شعار سال: خود روانشناسان ایرانی مدعی هستند که روانشناسی در ایران زبانبسته است. یعنی روانشناسان وقتی به یک واقعیت اجتماعی نزدیک میشوند و میخواهند درباره آن حرف بزنند، زبانشان بسته میشود؛ زیرا فرم تعامل آنها با جهان پیرامون، فرم پاتولوجایز کردن امر اجتماعی است، یعنی امر اجتماعی صرفاً ذیل بیماریهای اجتماعی معنا میشود.
اگرچه در آموزش، روانشناسی میخوانیم، اما آموزش در راستای درمان است نه روانشناسیای که بتواند تجربهای را فهم کند؛ تجربهای را بدون فکر، بدون ایده از پیش موجود فهم کند. روابط یک فرد در درون یک خانواده ایرانی پشتوانه متفاوت و فرهنگ متفاوت دارد. اقتصاد متفاوتی طی ۸۰ -۷۰ سال گذشته بر این فرهنگ حاکم بوده است. یعنی اقتصاد نفتی طی این سالها تمام زندگی ما را تحت تأثیر قرار داده و جنگ و انقلاب روی سلف ایرانی تأثیر گذاشته است.
اما وقتی به غالب پایاننامهها نگاه میکنید چیزی نمیبینید که تأثیر این دورهی ملموس کاملاً فیزیکی را بر روی روان ایرانی بررسی کند. جنگ، انقلاب سفید، کودتا و هر یک از این مسائل تأثیر جدی بر روان ایرانی داشته است ولی روانشناسی نتوانسته این مسائل را بررسی کند و هنوز هم نمیتواند.
آیا به واقع هیچ کاری در این زمینه صورت نگرفته است؟
مسئله این نیست که هیچ آدمی این کار را انجام نداده است، بلکه مسئله این است که دانشی تولید نشده که بتوان چنین کاری انجام داد و این امور را توضیح داد؛ یعنی تأثیر این امور بر روی سلف و تأثیر سلف بر این امور. در اینجا به لحاظ دیسکورسیو و گفتمانی این اتفاق نیفتاده و نوع رابطه با امر اجتماعی، رابطهای است که به دنبال آسیب میگردد و فقط مسئله را آسیبشناختی میبیند، واژه آسیب در روانشناسی ایران بسیار شنیده میشود. البته ممکن است مدل آسیبشناسی متفاوت باشد اما در نهایت نگاه به مسئله، آسیبشناختی است.
بنابراین شما معتقدید که فهم روانشناسی از مسئله در ایران آسیبشناختی است. این فهم از مسئله، چه تأثیری بر حوزه عمل در روانشناسی دارد؟
بر اساس این فهم است که اقداماتی صورت میگیرد. ممکن است این اقدامات در اتاق درمان باشد و اسمش را بگذاریم مداخلات درمانی و ممکن است این اقدامات ساختن یک شهر باشد و اسمش را بگذاریم شهرسازی. اما در نهایت این فهم است که اقدام ما را تغییر میدهد.
حال در ایران فهم ما یا حول بیماری و آسیب است و به دنبال این است که درمان کند یا فهم اینگونه است که فرد تربیت نشده باید تربیت شود. در فهم تربیتی که طی دهه ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ بوده، کودک، دیوانه، روستایی، عشایر و زن باید تربیت شوند. روانشناسی ما عمدتاً در خدمت تأدیب و مداخله عمل میکند.
آیا ایده تأدیب و مداخله همیشه در ایران وجود داشته یا از یک دوره تاریخی این ایده به وجود آمده است؟
ایده تأدیب ایدهای جدید نیست. روانشناسی و تربیت قبل از انقلاب داشت شکل سکولار به خود میگرفت ولی بعد از انقلاب فرم ایدئولوژیک به خود گرفت. اما به نظر من ایده تأدیب تغییری نکرد. منظور من البته حاکمیت نیست بلکه منظورم فهم است. فهمی که در تمام نخبگان چه حاکمیتی و چه غیرحاکمیتی بازتولید میشود. در نتیجه در این فرم از فهم، شناخت دیگر موضوع تأمل قرار نمیگیرد. مثلاً اینکه یک پسر روستایی چگونه بین فضای روستا و مدرسهای که میرود ارتباط برقرار میکند، هیچگاه به موضوع شناخت تبدیل نمیشود.
من دوستی داشتم که دوران کودکیاش را در روستا گذرانده بود. او میگفت یکی از تفریحاتشان این بوده که با دوستانش قبل از امتحان بالای درخت توت میرفتند و آنجا درس میخواندند. این چیزی نیست که کسی به آنها یاد داده باشد اما فرم تعاملی که او با درخت برقرار میکند در روانشناسی تربیتی ما به مسئله تبدیل نمیشود. از طرفی روانشناسی تربیتی ما او را از درخت پایین میکشاند و میبرد به اتاق و به او میگوید که در اتاق باید درس بخوانی.
از نظر روانشناسی تربیتی ما بچه بیادب و بیتربیت روی درخت درس میخواند. در حالی که در آنجا درس خواندن وارد فضای زیسته میشود. چنین موضوعی هیچگاه به موضوع مورد مطالعه تبدیل نمیشود. زیرا آن بچه خودش واجد خلاقیت دیده نمیشود که آن خلاقیت مورد مطالعه قرار گیرد. او واجد هیچچیز دیده نمیشود. او فقط باید تأدیب شود و سپس درمان شود در نتیجهی شکل روانشناسی ما اینگونه است. این فضای گفتمانی اهمیت بیشتری از آنچه درباره سازمان نظام روانشناسی گفتیم دارد.
