دفاع از مظلوممیثم بیانی رسا داشت، و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود و با بیانی جذاب و شیوا در مقابل ظلم ابن زیاد و دیگران به مقابله میپرداخت او در بازار میوه، رئیس صنف میوه فروشان بود، هر گاه میخواستند در جایی و نزد کسی، سخنی گفته شود از میثم میخواستند که سخن گویشان باشد، روزی گروهی از بازاریان نزد میثم رفتند تا با هم به عنوان شکایت از عامل بازار پیش ابن زیاد بروند، میثم در این دیدار به نمایندگی از بازاریان سخن گفت، به حدی که ابن زیاد از گفتارش به شگفتی افتاد و در سکوت فرو رفت.
میثم پس از شهادت حضرت علی (ع) در خدمت امام حسن مجتبی (ع) بود، ولی ملازمت او با امام حسن (ع) محدود به مدت زمانی بود که امام در کوفه حضور داشتند و، چون زندگی او در کوفه بود نتوانست با امام (ع) به مدینه مشرف شود، ولی در زمان امام حسین (ع) گاهی به مکه و مدینه مشرف و به خدمت امام حسین (ع) میرسید و حتی در آخرین سفری که به مدینه داشت، امام را در مدینه نیافت و بدون اینکه امام را زیارت کند به کوفه مراجعت نمود، ولی بعد از مراجعت به فرمان ابن زیاد دستگیر و زندانی شد.
خبر میثم از واقعه کربلازنی به نام «جبله مکی» نقل میکند که از میثم تمار شنیدم که میگفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم میکشند و دشمنان خدا این روز را مبارک میدانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین (ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه….
آن گاه میثم گفت:ای جبله! بدان که حسینبن علی (ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند.ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که، چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شدهاست.
جبله میگوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها میتابد، همچون پارچههای رنگآمیزی شده که به سرخی میزد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسینبن علی (ع) کشته شد.
خبر از شهادتمیثم، پیش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولایش علی (ع) شنیده بود.
امام به میثم تمار گفت: چه خواهی کرد آن روز، که فرزند ناپاک بنیامیه – عبیدالله زیاد از تو بخواهد که از من تبری و بیزاری بجویی؟
میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد!
امام: در غیر این صورت، به دارت آویخته و تو را میکشند.
میثم گفت: صبر و بردباری خواهم کرد، این در راه خدا چیزی نیست…
نه یک بار، بلکه بارها، علی (ع) سرنوشت «شهادت بر سر عقیده و ایمان» را که در انتظار میثم تمار بود، به او یادآوری میکرد و میثم نیز بدون وحشت و هراس، خود را برای آن «میلاد سرخ» مهیا میکرد.
این که میثم، از شهادت خویش، خبر داشت و حتی جزئیات آن را هم از زبان مولایش شنیده بود، دلیل دیگری بر عظمت روح و ظرفیتبالا و قدرت ایمان او بود.
دستگیر شدن میثممیثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعیاش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حجبه سوی کوفه برمیگشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلمبن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهرههای برجسته هوادار اهلبیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عریف» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابنزیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابنزیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود؛ به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیداللهبن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابنزیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیدهترین یاران ابوتراب، علی (ع) است.
ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش…! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند.
ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟
* در کمین ستمگران … که تو یکی از آنانی.
* با این که عجم هستی با من این گونه سخن میگویی؟! به من خبر دادهاند که تو با «ابوتراب» بسیار نزدیک بودهای!
* آری، درست گفتهاند.
* باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار میآویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: علی (ع) به من خبر داده است که مرا به دار میآویزی.
ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی).
میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته میشوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها میگذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود؛ و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند؛ و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دارمیثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمیگرفت و چنان عادی و بیاعتنا، آن را تلقی میکرد که بر خشم دشمن میافزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیثسری علی (ع) فرامیخواند. میثم میگفت: هرکس میخواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی (ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر میدهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع میشدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن میگفت. فضایل و شایستگیهای اهلبیت پیامبر و دودمان علی (ع) را بازگو میکرد و خیانتها و فسادهای بنیامیه را فاش میساخت.
بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظه های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکاندهنده بود که به «ابنزیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید؛ و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد.
پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه میخواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیداللهبن زیاد – خیال کرده است که میتواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من؛ و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.
میثم به همان حالتبود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ میآمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم میدانم که اهل عبادت بودی و شبها را به مناجات بهسرمیبردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد؛ که هماکنون هم، آن طیران معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت میگردد، مقام و رتبهاش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می رود.
شهادت میثممیثم در سال ۶۰ ق. آخرین سفر را به مدینه رفت؛ و با رسول خدا وداع نمود. پس از بازگشت به کوفه به دستور ابن زیاد دستگیر و زندانی شد. او را بر همان درختی دار زدند که حضرت علی (ع) خبرش را به او داده بود و نحوه شهادتش را گفته بود، میثم همراه نه نفر دیگر در یک روز به دار کشیده شد، ولی محل دارهای آنان متفاوت بود و چنانکه علی (ع) بدو فرموده بود، چوبه دار میثم از دیگران کوتاهتر و نزدیک منزلش بود، سه روز پس از شهادت میثم، دوستانش جسد مبارکش را دفن و بعدها برایش مقبرهای بنا کردند که امروز در نزدیکی کوفه مشهور است.
از میثم شش فرزند به نامهای محمد، صالح، علی، عمران و حمزه باقی ماند که از اصحاب امام سجاد، امام باقر، و امام جعفر صادق بودند و نوههای میثم نیز از یاران ائمه اطهار بوده و خدمات فراوانی به اسلام و تشیع نمودند.
گرایش ایرانیان به اسلام تاثیر بسیار عمیقی در فرهنگ و تمدن ایران و اسلام به جای گذاشت و بنیاد فرهنگ و تمدن اسلامی ـ ایرانی را پی ریزی نمود، ایرانیان وقتی ندای عدالت طلبانه اسلام و پیام رسول اعظم (ص) را شنیدند در نهان، دل به جهانبینی غنی اسلامی سپردند و اسلام را با دل و جان پذیرا گشتند و از بهترین یاران پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) گشتند و پس از عصر غیبت از بزرگترین عالمان دین محسوب شدند.
مزار شهیدمدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر دار بود. ابن زیاد برای اهانت بیشتر به میثم اجازه نداد که بدنمقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند؛ به علاوه میخواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردمبگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروانعلی (ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان میدهد، الهام میبخشد، امید میآفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند؛ با هم، همپیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمیدید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند؛ خبر به «ابن زیاد» رسید. ابن زیاد می دانست که مدفن او مزار هواداران علی (ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند.
اینک مزار شهید در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی (ع) نوشته شده است.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشی می گرایید، جان بر کف و شهادت طلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود؛ مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند؛ که او «اسوه» بود و پیروی از اسوههای کمال، وظیفه کمال جویان است.
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از شفقنا، تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، کدخبر: ۱۱۹۵۹۱۱، fa.shafaqna.com