شعار سال: داود فیرحی، معمم و استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران با مفاهیم و دانش علوم اجتماعی خود به سراغ این زمینه حوزوی رفت. او تحلیلی چندبعدی از رویدادهای منتهی به عاشورا ارائه کرد. برخلاف تاریخنویسیهای فردمحور، فیرحی نگاهی به ساختارهای سیاسی و اقتصادی دارد. او نشان داد آنچه جامعه اسلامی را به نقطهای رساند که حادثه عاشورا در آن رخ دهد، بیشتر از تکتصمیمات این یا آن فرد تأثیرگذار بود. فیرحی در کاری خلاقانه دانش را وارد تاریخ دینی کرد تا به مدد آن بصیرتهای نوینی برای مخاطبان خود بهوجود آورد. این سخنرانی دوشنبه شب در مؤسسه فرهنگی مذهبی دارالزهرا(س) برگزار شد.در ادامه بیشتر این سخنرانی را که با اقبال عمومی جامعه علمی روبهرو شده است، از نظر میگذرانید:
بحث فشردهای را آماده کردهام که امیدوارم
مفید باشد. عنوان این بحث «عاشورا و بحران خلافت» است. تلاش این است که تحولاتی را
که به عاشورا ختم میشود، توضیح دهم و نکاتی را [از آن[ استخراج کنم که شاید بهدرد امروز ما نیز بخورد. دو
مقدمه کوتاه عرض میکنم و بعد بحث را دنبال میکنم؛ اول اینکه اساسا در جوامع هر
کجا را نگاه کنیم، چه قدیم و چه جدید، بخشی از تحولات به حاکمان برمیگردد؛
[البته] نه همه تحولات. در واقع رابطه دولت و جامعه یکی از پرسشهای پایدار دولتپژوهی
است؛ به همین دلیل، وقتی از رویدادی مثل عاشورا صحبت میکنیم، از زمینههایی صحبت
میکنیم که در دیالکتیک یا تعامل بین جامعه و دولت رخ داده و از درون تضاد این
نیروها، عاشورا به وجود آمده است. در واقع عاشورا نشان خشم متقابل جامعه و دولت
است؛ در جوامعی که دولت از جامعه جدا میشود، استقلال پیدا میکند، دچار بیماری
خودایمنی شده و با جامعه درگیر میشود، نتیجه آن زندانی، قربانی و کشتارهای متفاوت
است. این موضوع زمان و مکان و امروز و فردا ندارد. هرگاه جامعهای در شرایطی
آنومیک قرار گرفت و بین جامعه و دولت گسلی ایجاد کردند، این گسل سرانجام به تضاد
ختم خواهد شد و خود را در قالب شورشها نشان خواهد داد. این مقدمه اول بود که خیلی
مهم است.
مقدمه دوم به ماهیت دولت در جهان اسلام برمیگردد. دولت صدر اسلام
[منظور از بعد از فتوحات جهان اسلام است] بهنوعی یک دولت رانتی است؛ رانت مبتنی بر
غنیمت. پول زیادی دست دولت است و بنابراین همهچیز و سرنوشت جامعه در کف باکفایت
یا بیکفایت دولتمردان است؛ به همین دلیل است که در چنین جامعهای شاهد یکهتازی
دولت هستیم. دولتها در چنین جامعهای تمامیتخواه میشوند و سرنوشت کلیت جامعه را
در دست میگیرند؛ یعنی بهجای اینکه سیاست منطق اقتصاد پیدا کند، اقتصاد منطق
سیاست پیدا میکند. دولت با پولی که در دست دارد، دین، فرهنگ، نظام آموزش و افکار
عمومی را کنترل میکند. در چنین شرایطی، دو چیز رخ میدهد. جامعه دو قسمت میشود؛
کسانی که معترض وضع موجود هستند و کسانی که از وضعیت موجود بهرهمندند.
این دو مقدمه را عرض کردم تا وارد بحث شوم. اول مرور کوتاهی کنیم به تاریخچه
جامعه اسلامی و رابطه جامعه و دولت از حدود ۴۰ سال قبل از هجرت تا سال ۶۰ بعد از هجرت؛ یعنی دگرگونیای که در این یک قرن اتفاق
افتاده است. وقتی
به جامعه عرب قبل از اسلام نگاه میکنیم، هنوز شاهد دولت به معنای علمی امروز آن
نیستیم؛ دولت هست، اما بهاصطلاح دولت-شهر هستند. دولت-شهر یعنی هر شهری برای خود
یک سامانه و یک دولت مستقل است. این سنت فکری از یونان به استانبول امروز سرازیر
شده و از آنجا به شام میریزد و از آنجا از طریق سیستم تجاری «ایلاف» -که قرآن هم
توضیح داده است– وارد شبهجزیره
عربستان میشود و دولت-شهرها شروع میکنند به ظاهرشدن. از درون این سنت تاریخی،
دو الگوی کوچک حکمرانی قابل تشخیص است؛ یکی الگوی مکه است که بیشتر سنت اشرافی
دارد؛ سلسلهمراتب، قبایل و مردان برتر، مکه را رهبری میکنند و بهاصطلاح در
ادبیات یونانی به آن میگفتند رهبری افاضل، بزرگان یا اشراف. در این سیستم هرچه به رأس میرسید، کوچکتر و قویتر
میشود و هرچه به قاعده نزدیکتر میشوید، توده بیقدرت شکل میگیرد؛ اما مدینه
خصلت دموکراتیک دارد؛ مدینه بر سنت شورا تکیه میکند. آیه معروف «أَمْرُهُمْ شُوری
بَینَهُمْ» حکایت از اوضاع مدینه دارد. داستان از این قرار است که وقتی پیامبر
اسلام وارد مدینه میشوند، سنت مدنی را انتخاب میکنند. ]ایشان] حکومت را به سمت سلسلهقراردادها
میکشانند و رگه شورایی به حکومت میدهند؛ اما بعد از پیامبر آرامآرام شاهد ادغام
سنت مدنیه با مکه و بهتدریج چربش سنت مکه بر تمدن اسلامی هستیم؛ یعنی شکلگیری یک
قبیله قریشسالار یا یک حکومت اشرافی مبتنی بر سنت مکه؛ سنتی مهم که از روم الهام
میگرفت. در چنین شرایطی است که ابنخلدون در «مقدمه» خود مینویسد: اگر بین بنیهاشم
و بنیامیه نزاعی شکل بگیرد، چون پتانسیل قدرت بنیامیه بالاست، سرانجام بنیامیه
قدرت را خواهد برد؛ یعنی خلافت ظاهر مبتنی بر بیعت پیدا میکند؛ اما باطنش درون
اشرافیت ساخته میشود.
ابنخلدون توضیح میدهد چنین خلافتی در سه مرحله میتواند به سلطنت
منتقل شود؛ ابتدا کمی دموکراتیک است، سپس با ظاهری شورایی، باطنش در حال سفتشدن است
و سرانجام بعد از ۴۰ سال؛ یعنی از
آغاز خلافت معاویه، بهشدت و سرعت به سلطنت ایرانی میغلتد. وقتی معاویه بعد از
صلح با امام حسن به بهانه حج وارد مدینه میشود، آگاهان او را اینگونه خطاب میکنند:
«السلام العلیک ایهو الملک»؛ یعنی سلام بر تو ای پادشاه (دیگر به او خلیفه نمیگویند). این
جمله مهمی است. [معاویه] اعتراض میکند چرا به من خلیفه نمیگویید، میگویند خلیفه
آن است که ما او را برگزینیم ولی تو به زور شمشیر بر ما نشستهای.
اصلا در تاریخ یک گزاره وجود دارد که زمان میبرد تا یک تصمیم سیاسی یا
یک اتفاق سیاسی از تخم و هسته خود خارج شده، بزرگ شود و نتایج خود را نشان دهد.
تصمیم سقیفه باید ۶۰ سال خود را پیش
ببرد تا خود را به عبدالملک مروان برساند، ۵۰ سال
زمان میخواهد تا خود را به یزد بنمعاویه برساند و عناصر خودش را یکییکی نشان
دهد. این توضیحی بود از اینکه چگونه دو سنت مدنی و مکی به نفع سنت مکی در حال
ادغام بودند و آرمانهای مهم اسلامی دیگر جایگاه چندانی نداشتند. چنین شرایطی برای
آزادگان رنجآور و زجرآور است. نهتنها برای آزادگان، بلکه برای کسانی که چشم امید
به آنها دوختهاند.
میخواهم این [نکته] را عرض کنم که شما تنها حسین بنعلی را نبینید، مجموعه
بزرگی از کسانی که چشم خود را به دهان اباعبدالله دوخته بودند، انتظار عکسالعمل
داشتند.
دگردیسی خلافت: پیدایش دولت رانتیر
به صورت خلافت اشاره کردم الان به دگردیسی درونی خلافت
اشاره میکنم. داستان
از این قرار است، در صدر اسلام حکومت مبتنی بر کمکهای داوطلبانه شهروندان بود.
