پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۴۳۳۰۲
تاریخ انتشار : ۰۹ دی ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۳
این خانم روزی برای خود اسم و رسمی داشته اما روزگار با او نساخته و او را دربه در و آواره کرده است. صورتش پر از چین و چروک شده؛ غم در چهره‌اش موج می‌زند و مو‌هایش یکدست سفید است.

شعار سال: هر روز با کوله پشتی و چمدان سنگین در دست‌های پینه بسته‌اش، آرام، آرام،خود را به این سو و آن سو می‌کشاند و مدام می‌گوید: آرزو می‌کردم که یک چادر کوچک داشتم و در آن زندگی می‌کردم؛ دیگر امیدی به زندگی ندارم.

زنی که ۲۳ سالی می‌شود آواره این شهر و آن شهر است؛گاهی‌ در تهران، در فرودگاه مهرآباد، در ترمینال ۲ یا ۴ و گاهی‌ هم در راه آهن و پارک‌ها و در شهرستان‌های دور و نزدیک.

اما می‌گوید بیشتر در خیابان‌ها، پارک و یا مسجد این شهر‌ها روزگار آوارگی‌اش را سپری کرده است:رشت، رزن در نزدیکی همدان، ارومیه، کاشان، کرمان، سندج، زاهدان، اردستان، آذربایجان غربی و شرقی، مشهد و اردبیل.

هر بار که برای‌ بدرقه یا راهی کردن دوستم در فرودگاه مهرآباد و پایانه‌های ۲ و ۴ حضور پیدا می کردم، با این زن روبه‌رو می‌شدم که در گوشه‌ای‌ نشسته بود. چندی بعد که به فرودگاه رفتم در جای همیشگی نبود از نگهبان‌هایی که او را می‌شناختند سوال کردم که مدتی است که آن زن اینجا نیست آیا از او خبری دارید؟ که آن‌ها هم اظهار بی‌اطلاعی کردند و گفتند که ما هم اتفاقا به او اونس گرفته‌ایم و گاهی برایش غذا می‌آوریم اما چند وقتی است که خبری از او نداریم. ۳هفته بعد که برای بدرقه دوستم به فرودگاه رفتم دیدم در جای همیشگی نشسته؛خوشحال شدم و به سراغش رفتم.

او می‌گوید: شوهرم مدام من و بچه‌هایم را کتک می‌زد.

به نظر می رسید این خانم از اینکه کسی با او حرف می‌زد، خیلی‌ خوشحال به نظر می‌رسید؛ آهی بلند کشید و درد دلش را آغاز کرد:

اسم من سیده زهرا والا با نام کامل لعبت‌ افتخار سادات احتشامی درجزینی است و متولد ۱۵/۱/۱۳۲۸ در شهر اراک هستم. در شهریورماه سال ۱۳۵۲ با مردی‌ به نام جلال ازدواج کردم. حاصل این ازدواج دو پسر به نام‌های ‌احمدرضا و محمدرضا است. شوهرم، فقط به خودش فکر می‌کرد؛ معتاد بود و مرتب من و بچه‌ها را کتک می‌زد و زمانی که من در منزل نبودم، لوازم منزل را می‌برد و می‌فروخت تا خرج موادش دربیاید.

روزگار سپری شده خانم پرستار

خانم والا احتشامی ادامه داد که سال‌های قبل پرستار بودم و برای خودم درآمد داشتم؛ شوهرم بعضی مواقع که از سر کار می‌آمدم سر کیفم می‌رفت و پولش را برای خرید سیگار یا مواد بر می‌داشت.

