مراد من از این نوشته کوتاه، بررسی همه جانبه و جانانه دیدگاه مهم، ارزشمند و متفاوت ویتگنشتاین در باب فلسفه و فیلسوف نیست. در این نوشتار تنها نمونههایی از چگونگی نگاه او به فلسفه و فیلسوف بیان شده است. باری، ویتگنشتاین از آبرودهندگان به فلسفه در قرن بیستم است. بسیاری از فقرات نوشتههای او زبانزد فیلسوفان بزرگ است. ویتگنشتاین فیلسوف امید و نومیدی، شکست و پیروزی و جنگ و صلح است، کوله بار فلسفهاش آکنده از میراث تجربههای شخصیاش است. اوجهای جاودانه او در فلسفهورزیاش برای قرنها مورد بحث و گفتگو میان اهالی فلسفه خواهد بود.
شعار سال: «هدف فلسفه عبارت است از ایضاح منطقی اندیشهها. فلسفه مجموعهای از آموزهها نیست بلکه نوعی فعالیت است. نتیجه فلسفه نه گزارههای فلسفی بلکه روشن شدن گزاره هاست. بدون فلسفه اندیشهها گویی مه آلود و نا متمایزند. وظیفه فیلسوف عبارت است از روشن سازی و مشخص کردن مرزهای دقیق اندیشهها.» (ویتگنشتاین، رساله منطقی_ فلسفی، ۵۶)
«فلسفه مبارزهای است بر ضد افسون شدگی فهم ما توسط امکانات زبان ما» (ویتگنشتاین، تحقیقات فلسفی، ۷۱)
«فیلسوف کسی است که باید در درونش، بسیاری بیماریهای فهم را درمان کند پیش از آنکه بتواند به انگارههای فهم سالم بشری برسد.» (ویتگنشتاین، فرهنگ و ارزش، ۹۱)
برای ویتگنشتاین فلسفه با حیرت آغاز میشود و پرسشهای فلسفی که او را آزار میدهند برخاسته از زبان ما هستند. «فلسفه» بسان زندگیِ ویتگنشتاین، واژهای حیرت انگیز برای او به شمار میآمد. هانس گلاک معتقد است: «از زمان کانت به این سو، هیچ فیلسوفی به اندازه ویتگنشتاین به جد به این موضوع نیاندیشیده است. علاقه او به سال ۱۹۱۲ یعنی زمانی بر میگردد که او مقاله «فلسفه چیست؟» ارائه کرد.» (هانس گلاک، ۱۳۸۹، ۴۰۰) در نگاه ویتگنشتاین کسی که دچار حیرتی فلسفی شده است مانند کسی است که میخواهد از اتاق بیرون رود، ولی نمیداند چطور و یا مانند مگسی که در بطری به دام افتاده و نمیداند چگونه رها شود. هدف او این است که راه برون رفت از بطری را به مگس نشان دهد.
«هدف تو در فلسفه چیست؟ به مگس راه خروج از بطری مگس گیر را نشان دادن.» (ویتگنشتاین، ۱۳۹۹، ۱۵۰)
گویی ما انسانهایی هسیتم گم گشته در غریبستان زبان و باید راه خروجی بیابیم. فیلسوف خوب کوچه پس کوچههای این شهر غریب را میشناسد. روز به روز جلوههای تازهای از شهر زبان کشف میکند. به مرور یاد میگیرد که اگر فلان فرعی را اشتباه رود سر از کجا در خواهد آورد.
«زبان هزار تویی از راهها است. از یک طرف میآیی و سر در میآوری، از طرفی دیگر به همان جا میآیی و سر در نمیآوری.» (ویتگنشتاین، ۱۳۹۹، ۱۲۰)
ویتگنشتاین رسالت فلسفی خود را یاری رساندن به کسانی میدانست که در این غربت فلسفی دچار تحیر شده اند، او تلاش داشت تا کمک کند افراد ماهیت تحیر و سرگشتگی شان را بفهمند. او در درسگفتارهایش خود را یک راه بلد توصیف میکند که وظیفه اش نشان دادن چگونه پیدا کردن مسیر است. ویتگنشتاین میگوید: «تدریس فلسفه نیز همان زحمت طاقت فرسای یاد دادن جغرافی را در صورتی دارد که شاگرد انبوهی از تصورات غلط و فوق العاده سردستی را راجع به مسیر رودخانهها و تلاقیگاهشان با کوهها با خودش آورده باشد» (جیمزکلاگ، ۱۳۹۴، ۲۰۶)
در نظر ویتگنشتاین متقدم فلسفه ما را به این امر رهنمون میسازد که در باب چه چیزهایی نمیتوان سخن گفت و به دنبال آن نمیتوان اندیشید. فلسفه یکسره «نقد زبان» است و مرزهای تفکر را باید با مشخص ساختن مرزهای زبان شناختی تفکر آشکار ساخت. ویتگنشتاین در مقدمه رساله با صراحت گوشزد میکند که آنچه بیرون از مرز زبان قرار گیرد مهمل است. گو اینکه او در رساله، فلسفه را به پایان خود میرساند.
ویتگنشتاین در رساله معتقد است در باب ساختارهای مشترک میان زبان و واقعیت حقایق متافیزیکیای وجود دارند، اما قابل توصیف نیستند. از طرفی دیگر او در دوره دوم فکری خود متافیزیک را از شکل افسانه بیرون آورده و به آن قدر و منزلت میدهد. ویتگنشتاین، با نقد نظرگاه فلسفی خود در «رساله» درباره زبان، راه را برای نجات مسائل متافیزیکی از چنبره خشک و تنگ اصل تحقیق پوزیتیویستی هموار ساخت. باری، ویتگنشتاین متاخر نیز این رویه را حفظ کرد که خطای زبانشناختی خاستگاه مسائل و مشکلات فلسفه سنتی است و فلسفه درست، تنها درباره تحلیل زبان است. با این همه، برداشت جدید او از زبان، فهم و برداشت جدیدی از تحلیل را در پی داشت.
به عقیده ویتگنشتاین اشتباه بسیاری از فیلسوفان (از جمله خود او در رساله) این است که وقتی زبان نگریسته میشود، آنچه نگریسته میشود صورتی از واژهاست نه آن استعمالی که از صورت واژهها میشود. وقتی فلسفه پردازی میکنیم بواسطه نمود یکنواخت واژهها هنگامی که آنها را در حین ادا شدن میشنویم و یا آنها را در یک دستنوشته میبینیم، گیج میشویم. کاربرد آنها به روشنی به ما عرضه نمیشوند. این امر مانند نگریستن به دستگیرههای یک واگن قطار میماند. ما تنها دستگیرهها را میبینیم که همگی شبیه هم اند. فلسفه سنتی به دستگیرهها میپردازد و عبارات و واژهها را به مثابه دستگیرهها میبیند و تا اندازه زیادی کابرد آن دستگیرهها را نادیده میگیرد. ما در تنوع عظیم همه بازیهای زبانی روزانه ناآگاه میمانیم پوشش زبانمان هرچیز را شبیه به هم میسازد. (فن، ۱۳۸۶، ۱۲۰)
فلسفه و فیلسوف در نگاه ویتگنشتاین پیوستگیِ ویژهای دارد. رفتار وکردار خود او گواه این پیوستگی است. در نظر ویتگنشتاین کار فلسفی کردن به معنای کار بر روی خود شخص است. گفتگویی میان ویتگنشتاین ودروری در سال ۱۹۳۰ با روشنی تمام نشان میدهد که نزد ویتگنشتاین فلسفه و انسانیت چگونه پیوند خورده اند. دروری میگوید هرچیزی را که از ویلیام جیمز خوانده پسندیده است، جیمز خیلی انسانی است و ویتگنشتاین چنین اظهار میکند: به همین دلیل فیلسوف خوبی هم هست، او واقعا انسان بود. فقط یک انسان واقعی میتواند فیلسوف خوبی باشد یعنی خوب یا درست فلسفه ورزی کند. همچنین زمانی که یکی از شاگردانش به نام ردپت از ویتگنشتاین میپرسد که فیلسوف کیست؟ او در پاسخ میگوید: معلم رفتار و آداب. (حسینی، ۱۳۸۹، ۶۶)
بنابراین میان فیلسوف اتریشی و فلسفه اش پیوندی وثیق و عمیق وجود دارد. با دقت در آثار و یا نامههای او به دوستانش میتوان موارد بسیاری را یافت که ویتگنشتاین به صراحت به این پیوند اشاره دارد. زمانی در نامه خود به ملکم میگوید مطالعه کل فلسفه چه سودی دارد زمانی که نگرش و نحوه نگاه و تفکر تو به پرسشهای روزمره زندگی ات بهتر نشود. از طرفی ویتگنشتاین بارها در زندگی شخصی اش نشان داده است که به سخنان خود ملتزم است. ویتگنشتاین در باب خودسازی و رهایی از تعلقات دنیوی و دیگر نکات اخلاقیای که پیوسته به دوستان خود گوشزد میکرده است تلاشهای مفیدی داشته است. حضور او در جنگ یکی دیگر نشانههای آشکار جدایی ناپذیری میان او و تفکراتش است. اقدامات او در روزهای نخست عملیات، کسب مدال شجاعت و گزارشِ ضمیمه آن میتواند گواه این مطلب باشد. «سرباز داوطلب، ویتگنشتاین، در جریان درگیریها در کسوت افسرِ دیده بانی بود …… او بی اعتنا به آتش سنگین توپخانه دشمن و انفجار پیاپی گلولههای خمپاره، شلیک خمپارهها را زیر نظر گرفت و مکان یابی شان کرد … او با همین رفتار متمایز تاثیر آرام بخشی بر رفقای خود گذاشت.» این گزارش وقتی اهمیت بیشتری مییابد که بدانیم ویتگنشتاین از رزم معاف بوده است و به اصرار خود به جنگ آمده است.
از نکات مهم در فلسفه ویتگنشتاین، جنبهی عملی فلسفه ورزی اوست. وقتی با این دید به فلسفه او نظر میکنیم دیگر عجبی نمینماید چرا در برههای زندگی اش به باغبانی در صومعهای پرداخته و یا اینکه در روستایی به معلمی روی آورده تا آنجا که برای شاگردانش یک فرهنگ لغت مدارس ابتدایی مینویسد. عکاسی، مهندسی، مجسمه سازی، معماری و بسیاری دیگر از فعالیتهای او را میتواند با این نگاه دریافت.
فیلسوفی، چون ویتگنشتاین به این پرسش نیز پاسخ میدهد که آیا فلسفه در سیر تاریخی خود پیشرفتی هم داشته است و یا اینکه در گذر قرنها هنوز هم بر سر همان مسائل نخست بحث میشود بی آنکه به راه حلی قطعی نزدیک شده باشند. ویتگنشتاین در باب پیشرفت در فلسفه معتقد است: «میشنوید که مردم همواره میگویند فلسفه هیچ پیشرفتی نداشته است و همان مسائل فلسفی که پیشتر ذهن یونانیان را به خود مشغول کرده بود هنوز هم ما را به دردسر میاندازد. شخصی که حرفهایی از این دست میزند نمیداند به چه دلیل این اتفاق روی داده است. دلیل آن این مطلب این است که زبان ما آدمیان مانند قبل باقی مانده است و از این رو همواره همان پرسشها را در برابرمان میگذارد. جایی خواندم: هیچ کدام از فیلسوفان آن اندازه به واقعیت نزدیک نشد که افلاطون توانست نزدیک شود. چه وضع عجیبی. چقدر شگفت آور است اگر که افلاطون توانسته تا این اندازه پیش رود. یا اینکه ما نمیتوانیم تا این اندازه پیش رویم. آیا دلیلش این بوده که افلاطون خیلی باهوش بوده است؟» (ویتگنشتاین، ۱۳۸۷، ۴۰)
از طرفی ویتگنشتاین میان فلسفه و علم مرزبندی قاطعی انجام میدهد. «برای متحیر شدن، آدمی باید بیدار شود. علم وسیله است برای دوباره خواب کردن او. (ویتگنشتاین، ۱۳۸۷، ۲۲) این مرزبندی آشکار به هیچ رو به معنای عقل ستیزی ویتگنشتاین نیست. باید توجه داشت که آنچه ویتگنشتاین به مقابله با آن بر میخیزد علم نیست بلکه علم گرایی است. ویتگنشتاین با آن گونه از رویکرد علمی سلطه گری مخالف بود که همه چیز را به مادهای بی جان و منفعل فرو میکاست و عالم را به نحوی از اعتبار میانداخت و جایی برای زمینههای دیگر فرهنگ انسانی مانند اخلاق، هنر و دین باقی نمیگذاشت. او علم گرایی را نوعی بت پرستی نسبت به علم میدانست که از دید او برای حوزههای علمی گوناگون مانند فلسفه زیان بار است و باعث ویرانی فرهنگ میشود. Wittgenstein, ۱۹۶۶,۲۷))
مراد من از این نوشتهی کوتاه، بررسیای همه جانبه و جانانه بر دیدگاه مهم، ارزشمند و متفاوت ویتگنشتاین در باب فلسفه و فیلسوف نیست. در این نوشتار تنها نمونههایی از چگونگی نگاه او به فلسفه و فیلسوف بیان شد. باری، ویتگنشتاین از آبرودهندگان به فلسفه در قرن بیستم است. بسیاری فقرات نوشتههای او زبانزد میان فیلسوفان بزرگ است. ویتگنشتاین فیلسوف امید و نومیدی، شکست و پیروزی و جنگ و صلح است، کوله بار فلسفه اش آکنده از میراث تجربههای شخصی اش است. اوجهای جاودانه او در فلسفه ورزی اش برای قرنها مورد بحث و گفتگو میان اهالی فلسفه خواهد بود.
*عنوان این یادداشت را از کتاب فوق العاده ارزشمند ری مانک به نام «Ludwig Wittgenstein: The Duty of Genius» وام گرفته ام.
منابع
حسینی، مالک، ۱۳۸۹ویتگنشتاین و حکمت، هرمس، تهران.
ویتگنشتاین، لودیگ،۱۳۹۳ رساله منطقی فلسفی، سروش دباغ، هرمس، تهران.
گلاک، ۱۳۸۹، فرهنگ اصطلاحات ویتگنشتاین، همایون کاکا سلطانی، نشر گام نو، تهران
فرهنگ و ارزش، ویتگنشتاین، ترجمه امید مهرگان، نشر گام نو، ۱۳۸۷، تهران
ویتگنشتاین، لودیگ، ۱۳۹۹، تحقیقات فلسفی، مالک حسینی، هرمس، تهران.
فن، ۱۳۸۱، مفهوم فلسفه نزد ویتگنشتاین، ترجمه کامران قره گزلی، نشر مرکز چاپ اول، تهران
کلاگ، جیمز، ویتگنمشتاین در تبعید، احسان سنایی، نشر ققنوس، تهران
Wittgenstein, L, ۱۹۶۶, lectute and conversation on aesthetic, psychology and religion belief ,Blackwell.
شعار سال، با اندکی تلخیص واضافات برگرفته از دین آنلاین، تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۴۰۰، کد خبر: dinonline.com/۳۷۱۱۰