شعار سال:در مناسک، ما- به مثابۀ مخاطب- جزئی اصلی از آن به حساب میآییم. شبیهخوانان و تمامی اجزای تعزیه پیرامون ما گرد میآیند و به خدمت گرفته میشوند.
بهمن کاظمی در رشته سیاست وحکومت مدرک دکترا دارد اما در داخل و خارج از ایران به عنوان «اتنوموزیکولوژیست» موسیقیشناس اقوام و ملل و «روششناس (Methodologist) در امر توسعه شناخته شده است. تا کنون از وی بیش از ۱۰ عنوان کتاب در زمینه موسیقی اقوام ایرانی منتشر شده که دو عنوان از آنها به عنوان منبع پژوهشی پژوهشگاه «دانشگاه هاروارد» مورد بهرهبرداری قرار گرفته است.
طرح گفتگویی مفصل برای نیل به تعریفی درست از تعزیه از دیروز تا امروز و در چگونگی فلسفه وجودی تعزیه، نگاهی به آسیبشناسیای که برآمده از دل تفسیری جماعهشناسانه باشد دغدغه ما بود و همواره مترصد فرصتی بودیم تا از تجربیات مبتنی بر علم و تجربه آقای بهمن کاظمی بهره ببریم و خدای را شکر، سرانجام به انجام شد.
در ادامه میتوانید بحث مفصل تعزیه که از ابعاد مختلف و مشروح بدان پرداخته شده را بخوانید:
شما در زمینه تعزیه به معنای واقعی کلمه مجاهدت کردهاید و از کران تا کران از کتابخانههای دانشگاههای شرق دور تا آمریکا را مطالعه و تحقیق کردهاید. حالا در این جایگاه دوست داریم تعریف شما را از تعزیه بشنویم.
تعزیه به مثابۀ آییناساسا کلیات مطالبی که در اینجا نقل میکنم متاثر از آموختههایم از دانشگاهها و رشتههای مختلفی که در بعضی از آنها حتی در سطح فوق تخصصی مطالعه داشتهام نیست، بلکه اینها آموزههایی است که خواسته یا ناخواسته مرا در معرض گونهای از شیوه آموزش و یادگیری شفاهی قرار داده که بخشی از آن در تمدن غرب به دوران پیش از سقراطیان معروف است و گستره جغرافیایی وسیعی از غرب چین تا شرق یونان را شامل میشود و در طول زندگیام برای فراگیری آن منظومه فکری و نگرش به هستی، شخصا این فاصله جغرافیایی را طی کردهام. از این رو، اگر در مواردی با باورهای غالب تاریخی و روایات فاتحان تاریخ ناهمخوان است به این نکته باز میگردد که این هم بخشی از روایت به ظاهر مغلوبان این تاریخ است و به قول فردوسی: دگرها شنیدستی کنون این هم شنو!
در این صورت خبری از نمایشنامه و درام هم نخواهد بود. پس تعزیه چیست؟تعزیه مناسک است. مناسک مجموعهای از آداب و آیینهاست که بشر از انجام آن خسته نمیشود. فارغ از هر دین و آیین، فرد بیشتر عمر خویش را هر روز و آن هم چندمرتبه صرف انجام امور تکراری میکند اما این کار برای او ملالآور نیست. به طور مثال در نماز، روزه، حج و مناسکی در ادیان دیگر نیز این اتفاق رخ میدهد. این تعمد در تکرار، حاصل تفکر نمادپردازانۀ انسان شرقی و ایرانی است که در پس آن راهی به عالم معنا میجوید. بنابر این اساساً نوع مواجهۀ او با عالم بر درکی نمادین استوار است یا به عبارت دیگر او در تمامی عناصر عالم رازی نهفته میبیند که راه دستیابی بدانها رعایت آدابی است که آن آداب تکیه بر حکمتهایی دارند.
شاید امروز ما بسیاری از نمادها یا چرایی حضور این نمادها در سنت خویش را از یاد برده باشیم اما باید بدانیم خاکی که بر آن قدم میگذاریم گنجینۀ اسرار بسیاری است که با تأمل در این نمادها به بخشی از آن رموز و لطائف دست خواهیم یافت. برای نمونه، در ایران ترتیب حروف الفبا یکی از این رمزها را در دل خود دارد. الف در آغاز نگارش، اعداد، در آغاز کلمه آب در آغاز حیات و آفرینش وجود دارد و همه این کلمات از یک کانون و بنیاد هستند. یک همان الف و الف که در اول و ابتدای آغاز و آب است. حروف جسم و اعداد روح آن هستند. بخشی از انعکاس این باور و رمز و راز در ساختار چیدمان و چینش حروف ابجد که از آرامیان و فنیقیها و بابلیها به فرهنگ اعراب راه یافته قابل مشاهده است.
