شعارسال: در بخش نخست این گزارش، سه سخنرانی این نشست مرور شد و بخش دوم و پایانی به سه سخنرانی دوم این نشست اختصاص دارد که در ادامه میآید.
نکته حائز اهمیت در این مداقه فلسفی درخصوص کاربرد علوم انسانی، توجه به تفکیک علم و تکنولوژی و حوزههای انفکاک و اختلاط این دو است که در سخنرانیها به شکلی جامع به آن پرداخته شده است.
امیری تهرانی: علوم کاربردی، دامنهای فراختر از عقل عملی دارد
سیدمحمدرضا امیری تهرانی، استادیار پژوهشکده اقتصاد و مدیر پژوهشی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مدیر پژوهشی گروه اندیشههای اقتصادی، بحثی پیرامون «تلازم دوگانه نظری-کاربردی در علوم اجتماعی» داشت. امیریتهرانی، مهمترین مسئله علوم انسانی در ایران را دوگانه نظر و عمل دانست؛ اینکه « آیا مطالعات کاربردی، مستلزم نظر هست؟ و آیا مطالعات نظری نیازی به بررسیهای کاربردی دارند؟» و تمام سخنرانیاش را بر مبنا و تاکید بر تلازم دوگانه حوزه نظر و عمل ایراد کرد.
بحث امیریتهرانی دو محور اساسی داشت که «نسبت میان حکمت عملی و حکمت نظری» و «مداقه در اینهمانی این نسبت با نسبت علوم نظری و علوم کاربردی» را شامل میشد.
در محور نخست، امیریتهرانی با تمسک به آراء حکمای اسلامی، بر این نظر بود که ما یک عقل داریم و چنانچه معقول ما حقایق و احکام کلی باشد، آن را عقل نظری و مادامی که معقول راجع به حقایق خارجی و اعمال اختیاری باشد، عقل عملی مینامیم.
طبق روایت امیریتهرانی از حکمای اسلامی، در عالم نظر تفاوتی میان عقل نظری و عقل عملی نیست و تفاوت مربوط به وقتی است که انسان، معطوف به کنشی باشد. اگر این کنش مشروط به ضرورت/وجوب باشد، آن کنش را برخاسته از عقل عملی میدانیم.
پس؛ منظور از عقل نظری و عقل عملی، دو گونه از عقل نیست. بلکه عقل عملی به فعل منتهی میشود و انجام کنشی را الزام میکند. درباره نسبت این دو، چند گزاره وجود دارد که به قرار زیر است:
عملی که موضوع آن فعل انسان نیست، متعلق به عقل نظری است؛
عملی که به فعل و کنش انسان مربوط است اما به اجرا و عمل معطوف نمیشود، متعلق به عقل نظری است؛
عملی که مربوط به فعل و کنش انسان است و منجر به عمل میشود، عقل عملی است؛
عقل عملی همان عقل نظری است و از آن متمایز نیست.
بنابراین؛ نسبت عقل عملی و عقل نظری، تمایز نیست؛ بلکه دو وجه از یک امر واحد هستند. اما آیا این نسبت بر علوم انسانی کاربردی و علوم انسانی نظری هم صدق میکند؟ این، موضوع محور دوم سخنرانی امیریتهرانی بود.
در بیان امیریتهرانی، این دو نسبت، یکی نیست و علوم کاربردی، دامنه فراختری نسبت به عقل عملی دارد. و این فقدان قرینگی را در همان چهار گزاره توضیح داد:
عقل عملی تنها به فعل و کنش انسان معطوف است؛ درحالیکه علوم کاربردی دامنهای فراختر از فعل انسان را در برمیگیرد؛
در عقل عملی، الزام به اجرا و عمل وجود دارد؛ در صورتی که چنین الزامی در علوم کاربردی نیست؛
عقل عملی به کنش مربوط است؛ درحالیکه در علوم کاربردی میتوان «پیشبینی» را نیز به عنوان کاربرد پذیرفت؛
امیریتهرانی نتیجه گرفت: «عقل عملی همان علوم کاربردی نیست و نسبت عقل عملی و نظری بر نسبت علوم کاربردی و نظری، برقرار نیست».
امیریتهرانی، هدف علم نظری را «شناخت» و علم کاربردی را «پیشبینی» و «تغییر» معرفی کرد. بنابراین به نسبت میان علوم نظری و کاربردی از منظر نسبتی که میان «نشاخت» و «پیشبینی و تغییر» برقرار است، پرداخت:
تقارن پیشبینی و شناخت: نظریه و عمل کاملا ملازم هم هستند؛
امکان پیشبینی بدون شناخت: تلازم وجود ندارد و معرفتشناسیای ابزارگرایانه است که خلاف واقعگرایی محسوب میشود؛
امکان شناخت بدون پیشبینی: یک نوع معرفتشناسی تاریخی است که کاربرد علم یا علم کاربردی در آن منتفی است.
