شعار سال: دو مقاله اخيرِ يوسا درباره فساد در آمريكايلاتين بوده است كه از نظر او امروزه «دشمن بزرگ دموکراسی آمریکایلاتین» است كه از داخل سيستم را منهدم میکند و شهروندان را درمانده. در هر دوي اين مقالات «آلن گارسيا»، رئیسجمهور سابق پرو و متهمِ به فساد مالي، شخصيتِ محوري است. يوسا در تمامِ مقالاتش نشان داده است كه همواره يك نويسنده است، يك داستاننويس. او در تحليلِ مسائل روز سياسي يا به ادبيات و شخصيتهايش ارجاع ميدهد - مانندِ مقالهاي2 كه اخيرا درباره «شياطين» يا «جنزدگانِ» داستايفسكي نوشت و در آن وضعيت سياسيِ اخير را با خوانشي از اين رمانِ بزرگ شرح داد- و يا سرگذشتِ شخصيتي سياسي را چنان مينويسد كه روايتي ادبي بهدست ميدهد و نمونهاش دو مقالهاي كه در پي ميآيند و در آن آلن گارسيا به شخصيتي بدل شده كه يوسا، راويِ زندگي واقعي اوست. مقاله «قضات و رؤسایجمهوری» را يوسا چندين هفته قبل از مقاله «آلن گارسيا» نوشت و اتفاقاتي كه در اين فاصله افتاد موجب شد او مقاله بعدي را بنويسد. اين دو مقاله با ترجمه منوچهر يزداني از زبانِ اسپانيايي، زبان اصلي مقالات يوسا، در ادامه آمده است.
يك: قضات و رؤسایجمهوری
آلن گارسیا، رئیسجمهور سابق پرو، در دومین دوره فرمانرواییاش و درحالیکه
در حصر قضائی بود با پیشفرض قراردادن اتهام سوءمدیریت و ارتشا در زمان احداث
متروی لیما، از سفارت اروگوئه تقاضای پناهندگی کرد؛ البته با ادعای «تحت تعقیب
قرارگرفتن با هدف سیاسی». با توجه به شرایط امروز پرو ادعایی غریب به نظر میرسد
زیرا این کشور حتی یک زندانی سیاسی ندارد و کسی به علت عقاید یا گرایشش به حزبی
تحت پیگرد قرار نمیگیرد و احتمالا آزادی بیان و آزادی رسانهای که امروز در آنجا
وجود دارد تاکنون سابقه نداشته است. از طرفی اینکه چهار تن از آخرین سران دولتهای
پرو با فرض اختلاس و قانون «از کجا آوردهای»، یا گریز از قانون، با احکام تحریم و
بازجویی قضائی روبرو هستند نیز یک واقعیت است. همچنین دیکتاتور سابق، آلبرتو فوجیموری
که به علت جنایاتش به بیستوپنج سال زندان محکوم شده است، با عفو غیرقانونی که
رئیسجمهور سابق، پدرو پابلو کوزینسکی به او اهدا کرد، به بخش مراقبتهای ویژه
درمانگاه صدسالگی لیما پناهنده شد که اگر از آنجا خارج شود او را به زندان
بازخواهند گرداند. این آخری هم بنا بر حکم قضائی هنوز معتبر (مانند رئیسجمهور
سابق اویانتا اومالا، کسی که به همراه همسرش نادینه کارشان به توقیف موقت دهماهه
انجامید) به اتهام پولشویی تحت تعقیب و بازخواست کیفری است. دیگر رئیسجمهور
سابق، الکساندرو تولِدو، زمانی که کشف شد مبلغ بیست میلیون دلار از اُدِبرشت رشوه
گرفته است، به ایالات متحده گریخت و اکنون موضوع استرداد وی با حکم قضائی از سوی
دولت پرو است.