بنابر باورهای مردمی که در دوران باستان در این مناطق که امروز از بابل در کشور عراق تا بخشهایی از کشورهای ترکیه و سوریه و قفقاز و مناطق کردنشین تا مرزهای یونان امروزی را تشکیل میدهد، عدد چهار کاملترین ترکیب عددی جهان است و برای رسیدن به عدد ۱۰ که سیستم و بنیان ریاضی امروز بر مبنای دهگانی را میسازد نیازی به اعداد ۵و ۶و ۷و ۸و۹ نداریم بلکه با اعداد زیر مجموعه ۴ یعنی ۱و ۲و ۳و خود ۴ به عدد ۱۰ میرسیم. و ترکیباتی از این عدد با ۱۰ که برای مثال ۱۴ و ۴۰ را میسازند و در فرهنگهای مختلف برای مناسبتهای شادی یا غم معانی ویژه خود را دارند. همچنین میدانیم که در باستان آب، باد، خاک و آتش چهار عنصر سازندۀ جهان هستند و بسیاری از اسماء الهی چهار حرفی است. هفت عددی مقدس است چنان که هفته، هفت روز دارد یا موسیقی هفت نت دارد و... .
حروف ماهیتی اهورایی و اهریمنی دارند و این که کدام یک از آنها در کدام کلمه و در کنار کدام حروف دیگر بنشیند میتواند نشانهای برای ما از معنای کلمات زمینی یا آسمانی بودن آنان و مؤثر بر احساس ما نسبت به آن کلمات و مراجع ضمیر آنها باشد. آنان که چون حافظ بر این اسرار واقف گشتند اعجاز در کلام کردند و بر قلههای شعر فارسی نشستند.
رشتۀ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بودچنان که گفتهاند «شین» از حروف اهورایی است. بنگرید که سعدی شیرین سخن چگونه با کنار هم نهادن کلمات، محفل دیدار دوستان را که خود از اوصاف «بهشت» است به تصویر کشیده:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنمیت است چنین شب که دوستان بینی
چه بسا اگر کسی میتوانست خزینۀ دل مولوی را پس از سرودن این بیت بگشاید گویی که «تو مرو» مکرر در مکرر بر آن حک شده، تا ابد امتداد یافته و تصویرگر تمنای بیپایان خود او برای از کف ندادن معشوق خویش است:
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو...
هست طومار دل من به درازی ابد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو
چینش حکیمانۀ حروف و کلمات در کنار یکدیگر با خلق موسیقی در کلام و فرم آهنگین خود بالهای پرندۀ خیال را برای پرکشیدن تا عالم معانی، نیرو و شوقی مضاعف میبخشد. با چنین درکی از عمق معارف دین و آیین در ایران بسیار باید مراقب بود که چه بر زبان میآوریم و چگونه. گفتهها بر ما و سرنوشت ما اثر میگذارند و چه بسیار بودند و هستند کسانی که سخنانشان گریبانشان را گرفت و شقی گشتند و یا برعکس، نیکو سخن گفتند و راه سعادت را یافتند. فهم این مسائل تا حدی وابسته به تعلیم است که همت و صبوری میطلبد و باید برای آن مهیا شد.
خموش باش تا سراسر زبان گردی
زبان نبود زبان تو ما زبان کردیماین جادوی کلمات و ابیات و الحان در تعزیه نیز به عنوان نمونههایی از وجه نمادین فرهنگ و آیین اسلام ایرانی هویدا است همچون تعزیۀ فاطمۀ صغری:
غصه مخور تو فاطمه این دم به شور و شین
چون میرسد به برت باب تو حسین
با توجه به همین مسأله است که شاهدیم تعزیه سالهای سال است با کمترین تغییر – حداقل در اصل روایت ماجرا- برپا میشود.
حال پرسش این است در مناسک چه رخ میدهد که در هنرهای دیگر نظیر موسیقی، نمایش و فیلم نمیتوان آن را یافت؟در مناسک ما- به مثابۀ مخاطب- جزئی اصلی از آن به حساب میآییم. شبیهخوانان و تمامی اجزای تعزیه پیرامون ما گرد میآیند و به خدمت گرفته میشوند. اصالت از آن ماست و به نوعی ما صاحب عزا هستیم و حرمتی داریم. در اینجا جایگاه مخاطب بر پایۀ اندیشۀ شرقی معین شده و این با تفکر یونانی در مورد مخاطب و پس از گذار به دوره جدید یعنی عصر ظهور کسانی چون شکسپیر متفاوت است.
دکتر نظام مصفا، برادرزادۀ استاد نکیسا تفرشی نقل میکردند: «هنگامی که تعزیۀ امام خوانده میشد با آنکه عمو نکیسا خودشان از همه بهتر میخواندند اما هنگام اجرا در گوشهای ایستاده و آرام اشک میریختند. برای من تعجبآور بود که ایشان با همۀ علمی که به تعزیه دارند و حتی برخی شبیهخوانها شاگردان ایشان بودند چطور آنقدر از اجرای تعزیه متأثر میشوند؟»
این نشان میدهد که کارکرد مناسک چیست. همین نکته است که فردی مانند حسین علی نکیسای تفرشی را که در زمرۀ بهترین تعزیهخوانان است در این سوی میدان به صاحب عزا تبدیل میکند و در مرکز انجام این مناسک قرار میدهد.
چرا در تعزیه ما با پایان قهرمانانهای روبرو نیستیم که به فتح بیانجامد؟ چرا شخصیتهای تعزیه دارای اندام ستبر و بازوهای درهم پیچیدهای نیستند؟ مگر نه این که تعزیه حماسه و نمایشی از سلحشوری است؟
ریشۀ این موضوع را باید در اندیشهها و ارزشهای ایران باستان جستجو کرد که در دورۀ اسلامی و به صورت خاص در مواجهۀ ما با واقعۀ کربلا نیز امتداد پیدا کرده است.
در اندیشههای باستانی ما با قدمتی چند هزار ساله متوجه ظرافتهایی خواهیم شد که رگههایی از آن در فلسفۀ تعزیه نیز نمایان است یا به عبارت بهتر تا دورۀ اسلامی نیز استمرار یافته است. در ایران باستان «زمان» تقدس بسیار دارد همانطور که در ادیان ابراهیمی و اسلام نیز اینچنین است. همۀ ما به خداوند قسم میخوریم و او در قرآن به «عصر» یعنی زمان قسم میخورد.
در تفکر غربی نیز «زمان» صاحب شأنی است اما تفاوت این دو در چیست؟ در این جغرافیای بهخصوص و در نگاه انسان شرقی زندگی از زاویهای دیگر نگریسته میشود. در نگاه هدف این گونه نیست که یک جغرافیا و گوشهای از دنیا را تحقیر کرده و جایی دیگر را بر صدر بنشانند، بلکه تفاوتها را تنها تفاوت میدانند و نه نشانی از برتری یا پستی. این نگاه اساس تفاوت در نگاه انسان شرقی و غربی است. انسان شرقی ساحات دیگری از توانمندیهای خدادادی وجودش را به کار گرفته است.
انسان غربی از عقل اول یا همان عقل ابزاری خود بهره میبرد، به زندگی و محیط اطرافمان در حال حاضر نگاه کنید، اینها همه محصولات انسان غربی است. انسان غربی با نگاه جزئینگر خود در صنعت تا حدی پیش رفته است که حرکات بین سلولها را بررسی میکند و یا از طرفی فضایی بین سیّارهای را کشف میکند و تلاش میکند با اختراع سفینه در جایی دیگر از این دنیای وسیع سکنی گزیند. یعنی فضاهایی بسیار دور و بزرگ و فضایی به کوچکی یک سلول، اما در این سوی جهان انسان شرقی عنصر «خیال» را بکار گرفت. با به پرواز درآمدن خیال دیگر ابزارها کاربردشان را از دست داده و یارای صعود تا بیکرانههای خیال را ندارند.
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
و واقعا به گفته حافظ:
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
اتفاقی که برای انسان ایرانی در رویارویی با تعزیه پس از ۱۴۰۰ سال از واقعه عاشورا میافتد، پرواز خیال است. چرا که با صنعت و علم نمیتواند به عقب بازگردد، او خیال خود را سفیر روح و اندیشه خود میکند تا به این حضور برسد. چرا تماشاگر در تعزیه عنصر اساسی و صاحب عزا است؟ زیرا در این سیر و سلوک انسان به زیارت آن واقعه و امر مقدس میرود، در حقیقت ما به حضور امر قدسی میرویم و اشراق نور او ما را دربرمیگیرد. در این جا زمان خطی برای ما و عناصر پیرامون از بین میرود. یک گسست است که «هوالاول والآخر» را معنا میکند.
