شعار سال : میتوان او را از فیلسوفانی به شمار آورد که همواره سعی دارند مواجههای متفاوت با فلسفه و مباحث فکری داشته باشند. گاهی این نوع نگاه او، از سوی برخی «رویکرد انتقادی» نامیده میشود که یثربی دلیلش را چنین توضیح میدهد: «در دوران دانشجویی به ما آموختند که ذهن منتقد داشته باشیم و مرحوم امیرحسین آریانپور همیشه این دیدگاه را در ما رشد میداد که با اندیشهای نقادانه به امور پیرامونمان نظر کنیم و بیتفاوت از مسائل نگذریم» شاید همین اعتراف او دلیل خوبی باشد برای اینکه چرا او را اغلب«فیلسوف منتقد» میخوانند. او که به عنوان مترجم و مفسر قرآن کریم نیز شناخته میشود این روزها کار ترجمه، تألیف و پژوهش را دنبال میکند و به عنوان یک فیلسوف معتقد است: فلسفه را باید کاربردی و به زبان روز برای مردم بیان کرد. همین نگرش کافی است که پی ببریم او تا چه اندازه نسبت به علومانسانی دغدغهمند است تا جایی که میگوید: تحول در زندگی سیاسی و اجتماعی مردم، تنها با تحول در علومانسانی امکانپذیر میشود، چنانکه تحول در علومانسانی هم باید از منطق و معرفتشناسی و فلسفه آغاز شود.
این زاویه دید او را میتوان متأثر از این دانست که سالها در قامت طلبه، نزد بزرگانی چون حضرات آیات «دوزدوزانی»، «ستوده»، «سبحانی»، «مکارم شیرازی» و «علامه طباطبایی» تلمذ کرده و پس از آن نیز مدتها به عنوان دانشجو از درس برجستهترین استادان دانشگاه از جمله استادان «زرینکوب»، «ملکشاهی»، «آریانپور» و «الهی قمشهای» بهره جسته است. او هجرتش از حوزه به دانشگاه را چنین توصیف میکند: «تا یکسال خوابهای پریشان میدیدم که از اردوگاه حق به لشگر شاه در دانشگاه پیوستهام چون آن زمان دانشگاه را متعلق به شاه میدانستیم». دکتر سید یحیی یثربی، خاطرات فراوانی از آن سالها دارد. گروه اندیشه ایران، با انگیزه مرور سالهای دانشجویی او به گفتوگویی متفاوت با او نشسته است که حاصل این گپوگفت پیش روی شما است:
* جناب دکتر یثربی! برگردیم به سالها قبل، درست اوایل دهه 1330 و زمانی که تصمیم به تحصیل در حوزه علمیه گرفتید. چه شد که مسیر حوزه را برای ادامه تحصیل برگزیدید و «طلبگی» را به «دانشجویی» ترجیح دادید؟
شاید برای پاسخ به این سؤال باید به خیلی قبلتر از این «انتخاب» برگردم، روستای ما «چراغتپه سفلی» نام دارد. من در این روستا که از توابع آذربایجان غربی است متولد شدم و به مکتب رفتم. روستای ما در آن زمان هنوز دبستان نداشت، من در مکتبخانه درس خواندم و بعد از آن برای تحصیل حوزوی به حوزه زنجان رفتم. این مسیری بود که خودم انتخاب کردم و اینطور نبود که خانوادهام تشویقم کنند، چراکه خانواده من فقط متشکل از خودم بود و مادرم. پدرم زمانی که یکساله بودم فوت کرد، این بود که فقط خودم بودم و خودم و مادرم هم چندان در جریان امور تحصیلی من نبود تا به من در این زمینه مشورت دهد.
به هر حال، سال 1335 بود که به حوزه علمیه زنجان وارد شدم و علوم مقدماتی چون صرف و نحو و منطق را آنجا گذراندم. بعد از مدتی نیز وارد حوزه علمیه قم شدم و از محضر استادان بنام و برجستهای بهره بردم. من سالها در حوزه علمیه طلبه و ملبس به لباس روحانیت بودم و با همین لباس وارد دانشگاه شدم. از سال 1336 تا 1350 ملبس به لباس روحانیت بودم.
