شعار سال: بهترین کارهای ما آنهاییاند که انجامشان ندادهایم
کاستیکا براداتان
ترجمۀ: محمد معماریان مرجع: NYTimes
گنوستیسیم تفکری عرفانی بود که حدود دو قرن پس از میلاد مسیح در روم رواج یافت. گنوستیکها معتقد بودند اوج کمال و غنا در چیزهایی است که هنوز به وجود نیامدهاند، چرا که هر چه پا به دایرۀ زمان بگذارد، ناگزیر، مشمول کهنگی و فساد و نابودی است. رگههایی از این تفکر در زندگی روزمرۀ ما نیز نمود مییابد: در اهمالکاریها و تعللهایمان، در نقشههایی که میکشیم اما هیچ وقت دنبال تحققشان نمیرویم چون میترسیم خراب شوند.
کاستیکا براداتان، نیویورک تایمز — ماجرای آن معمار شیرازی را شنیدهاید که قشنگترین مسجد دنیا را طراحی کرد؟ خیال چنین طرحی به ذهن هیچ کس خطور نکرده بود، طرحی که جسارتش نفس را در سینه حبس میکرد اما کاملاً متناسب بود، چنان استادانه که انگار از بهشت آمده بود، اما گرمای انسانی آشکارا از آن میتابید. کسانی که طرح را دیدند مبهوت شدند.
بنّاهای مشهور از آن معمار خواهش میکردند اجازه بدهد مسجد را بنا کنند. ثروتمندان از راه دور میآمدند تا طرحش را بخرند. دزدها برای سرقت آن طرحها نقشه میکشیدند. حاکمان قدرتمند میخواستند طرحها را به زور بگیرند. ولی معمار خود را در اتاق مطالعهاش محبوس کرد، سه روز و سه شب به طرحهایش خیره شد، سپس همه را سوزاند.
معمار تاب این تصور را نداشت که آن سازه اسیر نیروهای فرسودگی و تباهی شود، درنهایت فرو بریزد یا به دست قبایل وحشی ویران شود. در آن روز و شبها که در اتاق مطالعهاش بود، پیش چشمش میدید که مخلوقش هتک حرمت شده و با خاک یکی میشود، و از این تصویر بسیار آشفته شد. چه بهتر که مسجدش در کمال بماند. چه بهتر که هرگز ساخته نشود.
این ماجرا یک افسانه است، ولی ایدۀ اصلیاش (اینکه وضعیت آرمانی هر چیزی پیش از زایش آن است، اینکه چه بهتر که به دنیا نیاید) هم هولناک است و هم خیالانگیز، بهویژه امروز که عملاً پیشرفت و بهرهوری را میپرستیم. این نگاه بصیرتی فلسفی با خاستگاه باستانی را به خاطر میآورد که هنوز کاویدن آن ارزشمند است.
در انجیل فیلیپ، آن متن گنوستیکی که سندیّتش روشن نیست، میخوانیم: «دنیا با یک خطا به وجود آمد». جهانآفرینی که دنیا را ساخت «میخواست آن را فاسدنشدنی و جاودان خلق کند»، اما درنهایت «به مقصود خود نرسید، چون جهان هرگز فاسدنشدنی نبود، و، در این باب، اویی که جهان را ساخت نیز بههمچنین». گنوستیکها معتقد بودند که عدم۱ نشانۀ کمال است، و بهوجودآمدن شکلی از خوارشدن است.
بازیلیدس، یکی از جالبترین چهرههای گنوستیسیسم اولیه، معتقد بود والاترین صفت الوهیت عدم است. بازیلیدس، بنا به گفتۀ خودش، الهیدانِ «خدای ناموجود» بود. و با تعبیر «اویی که نیست» به خدا اشاره میکرد، بهجای آنکه خدا را خالق دنیا بداند که در چنبرۀ وجود و زمان گرفتار شده است.
این تفکر گنوستیکی ما را به قلمروِ هستیشناسیِ ممتازی میبرد: آن وضعیت کمالی که مقدم بر تحقق است. آنچه هنوز زاده نشده است (خواه دنیا، یک فرد، یک تکه از مبلمان یا یک تکه نوشته مثل همین یادداشت) شاید هیچ باشد، ولی در همین مرحله است که در منتهای کمال است. هیچبودنِ آن تمامتر و غنیتر از هر گونه وجود معمولی است. بهوجودآمدن یعنی هبوط به قلمرو زمان، و با زمان هم تباهی، سالخوردگی و مرگ میآید.