این مجموعه رؤسایجمهوری مظنون به فساد (که به سبب تبلیغ و
رأیدادن به آنها به تصور اینکه صادقند، خود را سرزنش میکنم) بدبینی تیرهای را
که بر زندگی مردم کشور من سایه انداخته است توجیه میکند. و، بااینحال، پس از گذراندن
هشت روز در پرو، خوشبین و پرحرارت و با اشتیاق باز میگردم، با این احساس که برای
اولینبار در تاریخ جمهوری ما، کارزاری از قضات و دادستانهای کارآمد و باشهامت
برای پیگرد و مجازات واقعی مقامات نادرستی که از موقعیتهاي مجرمانه برای ثروتاندوزی
خود بهره بردند، آغاز شده است. این هم حقیقت دارد که تاکنون در
مورد این چهار نفر فقط پیشفرض اتهام وجود دارد، ولی بیش از همه شواهد در رابطه
با اتهامات تولِدو و گارسیا، بهقدری بدیهی هستند که برائت آنان بسیار بعید به نظر
میرسد. قوه قضائیه در پرو، مانند بسیاری از کشورهای آمریکایلاتین، آوازه
فسادناپذیری نداشت و روشن بود که با آن حقوقهای متوسط و اندک هیچ تضمینی برای
اجرای قوانین و مجازات مجرمین و حتی امکان جذب قضات کاردانتر برای اجرای بهتر
قوانین وجود نداشت. از طرف دیگر، فقدان آموزش کافی و شهرت بد و عدم بیطرفی غالب
قضات سبب شد تا قوه قضائیه اعتماد شهروندان را از دست بدهد. بااینحال از آن زمان
به اینطرف با ظهور شماری قاضی و دادستان صادق و مقتدر و با پشتیبانی افکار عمومی،
در عرصه قضائی انقلابی بیصدا و پرخطرآغاز شده است که با مقابله با قدرتهای
حاکمه (چه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی)، در کارزاری که بیداری و امید را در اکثریت
قریببهاتفاق مردم پرو زنده کرد، موفق به اصلاح تصویر قوه
قضائیه شدند.
امروزه فساد دشمن بزرگ دموکراسی آمریکای لاتین است: از داخل منهدم میکند،
شهروندان را تضعیف و درمانده میکند و درباره نهادهای ملی بذر بیاعتمادی میپاشد
و این پندار را القا میکند که هیچچیز جز کلید جادویی نمیتواند راه جرائم پُرسود
و نامشروع را سَد کند. اتفاقی که در سالهای اخیر در برزیل رخ داد، میتوانست
هشداری برای تمام قاره باشد. فساد در تمام ارگانهای جامعه برزیلی رخنه کرده بود،
صاحبان شرکتها، مقامات، سیاستمداران و مردم عادی، در ساخت نوعی جامعه موازی به
بدترین توافقهای غیراخلاقی دست زدند؛ بهطوریکه در آن با پشتیبانی صاحبان قدرت،
قوانین رسما و سیستماتیک در هرجا زیر پا گذاشته میشد.
در مقابل این وضعیت، مردم به رهبری گروهی از قضات در پرتو حفظ و حمایت قانون
به پا خاستند و شروع به تحقیق، پیجویی، مجازات و حبس کسانی کردند که با داشتن
قدرت اقتصادی و سیاسی، خود را مصون و آسیبناپذیر میانگاشتند. یک مورد آن
اُدِبرشت بود؛ شرکت بزرگی که برای عقد قراردادهای عمرانی از راههای غیرقانونی،
حداقل 10 دولت آمریکای لاتینی را آلوده کرد. اگر
«شایعات رشوههای» مشهورش نماد همه یک فساد نبود، اکنون چهار نفر از سران سابق
دولتهای پرو از هرگونه اتهام مبرا بودند. این موردی است که جِیر بولسوناروی
پرآوازه به آن اشاره دارد. نهتنها 55 میلیون برزیلی؛ بلکه اکثریت، خسته از فسادی
که حتی هوایی را که نفس میکشند آغشته کرده، تصمیم گرفتند اساسی و واقعی، شدیدترین
مخالفت خود را با آنچه فکر میکردند «دموکراسی» است و در حقیقت فقط
توانگرسالاریِ همهجانبه بود، با رأی خود نشان دهند. اکنون با دولت جدید و
باندبازیهایش به کجا خواهد رسید؟ انتظار من آن است که دستکم دو نفر از وزیرانش،
قاضی مورو و اقتصاددان لیبرال گِدِس، در چارچوب قانون و بدون بازکردن مجدد درهای
فساد، متعادل و همهجانبه عمل کنند.