آیا این موضوع فقط خاص ایران است؟
خیر. این موضوع فقط خاص کشور ما نیست، بلکه ویژگی کشورهایی است که تلاش میکنند توسعه پیدا کنند و آرمان غربی شدن دارند. ولی من باورم این نیست که روانشناسی ایران مشابه روانشناسی مالزی یا کره جنوبی است. زیرا روانشناسی نیز خودش بخشی از یک وضعیت است و خودش شاهد مثالی از کلیت نظام علم است. واضح است که نظام علم در ایران و مالزی مانند هم عمل نمیکند، حتی نظام علم در ایران و ترکیه هم مثل همدیگر عمل نمیکند. اگرچه همه این کشورها آرمان مدرن شدن دارند.
اگر بخواهیم نگاه تاریخی به این موضوع داشته باشیم، چگونه روانشناسی در ایران با ایده تربیتی شکل گرفت؟
دکتر سیاسی که روانشناسی را تأسیس میکند، عنوانی را روی کتابش میگذارد که برای مایی که امروز میخواهیم به تاریخ روانشناسی نظر کنیم بسیار با مسما است. شاید خود او هیچگاه فکر نمیکرد که دارد عنوان با مسمایی روی اولین کتاب درسی روانشناسی در ایران میگذارد. دهخدا به ایشان فرصتی میدهد که پس از برگشت از فرانسه علمالنفس را تدریس کند. همان حولوحوش علیاصغر حکمت وزیر فرهنگ بوده. در آن زمان به تازگی ایده مدرسه اهمیت یافته بود. روانشناسی به این معنا که ما میشناسیم نبود بلکه ایده تربیت جمعیت اهمیت داشت.
همین الان در برخی از مناطق ایران خیلی از افرادی که ۶۰ – ۷۰ سال سن دارند نمیتوانند فارسی حرف بزنند. حال تصور کنید که ۱۰۰ سال پیش چگونه بوده است. ما برای یک دولت و حکومت ملی، نیاز به یک زبان مشترک داریم و مدرسه این امکان را فراهم میکند؛ هم زبان مشترک، هم آموزش مشترک، هم نظم مشترک. بنابراین مدرسه اهمیت پیدا میکند. در آن دورهی مدرسه اولین چیزی که میخواهد معلم است. بنابراین دانشسرای معلمان درست میشود. فکر میکنم چندین سال قبل از دانشگاه تهران تأسیس میشود که الان تبدیل شده به دانشگاه خوارزمی.
دانشسرا که تأسیس میشود علیاصغر حکمت به عنوان وزیر فرهنگ از عدهای میخواهد که کتاب روانشناسی بنویسند که یکی از آنها علیاکبر سیاسی بوده است. به ایشان گفته میشود که کتاب روانشناسی برای معلمان بنویسد. وی نیز کتابی مینویسد با عنوان «علمالنفس یا روانشناسی از منظر تربیت.»
دکتر سیاسی مشخصاً گسستی از علمالنفس را اعلام میکند. او معتقد است که دیگر ما در دوره علمالنفس نیستیم و در دوره روانشناسی هستیم. خودش نیز میگوید که واژه روانشناسی را من به جای علمالنفس به دهخدا پیشنهاد کردم و او پذیرفت در حالی که میتواند خیلی متفاوت از روانشناسی باشد. خود ایشان نیز تربیت یا آموزش و پرورش خوانده بود. بنابراین بنیانگذاران روانشناسی در ایران و نویسندگان اولیه روانشناسی در ایران همه تربیتی هستند. لذا روانشناسی عملاً در خدمت تربیت فهم میشده که اگرچه این در کل دنیا وجود دارد اما در ایران فرم معینی به خود میگیرد.
به عبارتی یعنی یکسانسازی میکنیم.
بله. کاملاً در خدمت یکسانسازی است. روانشناسی در خدمت یکسانسازی در تربیت قرار میگیرد و سپس وارد فرآیند «تست» میشود. یعنی ما در دهه ۱۳۳۰ برای جذب دانشجو تست را انجام میدهیم و اولین بار هم دانشکده پزشکی از این استفاده میکند. چیزی که امروز تحت عنوان کنکور میشناسیم به وجود میآید، تست هوش موضوعیت پیدا میکند.
ایده روانسنجی مطرح میشود و سازه هوش میآید که خود به عنوان یک غربال است و فهم مشخصی را به وجود میآورد. و آن فهم خاص منجر به ایجاد طبقهای به نام بچه درسخوان یا طبقه تحصیلکرده میشود. این سلف تحصیلکرده فقط سلفی نیست که درس میخواند بلکه عملاً سلف مدرن است. ولی نکات ظریفی در آن نهفته است. سلف مدرن ایرانی تفاوت بارزی با سلف مدرن کره جنوبی یا مالزی و جاهای دیگر دارد و سلف مدرن خاصی است.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از وبسایت بردار، تاریخ 24 خرداد 98، کد مطلب: -:www.bordar-ensani.ir