پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۵۸۷۲۰
تاریخ انتشار : ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۴
سربازان G4S به جاهایی می‌روند که دولت‌ها و ارتش‌ها نمی‌توانند یا نمی‌خواهند بروند.

شعار سال: شرکت غول‌آسای «امنیت جهانی» G4S سومین کارفرمای بزرگ بخش خصوصی در دنیاست. سه‌برابر ارتش بریتانیا نیرو دارد و هر جا پای امنیت، خشونت و خونریزی در میان باشد، ردپایش را می‌شود دید. از جنگ‌های قبیله‌ای در سرتاسر آفریقا، تا عراق و افغانستان جنگ‌زده. از مین‌روبی و خنثی‌سازی مهمات عمل‌نکرده، تا تأمین امنیت المپیک لندن، مدیریت زندان‌های فوق‌امنیتی خصوصی، محافظت از زاغه‌های تسلیحات هسته‌ای و نقل و انتقال بین‌المللی طلا، جواهر و اسلحه. یک روزنامه‌نگار با به خطر انداختن جان خود، سفری به دنیای درونی این شرکت کرده است.

۱. مرگ روی رود نیل
اواخر پاییز سال گذشته و با شروع فصل بی‌آبی در کشور جدیدالتأسیس سودان جنوبی، سربازی مزدور به‌نام پیِر بویز هدایت یک تیم مین‌یاب را از جوبا، پایتخت این کشور، به سمت غرب به عهده داشت. این تیم می‌خواست چند هفته بدون ‌سلاح در بیابان‌های دورافتاده و پرخطر بماند. بویز مردی آرام از قومیت آفریکانر است که ۴۹ سال دارد. او متخصص مهمات است و زمانی جوان‌ترین سرهنگِ ارتش آفریقای جنوبی بوده است. ریش خاکستری انبوهش باعث می‌شود کمتر شبیه یک نظامی باشد. او پس از ترک ارتش، یک مغازۀ رختخواب‌فروشی در ساحل عاج باز کرد و در آنجا به فروشندۀ مشهورِ محصولات سیلی پاسچرپدیک تبدیل شد. بعدها یک بارِ ورزشی نیز باز کرد. اما چندی بعد برای نجات زندگی زناشویی‌اش و ساختنِ محیطی بهتری برای دختر کوچکش هر دو کسب‌وکارش را فروخت. دخترش رشد کرد و بالید، اما زندگی زناشویی‌اش به سامان نرسید. بویز به کاری بازگشت که بهتر از هر چیز دیگری در آن سررشته داشت و در نخستین مأموریت نظامیِ خصوصی‌اش پس از سقوط قذافی، به لیبی رفت تا در آنجا شش‌ماه به کاوش انبارهای مهمات، مخصوصاً موشک‌های زمین‌به‌هوا، مشغول شود. این کار در آن سرزمین پرآشوب بسیار خطرناک بود، قرارداد بعدی‌اش که او را به درگیری‌های مناطق شرق کنگو کشاند نیز دستِ کمی از مأموریت اول نداشت. از آنجا نیز به سودان جنوبی آمد تا برای شرکت G4S عملیات نقشه‌کشی میدان مین و انهدام مهمات انجام دهد؛ G4S یک شرکت امنیتی بزرگ است که هیئت مستقرِ سازمان ملل برای انجام چنین وظایفی از آن کمک می‌گیرد.

مقر شرکت G4S در نزدیکی لندن قرار دارد و سهامش در بازار بورس آنجا معامله می‌شود. هرچند این شرکت معمولاً برای عموم ناشناخته است، اما با بیش از ۶۲۰۰۰۰ نیرو در ۱۲۰ کشور جهان فعالیت دارد. شرکت G4S در سال‌های اخیر از لحاظ بزرگی به سومین کارفرمای بخش خصوصی در دنیا بدل شده است، پس از والمارت و شرکت تایوانی فاکس‌کان که یک شرکت خوشه‌ای تولیدکنندۀ قطعات الکترونیکی است. اینکه چنین مؤسسۀ خصوصی عظیمی یک شرکت امنیتی است، به خودی خود نشان می‌دهد که دوران ما چگونه دورانی است. اکثر کارکنان G4S را نگهبانان رده‌پایین تشکیل می‌دهند، اما روزبه‌روز بر تعداد متخصصان نظامی این شرکت نیز افزوده می‌شود که به «محیط‌هایی پیچیده» اعزام می‌شوند تا وظایفی را عهده‌دار شوند که ارتشیان کشورهای محل مأموریت مهارت یا ارادۀ انجام آن‌ها را ندارند. بویز به بزرگی شرکت فکر نمی‌کرد. از نظر او، شرکت عبارت بود از چند نفری که دور از وطن در قرارگاه جوبا جمع شده بودند، طی قراردادی شش‌ماهه به‌قیمت ۱۰۰۰۰دلار در ماه، به‌ازای چند کار صحرایی مشخص که باید به انجام می‌رساندند. او احساس می‌کرد دیگر کم‌کم دارد برای زندگی در چادر و خاک‌ پیر می‌شود، ولی شرکت G4S را دوست داشت و علی‌رغم خستگی به کارش باور داشت. تیم بویز هنگام عزیمت به غرب هفت نفر بود: چهار مین‌یاب، یک راننده، یک افسر رابط و یک پزشک. پزشک اهل زیمبابوه بود. بقیۀ افراد از سربازان ارتش آزادی‌بخش خلق سودان بودند که موقتاً به مأموریت شرکت G4S گماشته شده بودند، که طبق معیارهای محلی مزد خوبی می‌داد - حدود ۲۵۰ دلار در ماه. آن‌ّها دو لندکروزر قدیمی در اختیار داشتند که در عقب یکی از آن‌ها تخت درست کرده بودند و به‌عنوان آمبولانس از آن استفاده می‌کردند.

