پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۱۳۷۵۵
تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۳:۰۴
روز ۲۱ خردادماه خبر درگذشت مردی فضای رسانه‌ای کشور را تحت تاثیر قرار داد که عشق به مدرسه سازی را به معنای واقعی کلمه تعریف کرد.

شعارسال: محمدرضا حافظی، فردی که زندگی خود را صرف کار خیر مدرسه سازی برای فرزندان این سرزمین کرد تا نام و یاد و قدم‌های خیرش همواره بر سر در مدارس ایران بدرخشد.

وی در سال ۱۳۱۰ در شهر برجرود به دنیا آمد. در خانواده‌ای متمول و در عین حال خیّر و فرهنگ دوست پرورش یافت. او در جوانی در حوزه علمیه تحصیل کرد و در ادامه مدتی در آلمان سکونت داشت و موفق به کسب مدرک دکترای مدیریت از دانشگاه نیوپرت کالیفرنیا شد.

حافظی را می‌توان از پیشگامان و خیرین در عرصه مدرسه سازی به شمار آورد که زندگی و سرمایه خود را سال‌ها در این عرصه به کار برد و جمع کثیری از خیرین مدرسه ساز را شناسایی و به این سمت و سو هدایت کرد.

وی از سال ۱۳۷۸ ریاست جامعه خیرین مدرسه ساز کشور را به عهده داشت که اکنون حدود ۳۰ هزار عضو دارد و ثمره حضورش در این مجمع در کنار دیگر خیرین کشور به یادگار ماندن هزاران مدرسه به صورت خیرساز در اقصی نقاط کشور است.

در تشریح دلایل و نحوه ورود حافظی به کار مدرسه سازی مطالب و سخنان بسیار است اما بازگو کردن روایت زندگی و مسیری که او در پیش گرفت، از زبان این بزرگمرد به مراتب خواندنی و تأثیرگذار است برای آنان که تصمیم دارند پا در میدان مدرسه سازی بگذارند تا فرزندان ایران در فضایی امن و آرام به تحصیل پرداخته و آینده روشنی برای کشورمان ترسیم کنند.

حافظی در روایت از پای کار آمدن خود در عرصه مدرسه سازی اینگونه گفته است:

مرگ پسرم موجب شد تحولی در کار من ایجاد شود تا کار او که مدرسه سازی بود را ادامه دهم لذا می‌توان گفت مدرسه سازی می‌تواند در یک خانواده و یا در یک اجتماع تحولی به وجود آورد.

جوانی ۲۴ ساله داشتم که عصای پیری‌ام بود و هرچه او را شارژ مالی می‌کردم احساس می‌کردم چیزی برای او باقی نمی‌ماند و فوق‌العاده نگران زندگی و آینده این جوان بودم و اینکه وقتی این دنیا را ترک کنم آنچه اندوخته زندگی‌ام ممکن است به باد فنا دهد و برداشتم از این جوان این بود که ممکن است پولی که به او می‌دهم در راه غیرصواب هزینه می‌کند.

دختری را برای فرزندم انتخاب کرده و منزلی را در خیابان آفریقای تهران خریداری کردم و خانواده آن دختر جهیزیه را در این خانه مستقر کردند و قرار بود فروردین سال بعد مراسم عروسی برگزار شود.

در تمام خانواده‌ها رسم این است که جشن گرفته شیرینی و گل آماده می‌کنند. هنوز تمام جزئیات آن را به خاطر دارم؛ دقیقاً هنگام تحویل سال تلفن منزل‌مان به صدا در آمد. بنده و همسرم در آشپزخانه نشسته بودیم، همسرم گوشی را برداشت و بعد از لحظاتی گوشی از دستش افتاد و نشست. گوشی را که گرفتم، فرد پشت خط پرسید: شما با امیر حافظی چه نسبتی دارید؟ پاسخ دادم: فرزندم است! ادامه داد: با مریم مهدوی چه نسبتی دارید؟ و باز پاسخ دادم: عروسم است لحظه‌ای تأمل کرد و گفت: کامیونی روی خودروی آنها آمده و هر دوی آنها فوت کرده‌اند.

