شعار سال: آقای دوراندیش! از خودتان بگویید. شما ترجمه چند اثر را در کارنامه تان دارید؟
من از سال ۶۹ تاکنون ترجمه میکنم، در واقع از نخستین ترمهای تحصیل در رشته مترجمی زبان انگلیسی، هر چند از آغاز تا امروز هر چه که ترجمه کردم و میکنم "مشق" اند و همچنان در حال یادگیری هستم. اما به نظرم، آنچنان که عرف روزنامه نگاری ایجاب میکند، پرسش شما میخواهد روشن کند که سابقهی چاپ نخستین ترجمه ام کی بوده؟! من اواسط دههی هفتاد اولین کوشندگی هایم در حوزه ترجمه را، که چند داستان کوتاه از نویسندگان معاصر آمریکایی بودند، به اضافهی گاهی چند بند شعرِ انگلیسی، در نشریات محلی استان مانند رودبارزمین و فردوس کویر و ویژه نامههای ادبی آنها چاپ کردم. در مدت این سی سال "ترجمه ورزی" همواره بخش جدایی ناپذیرِ زندگی ام بوده و از میان چندین داستان کوتاه و حدود چهارده رمان ترجمه شده، هفت کار در نشرهای مختلف چاپ و دوباره و سه باره و چهار باره تجدید چاپ شده اند. بقیهی کارها یا مقبول ناشر و بررس نیفتاده اند یا بعضی در مراحل ویرایش و بررسی و تشریفات متعارف انتشار هستند.
از نظر شما یک مترجم با چه معیارهایی باید از بین گزینههای موجود برای ترجمه، دست به انتخاب بزند؟
گزینش یک اثر برای ترجمه در سرزمین ما دستخوشِ محدودیتها و عوامل متعددی است که بعضی در همه جای دنیا مرسوم اند و بعضی فقط مخصوص جغرافیا و فرهنگِ سیستم-محور ما هستند: برای نمونه از یک طرف یافتن هر اثری، با توجه به محدودیت ارتباطات و مراودات فرهنگی-ادبی ما با جهان، کاری است اگر چه نه غیرممکن بلکه دشوار و سترگ، از طرف دیگر تطابق اثر مربوطه با سلیقهها و هنجارهای سیاسی، فرهنگی، دینی و سیستمی هم راه سنگلاخی است پیش روی انتخاب کننده، و به همهی اینها بیفزایید یافتن و جلب نظر ناشر و ملاحظات پولی و مالی و فروش و مافیای پخش و نظایر آنها را هم. حالا ببینید اگر یک مترجم پیدا شود، یک کار خوب هم بیابد و بخواهد ترجمه کند، افزون بر احاطه و تجربهی کافی در مسائل فنی ترجمه که خود حکایتی است "پر آب چشم"، با چه گرفتاریهای دیگری هم باید دست و پنجه نرم کند؛ گرفتاریهایی که اگر منصف باشیم اصلاً هیچ ارتباطی به خود کار ترجمه ندارند، اما مترجم ایرانی ناچار است با آنها هم درگیر شود. اما مخلص شما، با یک نگاهِ تقریباً آرمانی، همواره علاقهمند بوده ام تا کارهایی انتخاب کنم که در راستای دغدغههای ذهنی خودم باشند؛ دغدغههای ذهنی یک انسان با ویژگیهای فردی و تجربی و خوانشی خودش! مهمترین دغدغهی من در زندگی همیشه "فلسفه و معنای زندگی" بوده و هست و گاه پیش میآید که کلاف زندگی ــ زندگی در معنای عامِ آن ــ را گم میکنم. برای نمونه، رمان "پل سن لوئیس ری" در پشت روایت خودش فلسفهی نازکی دارد که شخصیتهای گوناگون جامعه بشری را تصویر میکند تا به من بگوید که کجای جهان