شعارسال: شاید بهتر بود، مخاطبان میگفتند منظورشان از مردم، کدام مردم است؟ مردمی که مسئولان جمهوری اسلامی میگویند یا مردمی که مسئولان اروپایی و آمریکایی؟ مردمی که صدا و سیمای ما میگوید یا آنهایی که رسانههای آن طرف آبی؟ مردمی که دولت و مجلس و شوراهای شهر کنونی محصول انتخاب آن هاست یا مردمی که آثار انتخابهای بقیه را به دوش میکشند؟ مردمی که گرانی بنزین فشارهای اقتصادی موجود را بر آنها بیشتر کرده است یا مردمی که در طول اغتشاشات اخیر به تیر مشتی مزدور مقتول و مضروب شده یا به آتش جهل و عناد، خانه و محل کسب و کار و سرمایه شان را از دست داده اند؟
اگر نگوییم هزاران میلیارد تومان اموال عمومی را عوامل "دشمن" به آتش کشیده اند، بگوییم چه کسی کشیده است: "مردم؟! ". آخر آتش زدن مراکز مخابراتی، آزمایشگاههای پزشکی، مراکز تجاری خصوصی، دهها هزار سند ثبتی و مالی، ناوگان حمل و نقل عمومی، ماشینهای اورژانس و آتش نشانی، کتابخانه و دیگر انواع زیرساختهای عمومی و اموال خصوصی و همچنین حمله به مخازن سوختی و انبار غله و ... چه ارتباطی دارد به مردم عادی و به تخلیه خشم اجتماعی؟!
این روزها حرف از مردم زدن، سکه رایج بازار است. شاید برای همین است که برخی از مخاطبان کوشیده اند خود را همراه با مردم و نگارنده را همگام با مسئولان معرفی کنند! اتهامی که اثباتش از لابلای کلمات متن یاد شده سخت است. مگر نه اینکه در جای جای آن مطلب، مسئولان ناآگاه و بی تدبیر به خاطر افزایش ناگهانی و جهشی بنزین سرزنش شده بودند؟ هم به دلیل فشار ناگهانی که به مردم وارد کرده اند و هم به دلیل بهانهای که به دست مزدوران آدم کش و خانمان برانداز داده اند. اساساً چه کسی در کشور ما مدافع مسئولان است که من باشم؟! وقتی از مذهبیها و انقلابیون گرفته تا غیرمذهبیها و غرب دوستان، هر یک به نحوی از مسئولان شاکی اند! وقتی حتی خود مسئولان هم از خودشان شاکی اند!
گاهی بیشتر که دقت میکنم به نظرم میرسد این مرزهای دوگانگی بین مردم و مسئولان شاید آنقدرها که باور عموم است، پر رنگ نباشد. مثلاً وقتی دایره مسئولان آنقدر برای ما بزرگ میشود که فلان کارمند شهرداری، مامور مالیات، قاضی، پلیس، پزشک، وکیل، تاجر، کاسب و ... را هم درون آن قرار میدهیم. همانهایی که خیلی هایشان شاید پسرخاله من و شما باشند یا شاید حتی خود من و شما؟!
اما حتی اگر این دایره مسئولان را خیلی کوچک هم فرض کنیم، باز میبینید پای من و شما هنوز یکجورهایی گیر است. آن جا که خود انتخابشان کرده ایم. وقتی ما بین کسی که برجستهترین سابقه اش، انجام دور اول مذاکرات هستهای است با فردی که در کارنامه اش، ۱۲ سال شهرداری کلان شهری مثل تهران را دارد دست به انتخاب میزنیم، این انتخاب ما یک پیام دارد. شاید پیامش این است که مسیر پیشرفت کشور را بیش از آنکه از دریچه کار و تلاش و همت ملی ببینیم از دریچه دوستی و مذاکره با غرب مینگریم؟! غالب نظرات مخاطبان الف نیز وجود چنین نگرشی را تایید میکند. نگرشی که تحریمها را حتی بیش از بی تدبیری و بی تحرکی مسئولان، عامل مشکلات اخیر میداند. یعنی بعد از دوبار توافقهای هستهای بی نتیجه در دولتهای آقایان خاتمی و روحانی، برخی از ما همچنان به قبله غرب امیدواریم!
وقتی ما از بین کلیدواژههای مختلف: حقوقدان و کنسرت، سرهنگ و گازانبر، سید محرومان و دیوارکشی خیابان و ... دست به انتخاب میزنیم، هم عمق بینش سیاسی مان را نشان میدهیم و هم اولویتهای خود را برای آینده اداره کشورمان مشخص میکنیم. وقتی این نوع انتخاب خود را در انتخابات مجلس و شوراهای شهر هم تَکرار میکنیم یعنی نسبت به انتخابهای خود اطمینان و اعتماد به نفس بالایی داریم! اینجاست که مشخص میکنیم تورم و بیکاری، کنسرت و آزادی و حتی همین قیمت بنزین، کدام یک در منظومه فکری ما اهمیت بالاتری دارند؟
نگارنده در اینجا به دنبال قضاوت نیستیم که کدام انتخاب بدتر بوده است یا بهتر؟ که مثلاً نجفی شهردار بهتری بوده است یا قالیباف؟! حرفم فقط اینست که انصاف حکم میکند پای انتخابهای خود بایستیم. رسم مروت نیست که وقتی کاندیدای محبوبمان رای میآورد یا برجام امضا میشود در صف اول جشن و پایکوبی و فخرفروشی باشیم و زمانی هم که از انتخاب هایمان نتیجه دلخواه را نگرفتیم اول از همه معترض و طلبکار!
نمیخواهم وارد بحثهای جدلی بی پایان شوم. قطعا بعضی خواهند گفت شورای نگهبان انتخابهای ما را محدوده کرده است و من خواهم گفت الان مگر از شوراهای شهر که انتخابها محدود نبوده است رضایت بیشتری داریم؟! و برخی خواهند گفت مشکل این دولت و آن دولت یا این مجلس و آن مجلس نیست، مشکل از این راه و روش انقلابی است از اینکه ما مثل بقیه کشورهای دنیا یک کشور عادی و بی حاشیه نیستیم!
قطعا منظور از عادی بودن، همان پذیرفتن نظم موجود جهانی و کرنش در برابر ابرقدرت است. یعنی بقیه کشورها، چون از در دوستی و حرف شنوی با آمریکا و اروپا درآمده اند در نتیجه رفاه و شکوفایی و خوشبختی را در آغوش کشیده اند و ما بالعکس! گرچه میگویند همه کشورهای جهان به جز ایران! ولی حتما ۵۴ کشور آفریقایی جزء آن "همه" نیست. چون بر همگان واضح است که این کشورها از گردن نهادن به سلطه غرب، هیچ طرفی نبسته اند. حتی آن مصر با همه تمدنش و با اهرام ثلاثه و کانال سوئز و رود نیل. خدا نکند که روزی حال و روز مردم ما مثل وضع اسفبار مردم مصر شود.
ناراحت نشوید! راست میگویید اصلا ایران و تمدن و ثروتها و منابعش کجا؟! و آفریقا کجا؟! بگذریم شاید منظور از "همه"، ۲۰ کشور آمریکای لاتین است. آمریکای لاتین یعنی همان جا که دهها سال است هروقت آمریکاییها به نیرنگهای مختلفی همانند تحریم و کودتا، دولتهای دوست خود را بر سر کار میآورند، مردم در فاصله کوتاهی، از فقر و تبعیض به ستوه آمده و آن دولتها را سرنگون میکنند. آمریکای لاتین یعنی دقیقا همانجا که این روزها مردم کلمبیا و شیلی به خیابانها ریخته اند تا دوستان ایالات متحده که اقتصاد کشورهایشان را به نابودی کشانده اند به زیر بکشند. یعنی همانجا که مردم آرژانتین اخیرا یک منتقد آمریکا را جایگزین متحد آن کرده اند. یعنی همانجا که دوستان آمریکا در برزیل و بولیوی، موفقترین روسای جمهور این کشورها (لولا داسیلوا و دیلما روسف در برزیل و مورالس در بولیوی) را از دایره قدرت خارج کرده اند. البته شاید همه این کشورها عادی به حساب بیایند وقتی بدانیم اوضاع دوست و همسایه دیوار به دیوار آمریکا یعنی مکزیک، آنقدر آشفته است که فقط در طول یکسال اخیر، ۱۷۵ سیاستمدار برجسته آن به قتل رسیده اند! در یک کلام، آمریکای لاتین یعنی جایی که دولتها مدام بین طرفداران و مخالفان آمریکا دست به دست میشوند و مردم معترض دائم در کف خیابانها به سر میبرند.
نمیدانم این کشورهای عادی کجا هستند؟! شاید منظور همین عربستان و امارات و امثالهم است که ثروت شاهزادگانشان از صدها میلیارد دلار تجاوز میکند. هر ساله میلیاردها دلار بمب و گلوله بر سر مردم بی پناه یمن میریزند و خیلی بیشتر از آن را به جیب آمریکاییها سرازیر میکنند. آخرسر هم نه از پس پابرهنگان یمنی برمی آیند و نه رئیس جمهور آمریکا از تحقیر و تمسخر آنها دست بر میدارد.
شاید هم منظور کشورهای آسیای میانه است. کشورهایی که از ابرقدرت شوروی جدا شده و برخی شان پس از انقلابهای رنگین، دست در دست آمریکا داده اند، اما بیشترشان حال و روز مساعدی ندارند. ازبکستان و ترکمنستان و تاجیکستان و قرقیزستان و اوکراین و ...، نرسد روزی که حال و روز مردم ما همانند این روزهای مردم اوکراین شود.
اجازه دهید دیگر به جنوب آسیا سفر نکنیم و از کشورهای پرجمعیت و فقیری، چون پاکستان و بنگلادش و سریلانکا و میانمار و کامبوج و فلیپین و بقیه دوستان آمریکا و اروپا سخنی نرانیم.
لطفا عصبانی نشوید. نمیخواهم ادعایی گزاف کنم. آری! من هم میدانم، حتما کشورهای عادی! وجود دارند. کشورهای جهان سومی که به مدد روحیه کار و تلاش و خلاقیت و نیروی اراده، خود را به صف کشورهای پیشرفته رسانده اند. کشورهایی که از آن بزرگ بزرگ هایشان مثل هند و چین گرفته تا آن ریزه میزه هایشان مثل کره جنوبی و تایوان و مالزی و سنگاپور، هیچکدام نفت و منابع آنچنانی نداشته و در خیال خام نفت داشتن روزگار نگذرانده اند. خیالتان را راحت کنم، هیچ کشور جهان سومی را پیدا نمیکنید که به مدد ثروت نفت در ردیف کشورهای پیشرفته و مرفه قرار گرفته باشد. یک نمونه اش همان مکزیک که نفت دارد، ولی ۴۰ درصد جمعیتش زیر خط فقر زندگی میکنند.
حرف آخر آنکه کشور عادی شدن خوب است خیلی خوب! ولی قطعا ارتباطی به سر خم کردن جلوی غربیها ندارد. تاریخ پیش روی ماست و نه در قاب رسانههای غرب. لطفا کمی بیشتر بیاندیشیم. شاید مشکلات ما نه از دشمنی غرب که از غرب شیفتگی پنهان ماست.