برای لحظاتی دنیا پیش چشمانم سیاه شد. دوستان جسدها را به پزشکی قانونی بردند و پس از تشییع، مقبره‌ای در بهشت زهرا خریداری کردم و شعری با همان احساس سرودم و بالای مزارشان قرار دادم و در آن شعر از خدای خودم گلایه کردم که در این موقعیت و کهولت سن سزاوار نبود چنین ظلمی طبیعت به من کند. اما در ادامه همان شعر استغفار کردم و گفتم اگر از حدود ادب خارج شدم احساس پدری است و خدایا مرا خواهی بخشید.

اما اتفاق عجیب هنگام مجلس ترحیم بود که دیدم جمعیت انبوهی حضور پیدا کردند و من هیچ ارتباطی با آنها ندارم. آن زمان بنده رئیس جامعه خیرین مدرسه‌ساز نبودم اصلاً مدرسه‌سازی انجام نمی‌دادم و این همه آدم مرا نمی‌شناختند. در مراسم متوجه شدم تمام افرادی که آمده بودند همه به نیکی از امیرم صحبت می‌کردند و یکی می‌گفت: پسرت چرخی برای یک فرد خریده و این فرد سرمایه‌اش را روی آن چرخ می‌گذارد و با آن کاسبی کند. یا خانمی که کارشناس وزارت صنایع بود به منزلمان آمد و به همسرم گفت: تو فرزندت را نمی‌شناختی که چقدر به اجتماع کمک می‌کرد.

آن زمان فهمیدم میهمانان مجلس ختم تنها به خاطر امیر آمده‌اند و نه به خاطر بنده.

مرگ فرزندم امیر برای من آرامشی به وجود آورد و نه تکدر خاطر. به خدایم گفتم: خدایا تو به من آموزش دادی که کار خیر در جوانی لذت دارد.

روز سوم به بالای مزار امیر رفتم و گفتم: مرگ تو به من آرامش داد و تو به من آموختی که چگونه زندگی کنم.

اولین کاری که کردم منزلم را در خیابان آفریقا فروختم و یک دبیرستان احداث کردم و مظفر وزیر وقت آموزش و پرورش آن را افتتاح کرد. مظفر آن زمان به بنده گفت: مشیت الهی اینگونه رقم خورد که تو با مرگ فرزندت این کار خیر بزرگ را انجام دهی و اگر یک فرزند از دست دادی امروز ۱۲۰۰ فرزند به دست آوردی، و در این زمان احساس کردم بهشت موعود را می‌بینم.

بعد بررسی کردم و متوجه شدم مدارس کشور همه چهار نوبته هستند و در آن زمان ۲۸ استان در کشور وجود داشت و نمایندگان خیراندیشان هر استان را شناسایی کرده و در جوار حرم امام رضا (ع) گرد هم آمدیم و هسته مرکزی این حرکت بزرگ را در آنجا پایه‌گذاری کردیم و باور نداشتم این حرکت با چنین رشدی مواجه باشد.

محمدرضا حافظی پس از سال‌ها تلاش در عرصه مدرسه ساز و درست یک روز پس از برگزاری آئین نکوداشتی با عنوان «مهر خوبان» که توسط سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس و با حضور محمدباقر نوبخت معاون رئیس جمهوری و رئیس سازمان برنامه و بودجه و سید جواد حسینی سرپرست وزارت آموزش و پرورش در باغ موزه هنر ایرانی برگزار و از کتاب وی رونمایی شد، آئینی که به دلیل کسالت، بدون حضور وی برگزار شد، ۲۱ خرداد در بیمارستان ایرانمهر تهران دار فانی را وداع گفت.

پیکر مرحوم محمدرضا حافظی روز - پنج شنبه ۲۳/‏۳/‏۹۸ پس از اقامه نماز به امامت آیت اله امامی کاشانی از محل مدرسه عالی شهید مطهری واقع در میدان بهارستان تشییع شد.

سایت شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرگزاری ایرنا، تاریخ انتشار: 22خرداد1398 ، کدخبر: 83350013: www.irna.ir


اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین