شعارسال: تحلیل حاضر که در ادامه میخوانید نشان میدهد که ترامپ دنبال این است که امریکای بزرگ و بخشنده را به امریکای بزرگ اما کمتر بخشنده تبدیل کند و معتقد است که امریکا دیگر نمیتواند و نباید هزینه پاسداری از همه کشورها را پرداخت کند. ترامپ میخواهد آلمان، چین، اتحادیه اروپا، عربستان سعودی و سایر کشورها را متقاعد کند دوران فداکاریهای امریکاییها (به رغم ترامپ) سرآمده است. این تحلیل را تنها برای اطلاع خوانندگان ارجمند درج کردهایم.
*آمریکا را دوباره با عظمت کنیم
شعار انتخاباتی دونالد ترامپ، «آمریکا را دوباره با عظمت کنیم»، که نقشی انکارناپذیر در پیروزی وی داشته است، به رغم سادگی، در نسبتی مشخص با ایدهای قرار میگیرد که سرشتنمای سیاست و فرهنگ آمریکایی از نیمه قرن گذشته تا کنون است: ایده قرن آمریکایی. شعار محوری دولت ترامپ از یک سو کنایهای به افول قرن آمریکایی است و از سوی دیگر بیانگر عزم دولت جدید برای احیای آن.
با این وجود، مجموعه برنامههای سیاسی، اقتصادی و امنیتی دولت ترامپ نشانگر انتخاب رویکردی کاملاٌ متفاوت با دولتهای هفتاد و پنج سال گذشته آمریکا برای رسیدن به این هدف است. این نوشته تلاش خواهد کرد تا از میان اظهارات به ظاهر پراکنده و متناقض رئیس جمهور آمریکا، ردی از یک دکترین منسجم را دنبال کند و به نسبت آن با دکترینهای عمده سیاست خارجی ایالات متحده در چارچوب ایده بنیادین قرن آمریکایی بپردازد و در نهایت به تهدیدها و فرصتهای برآمده از سیاستهای دولت ترامپ اشاره کند.
*پیشینه ایده قرن آمریکایی
«قرن آمریکایی» به مقطعی مشخص از تاریخ ایالات متحده اشاره دارد که با ورود این کشور به جنگ جهانی دوم آغاز میشود و ایالات متحده به مثابه قدرت بلامنازع در عرصه جهانی ظهور میکند. با این وجود، ایده قرن آمریکایی ریشه در انگارهای دارد که از زمان ورود اروپائیان به قاره آمریکا شکل گرفته بود: دنیای نو یا آرمانشهر تمدن نوین.
از همان آغاز، چشمانداز تمدن نوین در آمریکا با آرمانشهرگرایی پیوند خورده بود و این پیوند در رنگ و بوی مذهبی و موعودگرایانه ی ادبیاتی که به توصیف آمریکا میپرداخت مشهود است. در سال ۱۶۳۰ وقتی مسافران کشتی آربلا به سوی آمریکا حرکت کردند، جان وینتروپ، فرماندار آینده دوازده کلونی در آمریکا، هدف این سفر را با اشاره مستقیم به عبارتی از کتاب مقدس چنین توصیف کرد: «ما شهری بر فراز تپه خواهیم بود، چشمان تمام مردمان به ما دوخته شده است.«
هرمان ملویل، نویسنده نام آشنا، آمریکا را یک «مسیحای سیاسی» توصیف کرد که «بر ما پیشگامان جهان ظهور کرده است». با وجود آنکه استثناگرایی حتی پیش از تولد ایالات متحده بخشی از تصور رایج درباره آمریکا بود، اما تا پیش از جنگ جهانی دوم هرگز مجال فراتر رفتن از یک الگوی مرتبط با هویت ملی و روحیه جمعی به سوی یک برنامه سیاسی، اقتصادی و نظامی را نیافت.
از طرف دیگر، سیطره سیاست انزواطلبی متأثر از دکترین مونرو در قرن نوزدهم و نفوذ چشمگیر انزواطلبان در بدنه قدرت سیاسی تا اوایل قرن بیستم، به استثنای وقفه کوتاه جنگ جهانی اول، مانعی جدی برای رشد و تقویت این ایده در میان رهبران ایالات متحده بود. درعین حال، ریشهها، دلایل و شیوه انزواطلبی آمریکایی در قرن نوزدهم و بیستم حاوی تفاوتهای اساسی است که اشاره مختصر به آنها هم برای فهم چگونگی شکلگیری ایده قرن آمریکایی و هم برای درک ریشههای دکترین ترامپ ضروری است.
