شعار سال: شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۲ قرار است با معاون رسانهای مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش گفت و گویی داشته باشم.
پس از پایان این نشست و هنگام خروج از وزارت آموزش و پرورش، جمعیت قابل توجهی از معلمان را مشاهده میکنم که با شور و حرارت تمام در حال سر دادن شعار علیه مسئولان وزارتخانه هستند.
لاشکی معاون حقوقی و امور مجلس وزارت آموزش و پرورش سعی میکند روی یک صندلی بایستد و ضمن دعوت معلمان معترض به آرامش جریان پی گیری امور انجام شده را شرح میدهد.
این معلمان فارغ التحصیل دانشسرایی هستند که مدتی است در صدر اخبار رسانهها قرار دارند.
وقتی چهره و حرکات برخی از این معلمان که البته در اقلیت هم نیستند را میبینم متوجه میشوم که خیلی با آدمهای دیگر جامعه فرقی ندارند. تفاوت فقط در " عنوان شغلی " است.
تعدادی از آنها چه مرد و چه زن خیلی راحت و با بی تفاوتی از عرض خیابان رد میشوند در حالی که خط کشی عابر پیاده چند قدم جلوتر قرار دارد.
حواس آنان فقط به دوستان و جمعیت معترض است که مبادا شور و حرارت اعتراض فروکش کند و یا یکی دور از چشم دیگران متهم به نامردی و خیانت شود.
در این میان در باغچه جلوی وزارت آموزش و پرورش که ظاهرا فضای سبز قرار دارد مقادیری زباله میبینم.
یکی از این معلمان بطری آب خالی شده خود را به درون باغچه پرتاب میکند.
به او میگویم:
آقا معلم!
باغچه سطل زباله نیست!
او در پاسخ میگوید که سطل زبالهای این جا قرار نداده اند!
به او میگویم که اولا سطل زباله چند متر جلوتر هست. دوم آن که آیا نبود سطل زباله مجوزی برای تبدیل باغچه به زباله دانی است؟ با قاطعیت میتوان ادعا کرد که بحران کمبود معلم که آموزش و پرورش را در حال حاضر درگیر خود کرده و مهمتر از آن سندرم بی سوادی و کم سوادی به ویژه در حوزه " حقوق مدنی و شهروندی " که به معلمان و دانش آموزان سرایت کرده و هنوز دانش آموز و معلم فرضا نمیدانند که چگونه باید در خیابان راه بروند و یا زباله خود را کجا دفع کنند ... این که کیفیت آموزش در نظام آموزشی در میادین علمی و جهانی مانند آزمونهای تیمز و پرلز با علامت پرسشهای جدی مواجه شده در کنار چالشهای دیگر، ارتباط معناداری با سیطره همین نگاه بر نظام آموزشی دارد
پاسخی نمیدهد. عذرخواهی نمیکند و زباله خود را هم از باغچه جمع آوری نمیکند.
سایر همکاران وی هم با " بی تفاوتی " نظاره گر ماجرا هستند و انگار این چیزها برایشان خیلی عادی و روزمره شده است.
چه تفاوتی است میان فردی که مبادرت به انجام یک کنش اشتباه و ناقض حقوق شهروندی دیگران میکند با دیگرانی که در برابر او سکوت میکنند و چیزی نمیگویند؟
اینها معلمانی هستند که ۳۰ سال در کلاسهای درس به دانش آموزان این جامعه تدریس کرده اند و اکنون برای «مطالبه گری» این جا جمع شده اند.
این گونه صحنهها را به کرات هنگام تجمع معلمان دیده ام، اما این بار دیگر تاب نیاوردم که سکوت پیشه کنم و به آن نپردازم.
زمانی که در دانشگاه تحصیل میکردم اساتید رشته مدیریت به کرات در مورد درس " مدیریت منابع انسانی " میگفتند.
گفته میشد که این موضوع در پویایی، ارتقا و حتی ابقای سازمان نقش راهبردی دارد.
در این جا قصد وارد شدن به مباحث تخصصی در علم مدیریت و در این موضوع را ندارم، اما لازم است حداقل تعریفی از این رشته داشته باشم:
«مدیریت منابع انسانی (HRM) فرایندی است که اساساً رویه ها، وظایف، فعالیتها و سیاستهای کلیدی یک سازمان را در رابطه با داراییهای اصلی خود یعنی کارمندان پوشش میدهد، از جمله استخدام، اخراج، آموزش، ارزیابی عملکرد، تدوین سیاستها و استراتژیهای حفظ و نگهداشت کارمندان.
مدیریت منابع انسانی برای توصیف “مدیریت و توسعه” کارمندان در یک سازمان به کار میرود که وظیفه اصلی آن نظارت بر همه امور مربوط به مدیریت سرمایههای انسانی سازمان است. همچنین مدیریت منابع انسانی شامل توسعه و اجرای برنامههایی است که برای افزایش اثربخشی یک سازمان یا کسب و کار طراحی شده اند.»
«هدف منابع انسانی این است که کار با کارمند انجام گیرد. دیگر هدف آنها ارزیابی کارکنان است که آیا کارمندی نیز به استاندارد مورد نظر توسط مدیریت رسیده است یا نه.
صاحب نظران علم مدیریت بر این اساس میگویند که درجه کارآمدی یک سازمان و سیستم بستگی به وضعیت و عملکرد مدیریت منابع انسانی دارد چرا که در سازمان، سرمایه بر اساس " نیروی انسانی " تعریف و تبیین میگردد.
در آموزش و پرورش ما، محلی به این منظور پیش بینی شده که «مرکز برنامه ریزی منابع انسانی و امور اداری» نام دارد و زیر مجموعه معاونت برنامه ریزی و توسعه منابع است.
با توجه به ماهیت و نوع وظیفهای که برای این معاونت بر اساس " تاریخچه عملکرد " پیش بینی شده است به نظر میرسد گنجاندن " مدیریت منابع انسانی " به عنوان یک واحد کیفی تناسبی با آن نداشته و فعالیتهای آن را به حاشیه خواهد برد.
برای من به عنوان یک دانش آموخته مدیریت این پرسش راهبردی مطرح است که چرا فرضا در آموزش و پرورش زیر شاخههایی مانند نهضت سوادآموزی، آموزش و پرورش استثنایی و مدارس غیرانتفاعی باید سمت " معاون وزیر " را داشته باشند، اما مجموعه مهمی مانند مدیریت منابع انسانی در حد " مرکز " باشند و یا در نمونهای هم عرض روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش که حداقل ۴۰ میلیون مخاطب در جامعه دارد در حد " مرکز " باشد، اما دوایری که مخاطب چندانی ندارند در چارت سازمانی در جایگاه بالاتری تعریف شوند؟
مبنای تئوریک مدیریتی برای طراحی چنین ساختار غیرعلمی و ناکارآمدی چیست؟
اما در کنار این عامل مهم آن چیزی که مهمتر است این است که چرا باید افراد ضعیف و ترسو و فاقد دانش مدیریت منابع انسانی در این حوزه قرار گیرند؟
آیا روسای قبلی این مرکز که به این سمت گمارده شده اند، واقعا از علم مدیریت منابع انسانی و تجربه مدیریتی در این زمینه برخوردار بوده اند؟
بدون تردید اگر در سازمانی با بهترین چارت از افراد ضعیف و ناکارآمد استفاده شود در نهایت آن سازمان به سوی روزمرگی و ناکارآمدی سوق پیدا خواهد کرد و نگاه اداری و روزمره جایگزین نگاه خلاقانه و آینده نگر خواهد شد، مسالهای که دقیقا خود را در زمینه بحران کمبود معلم نشان داده است.
اگر از ابتدا بر اساس مفروضاتی که بیان شد ساختاری متناسب با مدیریت علمی و کارآمد و توانمند در حوزه مدیریت منابع انسانی وزارت آموزش و پرورش تعریف و تبیین میشد آیا اکنون باید نگران سونامی کمبود معلم ناشی از بی برنامگی و روزمرگی، در سالهای پیش رو بودیم؟
آیا اگر واحد هوشمند و برنامه ریزی در این مرکز مستقر بود باید پس از یک دهه درگیر بازی " رتبه بندی معلمان " بودیم و معلمان را سر کار میگذاشتیم؟
آیا چیزهایی که تحت عنوان " آموزش ضمن خدمت " از این مرکز بیرون میآید و به خورد معلمان داده میشوند، قرینهای جهانی و علمی دارد و به تعریف " معلم حرفهای " و " صلاحیتهای حرفهای " انجامیده است؟
اگر این مرکز وظایفش درست تبیین شده بود و محاسباتش را منطقی و علمی انجام میداد چه نیازی بود که هزاران معلم دانشسرایی در برابر دیوان عدالت اداری، وزارت آموزش و پرورش و... تجمع کنند و همه مسئولان را به بی کفایتی و بی تدبیری متهم کنند و آنها هم پاسخی نداشته باشند؟
هر چند به علت حاکمیت نگاه ایدئولوژیک و سیاست زده بر آموزش و پرورش که قدمتی دیرینه دارد هرگز در این ۴ دهه اجازه نداده است تا پارادایمهای علمی بر ساختار و محتوای این وزارتخانه عرض اندام کنند.
با قاطعیت میتوان ادعا کرد که بحران کمبود معلم که آموزش و پرورش را در حال حاضر درگیر خود کرده و مهمتر از آن سندرم بی سوادی و کم سوادی به ویژه در حوزه " حقوق مدنی و شهروندی " که به معلمان و دانش آموزان سرایت کرده و هنوز دانش آموز و معلم فرضا نمیدانند که چگونه باید در خیابان راه بروند و یا زباله خود را کجا دفع کنند ... این که کیفیت آموزش در نظام آموزشی در میادین علمی و جهانی مانند آزمونهای تیمز و پرلز با علامت پرسشهای جدی مواجه شده در کنار چالشهای دیگر، ارتباط معناداری با سیطره همین نگاه بر نظام آموزشی دارد.
شعار سال؛ با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از صدای معلم، تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۴۰۰، کد خبر: ۲۰۸۳۰، www.sedayemoalem.ir