* با توجه به علاقهای که نسبت به تحصیل در حوزه داشتید چطور شد که به دانشگاه هجرت کردید؟ تحصیل در حوزه علمیه عطش شما را به علم سیراب نمیکرد؟
حدود 23 سالم بود که وارد دانشکده الهیات دانشگاه تهران شدم و به عنوان دانشجوی رشته فلسفه، تحصیلم را در دانشگاه آغاز کردم. اما به این دلیل تغییر مسیر دادم و دانشگاه را برای ادامه تحصیل برگزیدم که علاقه وافری به کسب اطلاعات به روز در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی داشتم. به این ترتیب دوره لیسانس تا دکترای من در همان دانشگاه گذشت و مدت قابل توجهی از دورانی که در دانشگاه حضور داشتم، ملبس به لباس روحانیت نیز بودم. منظورم این است که به هرحال از فضای حوزه جدا نشده بودم.
* این دوگانگی فضا برایتان سخت نبود؟
حقیقتاً سخت بود. برای ما که از حوزه و با لباس روحانیت وارد دانشگاه شده بودیم خیلی سخت بود. یادم میآید که از نظر وجدانی راحت نبودم و همواره خودم را سرزنش میکردم که چرا از حوزه به دانشگاه آمدهام. معالوصف تا یکسال خوابهای پریشان میدیدم. اما دانشگاه بر من آثار مثبتی هم داشت.
وقتی لیسانس گرفتم و در سال 1351 به عنوان کارمند استخدام شدم، لباس روحانیت را کنار گذاشتم، مادرم لباسم را در صندوقچهای نگه داشت و آرزو داشت که دوباره این لباس را بر تن کنم.
* هیچ وقت نشد اطرافیان و کسانی که در دانشگاه با آنها سر و کار داشتید بویژه روحانیان دانشگاه مثل آیتالله دکتر بهشتی و آیتالله دکتر مفتح و آیتالله مطهری و ...، شما را تشویق کنند که دوباره ملبس شوید؟
چرا، اتفاقاً بعد از انقلاب چنین شرایطی پیش آمد. مثلاً مرحوم دکتر بهشتی با وجود اینکه زیاد ایشان را نمیدیدم، یکبار به من گفتند که ملبس به لباس روحانیت شوم. اما مرحوم مفتح بسیار مصر بودند که من دوباره لباس روحانیت را بر تن کنم و به جمع روحانیت مبارز بپیوندم. چرا که معتقد بودند این چنین مؤثرتر واقع خواهم شد.
به خاطر دارم که مرحوم مفتح تا روزی که ترور و شهید شدند بر این امر مصر بودند و حتی میگفتند مسئولیت روحانیت مبارز را عهدهدار شوم. خوب به یاد دارم که روز سهشنبه، 27 آذرماه 1358، ساعت 15 با آیتالله دکتر مفتح ملاقات داشتم.
قرار بود در دانشکده الهیات دانشگاه تهران ایشان را ملاقات کنم. من ناهارم را خوردم و آماده شدم که بروم تا ایشان را در دانشگاه ببینم، اما گفتم اول خلاصه اخبار را گوش دهم و بعد حرکت کنم.
آن زمان هم آژانس نبود یا اگر هم بود من هزینه آن را نداشتم و در خانهای در خیابان هاشمی در جنوب غرب تهران مهمان بودم و با اتوبوس رفت و آمد میکردم. ناگهان دیدم که برنامه اخبار قطع شد و قرآن خواندند و خبر ترور ایشان را اعلام کردند.
* وقتی وارد دانشگاه شدید فضای دانشگاه در آن زمان چگونه به نظرتان آمد؟ سبک زندگی دانشجویی در آن دوره چگونه بود؟
حد انتظارات ما به عنوان دانشجو به اندازه امروز نبود. اکنون، دانشجویان امکانات رفاهی بسیاری را از دانشگاه انتظار دارند، اما آن زمان، دانشگاه، خود را صرفاً مسئول ارائه درس میدانست. به عنوان نمونه، خودم را مثال میزنم، من در طول تحصیلم در دانشکده الهیات از هیچ امکاناتی استفاده نکردم، چرا که امکانات خاصی هم برای دانشجویان وجود نداشت، حتی یک وعده غذای دانشگاه را هم نخوردم با اینکه وضعیت مالی مناسبی هم نداشتم.
منظورم این است که در آن زمان برای ما به عنوان دانشجو مطرح نبود که به ما خوابگاه و غذا بدهند، هدف درس خواندن بود و بس. و به نوعی، دانشجو در آن دوره به دنبال «کیفیت آموزشی» بود و این امر برایش بر هرچیز دیگری ارجح بود.
به خاطر دارم که در آن زمان در مدرسه میرزامحمود در سرچشمه، حجرهای داشتم و دوستانم در همان حجره به من سر میزدند و روزگارم اینگونه میگذشت.
* در دوره دانشجویی با کدامیک از استادان آن زمان ارتباط بهتری برقرار کردید یا از او از نظر علمی و اخلاقی بیشتر تأثیر پذیرفتید؟
واقعیت آن است که من از دکتر «حمیدی شیرازی» بسیار آموختم، روش برخورد با ادبیات فارسی را از او یاد گرفتم، از دکتر «یزدگردی» نیز نکتهها آموختم. اما نوع نگاه انتقادی را مرهون دکتر «صاحبالزمانی» و دکتر «امیرحسین آریانپور» هستم. در دوران دانشجویی در خدمت ایشان بودم. همانطور که گفتم داشتن نگرش انتقادی و تحلیلی را وامدار ایشان هستم. اگر چه از چپگرایی مرحوم «آریانپور»، خوشم نمیآمد و من به عنوان یک دانشجوی مسلمان، بر آن بودم که ما باید از اسلام دست برنداریم. در درس عربی نیز از مرحوم «محدث ارموی» بهرهها بردم، در حوزه فلسفه، استادان مختلفی داشتم که از آنها هم بسیار بهرهمند شدم از جمله دکتر «مهدی حائری» که رساله دکترایم هم با او بود و مرحوم مطهری که البته من تنها یک درس با ایشان داشتم.
* با توجه به اینکه شما عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی بودید اگر بخواهید یک نگاه مقایسهای داشته باشید، فضای فعلی دانشگاه را در مقایسه با سالهای دانشجویی خودتان چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظرتان در شرایط کنونی دانشگاه ما از چه نقاط قوتی برخوردار است و با چه ضعفهایی دستوپنجه نرم میکند؟
معتقدم باید دانشگاهها را در حال و هوای «تحقیق» و «انتقاد» نگه داریم. در دانشگاههای امروز که زمانی خودم نیز در آن تدریس داشتم، فضای نقد و روشنگری چندانی ندیدم؛ به نوعی فضای دانشگاهی خاموش و آرام بود یا اینکه حالت مروجانه داشت، مثلاً در حوزه فلسفه دقیقاً این حالت ترویجی وجود داشت و هنوز هم حاکم است.
این در حالی است که در دانشگاههای آن زمان، فضای انتقادی بیشتر بود. اما اکنون استاد و دانشجو فاقد چنین دیدی هستند. شاهد این مدعا این است که اکنون چندان دیده نمیشود که نقدی نوشته شود و اغلب استادان بازگوکننده حرف دیگراناند. استادان امروز ما اغلب حرف دیگران را به دانشجو یاد میدهند که مثلاً ملاصدرا چنین گفت، کانت اینگونه نوشت و بعد هم امتحان میگیرند و تمام!
در حالی که دانشگاه نباید چنین باشد بویژه در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا. دانشگاه باید مهد اجتهاد، نقد و نظریهپردازی باشد. مخصوصاً استادان ما باید دانشجویان را به تفکرورزی و اندیشه انتقادی سوق دهند. البته نمیگویم آن زمان چنین شرایطی کاملاً حاکم بود. اما مثلاً استاد میآمد ادبیات درس میداد و اشکالاتی را هم مطرح میکرد و نوعی شکوفایی در نظریهپردازی ایجاد میشد. به عنوان مثال مرحوم آریانپور همیشه به بحث و مسألهای انتقاد داشت و همین دیدگاه را در دانشجویش رشد میداد که با اندیشهای نقادانه به امور پیرامونش نظر کند و بیتفاوت از مسائل نگذرد.
از تمام این حرفها میخواهم نتیجه بگیرم که ذهن دانشجو در هر شرایطی باید فعال و با نقد آشنا باشد. اگر چنین فضایی وجود داشته باشد در آینده صدها متفکر خواهیم داشت و اگر غیر از این باشد، هیچ نظریه و نقدی تولید نمیشود و صرفاً صحبتهای دیگران را ترویج و سینه به سینه نقل کردهایم.
* با این وصف که شما فرمودید این نگاه نمیتواند فقط مختص به امروز باشد، میخواهم بدانم که برای مثال اندیشمندان و کسانی چون علامه طباطبایی و هانری کربن به عنوان نمایندگان دو فرهنگ متفاوت، همین نگاه ترویجی را داشتند؟
بله به نظر من، هم علامه و هم هانری کربن نگاهشان ترویجی بود به عنوان مثال کربن یک مورد نقد ندارد.
* شما از معدود کسانی هستید که نگاهی انتقادی به فعالیتهای هانری کربن در ایران و ارتباطش با علامه طباطبایی دارید و معتقد هستید که هانری کربن با هدف توجیه معنوی و فکری رژیم سلطنتی به ایران آمد و با این هدف، آشناییاش با علامه طباطبایی را زمینهچینی کردند. اکنون هم همین قضاوت را دربارهاش دارید؟
برای اولین بار این مسأله را مرحوم «محمد تقی دانشپژوه» در زمانی که دانشجو بودم به من گفت و من از آنجا متوجه شدم که آوردن هانری کربن به ایران و بزرگ کردن او و زمینهچینی ارتباطش با فرد مورد احترامی چون علامه طباطبایی در قم و ملاقات این دو باهم، همه زیربنایی سیاسی داشت که به رهبری «سید حسین نصر» انجام گرفت. چون در آن زمان در تلاش بودند برای نظام شاهنشاهی توجیه فکری و معنوی پیدا کنند و این مقدمهای بود برای اینکه سهروردی را در جامعه ما بزرگ کنند تا بگویند شرقشناسی از فرانسه آمده و همه وقتش را روی سهروردی گذاشته است تا اینچنین از بزرگ شدن سهروردی برای بزرگداشت شاهان ایران بهره بگیرند. چون سهروردی عملاً برخی شاهان قدیم ایران همچون «کیومرث» و «کیخسرو» را در مقامی مقدس مینشاند و آنان را میستایید، بنابراین معتقدم بزرگکردن کار هانری کربن در ایران جنبه سیاسی داشت وگرنه دیگرانی هم بودند که روی اندیشه و تاریخ ما کار کردند ولی اینچنین مطرح و پاس داشته نشدند.
این نظر من است، البته هر «نظری» همانند «خبر» احتمال صدق و کذب دارد! اما من به نقش سیاست در بزرگ کردن هانری کربن و سهروردی یقین دارم. هر چند خودم سالها متوجه آن نشدم و اولین بار مرحوم «دانشپژوه» این موضوع را برای من مطرح کرد. پایاننامه من در دوره فوقلیسانس با آن مرحوم بود، روزی در منزل ایشان در کتابخانه نشسته بودیم که گفت: پس از جریان مصدق و پیدایش فعالیتهای دانشگاهی بر ضد نظام سلطنتی و نیز پس از پیدایش حرکاتی در حوزه علمیه قم، عدهای به این فکر افتادند که برای تحکیم پایههای سلطنت در ایران از دو جهت کار کنند؛ یکی از جهت فکری و فلسفی و دیگری از جهت دینی و کلامی.
به همین دلیل دو گروه برای تحکیم زیربنای فکری و معنوی سلطنت در ایران تشکیل شد که یک گروه به رهبری دکتر نصر در حوزه فکر و فلسفه کار میکردند و یک گروه هم برای توجیه دینی سلطنت تلاش میکردند که من نام رئیس این گروه را به دلایلی نمیبرم.
البته آن زمان من در آن حد نبودم که متوجه این مسائل شوم و این مرحوم دانشپژوه بود که در همان دوران دانشجویی این مسائل را با من مطرح میکرد.
او میگفت: من خودم در گروه دوم یعنی گروهی که به دنبال یافتن زیربنایی دینی برای سلطنت بودند، عضو بودم. برایم تعریف میکرد که روزی ما برای گزارش کار نزد شاه رفتیم و مسئول ما وقتی گزارش عملکرد ارائه کرد گویا به مذاق شاه چندان خوش نیامد.
اما گروهی که رهبری آن را دکتر نصر برعهده داشت، بیشتر مورد توجه بود زیرا به شاهان ایران باستان به وسیله سهروردی جنبه مقدس میداد و نوعی آنان را برخوردار از تقدس و الهام میدانست.
به نظر من، اندیشمندان قویتر از سهروردی هم داریم که میشد در حوزه فکر و فلسفه، روی آرا و آثار آنها کار کرد اما اینکه رفتند سراغ سهروردی و او را برجسته کردند اهدافی را در پس آن دنبال میکردند. لازم است یادآور شوم مرحوم طباطبایی با زهد و تقوایی که داشت و آنقدر به مال و جاه بیاعتنا بود که محال بود در این جریان کوچکترین همکاری داشته باشد اما من مطمئنم که از انگیزه و هدف پرداختن به سهروردی خبر نداشت.
* از دوران حضورتان در حوزه علمیه و دانشگاه تهران خاطرهای دارید که یادآوری آن برای مخاطبان ما هم جالب باشد؟
خاطرات زیادی دارم، به هر حال دوره جوانی دوران بسیار خوبی برای من بود. اکنون بیش از 70 سال دارم اما برخی خاطرات بخوبی در ذهنم مانده است.