ماشین بویز در چهار مایلی شهر جوبا خراب شد و بویز با بی‌سیم کمک خواست. جوبا شبکۀ مسکونیِ ویرانه‌ای درکنار رود نیل است، روستایی عظیم با چند صدهزار نفر جمعیت. این شهر از آب شهری، شبکۀ فاضلاب و برق محروم است. مقر شرکت به مرکز شهر نزدیک است. بالاخره سروکلۀ یک بی‌سیم‌چی با کت‌وشلوار صورتی و کراوات پیدا شد و به بویز اطلاع داد که برای حل مشکلْ مکانیک اعزام خواهد شد. زمان رسیدنِ مکانیک مسئلۀ دیگری بود که بویز آن را نپرسیده بود. او ساعت‌ها با افرادش در کنار جاده منتظر ماند. سپس بی‌سیم‌چی دوباره تماس گرفت و این بار از انفجاری مرگ‌بار در بازار محلی خبر داد که در اثر انفجار مهمات انجام گرفته و همه‌چیز را به هم ریخته. سازمان ملل از شرکت G4S خواست تا سریعاً وارد عمل شود. بویز آمبولانس را برداشت و به‌سرعت به سمت شهر رفت.

بازار شهر سوقِ سیتا نام دارد و روی تقاطع چندین پیاده‌رو و جادۀ خاکی در محله‌ای موسوم به خور ویلیام واقع شده است - ناحیه‌ای مملو از آشغال با خانه‌های محقر و آلونک‌های گِلی که عمدتاً سکونت‌گاه سربازانی فقرزده و خانواده‌هایشان است و در مرکز آسایشگاه‌های فرسودۀ متعلق به ارتش آزادی‌بخش خلق سودان قرار دارد. آنجا برخی از کودکان -احتمالاً بی‌خانمان- روز خود را صرف جمع‌آوری ضایعات فلزی برای فروش به دست‌فروشان اوگاندایی می‌کنند، که گهگاهی سوار بر کامیون از راه می‌رسند و ضایعات را به قیمت ناچیز می‌خرند یا درعوض گانجا می‌دهند که نوعی ماریجوانای قوی و ظاهراً آغشته به مواد شیمیایی است. معمولاً در بین ضایعات جمع‌آوری‌شده مواد منفجرۀ عمل‌نکرده نیز دیده می‌شود. آن روز صبح نیز دست‌فروشان اوگاندایی طبق معمول از راه رسیده بودند و -براساس محتمل‌ترین سناریو- پسربچه‌ای شاید ۱۰ساله که سعی داشته مهمات را باز کند تصادفاً چاشنی را فعال می‌کند. انفجار به مرگ او و سه‌پسربچۀ دیگر که تقریباً هم‌سن‌وسالش بودند و نیز یک بزرگسال اوگاندایی منجر شده بود.

بویز ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر به سوق سیتا رسید، یعنی پنج‌ساعت پس از وقوع انفجار. تا آن موقع اجساد به سردخانه منتقل شده بودند و از آن کشتار فقط یک چالۀ کوچک انفجاری و چند کفش خون‌آلود به جا مانده بود. مسئلۀ فوری برای بویز از بین بردن مهمات قبل از تاریک شدن هوا بود، یعنی فقط سه‌ساعت دیگر، چون محل انفجار خیلی خطرناک بود و نمی‌شد آن را به محاصره درآورد. درحالی‌که در لابلای مهمات و جنگ‌افزارها به‌آرامی گام برمی‌داشت حساب می‌کرد: سه خمپارۀ ۸۳میلیمتری، دو خمپارۀ ۶۲میلیمتری، هفت کلاهک راکت ۱۰۷میلیمتری، یک راکت کامل ۱۰۷میلیمتری (چاشنی‌گذاری و شلیک شده و بنابراین مستعد انفجار)، هفت گلولۀ ۳۷میلیمتری ضدتانک آتش‌زا، یک نارنجک دستی که فیوزش کنده شده بود و یک آرپی‌جی که فرورفتگی عمیقی روی آن وجود داشت. بویز به افرادش دستور داد جعبۀ فلزی نازکی از آمبولانس بیاورند و ابتدا آن را با چند اینچ ماسه پر کنند تا بستری ثابت‌ برای مهمات فراهم شود. چند ساعت طول کشید تا او مواد منفجره را به‌آرامی داخل جعبه بگذارد و در این مدت قطعات را در دل لایه‌ای از شن می‌پوشاند. هوا گرگ‌ومیش بود که با بار مهمات حرکت کرد و مواظب بود که جعبه در خیابان‌های پر از دست‌انداز جوبا تکان نخورد و درنهایت بار را به زاغه‌ای تحویل داد که برای این منظور در پایگاه لجستیک شرکت G4S در ضلع شمالی شهر ساخته شده بود.