اگر اروگوئه به آلن گارسیا پناهندگی سیاسی بدهد، شرمآور خواهد بود؛
زیرا او نه برای نظرها و اعمال سیاسیاش؛ بلکه به سبب اتهام روشنی مانند دریافت رشوه
از یک شرکت خارجی برای بستن قرارداد چندین میلیون دلاری انجام کارهای عمرانی در
زمان ریاستجمهوریاش مورد تعقیب و تحقیق است. او به منظور فرار از مسئولیت،
ادعاهایی مانند قربانی توطئه شدن را عنوان میکند (اگر اتهاماتی که به او نسبت
داده شده، صحت داشته باشد) به وضوح با تقلب در ساختار دموکراسی، بخشی از تاریخ این
کشور آمریکای جنوبی را که بهدرستی به آن میبالند، تخریب کرده است. بدونتردید حق
پناهندگی از محترمترین رسوم و حقوق در قاره غیردموکراتیکی مانند آمریکای لاتین
است؛ مفری برای گریز از اعمال تروریستی، سرکوب منتقدان، ساکتکردن صداهای مخالف و
ازبینبردن مخالفان دیکتاتورها است. رژیمهای اقتدارگرا و وحشی را که در طول
تاریخ در پرو بذر خون پاشیدند و رنجها و بیعدالتیهایی که به دنبال آوردند، خوب میشناسیم؛
چون دقیقا از آن آگاه هستیم. بهایندلیل، دیگر نه عادلانه و نه قابل قبول است که
در عصر حاضر که برخلاف سنت گذشته، رژیمی آزادیخواه و قانونی در اروگوئه بر سر
کار است، به یک رهبر تحت تعقیب سیاسی پناهندگی داده شود که عدالت او را بهعنوان
اختلاسگر تحت پیگرد و بازخواست قرار داده است.
قضات و دادستانهایی که شهامت پیگرد چهار نفر از آخرین رؤسای جمهوری
پرو را داشتند، به حمایت و پشتیبانی افکار عمومی متکی بودند؛ حمایتی که تاکنون در تاریخ
کشور ما سابقه نداشته است. آنها مدتهاست که در پی دستیابی به پدیدهای هستند
مشابه آنچه اروگوئه نماد آن در آمریکای لاتین بوده است؛ یعنی دموکراسی حقیقی بدون
اختلاس و اختلاسگر؛ تا در پرو به یک واقعیت بدل شود.
دو: آلن گارسیا
در جریان انتخابات سال 1985 و به واسطه دوست مشترکمان مانوئِل چِکا سولاری
که ما را به یکدیگر معرفی کرد و تمام شب تنهایمان گذاشت، او را شناختم. زیرک و
دوستداشتنی بود؛ ولی چیزی در او مرا واداشت تا روز بعد در تلویزیون اعلام کنم که
به لوییس بِدویا رِیِز رأی خواهم داد، نه به آلن گارسیا. کینهتوز نبود و پس از
پیروزی در انتخابات سفارت اسپانیا را به من پیشنهاد داد که قبول نکردم.