بنابراین دولت وابسته به مردم بود. آخرین بیتالمالی که پیامبر توزیع کرد حدود هشت
هزار یا ۸۰ هزار دینار بود
که خیلی هم مهم نبود [قابلتوجه
نبود]. در واقع دولت پولی نداشت و متکی بر مردم بود. بنابراین هر لحظه نیز نیازمند
بیعت با مردم بود. دو جور بیعت وجود داشت؛ یکی بیعت بر حکومت و دیگری لحظه لحظه
بیعت بر تصمیمات خاص که امروزه اسم آن را رفراندوم میگذارند. مثلا راجعبه اینکه
جنگ احد بیرون یا داخل [شهر] باشد، به بیعت گذاشته میشد. حتی پیامبر برای گروههایی
که برای تجسس میفرستاد هم بیعت میگرفت این یک سبک خاص بود. اما پدیده بسیار
پیچیدهای رخ داد که فرصت توضیح آن را ندارم. [این پدیده] به سال ۱۵ هجرت که مساوی با دومین
سال خلافت خلیفه دوم است، بازمیگردد. سال ۱۵
هجرت برای تاریخ ایران و شام سال مهمی است. در این دوره قادسیه شکل میگیرد و به
پایان میرسد. امپراتوری
ثروتمند ایران و بلافاصله بعد از آن روم در هم میریزد و تمام ثروت آن وارد مدینه
میشود. جالب اینکه مدیریت این ثروت در دست دولت قرار میگیرد و سیستمی به نام
رانت در حال ظاهرشدن است. وقتی که پول دست دولت باشد و دولت نیازمند شهروند نباشد،
آنگاه شهروند جیرهخوار دولت خواهد بود و محال است که جیرهخوار دولت بتواند ناظر
بر آن هم باشد. [در این سال[ تمام
سیاستگذاری اقتصادی دست خلیفه قرار گرفت. اتفاق مهمی در حال شکلگیری بود. پدیدهای
با نام فساد سیستماتیک در حال ظاهرشدن در دولت بود.
سرریزشدن غنایم فتوحات به دارالخلافه
سعی میکنم این مورد را کمی توضیح دهم؛ تا سال ۱۳ هجرت اگر غنیمتی هم بود به صورت مساوی تقسیم میشد.
نویسندهای به نام الکاندهلوی در کتاب «حیاه الصحابه» توضیح دقیقی از این دگردیسی
و تحولات داده است. او توضیح میدهد وقتی خلیفه اول میخواست بیتالمال را تقسیم
کند، میگفت برای من مجاهد و غیرمجاهد فرقی ندارد، فضل و امتیاز آنها [مجاهدان]
نزد خداوند است. این پول برای شکم مردم است و برای شکم فرقی ندارد که مجاهد باشد
یا قائد. این برای مصرف دنیایی است و بنابراین من مساوی تقسیم میکنم.
اما سال ۱۵ هجرت، خلیفه
دوم فرمولی را برای توزیع غنائم تعریف کرد که این فرمول تا آخر بنیامیه باقی ماند
و آغاز فساد بیشتر دولت اسلامی شد. فرمول خیلی ساده بود. سهم هر شهروند یا هر
مسلمان مساوی بود با میزان نزدیکی نسبی به پیامبر، ضرب در سبقت در اسلام. یعنی
هرکس زودتر اسلام آورده است، به تعداد روز و ساعاتی که زودتر اسلام آورده، بیشتر
از آنکه دیرتر اسلام آورده امتیاز پیدا کرد. هرکس هم که بهلحاظ قبیله به پیامبر
نزدیکتر بود امتیاز بیشتر داشت. وقتی این فرمول ریاضی وارد اقتصاد شد، محاسبه
کنید که طلحه چقدر پول میگیرد و یک برده چقدر پول میگیرد، یک عجم چقدر دستش میآید. بنابراین نوعی بردگی به نفع قریش
و عرب در حال شکلگیری بود. تبعیض و فساد سیستماتیک بود که پیدا میشد.
تلاش برای جلوگیری از انحراف بهوجودآمده
عمر، خلیفه دوم، بخشی از مشکل را فهمیده بود؛ ایشان میگفت پول دست
صحابه بیاید، اما حق تبدیل ثروت به سرمایه را ندارند. این خیلی مهم است. ثروت دارایی
محض است، اما سرمایه دارایی در حال افزایش است. ثروت چیزی است که من مصرف میکنم،
اما سرمایه منطق خودش را دارد و بهتعبیر مارکس ارزشافزوده تولید میکند.
[سرمایه] سیاهچالی درست میکند و سرمایههای کوچک را در خود حل میکند. آنوقت
هرکسی که ثروت بیشتری داشته باشد، سرمایهدارتر و هرکه سرمایهدارتر باشد در سلسلهمراتب
امتیازات سیاسی حضور بیشتری خواهد داشت. عمر،
خلیفه دوم، قضیه را فهمیده بود و گفت هیچکس حق تبدیل ثروت به سرمایه را ندارد.
فقط میتوانید به اندازهای که خداوند این امتیاز را به شما داده است -یعنی امتیاز
عرب- از آن استفاده کنید. اما نمیتوانید این را در چرخه دولت قرار دهید.
صحابه سرمایهداران نظم جدید
خلیفه دوم فکر میکرد که میتواند با یک دستور روند شروعشده
و این یخچالهای راهافتاده که در حال سیلابیشدن بودند را متوقف کند، اما خود قربانی
شد. این وضعیت خیلی جالب است. بعد خلیفه سوم بلافاصله خصوصیسازی را آغاز کرد و
تمام ثروتی که در مدینه بود، از سکه به زمینهای زراعی تبدیل شد. تمام انفال که
دولتی بودند آرامآرام به صحابه فروخته شدند. صحابه از پول بیتالمال کوفه، ری،
شام و جاهای دیگر را یکی پس از دیگری خریدند و ساکنان پیشین را رعیت
کردند. همین پول دوباره به بیتالمال تبدیل شد و براساس همان فرمول وارد (نسب ضرب
در سبقت در اسلام) دوباره وارد جیب آنها شد.
درواقع این پول بهدرد دولت نمیخورد، فقط زمینهای دولت از دستش خارج
شد. او
توضیح میدهد که چطور دوباره قریشگرایی، قبیلهگرایی و عربگرایی شکل میگیرد و
عدم توازن افزایش مییابد. دارالخلافه در حال تبدیلشدن به مرکز تولید و بازتولید
این فساد سیستماتیک است؛ یعنی قلبی که این فساد را دائما از طریق سیاهرگهای خود
به درون جامعه تزریق میکند.
شکلگیری اعتراض توأم با ترس
در چنین شرایطی است که چیزی به نام اعتراض توأم با ترس شکل
میگیرد. بغض جامعه فروخفته بود و فشار هم بر سر آن بود و نمیتوانستند آن را
آزادانه بیان کنند. این اتفاقی بود که در حال رخدادن بود. سخن بسیار مهم و مشهور اباعبداللهالحسین
که «من کشته بغض فروخفتهام» بهنظر میآید به نادرستی ]اینگونه] تعبیر میشود که «من نیازمند اشک دیگران
هستم»؛ بلکه در واقع خود حسین اشک خونآلود جامعه است. آنچه در حال رخدادن است
ترکخوردن بغض نترکیده جامعه است. در چنین جامعهای دیگر علقهای دولت و جامعه
وجود ندارد؛ [بلکه آنچه وجود دارد] گسست ساختاری است. در چنین جامعهای دولت بهشدت
امنیتی میشود. دولت بهشدت تلاش میکند که خود را حفظ کند و برای این کار از هیچ
اقدام خشنی پرهیز نمیکند. اما اگر حاکمان آن زیرک باشند...، معاویه کیس و سیاس
بود. معاویه یکی از بزرگترین خلیفههای سیاستورز جهان اسلام است که بعضی او را
با ماکیاولی مقایسه کردهاند. او جملات مهمی دارد. به او گفتند: «چطور توانستی این
جمعیتی را که علیبن ابیطالب نتوانست مهار کند -دیدید که امام(ع) درگیر سه جنگ
فرسایشی شد که در آخر هم به شهادت خود او و انزوای خانوادهاش کشیده شد- اداره
کنی؟» ]معاویه] گفت: «مردم عصبانیتهایی دارند و
ناراحت هستند اما راه خود را بلد نیستند و عصیانهای مقطعی میکنند. من آن زمانی
که احساس میکنم که رابطه شام با مردم به اندازه یک نخ محدود شده، هرقدر مردم این
نخ را بکشند من این نخ را شل میکنم اما مردم زود خسته میشوند و خواب میروند.