او گفت: در سال ۱۳۷۱، روزی‌ که سر کار بودم، وقتی‌که به خانه برگشتم با منزلی که خالی شده مواجه شدم: آن مرد وسائل را از منزلم خارج کرده بود و من برای شکایت به کلانتری رفتم اول آن‌ها حرف‌های‌ مرا قبول نکردند، من در کلانتری گفتم او بیشتر وسائل منزل مرا فروخته، شما باید مامور بفرستید تا تحقیق کند ولی نمی‌دانم چرا حرف‌های مرا در کلانتری قبول نکردند. چند روز بعد هم از دادگاه نامه‌ای برای من فرستادند که جلال تقاضای‌ طلاق کرده است و ما در خرداد ماه سال۱۳۷۱ از یکدیگر جدا شدیم و من از‌‌ همان سال آواره‌ام.


به گفته این زن بی‌سرپرست، شوهرش در دادگاه ‌ گفته بود که این زن نمی‌‌تواند از بچه‌ها نگهداری کند که دادگاه هم دستور داد بچه‌ها به پدرشان سپرده شوند. به گفته او از سال ۱۳۷۱ تا کنون آواره این شهر و آن شهر است و هیچ جای مشخصی برای‌ زندگی‌ ندارد.

سوال کردم چرا دو پسرت کمکت نمی‌کنند. او گفت: هر دو پسرم ازدواج کرده و خرج خودشان را هم به سختی در می‌آورند و اجاره نشین هستند و به دلیل برخی اختلاف نظرهای خانوادگی امکان زندگی من در کنار آنها وجود ندارد.

او در این لحظه ابراز امیدواری می‌کند که ‌ای کاش برادرم این گزارش را بخواند تا شاید کمی از مشکلاتم حل شود.

دو روز بعد، بار دیگر با سیده زهرا والا احتشامی قرار گذاشتم و به پارک ارغوان در خیابان جردن تهران رفتیم تا دنباله مصاحبه‌ام را با او ادامه دهم.

در میان صحبت‌هایش گفت که به تازگی‌ اطلاع پیداکرده که یکی از پسرانش با پدر خود درگیر شده و پدر با میله به دستش زده و دستش را سیاه کرده. خانم والا احتشامی به خاطر این موضوع از همسر سابقش‌ شکایت کرد و دادخواستی را که برای دادگاه تهیه کرده بود را هم نشان داد اما گفت باز هم نتوانسته کاری از پیش ببرد.

از او درباره خانواده‌اش پرسیدم که توضیح داد: دو برادر و سه خواهر دارم؛ یک برادر و یک خواهرم که همیشه به من کمک می‌کردند، فوت شده‌اند؛ گاهی منزل یک خواهرم که در همدان است می‌روم؛ آن خواهرم که در همدان زندگی می‌کند؛ فراموشی دارد و مریض است. برادر دیگرش در واشنگتن آمریکاست.

پرسیدم نمی‌توانی با برادرت ارتباط بر قرار کنی و از خواهرت برای تماس با او کمک بگیری؟

او گفت: دو خواهرم نمی‌گذارند من با برادرم ارتباط برقرار کنم.

سوال کردم: علت این موضوع را نپرسیدی او گفت: شاید به خاطر پول باشد که او بخواهد به من بدهد.

می‌گویم: مگر می‌شود خواهری که می‌داند خواهرش به کمک احتیاج دارد از این کار جلوگیری کند؟ جواب می‌دهد: بله همه چیز ممکن است.

او در این لحظات چند بار تکرار کرد: امیدوارم که برادرم این گزارش را بخواند و به خواهرش کمک کند؛ خیلی دوست دارم او را زود‌تر ببینم.

سفر به شهرستان ها با کدام پول؟

گفتی که در فرودگاه و راه آهن پارک یا ترمینال‌ها که می‌خوابی برایت مشکل ایجاد می‌شود. توضیح می‌دهید که با کدام پول به این شهر‌ها سفر می‌کنی؟

والا احتشامی گفت: کسی که جای خواب ندارد چه کار باید بکند؟

او در ادامه حرف‌هایش در برابر این سوال که چرا در فرودگاه پارک راه آهن و ترمینال می‌خوابد، می‌گوید خوب معلوم است هرجا که بتواند شب را سر‌کنم، همان‌جا را انتخاب می‌کنم و می‌خوابم. دلیلش هم این است که سرپناه ندارم؛ ‌گاه در گوشه خیابان، پارک، فرودگاه، راه‌آهن و‌‌گاه در مسجد می‌خوابم.