ایستاده ام و به من نشان میدهد که هر کدامِ این شخصیتها چگونه هر روز در درون من بیدار میشوند و مرا پیش میبرند و جهان بینی هر کدامِ این کاراکترها چه ارتباطی میتواند با من و "دغدغه هام" داشته باشد! "بی سایگان" ـــ که اخیراً به چاپ چهارم رسیده ـــ هم حکایت گروهی روشنفکرِ اهالیِ سرزمین ادبیات و هنرِ دههی شصت پاریس است که معنی زندگی را گم کرده اند و در دور باطلی از روابط آزاد و مصرفِ زیاده روانه و بیمارگونهی الکل گرفتارند؛ در هم میلولند و در نهایت همهی آن ادعای روشنفکری و هنر و ادب دوستی هم کمکی به حالشان نمیکند و در واقع این "روشنفکری" به نوعی پدیدهی "ضد غرض" و تراژدی آفرین تبدیل میشود که آنها را به پوچی و بیهودگی میکشاند. "فیستا"ی همینگوی هم، به همین ترتیب، روایت گروهی از کهنه سربازانِ سرخوردهی پساجنگ است که شخصیت هایش، تقریبا مانند دو رمان دیگر، در نوعی معناجوییِ دردناک غوطه ورند و به هر دری میزنند تا برای زندگی خودشان مفهومی راضیکننده بیابند، اما در نهایت به بیراهه میروند و با سرخوردگی و سرافکندگی باز میگردند! بطور خلاصه برای هر کدام از هفت اثر تاکنون چاپ شده، و بقیه که در حال طی کردن تشریفات متعارف نشر هستند، میتوان رگههایی از دغدغههای ذهنی ام را یافت که بازگفتن از همهی آنها به طول و تفصیل بیشتری نیاز دارد.
باتوجه به اینکه شما در حیطه ترجمه ادبی فعالیت دارید، ترجمه ادبی از نظر شما به چه نوع ترجمهای اطلاق میشود و خصوصیات یک ترجمه ادبی قوی از نظر شما چیست؟
ترجمه ادبی کاری است مبتنی بر ذوق و خلاقیت و شمّ و الهام و با همهی انواع دیگر ترجمه تفاوتهای شکلی و ماهوی فاحشی دارد. مترجم در ترجمهی ادبی با سبک و لحن و آرایهها و اسطورهها و استعارهها و طنازیهایی سر و کار دارد که انتقال آنها از زبان مبداء، اگر نگوییم غیرممکن، بس دشوار و پر چالش است. راست و پوست کنده بگویم: هیچ ترجمهای برابر اصل که نیست هیچ، کپی برابر اصل هم نیست! البته ترجمههای بسیار عالی و درخشان ادبی از زبانهای مختلف به فارسی فراواناند، اما قبول کنید که شما باید به زبان مبداء تسلط داشته باشید تا متن اصلی دیکنز یا هوگو یا همینگوی یا وایلدر (که دو کارش را من کرده ام) را روی دست بگیرید و ببینید که در ترجمهی آنها چه ظرایف و پیچ و خمهای ادیبانهای قربانیِ تفاوتهای فرهنگی-زبانی دو متن شده. اینک ترجمهی ادبی قوی، علی الاطلاق، عبارتی که شما بکار برده اید، به نظرم ترجمهای باید باشد که همان تاثیری را که در متن و پس زمینهی مبداء ایجاد کرده، در متن و بافتار مقصد هم ایجاد کند، که قطعاً نمیکند. البته این یک نگاه آرمانی و ایده آلیستی است. شاید اگر بخواهیم مصداقی و با رویکردی پیمایشی صحبت کنیم باید بگویید که زبان ترجمهی ادبی باید چنان روان و رسا و شیوا باشد که گویی نسخهی ترجمه به زبان مقصد نوشته شده است.
خود شما چه اثری را بیشتر دوست داشتید؟ علت علاقه شما به این اثر چه بوده؟ آیا شخصیتی در این اثر بوده که باعث شده تا این اثر برای شما خاص و ویژه گردد؟
این پرسش تا اندازهای گزینشها و البته شیوههای برخورد من با هر کدامِ آثار ترجمه شده ام را زیر سوال میبرد و با اینکه مطمئنم شما در پی ارزش گذاری کارهای ترجمه شدهی مخلص نیستید، اما به نوعی، آگاهانه یا ناخودآگاه، از من میخواهید که اعتراف کنم فلان کارم (چه ترجمه و چه متن مبداء، بهتر یا بدتر از دیگری یا بقیه بوده). من اگر بخواهم با ملاحظهی موضوع و محتوای کارها داوری کنم، باید بگویم که در دورهای هر کدامِ آنها را زندگی کرده ام، به این معنی که مفهوم و فرزانگی و روح اثر و همراهی و همدلی با هر کدامِ کاراکترها به من فرصتی داده تا در دنیای آنها زندگی کنم و این دقیقاً همان چیزی است که در راستای هدف رمان هم قرار دارد. سپس حداکثر کوشش خودم را به کار گرفته ام تا این روح را با خوانندگان به مشارکت بگذارم. به عبارتی پیش از اقدام به ترجمه، من هم در مقام یک خواننده با اثر رو در رو میشوم، هر چند، با توجه به انگیزههای فرامتنی، برای ترجمهی اثر مجبورم قدری عمیقتر در ژرفای رمان غوطه بخورم، هم از نظر دفعات خواندن و هم از نظر دقت در واژگان و جملهها و عبارت ها. سخن کوتاه اینکه یکایک ترجمه هام را دوست دارم و هیچکدام کمتر یا بیشتر از دیگری نیست.
"برخلاف تصور عموم، ترجمه نه تنها اشراف کامل به زبان مبدأ و مقصد را میطلبد، بلکه مترجم باید با فن داستان سرایی هم آشنایی داشته باشد. " نظر شما در رابطه با این دیدگاه چیست؟
مراد ما از ترجمهی ادبی، دست کم در این گفتگو، ترجمهی رمان و بطور کلی ادبیات داستانی است. ادبیات داستانی در همهی زبانها و بومهای ادبی واجد ساختارها و ویژگیهای فرمی و آرایهای مخصوص به خودش است. ژانرها و سبکها و لحنهایی که در ادبیات داستانی بکار گرفته میشوند بسیار پر شمار و گاه متفاوت اند؛ بنابراین کاملاً طبیعی و منطقی است اگر گفته شود که یک مترجم خودش اگر داستانسرا و روایتگر نیست، اما باید با ژانرها و سبکها و مکاتب ادبی آشنایی داشته باشد یا حداقل وقتی اثری را برای ترجمه بر میگزیند، بیش و پیش از هر کاری دست به نوعی "ترجمه پژوهی" بزند، به این معنی که ابتدا کاشف به عمل آوَرَد با چه ژانر و سبکی روبروست، آیا این سبک در حوزهی علاقه مندی ها، خوانشها و تجربیاتش هست یا نه و حتی المقدور چندین نقد "جاندار" دربارهی این اثر بخواند و بعد ترجمه را بیاغازد. من به تجربهی چند ساله ام در ترجمهی ادبی عرض میکنم که مترجم ادبی نه تنها بهتر است (و بلکه باید) یک "نویسندهی بالقوه" باشد، بلکه نظر به محدودیتهایی که با آن روبروست، باید بر "ویراستاری" و "پیچشهای کار نویسندگی" هم آشنایی نه، بلکه تسلط داشته باشد. حتی بر این باورم که کار ترجمه از نویسندگی هم به مراتب دشوارتر است، چرا که واژگان، جملهها و عبارات (مانند نویسنده) به مترجم خودش که تعلق ندارند تا هر گونه خواست آنها را جرح و تعدیل کند و تغییر دهد. دایرهی چرخش مترجم محدود به دایرهی نویسندهای است که سر در اثر او فرو برده و به این ترتیب میبایست در برابر این محدودیت "کُرنش" کند و از آن فراتر و فروتر نرود.
با ارزشترین کتابی که ترجمه کردید، کدام کتاب بوده؟ دلیل این ارزشمندی چیست؟
رمان اگر بخواهد به خاستگاه و اهداف اولیهی خودش پایبند باشد، متنی است محصول فضایی آزاد و برابر که صداهای گوناگونی میتوان از درون آن شنید و محملی باید باشد برای به رسمیت شناختن تفاوتها و بیان ناگفته ها. خاستگاه رمان ادبیات غرب بوده و به قولی "دُن کیشوت" نخستین رمان جامعهی بشری، با مختصات امروزی است، اما با اینکه بیش از چهارصد سال از نگارش ماندگار "سِر وانتس" میگذرد، ما اینک در جاهای مختلف جهان شاهد تولد و بالندگی شیوهها و سبکهای مختلف روایت هستیم. برای نمونه رئالیسم جادویی در اواسط قرن بیستم است که در میان سبکهای پیشین سر بر میآورد. هیچ کدام از این سبکها و شیوههایی روایی بر دیگری ارجح نیست و هر کدام محصول اقلیم و فرهنگ و اسطورهها و جغرافیایی است که از آنجا قد بر میافرازد؛ بنابراین هیچ رمانی نه از رمان دیگر بهتر و نه بدتر از آن است. گوناگونی شگفت انگیز فرمها و صداها و شیوههایی روایی گرداگردِ جهان فرصتی در اختیار ما میگذارد تا با آنها در ادبیات غرق شویم. این که شما میفرمایید "با ارزشترین کتابی که ترجمه کردید کدام کتاب و دلیل این ارزشمندی چیست؟ " ارزش را دارید با چه پیمایشی تعریف میکنید و میسنجید؟ کوتاهترین زمانی را که من صرف یک "ترجمه" کرده ام به آخرین شان یعنی "نفوذ به لانهی خرگوش" نوشته "خوان پابلو ویلالوبوس" (دو چاپ در فاصلهی آذر و دی ۹۹ توسط نشر نون) است که نزدیک به سه ماه بود! به نظرتان میتوانم بگویم این کم ارزشترین آنها و "آخرین رُز کشمیری" (دو چاپ در سال ۹۷ توسط نشر قطره) با نزدیک به هجده ماه، با ارزشترین آنهاست؟ مسلماً نه! از نظر خودم همهی این چند رمان که ترجمه کرده ام ارزشهای نوعیِ خودشان را دارند و هر کدام به سهم خودشان در نظام چند گانهی ادبیِ (مبتنی بر نظریهی پُلی سیستم "اِتمان ایوان زُهر") ادبیات فارسی تاثیر خودش را گذاشته و میگذارد. من دانش آموزِ قلمرو ادبیات و ترجمهی ادبی ام و نه هیچوقت از این حوزه فارغ التحصیل میشوم و نه، با یک نگاه کلی، بهترین و ارزشمندترین ترجمه را انجام میدهم! من به قدر کوشندگیها و تکاپوی خودم میآموزم، قدری تجربهی بیشتر کسب میکنم، اثری را برای ترجمه (به اندازهی دانش و بینش شخصی خودم) ارزشمند (و نه ارزشمندترین) تشخیص میدهم و روی آن کار میکنم. حال ممکن است کسی پیدا شود که نگاه و داوری اش با من تفاوتهایی (و شاید تضادهایی) داشته باشد. اتفاقاً این از زیباییهای ادبیات است که از قابلیتها و ابزار خودش برای بیان تکثر دیدگاههای جامعه بهره میگیرد.
آقای دوراندیش! وضعیت ترجمه در کرمان را چگونه میبینید؟
از نظر کمّی روز به روز بر تعداد مترجمان افزوده میشود و این را البته باید به فال نیک گرفت، اما تا زمانی که مراجعی برای نقد و تحلیل و گزینش کارهایِ درخشانِ ترجمه نباشد، رشد ترجمهی ادبی متوازن و بالنده و زاینده نخواهد بود. شوربختانه، در کل، ترجمه ادبی وضعیت آشفته و بی در و پیکری دارد و ترجمههای موازی، پر از غلطهای ویراستی و املایی و رسم الخطی، شلخته، نارسا، بی معنی، مبهم، بازاری، کپیهای ناشیانه، تیراژهای کاذب و نظایر آن از مختصات بازار ترجمه است.
من همیشه فکر میکنم که ادبیات آنقدر قدرت دارد تا بتواند جهان را دگرگون کند، حتی این جهان آشفته و پر از بدفهمی و کج فهمی را...! این حرف را گفتم تا به نکتهای (بخوانید گلایه) اشاره کنم که همیشه همچون سنگی روی دلم سنگینی میکند: نشر ابزاری است که باید در خدمت ادبیات باشد و از آنجا که برجستهترین هدفِ ادبیات هم اعتلای آگاهی جامعه و تحقق این دگرگونی مثبت است، بنابراین نشر بیش و پیش از هر کاری باید نقشهی راه خودش را با عنایت به این هدف ترسیم کند. بی تعارف باید گفت که فضای فرهنگی و فضای نشر عموماً از "باند بازی" و "رانت" رنج میبرد و چه بسا کتابهای ارزشمندی، اعم از تالیف و ترجمه، که با درِ بستهی انتشاراتیها مواجه اند؛ این گرفتاری بیشتر گریبانگیر کتاب اولیها بطور اخص، و شهرستانیها (غیر تهرانی ها) بطور اعم است. انتظار میرود ناشرین محترم قدری بزرگواری به خرج دهند و دست کم منفذی بگشایند برای بررسی کارهای سفارش نشده و بی "باند" و "رانت"! اگر به کتابهای جدید و چهرههای جدید فرصت بدهند، جان تازهای خواهند دمید در کالبد خستهی نشر...!
در طول تاریخِ ترجمهی کرمان همواره مترجمهای بزرگی در این شهر بوده و هستند. بعضیها از روزگارانِ پیشین ترجیح داده اند که بروند و پایتختنشین شوند. اما فکر میکنم هم اکنون نسلی از جوانان مترجم (و البته نویسنده) در کرمان پا گرفته اند که نیازمند شناسایی و پشتیبانی اند. این فرایند در وهلهی اول به عهدهی نشریات، فضای مجازی، جلسات و محافل و حلقهها و کارگاههای ادبی و داستان و کتابخوانی است که چنین استعدادهایی را شناسایی و معرفی کنند. از طرفی این محافل باید به هر لطایف الحیلی از مترجمان طراز اول کشور دعوت کنند تا به کرمان بیایند و از این رهگذر برای علاقهمندان این حوزه فرصت و انگیزهی تبادل تجربه و دانش ایجاد شود. این امر نیازمند حمایت سازمانهای فرهنگی-آموزشی و البته استقبال علاقهمندان حوزه ترجمه هم هست. در نهایت چنین رویدادی به کشف و بالندگی استعدادها کمک میکند، آن هم در شهری که دانشگاههای باهنر، آزاد، پیام نور و فرهنگیان هر ساله در مقاطع و گرایشهای مختلف زبان انگلیسی دانشجو میپذیرند و میتوان از میان آنها استعدادهای ارزشمندی شناسایی و به جامعه ادبی معرفی کرد.
از دیگر مشکلاتی که در جامعۀ امروز کرمان و ایران میبینم، در حوزۀ نقد کتاب است. در ایران نقد به معنای تخصصی آن وجود ندارد و ما اساساً طبقهای به نام منتقد ادبی به معنای تخصصی و حرفهای نداریم و نویسندگان و مترجمان عموماً جز تعریف و تمجید از کارهایشان را بر نمیتابند. این را هنگام خواندن یا شنیدن نقدهای مختلف ادبی میتوان دید.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات، برگرفته از گفتار نو، تاریخ انتشار:۴ اسفند ۱۳۹۹، کد خبر:۴۰۰۷۷، www.goftareno.ir