* علاقهمند شدنتان به کتاب و کتابخوانی به دوران کودکی و تولد در خانوادهای اهل مطالعه باز میگردد؟
من هم مانند بسیاری دیگر از فعالان حوزه کتاب از سالهای کودکی به مطالعه علاقهمند شدم. مادربزرگم سواد خواندن و نوشتن نداشت اما داستانهای «هزار و یک شب»، «اسکندرنامه» و «امیر ارسلان نامدار» و... را از حفظ بود. آنقدر با شوق به داستانهای مادربزرگ گوش میدادم که حتی وقتی به دبیرستان قدم گذاشتم کتابخوانی را حرفهای دنبال کردم؛ آنچنان که مطالعه بخشی از زندگیام شد. حتی یک سال هم بواسطه زمان بسیاری که برای مطالعه غیر درسی میگذاشتم مردود شدم! گاهی اوقات شبها، هنگام تعطیلات تحصیلی آنقدر کتاب میخواندم که نفت چراغ تمام شده و خاموش میشد. این علاقه نه تنها در نوجوانی، بلکه در مراحل دیگر زندگیام نیز مرا رها نکرد، آنچنان که امروز بیش از آنکه خودم را مترجم بدانم یک کتابخوان میدانم. بیاغراق بیشتر از 60سال است که کتاب به بخشی جداییناپذیر از زندگیام تبدیل شده است.
* وسواسی که در انتخاب آثار برای ترجمه دارید هم از همین علاقه ناشی میشود؟
متأسفانه یا خوشبختانه علاقهای که به مطالعه دارم در نحوه انتخاب آثار برای ترجمه هم تأثیر بسیاری گذاشته است. خیلی اوقات پیش آمده که بیست کتاب را به زبان اصلی خواندهام ولی در نهایت هیچ کدام را برای ترجمه نپسندیدهام.
* به سؤال نخست بازگردیم، والدینتان چه نقشی در علاقهمند شدن شما به این مسیر داشتند؟
درباره والدینم نمیتوانم نکته چندانی بگویم چراکه خیلی زود آنان را از دست دادم. تنها پنج سالم بود که پدرم را از دست دادم البته تا جایی که شنیدهام او هم اهل مطالعه بوده است. متولد مشهد هستم و تحصیلات دوران مدرسهام نیز در همان شهر سپری شد. بعد از آن برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و زبان و ادبیات فرانسه را در دانشگاه تهران خواندم. البته با زبان انگلیسی هم بواسطه کارم در بخش واردات و صادرات بانک ملی آشنا شدم. همین رشتهای که برای کارشناسی خواندم منجر به آن شد که برای دوره آموزشی یک سالهای به یکی از بانکهای بلژیک بروم. البته دو- سه سال بعد از آن، در سال 1353 هم به شعبه بانک ملی در پاریس اعزام شدم.
* و مدیریت این بانک را بر عهده گرفتید؟
بله، از سال 1353 تا 1363 به مدت یک دهه مدیریت شعبه مذکور را بر عهده داشتم. البته مأموریتهایی از این دست معمولاً بیشتر از چهار سال نیست اما با توجه به وقوع انقلاب و شرایطی که ایجاد شد زمان مدت مدیریتم طولانیتر شد. بعد از آن به ایران بازگشتم و تا سه سال دیگر هم در بانک کار کردم و در پنجاه و یک سالگی درخواست بازنشستگی دادم.
* چرا با وجود تجربهای که در این حوزه اقتصادی کسب کرده بودید آن را رها کردید؟
سالهایی که در پاریس زندگی میکردم آنقدر با مشکلات متعدد روبهرو شدم که وقتی به کشور بازگشتم دیگر از ادامه این راه خسته بودم. البته به فعالیتهای مرتبط با بانک هم علاقه داشتم اما نه به اندازه کار ترجمه کتاب.
