سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید / سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید
در ارتباط با فیلم، پستمدرنیسم، به یک مکتب با شیوۀ تحلیل نظری منجر نشده است. . نظریهپردازان پستمدرن با زیر سوال بُردن مفروضات و قطعیتهای حاکم بر نظریههای قدیمیتر در خصوص چگونگی ادراک فیلمها، سهم مهمی را در فهم امروزین ما از سینما داشتهاند.
شعار سال: اکنون دیگر از بدیهیات است اگر بگوییم واژۀ «پستمدرنیسم» از فرط گسترش و افراط به منتهیالیه خود رسیده است. تعریف پستمدرنیسم اغلب کاری است دشوار و نامشخص، بیش از همه به دلیل شیوههای گوناگونی که بر اساس آنها، این واژه در طیفی حیرتانگیز از پدیدههای اجتماعیـفرهنگی به کار میرود. از نمای ساختمانها گرفته تا کارهای هنری عرضه شده در گالریها، از فعالیتهای سیاسی و تبلیغاتی گرفته تا دورههای تاریخی، و از احساسات گرفته تا نظریات فلسفی، همه و همه، به عنوان نشانه و دلیل پستمدرنیسم مورد ارجاع قرار میگیرند. این اغتشاش زمانی تشدید میشود که در نظر بگیریم در حالیکه برخی متفکرینْ پستمدرنیسم را استراتژی یا جلوۀ بارز برخی از فراوردههای فرهنگی معاصر یا حتی همۀ آنها میدانند، شماری دیگر عصر حاضر را عصری ذاتاً پستمدرن مینامند. برای نیل به این مفهوم، از این رو، بهتر آن است که به دنبال شیوههای استفاده از این واژه و تفاوتهایش با واژۀ «مدرن» باشیم؛ مضاف بر اینکه توجه کنیم که چه ویژگیهایی از نظریه فیلم، دریافت فیلم، و فیلمسازی معاصر تحت عنوان پستمدرن شناخته میشوند. به طور خلاصه، پستمدرنیسم را میتوان نگرشی دانست که به سوژۀ ذاتی و استعلایی تن نمیدهد، غایتشناسی و تقدیر تاریخی را پس میزند، و ایمان خود را به کلانروایتهای تمامیتخواه از دست داده است. در هنر، و مشخصاً در فیلم، نگرش پستمدرن نگرشی خوانده میشود که (در شکل منفی یا مثبت) چه حسی از بیرمقی و ازپااُفتادگی را برانگیزد و چه حسی از نشاط و بازیگوشی، با مقولاتی همراه است نظیر: بینامتنیت، خودارجاعی، پاستیش، نوستالژی برای آمیزهای از فرمهای گذشته، و محو مرزهای میان فرهنگ «والا» و «نازل».
نظریهپردازی وضعیت پستمدرن
در ارتباط با فیلم، پستمدرنیسم، بر خلاف روانکاوی، مارکسیسم یا ساختارگرایی، به یک مکتب با شیوۀ تحلیل نظری منجر نشده است. این البته جای تعجب ندارد: آنهایی که دربارۀ وضعیت پستمدرن نوشتهاند، زندگی و جامعه را همچون جریانی هر دم در حال ترکیدن و بازیابی میبینند که مادامی است دیگر نمیتوان آن را درون چارچوبهای نظری واحد و همسان خلاصه کرد. نظریهپردازان پستمدرن با زیر سوال بُردن مفروضات و قطعیتهای حاکم بر نظریههای قدیمیتر در خصوص چگونگی ادراک فیلمها، سهم مهمی را در فهم امروزین ما از سینما داشتهاند.
بر مبنای همین تلقی، کتاب وضعیت پستمدرنِ (۱۹۸۴) ژان فرانسوا لیوتار جامعۀ ما را خطاب قرار میدهد. مراد لیوتار از «پستمدرن» نگرشی است که در «کلانروایتهای» تفکر غربی تردید میکند. منظور او از «کلانروایتها»، پارادایمهای هژمونیکی نظیر مارکسیسم، مسیحیت، علم، فاشیسم، یا زبان است که برای سازماندهی افراد و رفتارهایشان طرح میشوند. در این معنای اولیه، کار او در امتداد اصول بنیادین تفکر پساساختارگرا قرار میگیرد. به علاوه، تعریف لیوتار از «پستمدرن» نشان میدهد که او «مدرن» را در نسبت با پروژۀ روشنگری و مفاهیم متناظر با آن نظیر سیستم، عقل، نظم، و تقارن که حاکم بر نظریات فلسفی ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴)، ولتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸)، و جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) بودند، فهم میکرده است و نه با مدرنیسم هنری اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که در هیأت معماری مدرسۀ باوهاوس یا سینمای روایی کلاسیک شناخته میشد. از آنجایی که صفت «پستمدرن» به نوعی بدل به یک لقب منفی برای توصیف فراوردههای فرهنگیِ غیرتاریخی و سادهلوحانه گردیده، لذا اشاره به رهیافتی که نظریهپردازان پستمدرن در قبال موضوع تحقیقشان اتخاذ میکنند، کلیدی است. لیوتار، برای مثال، وضعیت پستمدرن را از اساس مبهم و چندوجهی میخواند. مقصود او این نیست که ما در حال تجربۀ عصر پستمدرن به عنوان جایگزینی بیکموکاست بر عصر مدرن هستیم؛ برای او، «پستمدرن» نه حکایت از پایان مدرنیسم، که در مقابل، دلالت بر قسمی تفکر جدید در نسبت با مدرنیسم دارد.