دکترین مونرو در پی استقرار قدرت ایالات متحده و دفع نفوذ امپراتوریهای اروپایی در قاره آمریکا از طریق محدود کردن حوزه نفوذ و اقتدار ایالات متحده به قاره آمریکا و دوری از دخالت در مناقشات اروپا و آسیا بود. درحالیکه شکل نوین انزواطلبی که در مقابل ایده نظم نوین جهانی وودرو ویلسون قرار میگرفت، امکان حضور آمریکا به مثابه یک قدرت جهانی را به طور مطلق رد نمیکرد اما آن را با قید و بندهایی مشخص مشروط میکرد.
سناتور هنری کابوت لاج از برجستهترین چهرههای این جریان، در مخالفت با ایده مجمعِ ملل ویلسون، نقش آینده آمریکا در جهان را به کل رد نمیکند اما آن را نه در پیوند زدن سرنوشتش با سرنوشت ملل دیگر بلکه آن را در گسترش جهانی تجارت آمریکایی میبیند:
«من آمریکا را چنان که بوده است حفظ خواهم کرد- نه منزویاش میکنم، نه از ملحق شدنش به ملتهای دیگر بازش میدارم... اما میخواهم که ارباب تقدیر خودش باشد.»
چنین موضعی را، چه از منظر نرمش در مقابل نقش جهانی آمریکا به ویژه در حوزه تجارت و چه به لحاظ بدگمانی به گسترش دایره متحدان آمریکا و مداخله در رخدادهای جهانی، به وضوح میتوان پیامد رکود بزرگ اقتصادی در دهه سی و تلفات سنگین جنگ جهانی اول دانست.
در نهایت، ایده قرن آمریکایی در آستانه جنگ جهانی دوم و از دل مجادلات دوران ویلسون بیرون آمد. مقاله هنری لوس با عنوان «قرن آمریکایی» که به سال ۱۹۴۱ در مجله لایف منتشر شد، سرآغاز نظریهپردازی این ایده به مثابه دکترین سیاست خارجی است. لوس با زبانی تهییج کننده آینده آمریکا در عرصه جهانی را با گسترش فعالانه ارزشهای بنیادین آمریکایی در سراسر جهان پیوند زد و اولین قدم را ورود مستقیم ایالات متحده به جنگ با آلمان در پشتیبانی از بریتانیا برشمرد. مقاله لوس با هدف شکل بخشیدن به موجی از احساسات جمعی برای برونرفت از سیاست انزواطلبی و آغاز عصر امپراتوری جهانی ایالات متحده نوشته شده بود. علاوه بر آن هنری لوس با همکاری محفلی تحت عنوان «محفل قرن» تلاشهای گستردهای برای جلب حمایت روزولت برای ورود به جنگ انجام میداد.
فارغ از نتایج عملی ایده قرن آمریکایی که به وضوح شکل نوینی از مداخلهگرایی امپریالیستی را به همراه داشت، رویکرد و بنیانهای نظری در پس این ایده منحصر به فرد است. هنری لوس در مقاله خود، رویای یک امپراتوری خیراندیش را میپروراند که به همین واسطه در تقابل با امپراتوریهای ظالم قرون گذشته قرار میگرفت. او ایده امپراتوریای را در سر داشت که در آن «باید منشور حقوق آمریکا، بیانیه استقلال، قانون اساسی، تولیدات بی نظیر صنعتی و مهارتهای فنآوریمان را با تمام مردم قسمت کنیم». او آمریکا را صاحب نوعی «پرستیژ» رهبری میدانست که «بر خلاف پرستیژ روم، چنگیز خان و بریتانیای قرن نوزدهم ... نتیجه ایمان به مقاصد نیک، هوش سرشار و توانایی تمام مردم آمریکاست.»
نسخه دیگری از این تصویر «ابرقدرت خیراندیش» را میتوان در ایدههای شبه سوسیالیستی هنری والاس، معاون رئیس جمهور روزولت، دید که دقیقترین تجسم آن در سخنرانی معروف او «بهای پیروزی جهان آزاد» منعکس شده است: «آنها که پیمان صلح را مینویسند باید به تمام جهان بیندیشند. هیچ مردم ممتازی نمیتواند وجود داشته باشد.»