امیریتهرانی به نسبت میان کاربرد و نظر از منظر نسبت میان علم و تکنولوژی نیز نگریست:
تکنولوژی مقدم بر علم
حرکت مازی میان علم و تکنولوژی
همبستگی و درهمتنیدگی علم و تکنولوژی
جمعبندی امیریتهرانی، تاکید چندباره بر تلازم علوم کاربردی و علوم نظری بود.
منجمی: تمایز قاطع میان علم و تکنولوژی از میان رفته است
مدیر گروه فلسفه علم و فناوری پژوهشکده غربشناسی، علیرضا منجمی، «مدل علمشناختی برای فهم نسبت علوم انسانی و کاربرد» را ارائه داد. منجمی در مقدمه پنج رویکرد اساسی در بحث کاربرد علوم انسانی را از هم تفکیک کرد:
از نظر منجمی این پنج گروه در درک نسبت میان علم و تکنولوژی یا نظر و عمل متفاوت هستند. وی با توضیح جزئیات نحوه مواجهه این پنج گروه با علوم انسانی، شش نقد جدی مطرح کرد؛ این نقدها معطوف به این مهم بود که این پنج رویکرد، در رابطه نسبت علوم انسانی و کاربرد باید چه مبانیای را پاسخ بدهند.
نقد اول منجمی به «معنای کاربرد» مربوط میشد. منجمی توضیح داد که معنایی که هر یک از این پنج رویکرد از مفهوم «کاربرد» مستفاد میکنند، متفاوت و گاهی متضاد است. شبیه لطیفه بود وقتی منجمی منظور کارکردگرایان از کارکرد را نیز نوعی کاربرد از نوع نرم آن معرفی کرد.
نقد دوم درخصوص مسئله علوم انسانی و مسئلهمندی علوم انسانی بود. به این معنا که علاوه بر اینکه هر کدام از رویکردها منظور متفاوتی از مسئله دارند، همچنین پنج رویکرد مذکور، در میزان قرابت رشتههای علوم انسانی و اجتماعی به «کاربرد» توجه ویژهای نشان نمیدهند.
منجمی میزان این قرابت را در یک دستهبندی اینطور تشریح کرد: «رشتههایی که در شمار علوم پایه هستند و کمتر با مقوله کاربردیسازی تناسب دارند یا اصلاً به مفهوم کاربردیسازی تن نمیدهند؛ مثل فلسفه، تاریخ. گروه دوم رشتههای کاربردی همچون اقتصاد، حسابداری و مدیریت که پرسش از کاربردیسازی آنها بیمعناست. و گروه بینابین که میتوانند کاربردی شوند مانند روانشناسی و جامعهشناسی».
از نظر منجمی نکتۀ مهم مغفول این است که «با تأمل دقیق در این دستهبندی میتوان دریافت که ملاک این دستهبندی، تمایز میان علوم محض و علوم کاربردی است که یکسره در صورتبندی گفتمانهای مذکور مورد غفلت واقع شده است».
منجمی در نقد سوم به تشریح مدل خطی در تبدیل علم محض به علم کاربردی پرداخت و فرآیند یکطرفه تبدیل علم محض به علم کاربردی و سپس مصنوع تکنیکی را روایت کرد. آنطور که منجمی گفت «در این فرآیند یکطرفه، کاربست علم در اصل به معنای بهره گرفتن از علوم برای ساخت تکنولوژی است و این الگو برگرفته از علوم طبیعی و علوم مهندسی است».
این الگو به بیان منجمی در موطن خود نیز از وجاهت افتاده است و اکنون «به جای طبقهبندی پژوهش بر اساس اهداف، آن را بر اساس کاربر تعریف کردهاند و مدلهای سازگار هم با فرآیند علمورزی و هم ناظر به حل مسائل جامعه ارائه دادهاند. در اینجاست که به جای پرسش از کاربردی بودن علوم انسانی، پرسش از سهم پژوهشهای پایه و کاربردی در کل پژوهشهاست».
نقد چهارم، مداقه در این مغالطه داشت که علوم انسانی همانند علوم طبیعی بایستی کارآمدی خود را برای کاربست در حل مسائل و تولید مصنوعات تکنیکی نشان دهد. در این نقد دو محور اصلی مورد توجه بود؛ یکی مفهوم تکنوعلم است که نشان میدهد تمایز قاطع میان علم و تکنولوژی چندان قابل دفاع نیست و این دو درهم تنیدهاند و این نقد جدی بر فناوریسازان است و محور دوم نشان دادن این امر است که کاربست علم هم صرفاً امری علمی-تکنیکی نیست بلکه وجوه هرمنوتیکی دارد. پس با بیان اینکه کاربست، امری مربوط به علوم طبیعی است (کارکردگرایان) و ربطی به علوم انسانی ندارد به خطا رفتهایم.
نقد پنجم، نکته مقابل نقد چهارم و عبارت بود از تمایز قوی میان علوم انسانی و علوم طبیعی. منجمی بر اساس مدل باراووی پیشنهاد داد که به جای علم انسانی، از علمهای انسانی بگوییم که برخی بیشتر با کاربرد سازگار هستند.
در نقد ششم به میانرشتگی اشاره شد؛ از این حیث که «برقرار کردن نسبت جدید میان علوم انسانی و علوم طبیعی یا جهان علمی-تکنیکی با زیستجهان مسیر نمیشود مگر از رهگذر میانرشتگی».
منصوری: تکنولوژیهای انسانی، مقدم بر علوم انسانی هستند
آخرین سخنران نشست علیرضا منصوری، دانشیار گروه فلسفه علم و فناوری و رئیس پژوهشکده غربشناسی، بود که «ملاحظاتی در باب وجه علمی و تکنولوژیک علوم انسانی» داشت. منصوری از دو وجه علوم انسانی گفت؛ وجه «علمی» که به دنبال شناخت واقعیت و وجه «تکنولوژیکی» علوم انسانی که به دنبال تغییر واقعیت است. که اولی معطوف به صدق و شناخت واقعیت و دومی، معطوف به فایدهمندی و کارآمدی است.
منصوری پس از این تفکیک، نتیجه گرفت: «برخی دیدگاههای فلسفی مانند دیدگاه ابزارانگارانه بین علم و تکنولوژی تفاوتی نمیگذارد و به همین دلیل علم را به تکنولوژی فرومیکاهد و از این رهگذر این انتظار را ایجاد میکند که علم لزوماً باید کارکرد و نتیجهای عملی داشته باشد. این نگرش در پدید آمدن این فضای فکری که نهادهای پژوهشی و آموزشی در علوم انسانی باید به دنبال کاربردیسازی علوم انسانی باشند تأثیر زیادی داشته است».
درست نیست که تصور کنیم تکنولوژیهای انسانی لزوما پس از دستیابی به علوم انسانی به دست میآیند. منصوری حتی پا را فراتر گذاشت و از تقدم تکنولوزی نسبت به علم گفت: «همانطور که تکنولوژیهای صنعتی یک تقدم تاریخی بر علوم طبیعی دارند، میتوان گفت وجه تکنولوژیک علوم انسانی قدمتی بیش از وجه علمی آن دارد. بشر از زمانی که زندگی اجتماعی را آغاز کرد دستبه کار ساختن نهادهای اجتماعی شد؛ تکنیکهای آرامشبخش قدمتی دیرینه دارد… در کشورهایی که علوم انسانی پیشرفت چندانی نداشته است، سازمانها و نهادهای عریض و طویل نظامی و دولتی داشتهایم. عموماً علتهای لازم برای رویدادن یک پدیدار اجتماعی یا روانی به طور مستقیم از علم بدست نمیآیند، یا حتی اگر به طور اتفاقی چنین امکانی وجود داشته باشد، ما لزوماً توان ایجاد آن را برای بروز چنین رخدادی نداریم».
این، مقدمهای شد برای اینکه منصوری از «خالی بودن علوم انسانی از سوگیریهای تکنولوژیک» بگوید: «نه به این معنی که ما قادر به تبیین مداخلات موفق اجتماعی یا روانی متکی به دانستههای خود در علوم انسانی نیستیم؛ به این معنی که علوم انسانی به طور کلی میتواند مانند بسیاری از منابع دیگر، الهاماتی برای حوزه عمل در اختیار ما بگذارد، ولی بهطور مشخص به ما نمیگوید چگونه میتوان معضلی اجتماعی یا روانی را رفع کرد، یا بهوجود آورد».
نقشی که منصوری برای علوم انسانی درخصوص تکنولوژی قائل بود، سلبی و از جنس «نقادی» بود: «شناخت محدودیتها و ظرفیتهایِ واقعیت میتواند بیحاصل بودن برخی اهداف تکنولوژیک را نشان دهد. در علوم انسانی این شناخت میتواند معطوف به محدودیتهای روانی یا اجتماعیِ قوای انسانی باشد؛ این محدودیتها میتواند قیدی باشد بر تکالیفی که بر عهدۀ انسان گذاشته میشود. این مسئله در فقه و کلام نیز در ذیل بحث «تکلیف مالایطاق» مورد بحث قرار گرفته است. با توجه به اینکه فقه نوعی تکنولوژی دینی است، اگر مشخص شود که تکلیف یا عملی مشمول تکلیف مالایطاق یا قاعده عسر و حرج است، چنین تکلیفی قبیح است و انجام آن از مکلف ساقط میشود. در مدیریت و برنامهریزیْ شناخت سطح توانایی کنشگران به لحاظ علمی و شرایط محیطی و تاریخی دارای اهمیت است؛ نمیتوانیم قوانین آموزش و پرورش یا هر قانون مدیریتی را در هر شرایط برای همۀ انسانها در همه جا بهکار ببریم».
سایت شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت بردار، تاریخ انتشار:15اسفند1397 ، کدخبر: 20334: www.bordar-ensani.ir