صبح روز بعد بویز و تیمش به محل انفجار برگشتند و به کار پاکسازی ادامه دادند، خرده‌های فلزی را یک‌جا جمع و مهمات سبک زیادی پیدا کردند. دو روز بعد، وقتی او را دیدم همچنان با جدیت مشغول کار بود. مردی ریشو با عینک آفتابی و دستمال سر، همراه یکی از مین‌یاب‌ها زیر گرمای سوزان کار می‌کرد، درحالی‌که بقیۀ اعضای تیم خانه‌به‌خانه به دنبال مهمات بیشتر می‌گشتند و سعی داشتند هویت قربانیان را شناسایی کنند. بویز مرا به محوطۀ کارش دعوت کرد و گفت: «احتمالاً امن است - فقط لطفاً پاهایت را محکم روی زمین نکوب». کنار چالۀ انفجار ایستادیم. حدسش این بود که چاله حاصل انفجار خمپاره‌ای با اندازۀ متوسط است. همکار مین‌یابش با دستگاه ردیاب که صدای بلندی داشت مسیری را روی زمین جارو کرد. بویز مسیر را بررسی و یک قاشق، یک مهره، یک میخ، انبوهی سیم‌پیچ و چند فشنگ کلاشنیکف پیدا کرد. درحالی‌که خم‌ شده بود و عرق می‌ریخت گفت: «هرچه بیشتر پایین بروید، چیزهای بیشتر و بیشتری پیدا می‌کنید». اما شانس یافتن چیزی بزرگ‌تر زیاد نبود. جست‌وجوی خانه‌به‌خانه هم نتیجۀ بهتری نداشت. صبح آن روز تیم جست‌وجو پنج خمپارۀ عمل‌نکرده پیدا کرده بودند، اما دوتا از آن‌ها قبل از جمع‌آوری گم شده بود. اکثر ساکنان اظهار بی‌اطلاعی کرده بودند، تعدادی نیز پول خواسته بودند. بویز بیش از آنکه بخواهد شوخی کند، با لحنی خسته گفت: «می‌دانی که نقطۀ نهایی نقشه‌های راهبردی در آفریقا این است که ’چی به من می‌رسد؟‘»

چهار روز از حادثه گذشته بود و هویت جان‌باختگان همچنان نامعلوم بود و دولت سودان جنوبی را نمی‌شد از خواب بی‌خیالی بیدار کرد. حالا عملیات در اولویت قرار گرفته بود، چون از نظر سازمان ملل تا وقتی که تشریفات اداری به اتمام نرسد، هیچ مأموریتی انجام‌شدنی نیست. درحالی‌که بویز مشغول تأمین امنیت بازار بود، مدیران شرکت G4S به این نتیجه رسیدند که کسی به سردخانه برود تا شاید چیزی دستگیرش شود. آن‌ها مرد حیاتیِ شرکت را برای این منظور به کار گرفتند، مرد بلندقد و ۳۴ ساله‌ای از قبیلۀ دینکا به‌نام مِیکث کول که اولین بار در سال ۱۹۸۷ در ۹سالگی به جنگ رفت و اکنون -که در لباس غیرنظامی به‌عنوان ستوان در ارتش آزادی‌بخش خلق سودان خدمت می‌کند- افسر رابط و کارچاق‌کن شرکت G4S است. مردم سودان جنوبی اغلب از قبیلۀ دینکا هستند، که مردمانش مادرزادی حاکم‌مآب به دنیا می‌آیند و یاد می‌گیرند کارهای نوکرمآبانه را خوار بشمارند، اما کول فقط عضو قبیلۀ دینکا نیست، عضو شبکۀ اجتماعی لینکدین هم هست. او در صفحۀ خود G4S را یک شرکت تفریحی معرفی کرده است، اما این فقط ردگم‌کنی است. اگر ایدۀ تجاری خوبی دارید، می‌توانید مستقیماً با او تماس بگیرید. کول فراتر از وظایفش در مقر فرماندهی شرکت، کارآفرینی پرانرژی است. یکی از فعالیت‌های اقتصادی کول مالکیت یک شرکت دفع فاضلاب و تخلیۀ مخازن فاضلاب برخی تأسیسات شهری و دفع مواد زائد در بیرون شهر است. همچنین می‌تواند شریک خوبی در کارهای دیگر باشد. او دست‌کم چهار زبان بلد است. قابل اعتماد است. متأهل است و سه فرزند کوچک دارد که در کنیا زندگی می‌کنند، چون آنجا مدارس بهتری پیدا می‌شود. کول ۲۰سال از عمرش را در آرزوی آزادسازی در جنگی به‌شدت خشونت‌بار -با دومیلیون نفر کشته و خیل عظیمی از جمعیت‌های آواره- سپری کرد، اما به نظر می‌رسد نمی‌داند ممکن است دچار آسیب روانی شده باشد.

کول از من خواست همراهش به سردخانه بروم. سردخانه در ساختمانی کوچک در پشت به‌اصطلاح «بیمارستان آموزشی جوبا» قرار دارد، ساختمانی غرق در کمبود. پس از پارک‌کردن لندکروزر مسیر کوتاهی را پیاده رفتیم و به گروه کوچکی از افراد ماتم‌زده نزدیک شدیم که در ایوانی بتونی به انتظار نشسته بودند. در کنار آن‌ها نیز آمبولانسی قدیمی ایستاده بود و درِ عقبی‌اش باز بود، طوری که فضای خالی داخل و کف فلزیِ فرسوده‌اش پیدا بود. کول ماجرا را بی‌سروصدا فهمید. وقتی خبر انفجار در سراسر جوبا پخش شد، موجب نگرانی ناگهانی مردم نشد چون این روزها کودکان زیادی خودسر شده‌اند و جدیداً تعداد زیادی به جنگ رفته‌اند. اما خانواده‌ای در خور ویلیام پس از آنکه چهار روز خبری از دو نفر از نزدیکانشان نشد، بسیار نگران شدند و دو نفر از فامیل -یک زن و یک مرد- را به سردخانه فرستادند. این خانواده از قبیلۀ نوئر هستند، دشمن دیرینۀ دینکاها که در ظاهر وارد بدنۀ دولت شده‌اند -و برخی نیز به گارد ریاست‌جمهوری پیوسته‌اند- اما رفته‌رفته به حاشیه رانده شده‌اند. زن ۲۰ساله بود و مرد مسن‌تر به نظر می‌رسید. در سردخانه، مرد به زن گفت بیرون بماند و خودش تنها وارد ساختمان شد.

مرد در آنجا با جنازۀ بچه‌ها روبرو شد که کنار هم آرمیده بودند. پسربچۀ دیگر را هم شناخت. او بچۀ یکی از اهالی محله بود اما اسمش را نمی‌دانست. بقایای تکه‌پارۀ مرد اوگاندایی و پسرک چهارم را به جای دیگری برده بودند، همان پسربچه‌ای که ظاهراً باعث انفجار شده بود. مرد ترتیب انتقال سه جسد باقیمانده را به محله داد تا فوراً دفن شوند. سردخانه برق و سرمایش کافی نداشت، بنابراین فرایند تجزیه به‌سرعت پیش می‌رفت و بوی تند و زننده‌ای فضای سردخانه را گرفته بود. کول اسامی مرده‌ها را از کارکنان بیمارستان گرفت. مرد اوگاندایی مالائو دانیل نام داشت و ۲۴ساله نشان می‌داد. اسم پسری که تکه‌تکه شده بود و او را به جای دیگر برده بودند جیمز فاری لادو، حدوداً ده‌ساله و از قبیلۀ مانداری ساکن در زمین‌های گاوداریِ شمال شهر بود. دو پسرک دیگر به‌نام‌های گارمای بیلیو و لیم سیل هر دو ۱۳ ساله، اهل خور ویلیام و از بستگان آن زن و مرد بودند. اسم پسر آخری، دوست و همسایۀ بچه‌های دیگر، همچنان ناشناس ماند.

در باز شد. کارکنان سردخانه با ماسک‌ جراحی جسد بچه‌ها را روی برانکارهای فلزی آوردند و به پشت آمبولانسِ منتظر انداختند. اجساد برهنه بودند، از گرسنگی لاغر و نحیف شده بودند و سنشان کمتر از ۱۳سال به نظر می‌آمد. برانکاردها به خونشان آغشته شد و رد خون قطره قطره روی زمین کشیده می‌شد. شل و ول افتاده بودند، دهانشان گویی با فریادی وحشتناکی باز مانده بود ودندان‌های سفیدشان با رنگ پوستشان تقابل شدیدی داشت. راننده درهای آمبولانس را بست و آمادۀ رفتن شد. زنی که از بستگان بچه‌ها بود زد زیر گریه و شانه‌هایش به تکان‌خوردن افتاد. مرد نیز با حالتی درمانده و دست به سینه ایستاده بود. کول از آن‌ها خواست سوار ماشینش شوند، به زن کمک کرد روی صندلی جلویی بنشیند سپس آمبولانس را دنبال کرد. من و مردی که از بستگان بچه‌ها بود روی نیمکت‌های کناریِ پشت ماشین نشستیم. در محلۀ خور ویلیام، در آن‌سوی سربازخانه‌های ارتش آزادی‌بخش، آمبولانس از تپه‌ای کوچک بالا رفت و برای مراسم تدفین زیر سایۀ درختی ایستاد؛ ما هم از تپۀ کوچک دیگری مشرف به اردوگاه نوئرها بالا رفتیم. به محض اینکه به کلبه‌ها نزدیک شدیم، زن شیون سر داد. انبوهی از زنان از خانه‌هایشان بیرون ریختند و در اطراف مادران داغ‌دیده‌ای که بیهوش نقش زمین شدند جیغ و داد راه انداختند.

صحنۀ دلخراشی بود. کول هنوز اسم دوست ناشناس پسربچه‌ها را نمی‌دانست. از زنانی که در اطراف جمعیت عزادار ایستاده بودند پرس‌وجو کرد. آن‌ها نیز به کلبه‌های اطراف اشاره می‌کردند و می‌گفتند ممکن است مردانِ آنجا او را بشناسند. من و کول ماشین را همانجا گذاشتیم و پیاده به سمت کلبه‌ها رفتیم. افرادی برای دیدن ما بیرون آمدند. آن‌ها از گارد ریاست‌جمهوری و نوئری بودند. فقط چندتایی از آن‌ها یونیفرم به تن داشتند و چندنفرشان هم مست بودند. آن‌ها با کول محتاطانه حرف می‌زدند، دینکای بلندقامتی که سؤال‌هایی می‌پرسید که ممکن بود تله باشد. درنهایت یکی از آن‌ها خودش جلو آمد و گفت که آن پسر معروف به غفور بود و مادرش چند روزی است گم شده. همین اطلاعات برای کول کافی بود و به سمت ماشین برگشتیم. مردان محله نیز پابه‌پای ما حرکت کردند و جمعیت بیشتر و بیشتر شد. خُلق مردم به تندی گرایید، ابتدا زیاد مشخص نبود اما بعداً به ما اتهام می‌زدند که اجازه داده‌ایم پسربچه‌ها کشته شوند. کول به‌آرامی دربارۀ نقشش توضیح می‌داد، حتی هنگامی که سوار لندکروزر شده بودیم و پس از چند بار تلاش، ماشین روشن شد. مردم ماشین را محاصره کرده بودند، اما بالاخره راه را باز کردند و ما آرام آرام دور شدیم و پس از عبور از اردوگاه‌های ارتش آزادی‌بخش به طرف مرکز شهر رفتیم.

در یکی از خیابان‌های اصلی کاروانی از آمبولانس‌ها در جهت مخالف از کنارمان رد شدند. آن‌ها حامل قربانیان حملاتِ شب گذشتۀ شورشیان به روستاهای اطراف بودند. شورشیان از اعضای گروهی منفور به‌نام مورل‌ها و تحت فرماندهی دیوید یائویائو بودند، نامزد سیاسی پیشین که به‌خاطر شکست در انتخابات تقلبی خشمگین بود. افراد تحت امر یائویائو احتمالاً بیش از آنکه به سیاست علاقمند باشند، در پی به‌دست‌آوردن زنان، کودکان و احشام بودند. کشور سودان جنوبی فقط دو سال پس از استقلال رسمی دچار فروپاشی شد، اما حالا اسامی قربانیان سوق سیتا را می‌شد وارد فرم‌های سازمان ملل کرد و آن روز برای شرکت G4S روز موفقیت‌آمیزی بود.

۲. قواعد بازی
نقشه‌هایی که سراسر جهان را طوری نشان می‌دهند که گویی به کشورهایی دارای حاکمیت مستقل تقسیم شده، کشورهایی که هرکدام مرزهای مشخص و دولتی مرکزی دارند، مبتنی بر الگویی سازمان‌یافته‌اند که در واقعیت، خیلی جاها هرگز نتوانسته است عملی شود. به همین دلیل این نقشه‌ها اکنون رفته‌رفته منسوخ می‌نماید. این موضوع ارتباط نزدیکی دارد با جهانی‌شدن، ارتباطات، حمل‌ونقل سریع، دسترسی آسان به فناوری‌های ویرانگر. علاوه‌براین‌ها، واقعیت این است که همۀ نظام‌ها درنهایت از پا درمی‌آیند و حقیقت آنکه آینده را نمی‌توان در کلاس‌های درس ساخت. به‌ هر دلیلی، ادارۀ دنیا در همه‌جا سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود و رفته‌رفته دولت‌ها دیگر نمی‌توانند مداخله کنند.

