایران به آن رسیدهاند و بهطور جدی آن را دنبال میکنند، ساماندهی جامعهشناسی ایرانی و بومی است1 که با همه امیدواری منظور از ساماندهی جامعهشناسی ایرانی و بومی چندان روشن نیست.
باری چنانکه از گفتههای دکتر ارمکی برمیآید نکاتی قابل تأمل است. نخست اینکه آنچه را این استاد دانشگاه تحت عنوان جامعهشناسی ایدئولوژیک برمیشمارد، به نظر نگارنده این سطور، نمیتوان جزء جامعهشناسی محسوب كرد زیرا با عینکی در چشم و قالبی در دست مسائل را میبینند. اما این نکته که جامعهشناسی ما به دلیل نبود یا ضعف آکادمی، گفتمان مرکزی یا مفهوم مرکزی آن گم است و بر همین اساس قابلیت رفتن به سمت پوپولیسم را دارد، مطلب مهمی است که باعث این نوشتار است. همچنین، این گفته که جامعهشناسی بومی ما نیز در جاهایی شبیه جامعهشناسی اسلامی و جاهایی نیز شبیه سایر جامعهشناسیها مانند مارکسیسم و... است این نیز میتواند حکایتی از حقانیت ادعایی این نوشتار باشد که جامعهشناسی ما هم هنوز مستقر نشده و البته این ادعا که جامعهشناسی ما قابلیت رفتن به سمت پوپولیسم را دارد، از عدم استقرار آن میگوید. یعنی ما هنوز نتوانستهایم بنایی باشکوه برافرازیم تا هزاران مدعی معماری کمچه و ماله پنهان کنند و مسلم است اگر نبود غزلیات باشکوه اما در سایهروشن پررمزوراز حافظ، هزاران قلم مدعی در جیبها بایگانی نمیشد. به هر تقدیر، مشکل ما اساسی است و به هر کوششی باید راه برونرفتی گشوده شود در غیر این صورت، باید منتظر نیماهایی دیگر در همه میدانها باشیم که با توجه به سرعت و شتاب امروز جهان اطراف و تأثیر آن بر جغرافیای ما، بدون شک در آینده با شرایط پیچیدهتری هم رویارو خواهیم شد. بر این اساس از نظر من نه تنها جامعهشناسی ما که جامعه ایرانی در مفهوم کلی برای اینکه بتواند بر پای خود ادامه مسیر دهد، باید از گردنههای صعب و سخت عبور کند و علوم انسانی و اجتماعی ما باید در این مسیر قرار گیرند اما به نظر این نوشته تا مشکلات اساسیای که در ادامه میآید رفع نشود، راهی به دهی نخواهیم برد.
1- وارداتیبودن جامعهشناسی بهمثابه ناتاریخیبودن
2- عدم توجه به تاریخ کشور
3- تاریخ برزمینمانده.
1- وارداتیبودن جامعهشناسی بهمثابه ناتاریخیبودن: در بدو امر باید این نکته مهم گفته شود که وارداتیبودن محصول نهتنها دارای قبح ذاتی نیست تا چه رسد به قبح عرفی که در طول تاریخ از دادوستدکنندگان ماهر بودهایم، زیرا در بسیاری مواقع و موارد، این عمل لازم و حیاتی است، اما مشکل از آنجایی شروع میشود که این واردات تحمیل شود یا خود آن را به گونه و شیوهای وارد کنیم که کمتر از شرایط استیصال و تحمیل نباشد. در این صورت جغرافیای گیرنده نمیتواند محصول واردشده را بر اساس مقتضیات خود و با دخلوتصرف در آن در حد بازسازی در خود مستقر کند که در این وضع کالای وارداتی نهتنها گرهی از کار جغرافیای دریافتکننده باز نخواهد کرد که معضلی میشود بر معضلاتی که قصد رفع و حل آن را داشتیم، زیرا عرضه مفهومی بیمضمون است و اگر این دو متعارض نیز باشند باعث نوعی زمانپریشی میشود و بدیهی است که برای استقرار مفهوم وارداتی جدید احتیاج به مبانی و مضامین جدید است؛ فضایی که در جغرافیا باز شود تا مفهوم جدید بتواند بر آن مستقر شود. برای پرتوافکنی بیشتر بر موضوع میتوان به دو نمونه در سدههای دور؛ یعنی برخورد افلاطون و فارابی در دریافت از فرهنگ سایر؛ یعنی موضوع بحث این نوشته اشاره کرد.
عدهای را گمان بر این است که افلاطون از ایران متأثر است و برای نمونه مثل افلاطونی را به یاد میآورند. هرچند این تأثیرپذیری در حدی است که انکار آن بسیار سخت باشد، اما تمایزی حتمی در فروهر و مثل هرمی افلاطون که به خیر اعلی ختم میشود مشاهده میشود. نمونه دیگر مسئله شر است که افلاطون آن را نسبی میداند و مطلقبودن آن را نمیپذیرد2 که ضمن شباهت بسیار به اهریمن متمایز از آن است. همچنین هنگامی که فارابی در نهایت کوشش بر آن است تا افلاطون و ارسطو را آشتی دهد، سوای همه دلایل نمیتوان این امر را از نظر دور داشت که در لایهای از تمدن ایرانی، زمین و آسمان برابر و قرین دیده میشدند و این میرساند که این راهی درست و از گذشته به یادگار مانده است، اما وضعیت امروز ما به این دلیل ایجاد شده است که حدود دو سده کموبیش میگذرد که ما وقت سرخاراندن را هم از خود دریغ داشته و فقط و فقط در حال رونویسی هستیم تا چه رسد به ترجمه که آن هم دانشی میخواهد مبنیبر شناخت زبان دو جغرافیای دهنده و گیرنده و البته زبان به مفهوم فلسفی کلمه. دراینباره کافی است نگاهی کنیم به ترجمه رمانهای خارجی در آغاز، همچنین بر ماهیت رمانهای تولیدشده داخلی که سالها طول کشید تا بتوانیم چندصدایی را در این نمود فرهنگی درک کنیم.3
میگویند یکی از تعاریف جامعهشناسی مطالعه امر اجتماعی محققشده است، همچنین میگویند جامعهشناسی به بررسی جوامع کوچک و بزرگ، کنشها و واکنشها و دلایلی میپردازد که جامعهای را در موقعیتی ثابت نگه میدارد یا تغییر میدهد... از آنجایی که شناخت دلایل ایجادی این مسائل بسیار پیچیده، خود نیز به اندازه همان مسائل پیچیده است، نمیتوانند از چند علت ساده تشکیل شوند و با حربه قیاس استقرایی یا علل اربعه ارسطویی به شکار آنها رفت و از آنجایی که پدیدههای هر جامعهای به دلیل ماهیت متفاوت خود با سایر جوامع تنها زبان خود را میفهمد و آن را ترجیح میدهد، ما نمیتوانیم تنها با سنجهای از دیگر جوامع در دست به میدان رفع مشکلات خود برویم و از این منظر رونویسی شیوهای جز ناشیوگی نیست و با توجه به تاریخ چندلایه و دورودراز ما که نشان میدهد ما امکانات و پیچیدگیهای زیادی را برخلاف بیشتر جوامع از سر گذراندیم، بر همین مبناست که مشکلات ما ژرفتر است و به نگاهی ژرفتر نیز نیاز داریم و از این منظر هم ما با کشورهایی، از جمله کشوری مانند اماراتهیچ همانندیای نداریم.