* میان فعالیتهای اقتصادی و ادبی تشابه چندانی نیست چطور به 2 کاری که تا این اندازه متفاوت هستند پرداختید؟
زندگی من به دو بخش تقسیم میشود، یکی همان بخش صادرات و واردات و فعالیتهای بانکی است و بخش دیگر هم به کارهای مورد علاقهام همچون یادگیری زبان و مطالعه کتاب اختصاص دارد. حتی آن سالی که ساکن بلژیک بودم هم «مهتاب»، کتابی درباره سرگذشت کلود دبوسی موسیقیدان فرانسوی و «شاعر سرگردان» اثری درباره شرلی شاعر انگلیسی را از فرانسه ترجمه و منتشر کردم. البته نخستین کتابی که از من ترجمه شد «ماجرای شگفت انگیز» نوشته آلن پو بود که حدود سال 68 منتشر شد. هیچگاه دست به ترجمه کتابی نمیزنم مگر آن را دقیق خوانده باشم چراکه معتقدم کتاب چکیده سالها تجربه یک نویسنده است. کتاب باید حتماً پیامی برای نسل جوان داشته باشد تا تنها سرگرمی صرف از آن مخاطبان نشود. علاوه بر این در ایران مشکلات متعددی در راه ممیزی آثار هم داریم و باید قدری دست به عصاتر گام برداریم که این کار انتخاب را سختتر میکند.
* برای ترجمه آثار هیچگاه به سراغ آمار و ارقام آثار پرفروش سایتهایی نظیر آمازون هم میروید یا ملاکهای دیگری مدنظرتان است؟
هیچگاه دنبال کتابهای پرفروش یا حتی آثاری که موفق به کسب جوایزی نظیر نوبل ادبی شدهاند نمیروم. نه اینکه بگویم این کتابها خوب نیستند منتها اغلب به طور همزمان از سوی چندین نفر با صلاحیت و بدون صلاحیت دست به ترجمه آنها میزنند. در این بین ناشران و مترجمان برای انتشار هر چه سریعتر آثار عجله میکنند و منجر به افت کیفی کار نهایی میشود. مترجم باید امانت دار باشد و تلاش کند تا طرز فکر نویسنده را به زبان مقصد بازگرداند.
* با این حساب چرا خودتان گاه به سراغ آثاری رفته اید که قبل از آن ترجمه و منتشر شده اند؟
به عقیده من هر خوانندهای برداشت خاص خود را از کتابها دارد. این مسأله درباره مترجمان هم صدق میکند و این مسأله بویژه در ارتباط با آثار سنگین و کلاسیک نمود بیشتری پیدا میکند. نوشتههای افرادی مانند بالزاک و داستایفسکی سطوح مختلفی دارند و پیبردن به آنها از اهمیت بسیاری برخوردار است. علاوه بر این نگاههای متفاوت برای مخاطبان جذاب است.
* پس برخلاف برخی همکارانتان مخالفتی با ترجمههای چندباره ندارید؟
نه مخالفتی ندارم و حتی معتقدم که با توجه به تغییرات زبانی گاهی باید آثار منتشر شده را دوباره ترجمه کرد. بهعنوان نمونه در خاطرم هست که در پانزده- شانزده سالگیام خلاصهای از «جنایات و مکافات» را خوانده بودم، شاید باورتان نشود اما این نویسنده روس و آثارش همچنان دست از سر من برنمی دارد و هر بار که آنها را میخوانم به جنبههای تازهای دست پیدا میکنم. داستایفسکی نویسندهای منحصر به فرد است و زندگی او قابل قیاس با هیچکدام از دیگر نویسندههای مطرح جهان نیست. در نوشتههای او تمام پرسوناژها در واقع وجهی از خودش است. در برادران کارامازوف وجهی از خود داستایفسکی در آنها دیده میشود. در ارتباط با کتابهای اگزوپری هم همین طور است. او هم زندگی شخصی و اندیشههایش در این کتابها جای گرفته است و شاید لازم باشد که بارها از ابتدا خوانده شده و ترجمه شود. از سوی دیگر هیچ کدام از ما نمیتوانیم مدعی انجام کاری بینقص باشیم و امکان بروز اشتباه از سوی همه ما وجود دارد. بهعنوان نمونه وقتی فرانسه کتاب شازده کوچولو را بخوانید در همان صفحه ابتداییاش که او یک نقاشی میکشد که همه فکر میکنند کلاه کشیده اما شازده کوچولو میگوید که این یک مار بوآ است که فیلی را قورت داده است. آدم بزرگها به او میگویند برو دنبال درس و کارت، این نقاشیهای چیه؟ شما اگر به جای آدم بزرگها، آدمهای بزرگ معنی کنید مفهوم آن تفاوت بسیاری پیدا میکند.
* در شرایط فعلی که بسیاری از افراد به صرف آشنایی با یک زبان خارجی دست به ترجمه آثار میزنند نگاهتان به وضعیت ترجمه چیست؟
اگر مترجم شناختی از نویسنده اثر مورد نظرش نداشته باشد نمیتواند گفتههای وی را درک کند. این هم تنها با مطالعه و خواندن زیاد ممکن میشود اما متأسفانه مطالعههای اینچنینی مترجمان روز به روز کمتر میشود. در کشورهایی مانند فرانسه امکان ترجمههای غیر اصولی وجود ندارد چراکه آثار مترجمان هم از سوی اهالی رسانه و هم از سوی کارشناسان هر یک از ناشران بررسی میشود.
* ناشران ایرانی هم برای اطلاع از سطح کیفی آثار از وجود بررسها برخوردار هستند!
از چند مؤسسه بزرگ نشر که بگذریم اغلب ناشران تنها ویراستار دارند و خبر چندانی از بررس برای مطالعه کتابها قبل از قبول چاپ آنها نیست. گاه مترجمان بدون آنکه توجهی به ریزهکاریهای ترجمه داشته باشند دست به بازگردان مستقیم کلمات به زبان مقصد میزنند و این یکی از آسیبهای جدی به این بخش به شمار میآید.
* پس شما به ترجمه عینی اثر چندان اعتقادی ندارید؟
نه، به هیچ وجه چنین اعتقادی ندارم. اول اینکه هیچ گاه دو زبان مانند هم نیستند که شما قادر به ترجمه یکسان شوید. از سوی دیگر در ترجمه نباید به بازگردان کلمه به کلمه تأکید کامل داشت، بیشتر باید حواسمان باشد مفهومی که مورد نظر نویسنده بوده به زبان مقصد ترجمه شود.
* ترجمه اینچنینی باعث عوض شدن محتوای اثر اصلی نمیشود؟
مترجم نباید برداشت شخصی خود را به خواننده منتقل کند بلکه باید ترجمه را بدرستی انجام بدهد. البته فردی که ترجمه کتابی را آغاز میکند باید با تفکرات و زندگی صاحب اثر آشنا باشد تا بداند منظور نویسنده از فلان بخش چه بوده که آن را بدرستی به زبان مقصد بازگرداند.
* با این حساب معتقدید قبل از ترجمه باید با زندگی صاحب اثر و افکار وی آشنا شد؟
بله، خود من قبل از آنکه ترجمه کتابهای داستایفسکی را آغاز کنم سالها درباره زندگی او و حتی تاریخ روسیه خوانده بودم. به خاطر وسواسی که در کار دارم وقتی جملهای را ترجمه میکنم سعی میکنم که به معنیهای مختلف کلمات آن جمله توجه کنم تا صحیحترین انتخاب را داشته باشم. حتی اگر لازم باشد به جای دیکشنری فرانسوی به سراغ معنیهای معادل آن کلمه در زبان انگلیسی هم میروم تا واژه مناسب را پیدا کنم. یک مترجم یا نویسنده که نمیتواند به تمام واژهها تسلط داشته باشد و به ناچار باید نظر افراد مختلف را هم ببیند و بخواند. مترجم در قبال کاری که آغاز میکند مسئول است در غیر این صورت مرتکب خیانت میشود. از سوی دیگر یکی از مسائلی که درباره ترجمه دوباره برخی آثار عنوان میکنم این است که زبان پویا است و دائم تغییر میکند. بهعنوان نمونه اگر نخستین ترجمهای که مرحوم اسکندری از کارهای الکساندر دوما کرده را ببینید با نثر و زبان آن سالها روبهرو میشوید و ممکن است متوجه بخشهایی از آن نشوید. از اینرو لازم است که دست به ترجمه مجدد برخی از آنها زده شود. از سوی دیگر برخی کتابها ترجمه شدهاند ولی تنها یک بار منتشر شده و دیگر نسخهای از آنها موجود نیست. باوجود آنکه برخی از این کتابها ترجمه خوبی دارند اما باید دوباره بازگردان شده و به جوانان دوباره عرضه شوند. وگرنه با توجه به نیازی که در زمینههای یاد شده احساس میشود بارها با بازخورد خوب از سوی مخاطبان روبهرو شده ام. از همینرو معتقدم که جوانان کتابخوان امروز مخاطبانی هوشمند هستند.
* شما معتقدید حتی در شرایط فعلی که همه از سرانه پایین مطالعه میگویند ما کتابخوانان حرفهای داریم؟
برخلاف گفتههایی که مطرح میشود معتقدم که افراد کتابخوان کتابهای خوب از بد و همچنین ترجمهها را از هم تشخیص میدهند. خود من زمانی که جوان بودم بیشتر به دنبال ترجمههای زنده یاد قاضی، دریابندری و مشفق بودم و ترجیحم به انتخاب کتابهای ترجمه شده از سوی آنان بود. کسی که کتابخوان است میداند به سراغ چه اثری برود و این جای نگرانی ندارد. قبول دارم که کتاب در کشور ما با مشکل روبهرو شده اما در عین حال هنوز افرادی بویژه در نسل جوان هستند که به کتاب و کتابخوانی علاقهمند هستند و این تنها به همنسلان من محدود نمیشود.
* به دریافت بازخورد از مخاطبانتان اشاره کردید؛ این تعامل چقدر به پیشبرد کارهایتان کمک میکند؟
این تعامل نشان میدهد چیزی که مدنظر من بوده درست یا حتی اشتباه بوده است. کتابی که چندین ترجمه از آن در بازار موجود است گویای توجه مخاطبان به آن و حتی این است که خوانندگان کتابها اثر خوب از بد را تشخیص میدهند. حساسیتی که در کار ترجمههایم دارم بر اساس یک تفکر وجدانی است وگرنه من تا به امروز نه برای اسم و شهرت کار کردهام و نه منافع مادی، تنها بر اساس عشق و علاقه شخصی بود که ترجیح دادم زود بازنشسته شوم و به این حرفه قدم بگذارم.
* از لزوم ترجمه دوباره برخی آثار گفتید؛ این مسأله در کشورهای دیگر که بحث کپی رایت و قوانین وابسته به آن که مطرح میشود چگونه است؟
در کشورهای دیگر، حداقل کشورهایی که من با قوانین آنها آشنا هستم بر اساس قوانین رفتار میشود. معمولاً یک مترجم را انتخاب میکنند که کتابهای اگزوپری را ترجمه کند. آن فرد هم به طور تخصصی کار کتابهای نویسنده مورد نظر را به دست میگیرد و تخصص او ترجمه آثار فلان نویسنده میشود. از سوی دیگر برای کتابها از زمانی که برای کپی رایت گذاشته شده گذشتهاند و میتوان ترجمه دوبارهشان را آغاز کرد. با وجود این ما که در ایران بحث کپی رایت و قوانین مرتبط با آن را نداریم!
* البته زمزمههایی از پیوستن به آن شنیده میشود!
بعید میدانم که چنین اتفاقی درباره کشور ما رخ بدهد. در کپی رایت تعداد نسخههای منتشر شده از اهمیت بسیاری برخوردار است. شما فرض کنید ما به کپی رایت بپیوندیم و کتابی ترجمه شده و به فروش هم برود. در خوش بینانهترین حالت با شمارگانهای فعلی خودمان میخواهد 500 یورو نصیب صاحب امتیاز اصلی کتاب شود! این مبلغ آنقدر کم است که حتی ارزش مطرح کردن ندارد! پرداخت 200 یا 300 یورو به ناشر و صاحب اثر بیشتر به یک شوخی میماند تا به پرداخت حق امتیاز نشر و ترجمه آن! وقتی کتاب در کشوری هشتاد میلیون نفری که دست کم 50 درصد جمعیت آن باسواد هستند با شمارگان پانصد نسخه منتشر میشود مفهوم قوانینی مانند کپیرایت را زیر سؤال میبرد.
* از بحث کپی رایت که بگذریم برای وضعیت نابسامان ترجمه در کشورمان چه میشود کرد؟
قبول دارم که در عرصه ترجمه تشکل و صنفی که به آن سامان ببخشد نداریم اما با این همه به آینده ترجمه و فراتر از آن نشرمان امیدوار هستم. هماکنون در حال سپری کردن یک دوران بیماری هستیم، باید زمان بگذرد تا راه درمان آن هم پیدا شود. کلید همه مسائل در دست زمان است و باید قدری انتظار بکشیم تا شرایط به گونهای مطلوب شود.
* در گفتههایتان از علاقه به داستایفسکی گفتید؛ چطور شد که این علاقه شما را به جای فراگیری زبان فرانسه به یادگیری زبان روسی نکشاند؟
در دوران تحصیل من زبان دومی که در مدارس آموزش داده میشد زبان فرانسه و عربی بود. انگلیسی هم به مرور وارد مدارس شد. بعد از آن مدتی در روزنامه کیهان کار میکردم، البته کارم نویسندگی نبود و در بخش مالی آن مشغول بودم. دولت فرانسه قرار شد بورس تحصیلی روزنامه نگاری بدهد که به دلیل عوض شدن دولت آن محقق نشد. بعد از آن هم به دانشکده رفتم و بواسطه علاقه شخصی این زبان را ادامه دادم. البته ناگفته نماند که روسی زبان بسیار مشکلی است و فراگرفتن آن کار هرکسی نیست. بویژه که آن زمان در ایران هم امکانی برای یادگیریاش نبود.
* جالب است که شما خودتان را به ادبیات فرانسه یا حتی دوره زمانی و سبک خاصی محدود نکرده اید. استفاده از زبان واسطه برای ترجمه برخی آثاری که در رزومه کاریتان دیده میشود مانعی برای درک دقیقتر از اثر اصلی نیست؟
طی این سالها از ادبیات کشورهای فرانسه، انگلیس، روس و ایتالیا آثاری را ترجمه کرده ام. فرانسه زبانی است که به آن تسلط دارم، با انگلیسی هم در حد معقولی آشنا هستم. در ارتباط با آثار ادبی ایتالیایی هم وقتی دست به ترجمه اثری میزدم آن را برای بررسی به دوستی که با این زبان آشنا بود میدادم. اما برای تطبیق دادن کارهای روسی به کسی دسترسی نداشتم ولی با ترجمههای انگلیسی چک میکردم.
* تسلط اصلی شما به ادبیات فرانسه است، کشوری که زمان جریان ادبی جهان از آن گذشت و به نوعی سکاندار ادبیات در سایر کشورها هم شد. ادبیات معاصر فرانسه با توجه به پیشینهای که در گذشته داشته چگونه است؟
هماکنون نیز وضعیت ادبیات معاصر فرانسه خوب است. شما اگر نگاه کنید خواهید دید که بیشترین جوایز ادبی نوبل به فرانسویها رسیده است. البته بگذریم از اینکه نوبل فعلی دیگر آن نوبل سابق نیست و دیگر افراد برگزیده جامعه ادبی موفق به دریافت آن نمیشوند. گرچه باز هم برگزاریاش اتفاق خوبی به شمار میآید. فرانسویها هم خود در عرصه ادبیات در زمره پیشتازان بودهاند و هم در معرفی نویسندگان بزرگ سایر کشورها تلاش بسیاری کردهاند. بهعنوان نمونه جک لندن و آلن پو را فرانسویها به دنیا معرفی کردند. فرانسویها هم مانند ما ادبیات در خون و روحشان جریان دارد، گرچه بحران تکنولوژیهای نوین ارتباطی بر ادبیات و عرصه کتاب آنان هم تأثیرهای گاه منفی گذاشته است. اما در عین حال کتاب کاغذی هنوز طرفداران بسیاری در میان فرانسویها دارد. شما حتی اگر نگاه کنید خواهید دید که بیشتر جنبشهای ادبی از این کشور آغاز شده است.
* برخلاف کشورهایی نظیر امریکای لاتین که کم و بیش در یک سبک کار میکنند!
همین طور است. نمیگویم همه نویسندگان امریکای لاتین که مثال زدید مانند هم مینویسند اما مسأله اینجاست که نویسندگان فرانسوی بارها نشان دادهاند که جسارت تغییر و نوآوری در سبک و مکتبهای جدید را داشتهاند. بسیاری از نویسندگان امروز جهان تحت تأثیر ادبیات فرانسه بودهاند. البته این تنها به فرانسه ختم نمیشود و تمام کشورهایی که روزی سکاندار ادبیات بودهاند بر نویسندگان سایر زبانها تأثیر گذاشتهاند.
* انقلاب فرانسه چقدر در ادبیات این کشور تأثیر گذاشت؟
اگر منظورتان انقلاب کبیر است باید بگویم که در این کشور تا سال 1968 هفت- هشت انقلاب را پشت سر گذاشت و شرایط دموکراسی امروز براحتی در آن رخ نداد. بنابراین تنها انقلاب کبیر فرانسه نبود که در ادبیات آن اثر گذاشت و به همین واسطه خیلی از تفکرات قدیمی و کهنه را کنار گذاشتند.
* در باره کشور خودمان چقدر میتوان از اثرگذاری اتفاقات تاریخی مانند کودتای 28مرداد بر ادبیات صحبت کرد؟
قبل از انقلاب تقریباً 80- 70 درصد ادبیاتمان بر اساس ترجمه بود. البته سال 32 که این کودتا اتفاق افتاد من محصل بودم. تا قبل از این ادبیات تألیفی خودمان بیشتر تحت تأثیر دوران مشروطه و نهضت ترجمه بود. بعد از 28مرداد سانسور وارد ادبیات شد و جلوی رشد خیلی چیزها را گرفت. اغلب کتابها تعریف و تمجید حکومت بود. این شیوه حدود 10 سال طول کشید و کم کم به موارد محدودتری ختم شد و فضا به نسبت آزادتر شد. آن زمان محدودیتها مشخص و کم بود. به نظر من یکی از علل بیتوجهی مردم به کتاب، بویژه در حوزه ترجمه عقیده آنها به سانسور کتابهاست.
* آقای شهدی از مترجمان نسل آقای دریابندری و حتی شما افراد شاخصی به عرصه ادبیات گام نهادهاند. اما حالا این طور نیست! چرا مترجمان دوره شما این قدر جدی وارد این عرصه شدند؟
شرایط اجتماعی آن زمان اینگونه ایجاب میکرد. زمان ما یکسری اصولی حاکم بود که کسی اجازه زیر پا گذاشتن آن را به خودش نمیداد. در نتیجه افراد از نظر وجدان کاری به مسائلی پایبند بودند که مانع برخی زیاده رویها و حتی سهلانگاریها میشد. اما وقتی شرایط جامعهای عوض میشود خواه ناخواه خیلی حرمتها زیرپا گذاشته میشود. امروز حتی حرمتهای مذهبی هم بدرستی حفظ نمیشوند. البته این شرایط هم به مرور درست میشوند مانند خیلی مسائل که امروز در مقایسه با دو دهه قبل حل شدهاند.
* استاد گویا کتابی هم آماده چاپ دارید، قدری هم درباره آن بگویید.
تقریباً حدود پنج- شش کتاب آماده چاپ دارم. چند کتاب در دست انتشارات «به سخن» آماده چاپ دارم. دو نمایشنامه در دست نشر «پارسه» دارم که ظاهراً مراحل نهایی چاپ را پشت سر میگذارند. به احتمال بسیار در نمایشگاه کتاب سال آینده با دست پر خواهم آمد.
* دو نمایشنامهای که به تازگی از چخوف ترجمه کرده اید چه ویژگی خاصی داشتند که آنها را انتخاب کردید؟
این نمایشنامهها را زنده یاد استپانیان هم ترجمه کرده بود. منتهی این مجموعه هشت جلدی را شاید هر کسی نمیتوانست بخرد. نمایشنامه با رمان و داستان کوتاه تفاوت دارد، باید حتماً به روی صحنه برود تا برای مخاطب جذاب باشد. اما این چند نمایشنامه از این قاعده مستثنی هستند و جالب اینجاست که اغلب نمایشنامههای چخوف شهرت جهانی دارند.
نزدیک به سه دهه از زندگیام در کشور ایتالیا سپری شده و حتی حالا هم هر چند ماه یکبار به این کشور، نزد خانوادهام میروم. به واسطه همین رفت و آمدها هم اغلب از تازهترین کتابهای منتشر شده در کشورهای غربی باخبر میشوم. حتی تلاش میکنم تا در نمایشگاههای بینالمللی کتاب نظیر بولونیا و فرانکفورت شرکت کنم و از این طریق اطلاعاتم برای گزینش کتابهای خوب برای ترجمه را کامل کنم. علاوه بر این اغلب کتابی را برای ترجمه انتخاب میکنم که مورد علاقه خودم هم باشد. در ارتباط با ادبیات عرب همچنین ویژگیهایی را مد نظر دارم. حتی تلاش میکنم تا از ارتباط دوستانهای که برخی ناشران خارجی و نویسندگان مطرح غربی یا عربی دارم هم برای انتخاب کتابها استفاده کنم. اغلب مترجمان در انتخاب آثار نخست جذب کتابهایی میشوند که ویژگیهای مورد علاقه خودشان در آنها باشد. من هم از این امر مستثنی نیستم منتها علاوه بر این مورد به نیاز مخاطب ایرانی و اینکه کدام کتابها برای مردم کشورم حرفی برای گفتن دارند هم توجه میکنم. برایم مهم است کتابی انتخاب کنم که فضاهای تازهای را پیش روی مخاطبان بگذارد و از سویی مخاطبان خود را با آن اثر بیگانه نپندارند. البته به آمار کتابهای پرفروش هم توجه دارم اما نه آنچنان که ملاک انتخابم بر اساس اطلاعات سایتهایی چون آمازون باشد. فروش میلیونی نسخههای کتاب در کشورهای غربی نمیتواند دلیلی برای موفقیت آن در میان مخاطبان ایرانی باشد. هر چند بسیاری از اوقات آرزوها، امیدها، شادیها و غمهای بشری اغلب به یک رنگ است ولی باز هم باید کتابی انتخاب شود که برای مخاطب ایران بیگانه نباشد.
با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار: 16 بهمن 1395، صفحه 12، شماره: 6425.