این تلقی در عرفان اسلامی و پیش از آن در اندیشه «یارسان» که متأثر از میترائیسم است با عبارت معروف «اول و آخر یار» که در سلام و احوالپرسی روزمره خود به کار میبرند نیز وجود دارد. از آن سو میشنویم که هراکلیتوس که من او و دیگر پیشاسقراطیان را ایرانی میدانم، نیز در متون تکه تکه شده مانده برجای از او میگوید: «از هرکجا که شروع میکنم آخر به همان جا باز میگردم». در اینجا به رغم اینکه سالها پیش منع شدم از آنکه به راحتی آن بخش از معماهای رمز و رازگونه هستی را که گاه با رنج و سختی فرا گرفتم و اغلب با مهربانی و بخشندگی به من ارزانی داشتند بر زبان برانم، اما به همین چند نکته کوتاه اشاره میکنم که مگر نه این که «او» مهر و نشان خود را در ابتدای کلمات «اول» و «آخر» به صورت «ا و آ» به ما نشان داده است مگر نه اینکه در ابتدا و انتهای خود کلمات «ابتدا و انتها» به صورت الف جلوهگری و دلبری میکند؟
چشم بگشا که جلوه دلدار
به تجلیست از در و دیوار
گویی ریشه یا قلمرو فرهنگی مشترکی در عصر انسان باستان زمینۀ نوع نگاهی خاص به هستی را پدید آورده است که امروز تماشاگر بخش کوچکی از آن در تعزیه هستیم. در این قلمرو ارزشهایی دائرمدار هستند همچون قداست «خون به ناحق» ریخته. این خون مقدس در طول تاریخ نمادهایی داشته و در تمام اعصار صاحب مظاهری بوده و به همین واسطه از عهدی به عهد دیگر انتقال یافته است. مثلا سیاوش در قیاس با پهلوانی چون رستم حماسهای برای ایران نیافریده و دینی بر گردن ایرانیان ندارد اما رستم تمام زندگی و هستی خود را کف دست میگیرد تا مرزهای ایران را پاس دارد.
اما چگونه است که علیرغم این همه رشادت و فداکاری نه تنها هیچ آیینی در سوگ رستم در تاریخ ایران به یادگار نمانده بلکه حتی زمان مرگ رستم نیز در تاریخ اسطوره نامعلوم است. حال آن که برای سیاوش مجالس عزا برپا میشده و آیین سوگواری رونق داشته است؟ این نشان از آن حرمتی است که خون به ناحق ریخته مییابد چنان که در باور شیعی خون امام حسین علیهالسلام نیز خون خداست. این قداست «خون» در متن و بطن فرهنگ ایرانی و اسلامی است که مناسکی را پدید آورده که مخاطب یا صاحب مناسک هر ساله آن را حرمت گذارد و در این سیر انجام آن تعالی یابد.
نمونه دیگر آن در رمز و راز چند صد سال نهفته این بیت از حافظ گرامی است:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
سجادهای را که سالک، آگاهانه به خون خویش رنگین میکند! و حکایت شرح رمز و راز این بیت نیز بماند برای زمانی دیگر!
آیا تفاوتی میان تماشاچی و بیننده تعزیه با بیننده تئاتر و سینما وجود دارد؟این اتفاقی نیست که به این معنا برای تماشاگر در نمایش و سینما روی دهد. کیفیت تعالی بستگی به وسعت وجودی هر کس دارد که در این مناسک مشارکت میکند. در گذشته میان مشتاقان تعزیه کسانی بودند که به نحوی محتاج و معتاد جلوهگریهای لولیان شوخ و شیرین کارِ شهرآشوب شبیهخوانان هر سالۀ تعزیه بودند و با یکبار شرکت در مراسم تا سال آینده چنین تصفیه و تطهیری انجام میشد و چنان صبر و قرار از دلشان میرفت که ترکان شیرین لُعبت هم در شعر حافظ با خان یغما نمیکردند.
از این رو، تعزیه بسان دانشگاهی بود برای تعالی روح بازیگران، شبیهخوانان و مخاطبان آن.در این طی طریق شبیهخوان در مقام امامخوان، کسی است که سی سال تمام متعهد و عامل به این مناسک بوده و از آن تأثیر پذیرفته است. او هنگامی که از مجلس تعزیهخوانی بیرون میآید تجلی وجوهی از وجود امام را در خود مییابد، بنابر این تلاش میکند که حرمت این عنایت را در زندگی و رفتار خویش نگاه دارد
آداب ورود به تعزیه و مشارکت در آن به چه گونه است؟ آیا هرکسی میتواند در هر سنی در تعزیه شرکت کند؟کسی که وارد عرصه تعزیهخوانی میشود در سنین کودکی از بچهخوانی شروع میکند و این مراحل و مراتب را به تدریج طی میکند. در این سلسله مراتب همانطور که رشد تکنیکی و فنی پیدا میکند، آوازها و موسیقی خاصی را میآموزد، به لحاظ معنوی نیز صعود میکند و به تعبیر زرینکوب و به اقتباس از مولوی پله پله تا ملاقات خدا میرود. در این طی طریق شبیهخوان در مقام امامخوان، کسی است که سی سال تمام متعهد و عامل به این مناسک بوده و از آن تأثیر پذیرفته است. او هنگامی که از مجلس تعزیهخوانی بیرون میآید تجلی وجوهی از وجود امام را در خود مییابد، بنابر این تلاش میکند که حرمت این عنایت را در زندگی و رفتار خویش نگاه دارد، در مردمداری، برقراری صلح و میانجیگری، برپایی انصاف و عدل و... .