2- عدم توجه به تاریخ: تاریخ به مفهوم فلسفی کلمه بهمثابه ماهیت و مائیت هر جامعهای است که در درازنای سدهها، بر جغرافیای آن جامعه بار شده است و بر این اعتقاد در نبود تاریخ نه جغرافیایی وجود خواهد داشت و نه انسانی اجتماعی، مگر انسان در وضع طبیعی و نه جامعه که جماعت وجود خواهد داشت. بر همین اساس جغرافیا تنها قطعهای از زمین نیست، بلکه جغرافیا قسمتی از زمین است که توسط جامعه به مساحتی متمایز تبدیل شده و انسان با زیستن در این جغرافیای متمایز و نفسکشیدن سدهها پیاپی در این فضای متمایز سدهها، با این جغرافیا رابطهای برقرار میکند که آن جغرافیای مرتبط را میهن مینامیم. از این منظر است که انسان نمیتواند جغرافیای میزبان را برای همیشه تحمل کند که اگر اصولا چنین جغرافیایی یافت شود. و باز بر این اساس است که اگر تجویزاتی را به دلیل ضرورت باید بپذیرد لازم است در فضای خود بکارد و ریشهاش را در خاک خود به آب برساند. درصورتیکه ما توجهی به این امور مهم نداشته و نداریم و یکی از دلایل اصلی وجود مشکلات ما در علوم انسانی و اجتماعی از همین بیتوجهی است.
درحالیکه میدانیم به اقل حد از زمان روسو تا هایدگر در غرب، دانشمندان و عالمان، هرچند در لحظه حال خود ایستاده بودند؛ اما به این نکته مهم واقف بودند که گذشته را هرگز از یاد نبرند و میدانستند کلید انبار امکانات خود را زیر کدام نمد بگذارند و اگر کلاهی بر سر دارند، از این شیوه اساسی حاصل شده است؛ یعنی آنها با خواندن تاریخ خود و به نوعی احضار آن به لحظه حال و استقرار چندباره آن، مسیر آینده را روشن و آینده را تحت کنترل درآوردند و حتی هرگز از یونان بهعنوان منبع و مبنایی جدی دست نکشیدند؛ هرچند یونان خود مدیون انکارناپذیر تمدنهای دیگر باشد. بر این مبنا بود که آنان دارای روندی هستند که هرچند با افتوخیزهایی امروز به شتاب وحشتناک رسیدند. نمونه بارز این امر در ایران نیما در حوزه شعر است.
بههرحال زمانی که از تاریخ ایران میگوییم، تاریخ آغاز تا امروز ایران، با تمام فرازوفرودها و درنظرگرفتن لایههای متنوع تمدنی، بدون تنازل، تقلیل و استثنا منظور است که باید واشکافی شود و اعتقاد بر این است که اگر انسانی تاریخ نداشته باشد، جغرافیایی نخواهد داشت؛ زیرا جغرافیا از آنجایی موجودیت مییابد که انسان با ایجاد فضای مورد نیاز خود بر آن درنگ کند و چنانچه از تاریخ خود عدول کند، دو راه بیشتر متصور نیست؛ یا بازگشت به وضع طبیعی و رمگی است یا باید خود و جغرافیایش را در جغرافیای دیگر تخلیه کند که آن جز استحاله نیست که خود نوعی نابودی است و البته این عمل درباره کشوری مانند ما، با سابقه تمدنی درازدامن بهآسانی صورت نخواهد گرفت؛ زیرا ماهیت و هویت تاریخی گنگ و لال فعلی مانده در ما، مانع است؛ اما از طرفی دیگر ناتوانی از ایستادن بر مواریث خود بر اثر هجوم نیازهای نوبهنو خود پایهها را سست میکند و آن را بهشدت در تأثیر میگیرد. بر این مبنا در تناقضی آشکار بین نیروهای مبهم و ساکت و لال؛ اما مؤثر در درون ما و نیروهای استحالهکننده بیرونی قرار خواهیم گرفت و این حکایت از معماری ما تا سبزه گرهزدن و استریپ تیز رقصیدن، خود را مینمایاند که از پریشانحالی مواقع گنگ میگوید. در این وضع، مسلم است که در نهایت یدککش خواهیم شد. براساس این است که اگر دیروز کسانی میگفتند دیروز نه پریروز و فردا نه پسفردا و دیگرانی بدون قبول هر دوِ سنت و تجدد ما را به ناکجاآباد حواله میدادند، امروز به جایگاهی چندان متمایزتر نرسیدهایم که کنش و واکنش را جابهجا میگیریم و از فاشیسم ایستاده بر دروازه میگوییم و قوم را با زبان جابهجا میکنیم و بیالتفات به تاریخ میگوییم سنت نداشتیم و اگر اندکی سنت داشتیم، به درد هیچ کاری نمیخورد و جامعه را سیاستزداییشده میبینیم؛ درصورتیکه از سیاستزدهترین جوامع هستیم.