این زن تنها می‌گوید که این روز‌ها مخصوصاً خوابیدن در فرودگاه و راه‌آهن، بسیار سخت‌تر شده چرا که فقط کسانی‌ که بلیط دارند اجازه دارند در این اماکن منتظر باشند: تا به حال چندین بار ماموران کنترل مرا از خواب بیدار کرده اند و از من بلیط خواستند و من بلیط نداشتم که نشان دهم در نتیجه از آن محل بیرون انداخته شدم؛ تو را به خدا شما بگویید کسی که جا ندارد باید چکار کند، آیا باید با من پیرزن که جای مادرشان هستم این‌طور رفتار کنند؟

جواب سوال دوم شما این است که من از مسافران ترمینال‌ها کمک می‌گیرم و از آن‌ها خواهش می‌کنم چون هزینه سفر ندارم برای سفر به من کمک کنند که تعدادی از آن‌ها قبول می‌کنند که به من کمک کنند و تا هر جایی که مقدور است هم من را می‌رسانند که خدا عمرشان دهد چون من با مو‌های سفید جای مادرشان هستم بعضی هم ممکن است برای خرج سفر هم به من کمک کنند.

به او گفتم اقوام یا افراد آشنا در شهرهای که نام بردی نداری؟او گفت: در بعضی از این شهر‌ها کسانی را می‌شناسم که پیش آن‌ها می‌روم که به من پول و لباس می‌دهند و کمک می‌کنند. اگر هم کسی نباشد در پارک، ترمینال و سایر جاهای که نام بردم پناه می‌برم که خیلی برایم مشکل است چون انتظامات این اماکن اجازه استراحت به افراد متفرقه را نمی‌دهند.

از او پرسیدم همیشه که این اشخاص نیستند که به شما کمک کنند بقیه خرج زندگی‌ را از کجا تامین می‌کند؟

والا احتشامی توضیح داد: از سوی کمیته امداد رقم کمی به او پرداخت می‌ شود، ولی با این خرج‌های گران به کار کدام زخم می‌آید؟ اگر کمک‌های بعضی از خیران نباشد نمی‌توانم زنده بمانم.

از شوهر سابقش پرسیدم که گفت: شوهر سابقم ازدواج کرده و از زن جدیدش هم بچه دارد. می‌گوید شوهرش بعد از طلاق از تهران مهاجرت کرد.

یادی از ژیان قدیمی

گفتی قبلا ماشین داشتی و رانندگی می‌کردی؟ پاسخ داد: بله من رانندگی بلد بودم و تا سال ۱۳۶۷ یک ماشین ژیان قدیمی هم داشتم.

از شغلی که در گذشته داشته بیشتر صحبت کنید: در سال ۱۳۵۰ در تفرش و آشتیان دوره بهیاری پرستاری‌ را دیده و مامایی‌ می‌کردم و در سال ۱۳۵۲ در بیمارستان جندی‌شاپور اهواز در کنار چند دکتر ایرانی، آلمانی و انگلیسی در اتاق عمل کار می‌کرده و دستیار پزشکان بودم.

یک سال و نیم هم در رابطه با نظارت بر مواد غذایی‌ در رستوران‌ها به دستور وزارت بهداشت شهر همدان کار می‌کردم و گزارش‌های مربوط به بهداشت رستوران‌ها را برای آن‌ها نوشته و نزد مدیر بهداشت شهر همدان می‌بردم.

اگر شرایطی پیش بیاید می‌توانی الان هم رانندگی کنی؟این زن بی‌سرپرست گف: زیاد نه، چون زمان زیادی گذشته و من هم پیرو مریض هستم.

یادگیری ۴ زبان

خانم والا احتشامی در لابه لای حرف‌هایش به زبانهای که بلد است اشاره کرد که پرسیدم چه زبانهایی بلد است و آیا هنوز هم از زبان‌هایی که بازگو کردی چیزی یادت مانده است یا نه؟

که گفت: من به زبان ترکی که زبان مادریم است مسلطم و تا حدودی هم زبان‌های آلمانی و انگلیسی در خاطرم مانده است. به گفته این بانوی آواره، آشنایی او با زبان آلمانی به سال ۱۳۴۵ مربوط است که او ۵ ترم در انستیتو گوته در تهران این زبان را تا حدودی فرا گرفت و زبان انگلیسی را هم‌‌ همان زمان به کمک کتاب و نوارهای آموزشی یاد گرفت.

به خاطر آورد که زبان آلمانی‌اش را وقتی تقویت کرد که در کنار یک پزشک کار می‌کرد؛ تعدادی از پزشکان و پرستاران همیشه به من می‌گفتند که استعداد خوبی در فراگیری داشتم و این ماندگاری تاکنون هم در حافظه ام مانده و در صورت لزوم می‌توانم گلیم‌ام را از آب بیرون بکشم.

او در این لحظه گفت: قرار بود برای ادامه تحصیل به یکی از دانشگاهای معروف در آلمان بروم تا دوره کامل مامائی، پرستاری و بهیاری را ببینم و تمام کار‌هایم به کمک خواهرم که در حال حاضر فوت کرده، انجام شد اما همسر سابقم من را ممنوع ‌الخروج کرد.

پرسیدم آیا این مدت که طلاق گرفته‌ای به دنبال کاری که در گذشته انجام می‌دادی رفته‌ای؟ او گفت: به بیمارستان‌ها و جاهای که کار می‌کردم سر ‌زدم ولی دیگر به من کار پرستاری نمی‌دهند و می‌گویند سنت زیاد است و نمی‌توانی‌ کار کنی‌ چون در درجه اول باید شخص کارمند از سلامتی کامل بهرمند باشد و باید جوان هم باشد.

علاقه مند به موسیقی سنتی

از او پرسیدم آیا اهل موسیقی و یا مطالعه کتاب روزنامه هستی؟

خانم والا احتشامی گفت بله گهگاهی اگر بتوانم مطالعه هم می‌کنم چون آنقدر مشغله های مختلف برای سرپناه در سر دارم که جایی برای مطالعه نمی‌گذارد و موسیقی هم گاهی گوش می‌دهم به موسیقی سنتی ایرانی خیلی علاقمند هستم.

گفتی که بیمار هستی آیا مریضی خاصی داری؟ بله از ناحیه کبد مشکل دارم و به من گفته اند که مشکل کبد من باید در بیمارستان شیراز حل شود.

در پایان حرف‌هایم از او خواستم اگر پیغامی دارد برای مردم یا برای مسولین کشورمان یا کسانی که مثل او هستند،بگوید. آهی بلند کشید و گفت: آرزو دارم ان‌شاالله همه سلامت باشند و کسانی که مانند من بی‌خانمان و تنها هستند، اگر خانواده دارند، تنها نمانند.

از مردم عزیزم هم می‌خواهم افراد بی‌خانمانی مثل من را فراموش نکنند و از مسولین کشورم خواهش می‌کنم به فکر ما بی‌خانمان‌ها هم باشند.

خانم والا احتشامی در پایان ابراز امیدواری کرد: امیدوارم این مصاحبه‌ یاد من را برای آشناهای قدیمی‌ام زنده کند بویژه برادرم سید مجتبی احتشامی که در آمریکا زندگی می‌کند. امیدوارم به یاد بیاورد که یک خواهر تنها و بی‌سرپرست در این سوی دنیای دارد.

با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت گیل نگاه، تاریخ 20 دی 94، کد مطلب: 23590: www.gilnegah.ir

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین