به مناسبت هفته بزرگداشت معلم و سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری، روایتی از مرحوم مهندس کتیرایی تنها شاهد ترور استاد تقدیم میشود. مصطفی کتیرایی (زاده ۱۰ دی ۱۳۰۷ ملایر – درگذشته ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ تهران) سیاستمدار و وکیل ایرانی بود، که در دولت موقت بهعنوان وزیر مسکن و شهرسازی فعالیت میکرد و در دولت اول نیز از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ معاون نخستوزیر و دبیرکل سازمان امور اداری و استخدامی کشور بود.
شعار سال: اولین جلسه «متاع» پس از انقلاب اسلامی، روز ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ با حضور آقایان مطهری، مهندس بازرگان، مهندس سحابی، حاج کاظم آقاحاج ترخانی، مهندس تاج و بنده در منزل مسکونی آقای مهندس سحابی واقع در خیابان بهارستان باغ امینالدوله تشکیل شد.
نام «متاع» مخفف حروف کلمات اول مکتب تربیتی، اجتماعی، علمی درسال ۱۳۳۷ به ابتکار آقای مهندس بازرگان با تعدادی از افراد که مقرر بود نامشان معلوم نباشد، تاسیس شده بود. سال ۱۳۳۷ هم از من دعوت کردند بعنوان عضوی از این تشکل باشم. جلسات متاع هر از چند گاهی در خانهها اعضا به شکلی که به ظاهر مهمانی بود با صرف شام تشکیل میشد.
این شیوه به منظور حفاظت و صیانت از آن بود. در جلسه فوق همان طوریکه گفته شد با حضور افراد یاد شده از اول شب برپا شد و به بررسی حوادث پس از انقلاب پرداختند و تا نیمه شب ادامه داشت. بنابر این، این جلسه هیچ ارتباطی به شورای انقلاب یا هیات دولت نداشت. دستور جلسات عموما در این مدت ۲۰ سال مسائل روز و متفاوت بود. همانطوریکه گفتم در این جلسه حوادث مهم پس از تشکیل دولت موقت مطرح گردید.
باید گفت: با اینکه آن ایام هیچکس خصوصا مسوولان تراز اول مملکت امنیت کامل نداشتند، اما در این شرایط هم وقوع حادثه خاصی پیشبینی نمیشد. البته گروه فرقان با رهبری شخصی به نام گودرزی که هم در کسوت روحانیت بودو هم گاهی لباس شخصی میپوشید، مخفیانه تشکیل شده بودو فعالیتهای تند سیاسی و مذهبی را آغاز کرده بودند. از اعلامیهها و نوشتههایشان چنین برمیآمد که روحانیت را دشمن اصلی عنوان میکردند. این گروه دست به ترور سران و دستاندرکاران انقلاب و دولت میزدند و اولین قربانی آنها تیمسار قرنی و آقای مطهری بود.
برای افراد دیگر نیز شیوه آنها چنین بود که اخطارهایی برای افراد میفرستادند و ظرف ۲۴ ساعت آنها رابه قتل میرساندند. بعداً تمام آنها با تلاش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دستگیر و در دادگاه انقلاب محاکمه و مجازات شدند. ازجمله من را هم کتبا در سمت وزارت تهدید به قتل کردند.
جلسه شب حادثه طولانی بود و ساعت ۱۲ شب پایان یافت. آقای حاج ترخانی به آقای مطهری گفت: اگر ماشین ندارید من شمیران میروم در خدمت تان باشم. ایشان هم پذیرفتند. همگی از منزل آقای مهندس سحابی خارج شدیم. من با آقای حاج ترخانی یک مساله خصوصی داشتم که دم در صحبت میکردیم. آقای مطهری به لحاظ رعایت احترام و ادب با فاصله ۳۰ قدمی در اول کوچه منتظر ما شد تا صحبت ما تمام شود و همراه ایشان با ماشین آقای حاج ترخانی بروند.
من هم بادقت آقای مطهری را نگاه میکردم که ناگاه جوانی که در تاریکی شب دقیقا سن و قیافهاش قابل تشخیص نبود از سمت پایین به سمت ایشان آمد و صدا زد آقای مطهری! میخواست مطمئن شود ایشان آقای مطهری است. آقای مطهری برگشت بطرف او پاسخ داد بله! در یک لحظه جوان تیری به سر او شلیک کرد. با همان ضربه آقای مطهری به زمین افتاد و دیگر حرکتی از خود نشان نداد. ضارب به سرعت در تاریکی شب فرار کرد.
من وحشتزده فریاد کردم آقای حاج ترخانی مطهری را زدند. ایشان که متوجه صدای گلوله نشده بود از فریاد من حیرت کرد و گفت: چی میگی؟! گفتم ببین آقای مطهری را کشتند. او به سمت در حیاط منزل آقای مهندس سحابی رفت و زنگ تمام طبقات را زد و فریاد میکرد بیایید.
بچههای ایرج سحابی برادر مهندس سحابی با سرعت از پلهها پایین آمدند و سوال میکردند چه شده؟! ما به آنها اشاره کردیم که آقای مطهری آنجا افتاده است. آنها بطرف او شتافتند و وی را بلند کرده و به سوی خودرو آقای حاج ترخانی بردند و همگی به سوی بیمارستان طرفه که نزدیکترین بیمارستان آن محله بود به راه افتادند.
من ماندم و تاریکی شب و حیران و پریشان، زیرا نمیدانستم آیا ضارب در پناهی مخفی شده و برنامه دیگری دارد یا خیر؟ آیا ضارب همدستانی هم برای ارتکاب قتل بسیج کرده است یا نه؟! چون من هم یک بار از طرف این گروه تهدید شده بودم.
سعی کردم هر چه زودتر ازآن منطقه دور شوم. به سرعت سمت کوچه فرعی بالای محل وقوع حادثه رفتم که سوار ماشینم بشوم. دیدم ماشینم را پنچر کردهاند یقین کردم که برنامهای در جریان است. بالاخره دواندوان خودم رابه خیابان بهارستان رساندم و در حالیکه هر لحظه احتمال ترور خودم را میدادم در خیابان اولین ماشین شخصی که رسید سوار شدم. گفت: کجا میروید؟ من گفتم فوری حرکت کن هر کجا میتوانی مرا ببر.
مرا در خیابان بهارستان به سمت شمال برد. اولین انشعاب از مسیر ایشان سوار ماشین دیگری شدم و خودم رابه منزلم در میدان فاطمی رساندم، اما بیم آنرا داشتم که شخص دیگری در این محل ممکن است در کمین من باشد. به هرحال وارد خانه شدم و آهسته بطرف اتاق خواب رفتم، اما صدای ضربان قلب و نفس زدن من همسرم را بیدار کرد و وحشت زده پرسید چه شده است؟!
به او گفتم آقای مطهری را ترور کردند. دیگر نتوانستم یا نخواستم توضیح دیگری بدهم، زیرا خود من هم نمیدانستم در بیمارستان چه اتفاقی افتاده است. نمیدانم شب را چگونه به صبح رساندم و آیا خوابی هم کردم یا نه و در لحظات خواب جز کابوس وحشت چیزی نمیدیدم.
صبح خیلی زود رادیو را گرفتم قرآن میخواند فهمیدم کار تمام شده است. من در بیمارستان نبودم، ولی از یکی از همراهان آقای مطهری شنیدم که به محض ورود به بیمارستان پزشکان بالای سر او آمدند و گفتند در همان لحظه اول جان سپرده است و کاری از هیچکس ساخته نیست. همان شب با منزل آقای مطهری تماس گرفته شد و گفتند، چون دیر وقت است شب منزل نمیآیند نگران نباشید. اما آنها در نهایت نگران شدند.
وقتی خبر ترور و مرگ آقای مطهری از رادیو پخش شد تمام مردم و از همهی مهمتر امام بشدت متاثر و متحیر شدند به طوریکه امام فقط در مرگ مطهری بشدت گریست و عموم مردم که وی را میشناختند عزادار شدند.
مهندس مصطفی کتیرایی
عضو شورای انقلاب و شاهد عینی ترور استاد مطهری
اختصاصی پایگاه تحلیلی خبری شعار سال برگرفته از منابع گوناگون