اما من بیدارم. دوباره برمیگردم و این نخ را میکشم. هرکس که به این نخ جمع شده است
و به دست من میافتد. اگر این نخبگان را دانهدانه جمع کنم، دیگران برای مدتها
ساکت خواهند بود». وقتی به وصیت معاویه به یزید هم نگاه میکنید میبینید که گفته:
«من در بیماری هستم و یحتمل از آن خلاصی ندارم. همین که من رفتم، مردم رهبران ساکن مدینه را راحت
نخواهند گذاشت؛ بهویژه کوفه و عراق آرام [نخواهد ماند]... ترس که برود، توقعات
عین فنر بالا میآید. در جابهجایی یک قدرت استبدادی، مخصوصا آنجا که حاکم کیس میرود
و یک قدرت ضعیف جایگزین او میشود، فشار اجتماعی بالا خواهد آمد». معاویه توضیح میدهد:
«در چنین شرایطی مراقب این چهار نفر باش؛ حسینبنعلی(ع)، عبداللهبنعمر، عبداللهبنزبیر، عبدالرحمنبن ابیبکر
که هرکدامشان به یک بزرگی وصلاند و خودشان هم مدعیان بزرگ مسائل جامعه هستند؛
یعنی نخبگان سرشناس اجتماعیاند. اگر بتوانی اینها را مهار کنی، بقیه را نیز میتوانی
مهار کنی». جالب است که [معاویه] توصیه میکند که «اگر سخت میگیری بر حسین سخت
نگیر که او انسان آزادهای است که در مقابل فشار مقاومت خواهد کرد و اگر میخواهی
سخت بگیری بر عبداللهبن زبیر سخت بگیر. یعنی برای عبرت جامعه او را تنبیه کن.»
نهیلیسم خروجی فساد سیستماتیک
جالب است که در این شرایط، از لحاظ روانشناسی اجتماعی، در
مدینه و مکه و جاهای دیگر، دو نوع دوگانگی شکل گرفت. دوگانه اول، دوگانه اجتماعی
است؛ مردم مدینه، مکه و شام غرق در ثروت هستند و جاهای دیگر در حال تبدیلشدن به جوامع
فرسوده هستند؛ مخصوصا جاهایی که سابقه تمدن هم دارند، مثل ایران. اما مهمتر از این، شکاف ذهنی بین
جامعه بود که اصطلاحا امروزه به آن نهیلیسم میگویند؛ یعنی نوعی احساس پوچی.
متخصصان حوزه دانشهای اجتماعی، نهیلیسم را اینطور تعریف کردهاند: «نهیلیسم عبارت از وضعیتی است که یک انسان بین باورهای
خود و وضعیت عینی جامعه تضاد میبیند». در باورهای او اسلام دین آزادگی، آزادی،
مساوات، کرامت، برابری، عدالت، انسانیت و فضیلت است که میگوید جز خدا نباید بنده
کس دیگری بود. اما در عمل اجتماعی، بسیاری اسیر دیگران هستند؛ یعنی بین ذهنیت او و
واقعیت اجتماعی تضاد وجود دارد و این انسان مسلمان نمیتواند این تضاد را حل کند.
به همیندلیل چند راه بیشتر ندارد؛ یا اینکه بگوید این باورها بیهودهاند و همین
دنیا را بچسب... [که] این برای بخش ثروتمند و دارای جامعه بود. بخش فقیر جامعه به آرمان
میچسبیدند و دنبال تغییر وضعیت موجود بودند و آنها حسینبنعلی را به عنوان
بلندگوی این آرمان انتخاب کرده بودند. حسینبنعلی هم برای خود چنین نقشی را تعریف
کرده بود.
سنت الهی
آیه ۱۱۷ سوره عود میگوید:
«وَمَا کانَ رَبُّک لِیهْلِک الْقُرَی بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ» این سنت
خداوند نیست که تمدنها را به ناحق از بین ببرد، مادامی که آنها در پی اصلاحخودشان
هستند؛ یعنی اصلا کار خدا این نیست که تمدنی را ویران کند و تمدن دیگری را جایگزین
کند. جامعهای که دچار ظلم ساختاری شد و صدای مصلحان آنجا خفه شد، آن جامعه
اتوماتیک در چرخه ویرانی افتاده است و نمیتواند ترمزی داشته باشد.
اباعبداللهالحسین میبیند که جامعه در چنین شیبی قرار گرفته است... جامعهای است که
از درون خالی شده است. حسین مأیوسانه تلاشهایی را شروع میکند و این تلاشها در
آخر به شهادت ختم میشود. برخی اوقات کشتهشدن مظلومانه بلندترین صداست.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 31 شهریور 97، شماره: 3248