دولت اول او (1985ـ 1990) یک فاجعه اقتصادی بود و تورم به هفت هزار
درصد رسید. درصدد ملیکردن بانکها، شرکتهای بیمه و تمام مؤسسات مالی بود، اقدامی
که نهتنها پرو را به ورشکستگی میرساند؛ بلکه برای همیشه آن را به دست حزب خود او
آپرا APRA میسپرد؛ ولی با
یک بسیج مردمی وادارش کردیم عقبنشینی کند و طرح را متوقف سازد. حمایت او از
آلبرتو فوجی موری در انتخابات بعدی ریاستجمهوری در سال 1990 و پیروزیاش تعیینکننده
بود؛ کسی که دو سال بعد کودتا کرد و آلن گارسیا مجبور به جلای وطن شد. دولت بعدی
او 2006-2011 بهتر از اولی
بود؛ ولی متأسفانه به سبب رشوهخواری و همکاری با شرکت برزیلی اُدِبرشت که مناقصههای
عمرانی بسیار مهم را با دادن رشوه به مقامات مهم دولتی برنده میشد، رو به تباهی
رفت. دادستان درباره او در حال تحقیق بود و زمانی که خودکشی کرد، قرار بازداشت
موقت 10روزه برای او صادر کرده بود. چندی قبل از آن با این ادعا که قربانی آزار و
اذیت غیرعادلانهای شده است، سعی کرد از دولت اروگوئه پناهندگی بگیرد؛ ولی دولت اروگوئه
به این دلیل (کاملا عادلانه) که در پروی امروز قوه قضائیه مستقل از دولت عمل میکند و کسی به دلیل اندیشه و اعتقادات سیاسی مورد آزار
قرار نمیگیرد، ادعای او را مردود شمرد.
در دوران دوم ریاستجمهوریاش چندین بار او را ملاقات کردم. اولین بار
زمانی بود که فوجی موریسم میخواست مانع گشایش «سرای خاطره» شود که در آن از
بسیاری جنایات سیاسی که به بهانهی مبارزه با تروریسم صورت گرفته بود، پرده برمیداشت.
به تقاضای او ریاست کمیسیونی را که با این هدف تشکیل شده بود (و خوشبختانه اکنون
یک واقعیت است) پذیرفتم. زمانی که جایزه نوبل در ادبیات را به من دادند، برای عرض
تبریک تماس گرفت و مرا برای شام به کاخ دولت دعوت کرد، تا بتواند برای شرکت در
انتخابات ریاستجمهوری مرا ترغیب کند. «فکر میکردم با هم دوست شدهایم»، با او
شوخی کردم. به نظرم آخرین بار او
را در نمایش تئاتر «هزار شب و یک شب» که من هم در آن نقش داشتم، دیدم.
ولی در طول سی سال از نزدیک تمام مسیر سیاسی و نقشهایی را که او در
جریان زندگی اجتماعی پرو داشت دنبال میکردم. او زیرکتر از حد متوسط هوشی کسانی بود
که در کشور من در کار سیاست هستند، با سواد کافی و قدرت سخنوری خارقالعاده. گاهی
از او میشنیدم که میگفت جای تاسف است که آکادمی زبان تنها نویسندگان را میپذیرد
و راه بر خطیبان بسته است، که بهزعم او، کمتر اصیل و خلاق نبودند (تصور میکنم
جدی میگفت).
وقتی ریاست حزبی را به عهده گرفت که آیادِ لا تُره تاسیس کرده بود،
آپرا دچار انشعاب شده بود، و احتمالا در فرایند طولانی مضمحلشدن بود. او آن را بار
دیگر زنده و محبوب مردم کرد و به قدرت رساند؛ یعنی آن موقعیتی که آیا Haya
استاد و الگوی سیاسیاش هرگز به آن دست نیافته بود. یکی از محسنات بارز
او بهکاربستن تجربههای بهدستآمده از دوره اول ریاستجمهوری بود، ازجمله برنامههای
مداخله و ملیکردنها که اقتصاد کشور را به ورشکستگی و فقری عمیقتر و بیشتر از
آنچه که بود، کشاند. آن زمان هشدار داده بود که عدم تمرکز و جمعگرایی کاملا مغایر
پیشرفت اقتصادی یک کشور است؛ اما در دولت دومش سرمایهگذاری شرکتهای خصوصی خارجی
و اقتصاد بازار را در کشور تشویق کرد. بله، همزمان با همان نیرو با فساد مبارزه
کرد. میتوانست مدیریت عالی هم بکند ولی در این عرصه، در عوض پیشرفت و ترقی، به
عقب بازگشتیم، اگرچه نَه بهاندازه دزدیهای سرگیجهآور دوران فوجی موری و
مونتِسینوسِ خائن و دغلکار، که بهنظر من، از این بابت بر فراز قله فسادی قرار
داشتند که حتی دولتهای فاسد آمریکای لاتین هم هرگز به گرد پای آنها نمیرسیدند.
آیا در قیاس با خوزه لوییس بوستامانتهای ریوِرو یا فرناندو بلاوندِ
تِرری، دو رئیسجمهوری که نادارتر از هنگام ورود به کاخ ریاستجمهوری از آن خارج شدند،
سیاستمدار راستینی بود؟ صادقانه بگویم که نبود. این را با اندوه میگویم؛ زیرا
اگرچه رقیب بودیم ولی تردیدی نیست که او دارای ویژگیهای استثنایی مانند محبوبیت و
قدرت بود. احتمالا در مقابل تجاوزها و افراطکاری رایج در میان رهبران سیاسی
آمریکای لاتین فاقد ندای وجدان بود؛ رهبرانی که وقتی به قدرت میرسند طوری به
اموال عمومی دست میاندازند که گویی مال خودشان است، یا بدتر از آن در مقابل نقض
قوانین با کسبوکار خصوصی، که خیانت به باوری است که رأیدهندگان به آنها داشتهاند.
آیا واقعا ننگین و شرمآور نیست که پنج رئیسجمهور اخیرِ پرو به اتهام دزدی،
رشوه و تبانی در دوران حکومت خود مورد بازجویی قرار گرفتهاند؟ این سنت سابقه
طولانی دارد و یکی از موانع بزرگ برای عملکرد دموکراسی در آمریکای لاتین است، و
آمریکای لاتینیها فکر میکنند که نهادها برای خدمت ساخته شدهاند نَه برای اینکه
مقامات بالا با غارت آنها جیبهای
خود را پر کنند.
تیری که مغز آلن گارسیا را منفجر کرد بیان اعتراض به ناعدالتی بود، ولی
همچنین این هیاهو و غوغا و آن خون ریخته برای تصحیح و تهذیب گذشتهای است که او را
عذاب میداد و مواخذهاش میکرد. شواهد بسیار نگرانکننده دیگری هم هستند: افتتاح
حسابهای بانکی در آندوررا توسط نزدیکترین همکارانش، تحویل میلیونها دلار توسط
اُدِبرشت به رئیسدفتر ریاستجمهوری که دستگیر شده و دیگری که در شرف دستگیری
است. سطح زندگی او بسیار بالاتر از کسی بود که هنگام برگزاری مراسم سوگند اولین
ریاستجمهوری گفت: دارایی من این ساعت است.
یک گروه از قاضیان و دادستانها از مدتها پیش در پرو هستند که شهامتشان
در مبارزه با فساد تمام جهان را حیرتزده کرد. بیپروا از توطئههایی که نظام
قدرتی که با آن مبارزه میکنند، بر علیه آنها بهراه انداخته است، بازخواست، معرفی
مجرمان و دادخواهی بابت سوءمدیریت از صاحبان قدرت را ادامه میدهند. و خوشبختانه
برخلاف سکوت همه رسانههای اطلاعاتی جبون، چند تایی روزنامهنگار از آن کارکنان
قهرمان قوه قضائیه پشتیبانی میکنند. فرایندی که نمیتوان و نباید آن
را متوقف کرد زیرا نهایتا خروج کشور از عقبافتادگی و تحکیم بنیادهای فرهنگ
دموکراسی، به آن بستگی دارد و وجود نظام قضائی مستقل و صادق برای آن حیاتی است.
احساساتی که سبب خودکشی آلن گارسیا شد قابل درک است، ولی غمانگیزتر بود اگر کار
قضات و دادستانها بهعلت خرابکاریها متوقف و آوای روزنامهنگارانی که از آنها
پشتیبانی میکردند،ساکت میشد.
پينوشتها:
1. برگرفته
از عنوانِ كتابي از يوسا: «زندگی واقعی الخاندرو مایتا» كه با ترجمه حسن مرتضوی در
نشر دیگر منتشر شده است.
2. «وارثان
نچايف»، بيستوششم فروردين 98، روزنامه «شرق»
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 18 اردیبهشت 98، شماره: 3422