طبیعتاً جای خالی ناشی از عقب‌نشینی دولت‌ها را شرکت‌های امنیتیِ خصوصی پر کرده‌اند. با توجه به دقیق‌نبودنِ تعاریف و هزاران شرکت خرده‌پا که وارد این کسب‌وکار می‌شوند شناسایی حجم این صنعت ممکن نیست، اما شمار محافظان امنیتی به‌تنهایی در آمریکا ممکن است به دومیلیون نفر برسد، نیرویی بزرگ‌تر از کل نیروی پلیس، و در جنگِ عراق پیمانکاران نظامیِ بخش خصوصی گاهی پرشمارتر از سربازان آمریکایی می‌شدند، همانند وضعیت کنونی افغانستان. گفته می‌شود ارزش بازار شرکت‌های امنیتی خصوصی در دنیا سالانه بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار است و انتظار می‌رود این رقم در سال‌های آینده بیشتر هم بشود. برپایۀ یک تخمین محتاطانه، این صنعت در حال حاضر حدود ۱۵میلیون نفر را به استخدام خود درآورده است. منتقدان نگران اثر تفرقه‌افکنانۀ صنعتی‌ هستند که ثروتمندان را از پیامدهای حرص و طمعشان دور نگه می‌دارد و در نهایت به شرکت‌های چندملیتی خاصی به‌ویژه در حوزۀ نفت و معدن امکان می‌دهد فقرا را لگدمال کنند. همچنین مردم اصولاً به ماهیتِ سودمحورانۀ این صنعت اعتراض دارند، هدفی که منجر به سوءاستفاده می‌شود و در مقایسه با اهداف والای منتسب به دولت انگیزه‌های بی‌ارزشی به نظر می‌آید. بااین‌حال تاریخ بارها و بارها نشان داده است که دولت‌های ملی و طالبان قدرت ملی معمولاً دست به سوءاستفاده‌هایی به‌مراتب بزرگ‌تر از شرکت‌های امنیتی بخش خصوصی می‌زنند. به‌علاوه، نکتۀ مهم در درک این صنعت آن است که: رشد و توسعۀ شرکت‌های امنیتی خصوصی قطعاً موضوعی فراسیاسی است. این شرکت‌ها خدماتی ارائه می‌کنند که افرادی با هر گرایش سیاسی بتوانند خریدارش باشند.

G4S عمدتاً به‌خاطر اندازه‌اش برجسته شده است. برای تجسم بزرگی آن می‌توان گفت که نیرویی سه‌برابر ارتش بریتانیا را به کار گرفته است (هرچند اکثراً غیرمسلح‌اند) و درآمد سالانۀ آن به ۱۲میلیارد دلار می‌رسد. بااین‌حال، دفاتر مرکزی شرکت در انگلستان بسیار کوچک‌اند. مقر این دفاتر ساختمانی نقلی در کراولی، یک شهرک خدماتی آرام در نزدیکی فرودگاه گاتویک و طبقۀ پنجم ساختمانی مدرن با چند مستأجر در مرکز لندن در نزدیکی ایستگاه ویکتوریاست. هر دو محل با روشنایی زیاد نورپردازی شده‌اند و به‌شدت کنترل می‌شوند و مأموران بدرقه همه را تا بیرون از قسمت پذیرش همراهی می‌کنند. این کار ظاهراً به‌خاطر تظاهرات همیشگی‌ای است که برخی کنشگران بریتانیایی در برنامۀ پرکار اعتراضاتشان می‌گنجانند.

اکنون به نظر می‌رسد موضوع منازعۀ اصلی،‌ نقش شرکت در اسرائیل باشد. G4S در اسرائیل در پست‌های بازرسی و زندان‌ها دوربین مداربسته نصب می‌کند و در فلسطین امنیت سوپرمارکت‌ها را در مقابل شهرک‌های یهودی‌نشین تأمین می‌کند.