در نتیجه گسترش و نهایتاً پذیرش گفتمان «قرن آمریکایی»، ایالات متحده به ابرقدرت بلامنازع جهانی در نیمه دوم قرن بیستم بدل شد و ایده رهبری جهانی آمریکا، در مرکز سیاستگذاریهای کلان تمامی دولتهای گذشته این کشور، فارغ از اختلافات جناحی، باقی ماند و به بنیان مشروعیت بخشی برای توسعهطلبی و مداخلهگراییهای نظامی، سیاسی و اقتصادی ایالات متحده بدل شد. به نظر میرسد ظهور دولت ترامپ ایده قرن آمریکایی را با جدیترین بحران در هفتاد و پنج سال گذشته روبرو کرده است.
اگرچه تحولات نخستین دهه قرن بیست و یکم این دکترین را دچار چالشهای جدی کرد، اما این چالشها هرگز از درون نظام رهبری آمریکا نشئت نگرفته بود. این نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم است که یک رئیس جمهور ایالات متحده نه تنها از ریتوریک رایج درباره مسئولیت آمریکا برای رهبری و محافظت از جهان آزاد استفاده نمیکند بلکه علناً و عملاً این نقش را نیازمند بازنگری میداند.
حق نشر عکس Getty Images Image caption به رغم ادبیات نامتعارف و گفتههای ضد و نقیض دونالد ترامپ، میتوان ردی از یک خط فکری نسبتاً یکپارچه را در اظهارات او دنبال کرد که سابقهای فراتر از کمپین انتخاباتی اخیر دارد و در عین حال به روشنتر شدن دورنمای احتمالی سیاستهای کلان دولت ترامپ کمک خواهد کرد
*دکترین ترامپ: تلفیقی از انزواطلبی و حمایت گرایی
به رغم ادبیات نامتعارف و گفتههای ضد و نقیض دونالد ترامپ، میتوان ردی از یک خط فکری نسبتاً یکپارچه را در اظهارات او دنبال کرد که سابقهای فراتر از کمپین انتخاباتی اخیر دارد و در عین حال به روشنتر شدن دورنمای احتمالی سیاستهای کلان دولت ترامپ کمک خواهد کرد.
در دوم سپتامبر سال ۱۹۸۸ دونالد ترامپ نامهای خطاب به مردم آمریکا را در قالب تبلیغی یکصفحهای در روزنامه ، واشنگتن پست و بوستون گلوب با هزینه صد هزار دلاری منتشر کرد. این نامه نکات مهمی از خط مشی دونالد ترامپ در رابطه با سیاست خارجی، به ویژه سیاستهای دفاعی، را مشخص میکند که در دوران کمپین انتخاباتی او نیز نقش پررنگی داشتند.
ماجرا بی هیچ کم و کاستی ادامه دارد در حالیکه ما از خلیج فارس دفاع میکنیم، منطقهای که به خاطر منابع نفتیاش از اهمیتی جانبی برای ایالات متحده برخوردار است اما ژاپن و دیگر کشورها تقریباً به طور کامل به آن وابسته هستند. چرا این کشورها به ایالات متحده برای جان سربازان و میلیاردها دلاری که در جهت محافظت از منافعشان از دست میدهد چیزی پرداخت نمیکنند؟... جهان به سیاستمداران آمریکایی میخندد در حالیکه ما از کشتیهایی محافظت میکنیم که متعلق به ما نیست، تا نفتی را حمل کنند که به آن نیازی نداریم، و آن را به دست متحدانی برسانند که هیچ کمکی نمیکنند.
ترامپ در این نامه صراحتاً به کشورهایی همچون ژاپن و عربستان سعودی اشاره میکند که از منافع محافظت نظامی آمریکا بهره میبرند و بودجههای خود را صرف تقویت بنیانهای اقتصادی خود میکنند. در سخنان مشابهی در کمپین انتخابیاش درباره حضور نظامی آمریکا در اروپا و شرق آسیا، ترامپ خواستار آن بود که هزینههای حضور نظامی آمریکا در این مناطق توسط متحدان این کشور پرداخت شود. اینکه متحدان آمریکا قادر باشند و تمایل داشته باشند سالانه میلیاردها دلار بابت هزینههای حضور نظامی آمریکا بپردازند امری بسیار بعید به نظر میرسد، در نتیجه واکنش محتمل دولت ترامپ قطع تدریجی این حمایتها و یا کاهش بیسابقه آنها خواهد بود.
چنین موضعی از سوی یک رئیس جمهور ایالات متحده مطلقاً بیسابقه است. حتی سخنان جنجالی باراک اوباما در سخنرانی مهم دهم سپتامبر ۲۰۱۳ درباره سوریه و تاکید بر این نکته که «آمریکا پلیس دنیا نیست» نه تنها به طرز مطایبه گونی برای توجیه مداخله نظامی آمریکا در سوریه بیان شد، بلکه بیدرنگ با تاکید بر نقش رهبری آمریکا در حل بحرانهای جهانی از طریق دیپلماسی و همکاری با متحدان و حضور نظامی ضروری همراه بود و حتی همین جملات هم از سوی بسیاری به مثابه تضعیف جایگاه جهانی ایالات متحده تعبیر شد و به شدت مورد انتقاد قرار گرفت.
سیاست بنیادین دولت ترامپ چه در عرصه دفاعی و امنیتی و چه در حوزه روابط خارجی، روی دیگری از سیاست حمایت گرایانه (Protectionist) ی اقتصادی اوست. بی اعتمادی کامل ترامپ به تجارت آزاد و سازمانها و پیمانهای کلیدی برای پروژه جهانیسازی، در کنار تاکید مفرط بر تولید داخلی و اقتصاد ملی حاکی از انسجام درونی میان دکترین روابط خارجی و دکترین اقتصادی دولت اوست. با این حال، به رغم انسجام درونی، رویکرد دولت ترامپ به سیاستهای اقتصادی و روابط خارجی در تعارض کامل با دولتهای هفتاد و پنج سال گذشته آمریکا قرار میگیرد که دکترین انترناسیونالیستی فصل مشترک تمامی آنها را تشکیل میداد..
شاید به همین دلیل باشد که پیوند بیسابقهای میان نومحافظه کاران و دموکراتها برای حمایت از هیلاری کلینتون شکل گرفت. در ماه می ۲۰۱۶، موسسه تحقیقاتی «مرکز امنیت نوین آمریکا» (CNAS) که یکی از مهمترین اتاقهای فکر دموکراتها در حوزههای امنیتی و روابط خارجی است گزارشی منتشر کرد با عنوان «گسترش قدرت آمریکا: استراتژیهایی برای گسترش مواجهات ایالات متحده در نظم رقابتی جهانی»، مقدمه این گزارش، در کمال شگفتی، توسط رابرت کیگان یکی از شاخصترین چهرههای نومحافظه کار آمریکا و بنیانگذار «پروژه قرن نوین آمریکایی» (PNAC) نوشته شده است. این موسسه از تاثیرگذارترین اتاقهای فکر بر دولت بوش بود و از افراطیترین چهرههای مداخلهگرایی در سپهر سیاسی آمریکا تشکیل شده بود. دو ماه بعد رابرت کیگان رسماً از نامزدی هیلاری کلینتون حمایت و اذعان کرد: «تمام متخصصان روابط خارجی در حزب جمهوریخواه، مخالف ترامپ هستند.»
چنین همگرایی بیسابقهای تنها با توجه به تعارض بنیادین سیاستهای ملیگرایانه افراطی ترامپ با سیاست توسعه طلبانه و انترناسیونالیستی نهادینه شده در هر دو جناح سیاسی در آمریکا قابل درک است. با این حال سیاست دولت ترامپ را نباید یک سیاست مطلقاً انزواطلبانه در نظر گرفت. و حتی رگههای انزواطلبی در دولت او را باید با انزواطلبی متاخر اوایل قرن بیستمی مقایسه کرد نه انزواطلبی قرن نوزدهمی مونرو. شباهتهای غیر قابل انکار شرایط امروز با شرایط ظهور دوباره و گذرای انزواطلبی پس از جنگ جهانی اول باید مورد توجه قرار گیرد. آمریکای پس از رکود بزرگ اقتصادی اوایل دهه سی و هزینههای مالی و جانی جنگ جهانی با آمریکای پس از بحران مالی سال ۲۰۰۷ و درگیر با هزینههای عظیم مالی و جانی جنگ علیه ترور شباهتهای روشنی دارد.
انزواطلبی دولت ترامپ در حوزههای دفاعی و روابط خارجی به وضوح متاثر از انگیزههای اقتصادی مبتنی بر دورنمای محدود ملیگرایانه است و به اعتقاد نگارنده، همین دلیلی است بر آنکه این سیاستها به مراتب نرمتر از آنچه در کمپین انتخاباتی بیان شد پیش خواهد رفت. با این همه، تمایل آشکار دولت جدید آمریکا برای محدود کردن حمایتهای بلاعوضش، بدون شک متحدان آمریکا را به فکر برنامه ریزی برای آیندهای بدون حضور حمایتی آمریکا خواهد انداخت که کمترین تاثیر آن افزایش بودجههای دفاعی و رقابتهای تسلیحاتی و به تبع آن تنشهای منطقهای در اروپا و آسیا خواهد بود. به عبارت دیگر، حتی اگر دولت ترامپ تمامی تعهدات دولتهای سابق در حوزههای دفاعی و روابط خارجی را به همان صورت حفظ کند، نفس مطرح شدن احتمال عقب نشینی آمریکا از چنین تعهداتی، ایده قرن غیر آمریکایی را، به عنوان نسخه محتملی از آینده و لزوم برنامه ریزی برای آن در گفتمان جهانی سیاست خارجی، به طور جدی به میان آورده است.
حق نشر عکس Getty Images Image caption هنوز زود است که به استمرار و فراگیر شدن مقاومتهای اخیر در برابر سیاستهای جنجالی دولت ترامپ خوشبین باشیم. اما تردیدی نیست که یکی از تأثیرگذارترین جوامع بر مبارزات دموکراتیک و مدنی در قرن بیستم، پس از دههها سیاستزدایی و انفعال عمومی، بار دیگر خواهناخواه و به شکلی فعالانه با سیاست درگیر شده است.
*وجه دیگر قرن آمریکایی
وجه دیگری از ایده قرن آمریکایی، حس اضطراری بود که در میان مردم آمریکا پدید آمد تا دو اصل بنیادین جامعه آمریکا، آزادی و دموکراسی را مطلق و تزلزلناپذیر فرض نکنند. جنگ جهانی و جنگ سرد آسیب پذیری بالقوه این دو اصل را در برابر تهدید خارجی و داخلی به روشنی نشان میداد. از طرفی تاثیر ایده قرن آمریکایی بر جامعه امریکا شکلی کاملاً متفاوت و در بسیاری موارد متضاد با تصور دولتی به خود گرفت. مهمترین تاثیر آن بر جامعه آمریکا بازگرداندن سیاست به عرصه عمومی بود که در نخستین قدم به شکل گسترش مبارزات مدنی و مخالفت با جنبههای مداخله گرایانه و امپریالیستی ایده قرن آمریکایی ظاهر شد.
در مقابل صدور کودتا و نیروی نظامی از سوی دولتهای ایالات متحده، مردم آمریکا به صدور جنبشهای مدنی و ضد جنگ روی آوردند. به فاصله کمی پس پایان جنگ، جنبش حقوق مدنی آمریکا آغاز شد و مبارزات دانشجویی، جنبشهای ضد جنگ و ضد تسلیحات اتمی از آمریکا به سراسر جهان گسترش پیدا کرد.
امروز بار دیگر سیاست به طور گسترده به گفتمان عمومی جامعه آمریکا بازگشته است و بار دیگر به سختی میتوان بقای دو اصل آزادی و دموکراسی در جامعه آمریکا را بدیهی فرض کرد. امروز برداشت دولتی از قرن آمریکایی با چالشهای جدی روبرو است و خطر تمامیتخواهی بر جامعه آمریکا، که از بدو پیدایشش با جمهوریت و دموکراسی پیوند خورده بود، سایه افکنده است. چنین شرایطی دوباره این امکان را پدید آورده است که قرن بیست و یکم قرن آمریکایی باشد و این بار بهواسطه نقش تعیینکننده مردم آمریکا در مقابله با موج فزاینده و جهانی تمامیتخواهی و راستگرایی افراطی از طریق شکل بخشیدن به الگوی مقاومتی ملی و جهانی.
هنوز زود است که به استمرار و فراگیر شدن مقاومتهای اخیر در برابر سیاستهای جنجالی دولت ترامپ خوشبین باشیم. اما تردیدی نیست که یکی از تأثیرگذارترین جوامع بر مبارزات دموکراتیک و مدنی در قرن بیستم، پس از دههها سیاستزدایی و انفعال عمومی، بار دیگر خواهناخواه و به شکلی فعالانه با سیاست درگیر شده است.