یادم میآید زمانی که در قم بودم استادی داشتم که نزد او فلسفه و اشارات ابنسینا را میخواندم، مکان برگزاری کلاس درس، مسجد کوچکی بود که البته بیشتر شبیه به تکیه بود و ما دور استاد حلقه میزدیم و او درس میداد. روزی من در نزدیکی نردههای چوبی کفشکن مسجد نشسته بودم و در میان درس یک جفت گیوه در کفشکن دیدم و با خودم گفتم خدایا این بشر و صاحب این گیوهها چطور آنها را میپوشد چرا که آن گیوه کاملاً فرسوده و پارهپاره بود. من شیطنت کردم و یک لنگه از آن گیوه را برداشتم و به یک طرف کفشکن پرت کردم و لنگه دیگر را به طرف دیگر پرت کردم. در آن بین دور و بریها هم متوجه شده بودند و به زور جلوی خندهشان را گرفتند. بعد که درس تمام شد همه آمدیم بیرون، برخی با عجله رفتند و برخی هم سؤال داشتند و دور استاد جمع شدند تا اینکه ما هم کمکم آمدیم تا کفشهایمان را بپوشیم که یک دفعه دیدیم استاد دنبال چیزی میگردد. تازه من فهمیدم آن گیوههایی که من پرت کردم، مال استادمان بوده است. در حالی که فکر میکردم برای یکی از طلبههای فقیر باشد. خلاصه خیلی خجالت کشیدم و رفتم گیوهها را آوردم و جلوی پای استاد جفت کردم.
* شما شاگرد شهید مطهری هم بودید. از ایشان چه خاطرهای در ذهن دارید؟ آیا شیوه تدریس خاصی داشتند؟ ارتباطشان با دانشجویانشان چگونه بود؟
به خاطر دارم که یک ترم، من دو واحد با استاد مطهری درس داشتم، ایشان عموماً به صورت شفاهی امتحان میگرفتند. روز امتحان بود، همه بچهها دم در ایستاده بودیم تا بدانیم که تأکید استاد بیشتر بر کدام بخش بوده است. به خاطر دارم آقایی رفته بود امتحان بدهد و وقتی که آمد دور او را گرفتیم و پرسیدیم چه شد؟ گفت از من پرسیدند که «زیادت وجود» چیست و دلایلش را بگو و من هم گفتم اما به من نمره سیزده داد!
سؤال کردیم پس چرا سیزده شدی؟ پاسخ داد که استاد گفت شما اینها را گفتی اما متوجه نشدی و فقط حفظ کردی!
استاد مطهری درست میگفت ما فقط حفظ میکردیم!
* مختصری از مرحوم سید جلالالدین محدث ارموی برایمان بگویید که گویا استاد عربیتان بود؟
مرحوم «سید جلالالدین محدث ارموی» نهجالبلاغه درس میداد. یادم هست اگر از شاگردان سؤال میکرد و آنها پاسخ ضعیف میدادند به حدی عصبانی میشد که حتی گاهی دشنامی هم نثار آن فرد میکرد اما حتی دشنام او شاگردانش را رویگردان و ناراحت نمیکرد. خدا بیامرز مرا میشناخت. او هم مثل استاد مطهری امتحاناتش را شفاهی میگرفت.
به خاطر دارم که یکبار یکی از روحانیون که از شاگردانش بود برای امتحان رفت و ما منتظر بودیم تا او بیاید و طبق معمول سؤال کنیم که امتحان چطور بود و استاد از چه مباحثی سؤال کرد اما دیدیم که به جای دانشجو، استاد از اتاق بیرون آمد در حالی که بسیار برافروخته بود، مرحوم ارموی دست من را گرفت و به داخل اتاق امتحان کشید و گفت: آقا (خطاب به من) بیا ببین این یهودی است یا نصرانی که نمیتواند نهجالبلاغه را بخواند! در حالی که آن شاگرد فقط یک جمله از نهجالبلاغه را اشتباه خوانده بود و این چنین مورد غضب استاد واقع شده بود!
با ذکر این خاطرات از دوران دانشجوییام در واقع میخواهم این تصویر را برای دانشجوی امروز زنده کنم که ما بواقع با «سختگیری» و «سختکوشی» و «جدیت» و «انگیزه» تحصیل میکردیم این در حالی بود که از حداقل امکانات برخوردار بودیم. باید مراقب باشیم «انگیزه» و «جدیت» در دانشجویان امروز از دست نرود!
با اندكي اضافه و تلخيص برگرفته از روزنامه ايران، سال بيست و يكم، شماره 6027 ، دوشنبه 23 شهريور 1394، صفحه17