تظاهرکنندگان نمی‌توانستند هدفی دشوارتر برای نگرانی‌های خود پیدا کنند. چون G4S یک شرکت سهامی عام است، زیر فشار سهامداران قرار دارد، اما سرمایه‌گذاران باید بدانند که علت وجودیِ شرکت ایستادگی درمقابل آشفتگی و مشکلات است. باید گفت که همیشه اینگونه بوده است. این سازمان بیش از یک‌قرن پیشینه دارد و تأسیس آن به سال ۱۹۰۱ برمی‌گردد، وقتی‌که یک تاجر پارچه در دانمارک یک شرکت نگهبانی ِ ۲۰نفره به‌نام «کوپنهاگن فردریکسبرگ نایت‌واچ»۱ بنیان نهاد. این شرکت اندکی پس از تأسیس، به تملّک حسابدار شرکت درآمد، مردی به‌نام ژولیوس فیلیپ سورنسن که اولین قانون از سه قانون اصلی شرکت را خوب درک کرد، این سه قانون همچنان هم در شاکلۀ شرکت جاری اند. قانون شمارۀ ۱ می‌گوید در کسب‌وکاری که از واحدهایی با ارزش افزودۀ کم ساخته می‌شود (نیروی کار متشکل از نگهبان‌های شیفت شب) توسعۀ حجم شرکت ضروری است و بهترین روش برای این منظور جذب شرکت‌های موجود است که کارکنان و مشتریانشان را با خود می‌آورند.
پس از تأسیس شرکت اولیه با هدف نگهبانی شبانه، ماجرای ادغام‌ها، جدایی‌ها و تغییر نام‌ها داستانی پیچیده دارد اما می‌توان آن را در چند عنصر اصلی خلاصه کرد. دانمارک در جنگ جهانی اول بی‌طرف ماند و از راه فروش محصولات و خدماتش به هر دو طرف جنگ رشد و توسعه یافت. کسب‌وکار فیلیپ سورنسن رونق گرفت و پس از جنگ نیز به بالندگی خود ادامه داد. دو دهه بعد، سرنوشت شرکت در زمان اشغال دانمارک به‌دست نازی‌ها روشن نیست، یعنی سوابقی از آن دوره در دسترس نیست. ژولیوس فیلیپ سورنسن هنگام مرگ در سال ۱۹۵۶ مردی ثروتمند بود، درست زمانی که خانواده‌اش با فروش بنگاه‌های امنیتی خُرد در انگلیس وارد بازار آنجا شدند. این خانواده در سال ۱۹۶۸ با ادغام چهار بنگاه بریتانیایی شرکتی موسوم به گروه ۴ را شکل داد، با مدیریت یک وارث جوان از نسل سوم خانواده به‌نام یورگن فیلیپ‌سورنسن. گروه ۴ با پیروی از قانون اولِ توسعه در زمانی کوتاه با پوشش خدماتی مانند مدیریت نقدینگی و خودروهای زره‌پوش و با ورود به بازارهای مختلف در دهۀ ۱۹۸۰ از جمله بازارهای جنوب آسیا و قارۀ آمریکا بزرگ‌تر شد. این شرکت با اینکه در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ در کار زندان خصوصی و خدماتِ حمل و نقلِ زندانی در بریتانیا پیشگام بود، پس از فرار هشت زندانی فقط چند هفته پس از انعقاد قرارداد و شورش در مرکز نگهداری مهاجران که به‌دست شرکت اداره می‌شد، اعتبارش خدشه‌دار شد. مدتی گروه۴ موضوع طنز و تمسخر مطبوعات بود. چندسال بعد که شرکت زمام قلمرو حفاظتیِ خود را محکم‌تر کرده بود، یورگن فیلیپ‌سورنسن اظهار کرد که هرچند گروه۴ عملکردی ضعیف داشته، اما به‌طورکلی دولت بریتانیا -با فرارها و شورش‌های بیشتر و با صرف هزینۀ هنگفت‌تر- عملکرد بدتری از خود نشان داده است. از اینجا به قانون دوم صنعتِ موردنظر می‌رسیم: امنیت به‌طورذاتی کاری آشفته است، اما یک شرکت برای توجیه پیشنهادهای خود باید عملکردی بهتر از دولت داشته باشد.

این شرکت تا سال ۲۰۰۲، با یک ادغام دیگر و تغییر نام به گروه۴ فالک۲، ۱۴۰هزار نفر را به کار گرفته بود، در بیش از ۵۰ کشور فعالیت داشت و درآمد سالانه‌اش به ۵/۲ میلیارد دلار می‌رسید. شرکت همچنان به خریداری و تملّک بنگاه‌های دیگر ادامه داد، از جمله شرکت آمریکایی واکنهات که در زمینۀ امنیت و زندان خصوصی فعالیت می‌کرد. سپس در ژوئیۀ ۲۰۰۴ با یک غول بریتانیایی به‌نام سکیوریکور ادغام شد که خودش در سال ۱۹۳۵ با هدف ارائۀ خدمات نگهبانی شبانه تأسیس شده بود. شرکت خوشه‌ایِ حاصل این کار، گروپ ۴ سکیوریکور (به‌اختصار G4S)، با جهشی رو به جلو در صنعت تأمین امنیت، ۳۴۰هزار نفر را به استخدام خود درآورد که در ۱۰۸ کشور جهان فعالند و سالانه ۳/۷ میلیارد دلار درآمدزایی دارند. رئیس جوان و پرانرژی شرکت سکیوریکور، نیکولاس باکِلز، در شرکت جدید مدیر عامل شد. باکلز در آن زمان ۴۴ساله بود، مردی پرجذبه از خانواده‌ای معمولی که با فولکس قورباغه‌ای سر کار می‌رفت. او ۲۰ سال پیش به‌عنوان حسابدار پروژه به سکیوریکور پیوسته بود و با شخصیت قدرتمندش خود را بالا کشیده بود. او در سال ۲۰۰۶، یعنی دوسال پس از ادغام شرکت، هنگامی که سکان شرکت را با قدرت تمام به دست گرفته بود، وجهۀ شرکت را با نام جدید G4S بازسازی کرد و بدون هیچ محدودیتی به روند توسعۀ آن شتاب بخشید: ۴۰۰هزار، ۵۰۰هزار، چرا به یک‌میلیون پرسنل فکر نکند؟ باکلز می‌خواست G4S را به بزرگ‌ترین کارفرمای خصوصی تاریخ بدل کند.