بهسختی میتوان هواداران مدرن این ایده را پیدا کرد ولی امیل سیوران، فیلسوف فرانسوی رومانیاییتبار، مطمئناً یکی از آنهاست. به نظر سیوران، که در سال ۱۹۹۵ فوت کرد، چیزی بسیار بدتر از مرگ وجود دارد: «فاجعۀ تولد»، و همراهش «هبوط به قلمروِ زمان». او در کتاب ایراد متولدشدن۲ گسترۀ وسیعِ هیچبودن را که مقدم بر بهوجود آمدن است ترسیم میکند.
سیوران مینویسد: «فقط آنچه مقدم بر من بوده است مرا اغوا میکند، آن لحظات بیشماری که من نبودهام: در وضعیتِ متولدنشده». از این زاویه، او نگاهی تازه به دنیا میاندازد و درک عمیقتری از خودش مییابد: «من هرگز خودم را موجود حساب نکردهام. یک ناشهروند، یک حاشیهنشین، یک هیچ که وجودش فقط از سر زیادت است، زیادتِ هیچبودنش».
سیوران سلیقۀ نامتعارفی داشت. او از اهالی تراکیه خوشش میآمد چون «برای نوزاد میگریستند»، و از فرقۀ گنوستیکِ بوغومیلیه که، «برای تبرئۀ خدا، شیطان را مسئول افتضاح خلقت میدانستند».
همۀ اینها یک پرسش بدیهی را پیش میکشد: چرا کاری کنیم؟ چرا این ناکامی کیهانی، این «افتضاح خلقت»، را چند برابر کنیم؟
میدانیم که بطالت در فرهنگ غربی بدنام است، اما فینفسه میتواند تجربهای فلسفی باشد. برتراند راسل مقالهای طولانی در ستایش بطالت نوشت، و اسکار وایلد میگفت فکورانهترین و «دشوارترین کار دنیا آن است که هیچ کاری نکنیم». اساتید بزرگ بطالت در ادبیات (ابلوموف در رمان ایوان گنچاروف یا بارتلبی در رمان هرمان ملویل) چهرههایی در طلب امر متافیزیکیاند: آنها مصداقِ انسانهایی هستند با پیچیدگیهای نامتعارف.
پس بطالت پرده از یک تجربۀ هیچبودن برمیدارد. هیچبودن جایگاهی محوری در سنتهای شرقی مثل بودیسم و تائوییسم دارد، ولی ما در غرب نوعاً از آن میگریزیم؛ بالاخره یکی از شاخصترین شاخههای فلسفۀ غربی هستیشناسی است، یعنی مطالعۀ آنچه وجود دارد.
اهمالکار هم اهل تأمل است و هم اهل عمل، یعنی بدترین ترکیب ممکن
بااینحال، حتی اگر نخواهیم به استقبال هیچبودن برویم، خودِ هیچبودن شاید بخواهد ما را در آغوش بکشد. شاید کاری داشته باشیم، بیحوصله هم نباشیم، و نخواهیم آن را به فردا موکول کنیم، ولی فقط فایدهای در انجامش نبینیم. ما در این بطالتمان به یک جور بیمعنایی کیهانی آگاه میشویم. این آگاهی همپای درک این نکته است که، با هر عملی، لاجرم بیشتر در باتلاق این مضحکۀ جهانگیر فرو میرویم.
شاید جالبترین نوع بطالت همانی باشد که تقریباً همۀ ما از نزدیک با آن آشناییم: اهمالکاری. بطالت ناب را سخت میتوان یافت. درحقیقت، به یک معنا میشود گفت بطالت نمیخواهد به چنگ ما بیفتد چون در رادیکالترین شکل خود مایل است مریدان خود را ببلعد (اینجا هم ماجرای ابلوموف و بارتلبی گویاست). ولی ماجرای اهمالکاری بهکل فرق دارد: نهتنها شایعتر بلکه پویاتر است، همانطور که اهمالکار هم چهرهای دراماتیکتر است از کسانی که عمرشان را به بطالت میگذرانند و یک قدیسِ ستوننشین۳، ریاضتکش و بیحرکتاند.
وجه دراماتیک اهمالکاری بهخاطر سرشت دوگانۀ این پدیده است. اهمالکار، مثل همان معمار شیرازی، مبتلا به تصویرِ کاملِ آن چیزی است که هنوز متولد نشده است؛ او مسحور آن همه خلوص و شکوه میشود. او به تماشای چیزی مینشیند که کامل است، گذر ایام تباهش نکرده است، گرد چرخش این روزگارِ آشفته به دامنش ننشسته است. ولی اهمالکار در همین حال میداند که همۀ اینها رفتنیاند. بهمحض آنکه نگاه او به کمالِ مقدم بر تحقق میافتد، دست سرنوشتْ خود او را به بخشی از فرایند تحقق تبدیل میکند: تبدیل به کسی که چهرۀ ایدئال را مخدوش کرده و رونوشتی متزلزل از آن به دنیا آورده است، برخلاف آن معمار شیرازی که با آتشزدن طرحهایش آن چهره را حفظ کرد.
اهمالکار به عمل خود میاندیشد و همۀ نقایص آتیاش را میفهمد، اما او مخلوقی است هبوطکرده به زمین، «انسانی دنیوی»، جزئی از «افتضاح خلقت». برای همین، ناچار از آن عمل است. اهمالکار هم اهل تأمل است و هم اهل عمل، یعنی بدترین ترکیب ممکن؛ چیزی که او را پارهپاره میکند.
اهمالکاری، بیش از هر چیز دیگر، اضطرابی را در کنه خلقت افشا میکند: درک این نکته برایمان رنجی تحملناپذیر دارد که، علیرغم تمام حسننیتمان، ما عاملان تباهی هستیم، که بهجای خلق چیزی که کامل و فاسدنشدنی بماند، با خلقش، به تعبیر مؤلف گنوستیکِ انجیل فیلیپ، آن را «فاسدشدنی و فناپذیر» میکنیم. اهمالکاری و سوگواری پیوند تنگاتنگی دارند: اهمالکاری یعنی سوگواری برای تزلزل مخلوقتان پیش از آنکه آن را به دنیا آورده باشید.
شاید بهتر باشد وقت بیشتری را صرف اندیشیدن به مَجاز پرشکوهی کنیم که مقدم بر وجودیافتن است. بالاخره تأمل حقیقی باید همین باشد: بدهبستان با وجهِ غیرواقعی چیزها، عادت به دیدنشان از زاویۀ ممتازی که به پیش از وجود یا عدمِِ وجودشان مینگرد. بهاینترتیب، بهجای گرفتارشدن در ظاهر گمراهکنندۀ دنیای مادی، خودمان را به آن برههای منتقل میکنیم که دنیا، با همۀ سوراخها و نقصهایش، هنوز رخ نداده بود.
پینوشتها:
• این مطلب را کاستیکا براداتان نوشته و در تاریخ ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Why Do Anything: A Meditation on Procrastination» در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «چرا عاقل کند کاری؟ تأملی در باب اهمالکاری» در پروندهٔ اختصاصی هفتمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمد معماریان منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۷ بهمن ۱۳۹۹ با همان عنوان منتشر کرده است.
•• کاستیکا براداتان (Costica Bradatan) استاد علوم انسانی در دانشگاه تگزاستک است. آخرین اثر او جاندادن در راه ایدهها: حیات پرمخاطرۀ فیلسوفان (Dying for Ideas: The Dangerous Lives of the Philosophers) (۲۰۱۵) نام دارد که انتشارات ترجمان علوم انسانی آن را با ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
[۱] nonexistence
[۲] The Trouble With Being Born
[۳] دستهای از راهبان مسیحی که بالای ستونی میرفتند و کل عمر را در تنهایی و بیحرکتی به ریاضت میگذراندند [مترجم].
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت خبری ترجمان ، تاریخ انتشار: 7 بهمن 1399 ، کدخبر: 10032،www.tarjomaan.com