شعار سال: در این دنیا، عده ای فقیر و ناکام و عده ای پر از نعمتهای مادی ومعنوی هستند. حال چرا چنین است؟
• اگر کتاب سقف طبقاتی را بخوانید، میفهمید موفقیت هیچ ربطی به شایستگی ندارد
هیچ آدمی دوست ندارد باور کند موفقیتهایش را از پدر و مادرش به ارث برده است: هر فرد موفقی نان فکر و بازوی خودش را میخورد و اگر شما فقیر و بیچارهاید، لابد شایستگیاش را نداشتهاید. لاریسن و فریدمن، در کتاب جدیدشان، دقیقاً دنبال رسواکردن همین عقیدهاند. آنها میگویند کافی است در خانوادهای ثروتمند متولد شده باشید؛ آنوقت، حتی بدون پارتیبازی، راحتتر از دوستان فقیر خود در دانشگاههای اصلی قبول میشوید و شغلهای خوب جامعه را مال خود میکنید..
• آیا ممکن است شایستهسالاری نیز مثل برخی ایدئولوژیهای دیگر راهی برای توجیه نابرابریهای موجود باشد؟
اکثر مردم فکر میکنند کمابیش در کشورهایی شایستهسالار زندگی میکنند. حتی آنها که معتقدند در کشورشان شایستهسالاری حاکم نیست، معتقدند اگر این سازوکار محقق شود، جامعهشان به وضعیتی ایدئال خواهد رسید. اما تحقیقات متعددی در روانشناسی نشان میدهند باور به شایستهسالاری خیلی سریع ممکن است به چیزی متضاد خود تبدیل شود. یعنی به جای آنکه برای همه فرصتی برابر ایجاد کند، به توجیهی در دست موفقها تبدیل شود که همهچیز را برای خودشان بردارند. معنای این اتفاق برای جامعهای شایستهسالار چیست؟
• شکستخوردن در زندگی میتواند شما را متوجه هدفی کند که بهتر از خوشبختی است
صدایی در گوش ما شبانهروز زمزمه میکند که «خانهای بخر، کاری بکن کارستان، زندگیات را بساز، بهدنبال خوشبختی باش». و تقریباً همهمان گوشبهفرمانِ این صداییم. اما پس از چند سال به درهای عمیق پرتاب میشویم: کارنامۀ موفقیتهایمان را که بالاوپایین میکنیم تنها چیزی که به چشم میخورد پوچی است. یا تا پایان عمر در این دره میمانیم یا، بهقول دیوید بروکس، از کوه دومِ زندگیمان بالا میآییم، آنجایی که زندگی دوباره معنا میشود. بروکس در کتاب جدیدش توضیح میدهد که چگونه زندگی در کوه دوم ما را متحول میکند.
•لیبرالهای چپگرا با تکیۀ بیشاز حد بر شایستهسالاری به طبقات کارگر خیانت کردند
شایستهسالاری بهعنوان یک «باید» نظام عادلانهای به نظر میرسد که میگوید هرکس باید به اندازۀ شایستگیهایش قدر ببیند. اما مشکل این است که خودش را یک «هست» جا میزند و میگوید آنها که ثروتمندند مستحق ثروتشان بودهاند و آنها که فقیرند، شایستگی نداشتهاند. از نظر مایکل سندل، لیبرالهای چپگرا، با تأکید بیجا بر شایستهسالاری چشمشان را روی نابرابریهای ساختاری بستند و در نتیجه، طبقۀ کارگر را از خود راندند تا دل به برکسیت و ترامپ ببندد.
•کتاب جدید توماس پیکتی تصویری از نابرابری ارائه میکند که برای خیلیها باورنکردنی است
توماس پیکتی چیزی برای تبدیلشدن به یک اقتصاددانِ موفق جریان اصلی کم نداشت. تحصیلاتی درخشان و استادی در دانشکدۀ اقتصاد امآیتی در جوانی. اما پس از دو سال تدریس در آن دانشگاه، به این نتیجه رسید که در برج عاج نشسته است و آنچه به دانشجویانش میگوید، ربط چندانی به واقعیت ندارد. پس تدریس را رها کرد و به پاریس برگشت تا اینبار «واقعیت» را مطالعه کند، و آنچه در این جستجو پیدا کرد دریایی از نابرابری بود.
• توضیحدادن آنکه چرا برخی افراد مشهورند، روزبهروز، سختتر میشود. چرا؟
تمایل برای مشهورشدن در ما انسانها چنان باستانی است که میتوان نشانههای آن را تا افسانۀ گیلگمش به عقب برد. گاهی این شور و شوق را شعبهای از میل ما به جاودانگی دانستهاند: راهحلی برای آنکه، بعد از مُردن، حداقل نام و خاطرهای از ما باقی بماند. اما، با وجود آنکه میل به شهرت در فرهنگ انسانی چیزی آشنا بوده است، این روزها به یکی از عجیبترین بخشهای زندگی ما تبدیل شده است. چرا دنیای شهرت اینچنین دیوانهوار شده است؟
•خویشاوندسالاری در هنر رو به افزایش است و انگار کسی هم مشکلی با آن ندارد
شاید تا حدودی از نظرمان طبیعی باشد که فرزندان یک تاجر موفق به تجارت روی بیاورند، یا فرزندان یک کشاورز، شغل خانوادگیشان را ادامه دهند، اما در حرفههایی که با خلاقیت و استعداد فردی عجین شدهاند چطور؟ آیا طبیعی است که خیلی از چهرههای جدیدی که در سینما و موسیقی و هنر میبینیم، فرزند آدمهای مشهوری هستند که در این حوزهها فعالیت میکردهاند؟ خویشاوندسالاری ناخوشایند و غیرمنصفانه است، اما گویا وقتی پای هنر در میان باشد، دردناکتر هم میشود.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت ترجمان، تاریخ انتشار: ۷ فروردين ۱۴۰۰،کد خبر: ۹۹۸۰، www.tarjomaan.com.