اگر نگاهی به تاریخ خود هرچند به صورت سطحی و در سطح روایی میافکندیم، میدیدیم که بارها از سم ستوران متجاوزان، زمین این جغرافیا شش شد و آسمانش هشت و هرگز از فاشیسم نمیگفتیم و اگر بر تاریخ خود تکیه کنیم که هگل براساس 50 بند از 103 بند جملات هراکلیتوس دیالکتیک و منطق آن را بنیان نهاد؛ درصورتیکه هراکلیتوس خود شاگرد استان فارسی در شهر افسوس بود4، باستانگرا میشویم. درصورتیکه تفاخر هیچ جایی در فرهنگ و تاریخ ما ندارد و این امر مبتذل به دلیل روان خراشیده کسانی است که راهی در آینده نمیبینند؛ پس به عقب برمیگردند؛ اما ما میخواهیم ارزش و انبوه منابع کارساز کارنشده را نشان دهیم. این چه نسبتی با تفاخر و باستانگرایی و لشکری از بیسوادان خطابکردن دیگران دارد. برای یادآوری، نمونهای از ارزشهای تاریخی بگویم. یشتها مشخص نیست در چه زمانی نوشته شدهاند؛ اما به حتم متونی پیش از زرتشتاند. با توجه به قدمت آن فرازی از آبانیشت را که خطاب به آب است، میخوانیم: ای زیبای آشتیآور، در هفت اقلیم روان باش! حال در نظر بگیرید که فلاسفه سیاسی قرون 17 و 18 میلادی، وضع طبیعی هابزی را برای دولتها امری مشروع میدانستند و پرونده امروزشان نیز که تحت اراده اقتصاد غولآساست، روشنتر است. اقتصادی که چون سیرسه هندی هرچه بیشتر انسان میخورد، از قضا جذابتر میشود! حال بگردیم در همین دوره هزارو چند صد ساله اسلامی خود تا ببینیم کدامیک از دانشمندان ما حربه مشروعیت کشتار آدمی به دولتها دادهاند و اگر جنگ و جنایتی بوده است، کجا قابل ستایش بوده است و نه اهریمنی!
3- تاریخ بر زمین مانده: ما نه توانستیم تاریخ خود را بخوانیم و نه توانستیم از آن رها شویم چون نمیتوانیم خود را از ماهیت تاریخی خود معاف کنیم. ما به عنوان انسان ایرانی همه لایههای تمدنی متنوع خود در طول هزارهها را با خود به همراه داریم اما نمیتوانیم آن را بیان کنیم ولی با آن زندگی میکنیم. به همین دلیل تاریخ ما ساکت است و زبان ما نیز سکوت پیشه کرده است اما سکوت تاریخ ما از تهیبودگی نیست ولی گنگبودن زبان ما از تهیدستی است. ما به هر دلیلی با زبان خود نتوانستیم در دو سده اخیر به اقل حد یعنی بعد از اراده تأسیس مجدد خود، تاریخ خود را به زبان بیاوریم پس چاره را در آسانترین راه و آن هم کنارگذاشتن تاریخ و رونویسی از فرهنگ سایر دیدیم. زبانی که پس از غزالی تا حمله تتاران و از حمله تتاران تا حافظ، خود را پنهان کرد و در رمزوراز عارفانه پیچید تا به حافظ ختم شد. در این مدت، در تحریم هر گونه مفهومسازیهای فلسفی و اندیشگی بود. معماری در مساجد و محرابها گوشه عزلت گرفت و خود زبان با پذیرش مسئولیت حمل بار عرفان در نثر و شعر سالها به زندگی رندانه ادامه داد زیرا شعر در این مدت بار اصلی مصائب و مسائل را بر عهده گرفته بود که نوع عرفانی آن به جلالالدین بلخی رسید و نوع عاشقانه عارفانه آن به حافظ چنان که از قبل گفتم، ختم شد. حافظ همه لایههای تمدنی ما، از پیشازردشت تا تمدن دوره اسلامی ما تا زمان خود را که هرچند به شیوه متن و حاشیه اما تنیده درهم همچون بوریایی میزیستند، به کارگاه حریربافی برد و از این روی هم هست که نتوانستیم حافظ را بخوانیم درحالیکه غزلیات حافظ بیشتر طاقچههای خانههای ایرانیان را اشغال کرده بود و کرده است زیرا از آن لذت میبریم چون از ماهیت لال ما در سایه روشنی رازآمیز میگوید و از این مناسبت آشنایی گنگ لذت میبریم. ولی آنچه درباره آن تا امروز نوشتهایم، هرگز در مقایسه با حد اشغال و لذت نیست. اگر درباره کمدی الاهی دانته آنقدر مینویسند که هر سال کتابنامهاش تجدید میشود، درباره حافظ، ما در حدی نوشتهایم که بفهمند ما لال بوده و هستیم. بعد از حافظ و حتی در زمان حافظ به دلیل در غلتیدن عارفان به فساد، عرفان نیز به خاک در غلتید و این آخرین حربه نیز از کف رفت و زبان بدون پشتوانه اقتصاد نظری، سدهها با ما به سر برده است.
بنا براین و بنابر همه آنچه گفته شد، ما درحالیکه در زمان خود ایستادهایم، باید بتوانیم تاریخ خود را بنویسیم و بخوانیم، نخواندن تاریخ، نیافتن خود زیسته و ماهیت تولیدشده اما انباشتهشده در مای در طول هزارههاست که ذائقه زیست ما را تشکیل میدهد در غیر این صورت مانند دو سده اخیر راهی به دهی نخواهیم برد زیرا چنان که از قبل گفته شد، فرض را بر این گرفتیم که جهان سایر را مانند گل دم بیل میتوان به جهان خود پرتاب کرد و حتی از زحمت تعبیه نیز خود را معاف داشتیم. بنابراین ما باید سعی کنیم تا بتوانیم با هوش تحلیلیخواندن تاریخ خود را از عصر اساطیر که امروزه به دلیل پیدایی شواهد، بیشتر رنگ تاریخ به خود گرفته است تا امروز آغاز کنیم و چرایی و چگونگی آن را به پرسش بکشیم تا با حاصل این خوانش و تولید نظر، زبان را آزاد کنیم... در غیر این صورت در خوشبینانهترین حالت، ما به همراه جغرافیای خود با کوچی اجباری اما برای همیشه بیبازگشت، روبهرو خواهیم شد.
1- تقی آزادارمکی- خبرگزاری مهر- 31- مرداد 1395
2- جمیل صلیبا- از افلاطون تا ابنسینا- ترجمه فریدالدین رادمهر- نشر مرکز- چاپ اول ص22
3- مجید اسدی- مدرنیسم نیما- انتشارات پارپیرار1389صص66-61
4-دکتر فرهنگ مهر-دیدی نو از دینی کهن –انتشارات جامی -1387-ص71
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته روزنامه شرق تاریخ انتشار 13دی 97، کدخبر: 212909، www.sharghdaily.ir