بر خلاف لیوتار، ژان بودریار، دیگر نظریهپرداز کلیدی وضعیت پستمدرن، با قاطعیتْ تکامل و توسعۀ این وضعیت را منفی میبیند. او، خصوصاً، از روندی تأسف میخورد که طی آن تصاویر و نشانگان رسانهای جای تجربۀ حقیقی سوژۀ مدرن را میگیرند. گرچه تأکید بودریار بر تلویزیون به عنوان ابزار واسط توزیع این تصاویر است، اما انتقاد او از تصاویر در گردش شامل حال وضعیت پستمدرن و سینما هم میشود. به زعم بودریار، تاریخ قرن بیستم تاریخِ گذار از جامعۀ تولیدیـصنعتی به سمت قسمی نظمِ مبتنی بر ارتباط و گردش نشانگان است. او معتقد است که نه تنها جهان ما از حضور این تصاویر انباشته شده است، که در سطحی فراتر، این تصاویر اساساً بدل به واقعیت ما گردیدهاند. در این «حاد واقعیتِ»[۱] کاپیتالیستی برساخته از شبیهسازیها[۲]، ارجاعمندی[۳] محو شده است: تصاویر مادامی است که دیگر هیچ پیوندی با آنچه که قرار است بازنمایی کنند، ندارند؛ نشانگان واقعیتر از خود واقعیت هستند. با این منطق، بودریار در سال ۱۹۹۱ ادعا میکند که جنگ خلیج (۱۹۹۰-۱۹۹۱) اتفاق نیفتاده است. به واسطۀ تمهیدات دید در شب و تصاویر شبانه از بمبارانها در عراق و کویت، جنگ خلیج برای بودریار چیزی بیشتر از یک بازی ویدئویی مجازی قابل مصرف در یک وعدۀ زمانی کوتاه نبود.
مطابق نظر فردیک جیمسون، پستمدرنیسم با تأکیدش بر تکهپارگی[۴] تعریف میشود. تکهپارگی سوژه جای ازخودبیگانگی[۵] سوژه – یا همان کارت ویزیت مدرنیسم – را میگیرد. بر خلاف لیوتار، جیمسون پستمدرنیسم را به مثابۀ برهۀ مابعد مدرنیسمِ هنرِ والای اوایل قرن بیستم در نظر میگیرد. آثار پستمدرنیستی اغلب با فقدان عمق شناخته میشوند، عمق در آنها جای خود را به سرشاریِ سطح داده است. همچنین، دیگر شاخص کلیدی عصر سرمایهداری متأخرْ تأکیدش بر بازیافت کالاها و تصاویر قدیمی است. جیمسون، با رجوع به مثالهایی از سینما، مشخصههای کلیدی فرهنگ پستمدرن را اینگونه فهرست میکند: خودـارجاعی[۶]، آیرونی[۷]، پاستیش[۸]، و پارودی[۹]. او فیلمهای هالیوودی را به دلیل غارت تاریخ فیلم و خلق شکلی مسطح و کممایه از زمانمندیِ مکانمند[۱۰] مورد انتقاد قرار میدهد. جیمسون این بازیافت فرهنگی را در حکم قسمی «تاریخیگری»[۱۱] میداند: نوعی اوراقکاری[۱۲] دلبخواهانۀ سبکهای متنوع گذشته. برای مثال، به زعم جیمسون، فیلم نئوـنوآری نظیر محله چینیها (رومن پولانسکی، ۱۹۷۴) شکل گذشته را به خود میگیرد، آن هم از طریق ارجاع به فیلمهای قدیمیتر، گرچه در اینجا عمقِ تاریخی محو میشود و جای خود را به ژستهای سبْکی بیهرگونه معنای عمیقتر میدهد؛ و این چنین است که فیلم در بازآفرینی گذشتهای «واقعی» ناکام میماند. و دیگر از آن پیوند اُرگانیک و واقعی میان تاریخ با رویدادهای گذشته خبری نیست. اگر جانب دقت و احتیاط را لحاظ کنیم، میباید جیمسون را «نظریهپرداز وضعیت پستمدرن» بنامیم و نه «نظریهپردازِ پستمدرن»، دقیقاً به دلیل آن «کلانروایتِ» بارزی که تفکر او را شکل میدهد: مارکسیسم. به زعم جیمسون، اتخاذ موضع در برابر پستمدرنیسم به معنای اعلام موضع در برابر سرمایهداری چندملیتی است.