با گذشت زمان مشخص می‌شد که شاید باکلز زیادی اعتماد به نفس دارد، اما قیمت سهام به این بلندپروازی پاسخ مثبت داد و G4S را دُردانۀ بازار بورس لندن کرد. رشد و توسعۀ شرکت ادامه یافت. خدمات اصلی این شرکت نگهبانی بود - نگهبانی برای شرکت‌ها، ساختمان‌های دولتی، محوطۀ دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، مناطق محصور و دروازه‌دار، مجتمع‌های مسکونی، کنسرت‌های موسیقی، رویدادهای ورزشی، کارخانه‌ها، معادن، میدان‌های نفتی و پالایشگاه‌ها، فرودگاه‌ها، بندرها، نیروگاه‌های هسته‌ای و تأسیسات سلاح هسته‌ای. اما خدمات دیگری هم ارائه می‌کرد، همچون پشتیبانی پلیسی، گشت‌زنی، جوخه‌های واکنش سریع، فوریت‌های پزشکی، مقابله با حوادث، نصب تجهیزات دزدگیر و آژیر آتش‌نشانی، سیستم‌های کنترل دسترسی الکترونیکی (ازجمله در پنتاگون)، نرم‌افزارهای امنیتی، نظارت بر امنیت فرودگاه‌ها، امنیت سیستم حمل‌ونقل اتوبوس و قطار (ازجمله کنترل فرار از پرداخت کرایه)، مدیریت مهندسی و ساخت، مدیریت تأسیسات، مدیریت زندان (از زندان با شدیدترین تدابیر امنیتی گرفته تا بازداشتگاه‌های مهاجران و اطفال)، انتقال متهم، انتقال زندانی، استرداد مهاجران و پایش و ردیابی الکترونیکی افرادی که در بازداشت خانگی به سر می‌برند یا با قرار موقت آزاد می‌شوند. علاوه بر این، شرکت G4S یک شاخۀ مدیریت نقدینگی جهانی داشت برای خدمت‌رسانی به بانک‌ها، فروشگاه‌ها و دستگاه‌های خودپرداز، تأمین خودروهای زرهی و ساختمان‌های امن به‌منظور نگهداری و دسته‌بندی پول‌ها و تأمین امنیت انتقال بین‌المللیِ جواهرات و وجوه نقد.

اما همۀ این‌ها برای باکلز کافی نبود. او با میل خود به توسعه‌طلبی، می‌کوشید نه‌تنها در سطح بلکه در عمق نیز پیشرفت کند. او فهمید که G4S در کسب‌وکار مدیریت ریسک فعالیت می‌کند و مشکل ارزش افزودۀ پایین (نگهبانی‌های شبانۀ تکی) به این خاطر بود که عمدۀ عملیاتش در کشورهایی صورت می‌گرفت که از قبل آرام بودند. واضح بود که محصولی با ارزش افزودۀ بیشتر را می‌توان در جاهایی با ریسک بالاتر فروخت؛ مثلاً در آفریقا یا در کشورهای جنگ‌زدۀ جنوب غربی آسیا و خاورمیانه. این نکته در قانون سوم خلاصه شده است: بین سطح ریسک و سود همبستگی مستقیم وجود دارد. در آن زمان، کشمکش در افغانستان چندین سال در غلیان بود، اختلاف در عراق به اوج خود نزدیک می‌شد و پیمانکاران پول‌های هنگفتی از صندوق‌های انگلیسی و آمریکایی به جیب می‌زدند. در سال ۲۰۰۸، باکلز فوراً تشکیلات بریتانیاییِ آرمرگروپ را به‌قیمت ۸۵ میلیون دلار خریداری کرد، که در ابتدای کار یک شرکت امنیت شخصی باکیفیت بود و خیلی زود وارد بغداد شده بود. این شرکت در بغداد به یک نیروی نظامی تمام‌عیار بدل شده بود و نه‌فقط مأموریت‌های سنتی خود بلکه فعالیت‌های پرخطر را نیز دنبال می‌کرد، کارهایی مثل اسکورت کاروان و دفاع از پایگاه‌های نظامی. اینگونه شرکت‌ها ارتباطی با تصویر کاریکاتوری ما از سربازان مزدور ندارند - قاتلان ماهری که غارت و ویرانی به بار می‌آورند و رژیم‌ها را سرنگون می‌کنند- اما به‌شدت درگیرِ جنگ شده‌اند. هنگامی که G4S شرکت آرمرگروپ را ‌خرید، ۳۰ نفر از کارکنان آرمرگروپ در عراق کشته شده بودند.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از وبسایت ترجمان، تاریخ 12 بهمن  98، کد مطلب: 9641: www.tarjomaan.com

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین