پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۵۲۵۵۳
تاریخ انتشار : ۰۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۲
دوران‌ جدید، با وجود تأمین‌ برخی‌ امتیازات‌ مادی‌ برای‌ زنان، جایگاه‌ اصلی‌ آنان‌ را احیا نکرد. شخصیت‌ انسانی‌ زنان‌ به گونه‌ای مدرن مورد بی‌حرمتی‌ قرار گرفت؛ امنیت‌ و آرامش‌ زنان‌ از آنها سلب شد و جایگزینی برای جبران کاستی‌ها پیدا نشد. طرفداران افراطی‌ زن، با نام‌ دفاع‌ از زن، به‌ انکار جنسیت‌ و طبیعتِ‌ زن‌ پرداختند. اگر درگذشته‌ موجود مؤ‌نث، مطرود و تحمیلی‌ بود، زن‌گرایان‌ افراطی‌ برای‌ شخصیت‌ دادن به‌ زن‌، راه‌ چاره‌ را در دگرگون کردن قواعدِ جنسیت یافتند.

شعار سال: تلاش فمینیست‌ها بر آن است که ارزش‌های مردانه را هم برای مردان و هم برای زنان، تنها ارزش انسان بودن قرار دهند. زمانی که از حقوق زن سخن به میان می‌آید، مرد را معیار انسان بودن قرار می‌دهند و کرامت و حقوق زن را با معیار مرد بودن می‌سنجند و چنانچه نسبت به آن، کم و کاستی داشته باشد، آن را برای زن مطالبه می‌کنند. همین باعث رقابت زن و مرد در خانواده و جامعه می‌شود؛ مسابقه‌ای بین زن و مرد، برای مردتر بودن. تفکر فمینیستی در حقیقت در پی آن است که ببیند کدام‌یک از این دو جنس، ارزش‌های مردانه بیشتری دارند؛ کدام‌یک می‌تواند بیشتر کار و تولید ثروت کند و از لحاظ اقتصادی قوی‌تر باشد؛ چه کسی در میدان نبرد قوی‌تر است؛ عواطف، لطافت و زیبایی‌شناسی کدام‌یک کمتر است. هر کس از این معیار‌ها بهرۀ بیشتری داشته باشد، انسان‌تر است! هر چه زن بیشتر به امور مردانه بپردازد و به اخلاق مردانه متخلق شود، بیشتر به انسانیت نزدیک شده است! و اگر دارای ارزش‌ها و ملاک‌های زنانه باشد، از ارزش و انسانیت کمتری برخوردار است! فمینیست‌ها عامل همۀ بدبختی‌های خود را مرد می‌دانند و از سویی، زن بودن را نفی می‌کنند و از سوی دیگر مرد بودن را!

همین امور موجب شد که زن به تدریج از چتر حمایت مرد خارج شود و مرد نیز از الفت و انس با او محروم بماند و در نتیجه، زن و مرد که تکمیل‌کنندۀ هم در زندگی بودند، هر کدام دیگری را به عنوان رقیب خود ببیند. بی‌شک، این رقابت تبدیل به مقایسۀ زن و مرد و پس از آن مسابقۀ آن دو بر سر ملاک‌های مردانه شد؛ یعنی اگر زنی بتواند مردتر شود، برندۀ این مسابقه خواهد بود. البته ناگفته پیداست که برندۀ مسابقه چه کسی خواهد بود! و این امر موجب شد که زن از زنانگی خود بیزار شود و دچار اضطراب و اختلال روحی و روانی و در نتیجه، عدم تعادل جامعه گردد.

۴- تحقیر ارزش‌های زنانه و مادرانه

مهم‌ترین عامل بازدارنده برای کشاندن زنان به عرصۀ کار، نقش و ارزش مادری است؛ بنابراین سرمایه‌داران برای آنکه بتوانند از این مانع گذر کنند، باید این نقش را در بین زنان، بی‌ارزش و حتی ضد ارزش کنند. ازاین‌رو تحقیر نقش مادری برنامه‌ای بود که پیش روی نظام سرمایه‌داری قرار گرفت. آنان در محافل مختلف علمی و اجتماعی سخن‌ها راندند و گفتند که زن ماشین جوجه‌کِشی نیست! کار زن بچه‌داری نیست! کهنه‌شویی لیاقت زن نیست! لیاقت زن بیش از اینهاست! خانه‌داری یعنی کلفَتیِ مُفت!

به زنان القاء کردند که بچه‌داری اهانت به وجود زن است. چرا مردان وضع حمل نمی‌کنند و نه ماه درد و انتظار نمی‌کشند؟! سیمون دوبوار که مروج همین طرز فکر است، با نظام خانواه که رکن اصلی حیات اجتماعی است مقابله می‌کند و ازدواج را نوعی فحشای عمومی و عامل بدبختی زن می‌خواند. او در این باره می گوید: «آن چه زن را در قید بندگی نگاه می دارد، دو نهاد عمدۀ ازدواج و مادری است».

اما در این میان عده‌ای نیز با ملاحظۀ اثرات نامطلوب این طرز فکر، تغییر عقیده دادند. یک‌ زن روزنامه‌نگار آمریکایی‌ که از طرفداران‌ حقوق‌ زن‌ بوده است، با بازیافت‌ هویت‌ واقعی‌ خویش، کتابی‌ منتشر کرده‌ و شرح‌ حال‌ خویش‌ را در آن به‌ رشته‌ تحریر در می‌آورد و در یکی از فرازهای کتاب چنین می‌نویسد: «زنان‌ آمریکایی‌ با اشتغال‌ در خارج‌ از خانه‌ و رقابت‌ بی‌فایده‌ با مردان، بزرگ‌ترین‌ موهبت‌ زندگی‌ یعنی‌ مادر شدن‌ را از دست‌ داده‌اند». او به‌ زنان‌ جوان‌ توصیه‌ می‌کند: «اگر می‌خواهید خانواده‌ داشته‌ و مادر باشید، به‌ خود بپردازید». (۲۰)

این سخنان روشن می‌سازد که‌ کسانی که زنان‌ را از نقش مادری‌ جدا می‌کنند، ارزش‌ ذاتی‌ و توانایی‌های‌ فطری‌ و طبیعی‌ آنان‌ را نادیده‌ می‌گیرند.

۵- انکار تفاوت حقیقی میان زن و مرد

به‌ نظر آنان، «سکس» فقط‌ مربوط‌ به‌ بیولوژی‌ است‌، در صورتی‌ که‌ واژۀ «جنسیت» چارچوب‌ نقش‌ زنان‌ را از نظر اجتماعی‌ مشخص‌ می‌سازد. از نظر ایشان هر آنچه به زن یا مرد ارتباط دارد، به جز اعضای‌ جنسی‌ آنان، با تغییر محیط‌ اجتماعی‌ تغییر می‌کند؛ یعنی‌ تغییر محیط‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ می‌تواند در زنان‌ تحولات‌ بسیاری‌ ایجاد کند.

آنها بر این باورند که در حقیقت هیچ تفاوتی میان زن و مرد وجود ندارد تا آن تفاوت باعث ترسیم حدودی برای آنها شود یا حقوق متقابلی برای آنها ایجاد کند. نظر آنها دربارۀ منشأ دگرگونی‌های رفتاری این است که رفتار افراد تحت‌ تأثیر عوامل‌ بیولوژیک، فرهنگی‌ اجتماعی‌ و متغیرهای‌ شخصی‌ شکل‌ می‌گیرد. در این زمینه دو دیدگاه‌ وجود دارد: دیدگاه‌ زیست‌شناختی‌ و دیدگاه‌ اجتماعی. در دیدگاه‌ نخست، رفتارها از عوامل‌ بیولوژیک‌ ناشی‌ می‌شوند؛ اما بر اساس دیدگاه دوم، عوامل‌ اجتماعی‌ سازنده‌ رفتار افراد هستند.

تأکید بیش‌ از اندازه‌ بر هر کدام، به‌ پذیرش جبر منجر می‌شود؛ به عنوان مثال، کسانی‌ که‌ رفتار را ناشی‌ از ژن‌ می‌دانند، جبر باورند؛ مانند فرویدگرایان و رفتارگرایان‌. پیروان‌ فروید، تجربه‌‌های دوران‌ کودکی‌ را تعیین‌‌کنندۀ رفتار افراد می‌دانند و رفتارگرایان، پاداش‌ و جزا را عامل شکل‌گیری رفتار انسان‌ها برمی‌شمرند. برخی‌ از جامعه‌شناسان‌ نیز معتقدند که رفتار افراد، تحت‌ تأثیر طبقۀ اجتماعی‌ شکل‌ می‌گیرد. ژن‌‌شناسان‌ بریتانیایی‌ نیز در تحقیقاتی که در نیمۀ دوم‌ دهۀ نود انجام دادند، به این نظر رسیدند که رفتار افراد تحت‌ تأثیر ژن‌ شکل‌ می‌گیرد. (۲۱)

فمینیست‌ها بر این باور بودند که بین جنس (Sex) و جنسیت (Jender) تفاوت وجود دارد؛ جنس به معنای آن دسته از تفاوت‌های طبیعی است که بین زن و مرد وجود دارد. این تفاوت‌ها صرفاً ظاهری است و از جهت درونی و حتی فیزیولوژیک، بدن زن و مرد فاقد هر گونه تفاوت حقیقی هستند. آنها حتی به تفاوت‌های هرمونی بین زن و مرد را نیز نمی‌پذیرفتند و معتقد بودند در ابتدای تولد دختر و پسر، هیچ تفاوت فیزیولوژیکی و هورمونی‌ای در بافت‌های سلولی آنها وجود ندارد. البته نادرستی این ادعا بعدها به وسیله زیست‌شناسان و روان‌شناسان به طور کامل به اثبات رسید .اما جنسیت در نظر آنها همان چیزی است که باعث تفاوت‌های رفتاری و حقوقی بین زن و مرد در جامعه شده است. به اعتقاد آنها از آنجا که از اوان کودکی برای دختر نقش‌های زنانه و برای پسر نقش‌های مردانه ترسیم می‌شود، کودکان ناخواسته جنسیتی که به آنها تحمیل شده است می پذیرند و بر همان اساس می‌اندیشند، رفتار می‌کنند و در آینده نیز در همان نقش‌های تعریف‌شده در اجتماع ظاهر می‌شوند..

مینیست‌ها مدعی می‌شوند که چون نظام سلطه، نظام مردسالاری است، تمام نقش‌های سلطه‌گرایانه از آنِ مرد و تمام نقش‌های سلطه‌پذیر از آنِ زن می‌شود. این روند با گسترده شدن نقش‌های اجتماعی، عمیق‌تر می‌شود؛ نقش سلطه‌گر توسعۀ بیشتری می‌باید و نقش سلطه‌پذیر محدودتر می‌شود و به تدریج این نقش‌ها برای زن و مرد نهادینه می‌شود. بنابراین اگر از همان ابتدا، نقش‌های مردانه به دختر و نقش‌های زنانه به پسر واگذار می‌شد، اکنون جای مرد و زن در جامعه عوض شده بود؛ یعنی صفاتی مانند عطوفت، محبت، مهر، زیبایی دوستی، جزئی نگری، ظرافت و ویژگی‌های دیگری که ما اکنون برای زنان می‌شماریم، منشأ حقیقی ندارد. اگر مرد را کلی‌نگر، علاقه‌مند به مسائل انتزاعی، دارای قدرت کار بیشتر و در تحمل سختی‌ها و دغدغه‌های فکری و روحی سخت‌تر می‌دانیم به این دلیل نیست که حقیقتاً این ویژگی‌ها در نهاد مرد وجود دارد، بلکه به اینها صرفاً در اثر تعاملات اجتماعی به وجودآمده و رشد کرده است!

فمنیست‌های‌ رادیکال‌ اد‌عا می‌کنند که‌ پنج‌ جنسیت مختلف‌ وجود دارد: «مردان»، «زنان»، «زنان‌ هم‌جنس‌‌باز»، «مردان‌ هم‌جنس‌باز» و «انسان‌های‌ دوجنسی‌» که‌ هم‌ با مرد و هم‌ با زن‌ می‌توانند آمیزش‌ جنسی‌ داشته‌ باشند؛ بنابراین‌ آنچه‌ از قدیم‌ طبیعی‌ شناخته‌ می‌شد؛ یعنی‌ ازدواج‌ زن‌ و مرد، چون‌ دارای‌ زیر بنا و تاریخ‌ اجتماعی‌ است‌، دیگر طبیعی‌تر از «هم‌جنس‌‌بازی» به‌ حساب‌ نمی‌آید! پس‌ نباید تعجب‌ کرد که‌ چرا یکی‌ از فعال‌ترین‌ گروه‌ها در «بیجینگ» گروه‌ زنان‌ هم‌جنس‌‌باز بود. این‌ دیدگاه‌ها گرچه‌ قابل‌ مضحک می‌نماید، ولی‌ باید آنها را جدی‌ گرفت‌؛ چون‌ نه‌ تنها مردان‌ مورد حملۀ آنها هستند، بلکه‌ به‌ نهاد حیاتی‌ خانواده‌ و سنت‌های‌ دیرینه‌ دینی‌ هم‌ هجوم‌ می‌آورند.

برخلاف‌ گفته‌ فمنیست‌ها، تفاوت‌ زنان‌ و مردان‌ تنها ساخته‌ فرهنگ‌ جامعه‌ نیست‌، بلکه‌ با توجه‌ به‌ مایۀ طبیعی‌ و استعدادهای‌ متفاوت‌ دو جنس، تباین‌ بیولوژیکی‌ آن دو، واقعی‌ و ملموس‌ است‌؛ بنابراین زدودن‌ این‌ تفاوت‌ها به عنوان بزرگ‌ترین‌ آرزوی‌ فمنیست‌های‌ رادیکال‌، محکوم‌ به‌ فناست‌. فمنیست‌ها نیز برای‌ حفظ‌ آبروی‌ خویش‌، پس از چندی، از نادیده‌ انگاشتن‌ تفاوت‌های‌ بیولوژیکی‌ دو جنس‌ و ادامۀ‌ تحقیقات‌ زیستی در این‌ باره‌، عقب نیشینی کردند. (۲۲)

«هایت» از اینکه‌ در جامعۀ‌ امروز آمریکا تعداد بی‌شماری‌ از فرزندان، «بی‌پدر» و نامشروع‌ هستند، ابراز خرسندی‌ می‌کند؛ زیرا معتقد است تمام پسرانی‌ که‌ بی‌پدر پرورش‌ می‌یابند، در آینده رفتارشان‌ با زنان‌ بهتر خواهد بود. به‌ نظر فمنیست‌ها، در زندگی‌ مشترک‌، الگوی خانواده، الگویی مقدس‌ و سبکی منحصر به‌ فرد و برتر نیست‌؛ بلکه‌ این‌ الگو قابل‌ تحقیر است‌؛ زیرا بنیاد خانواده‌ بر ظلم‌ مرد بر زن‌ نهاده‌ شده‌ است.

ز سوی‌ دیگر، بخش‌ عظیمی‌ از فمنیست‌ها را زنان‌ هموسکچوئل‌ (همجنس‌باز) Homosexual تشکیل‌ می‌دهد. به نظر آنها، ازدواج‌ زن‌ و مرد در مقایسه‌ با دیگر الگوهای‌ زندگی‌ مشترک‌، یعنی زن‌ با زن‌ یا مرد با مرد، غلط‌ است. در کنفرانس‌ زنان‌ در «بیجینگ‌» خصومت‌ علیه‌ خانواده‌ به حد‌ی‌ مشاهده‌ می‌شد که‌ لفظ‌ «خانواده‌» در بیانیه‌ها حذف و به جای‌ آن‌ از کلمۀ اهل‌ خانه‌ (Household) استفاده‌ شد. دین‌‌ستیزی‌ فمینست‌های‌ افراطی‌ نیز بر کسی‌ پوشیده‌ نیست‌.آنها دین‌ را ساخته‌ و پرداختۀ مردان‌ برای سلطه‌ بر زنان‌ می‌دانند. بخشی‌ از فمنیسم‌ رادیکال‌ را فقط‌ می‌توان‌ ثمره‌ خواسته‌های‌ موهوم‌ خواند که‌ آن‌ را «پارانویا» (Paranoia) می‌خوانند. پارانویا نوعی دیوانگی‌ ذهنی‌ و خیالی‌ است‌ که‌ در آن، فرد بی‌اعتمادی غیر معقولانه‌ای‌ نسبت‌ به‌ افراد یا موضوعات‌ دیگر در خود احساس‌ می‌کند.

فمنیست ها در دانشگاه‌ها هم‌ سعی‌ می‌کنند کرسی‌های‌ درسی‌ را با اعمال‌ نفوذ و فشارهای‌ سیاسی‌ به‌ خود اختصاص‌ دهند. آنان به همه چیز از منظر جنسیت می‌نگرند و دروس‌ دانشگاهی‌ را نیز با فرهنگ‌ پدرسالاری‌ عجین‌ می‌دانند و خواهان‌ دگرگونی‌ ریشه‌ای‌ در آن‌ و تحقق‌ علوم‌ فمنیستی‌ هستند. در این دیدگاه هرگونه‌ حقیقت‌ عینی‌ نفی‌ می‌شود و هیچ‌ روش‌ معتبری‌ برای‌ استدلال‌ پذیرفته‌ نمی‌شود. این‌ آسان‌ترین‌ موضع‌ برای‌ کسی‌ است‌ که‌ ادعاهای نامعقول‌ دارد. فمنیست‌های‌ تندرو تمایلی برای بحث‌ و مجادله‌ ندارند. کلاس‌های‌ درس فمنیست‌ها بیشتر صحنۀ ابراز احساسات‌ است‌ تا تحلیل‌ و بحث‌ معقولانه. امروزه‌ در برنامه‌های‌ درسی‌ «انجمن‌ ملی‌ مطالعات‌ زنان» مطالب‌ مربوط‌ به‌ زنانِ‌ هموسکچوئل‌، بخش‌ با اهمیت‌ و گسترده‌ای‌ را تشکیل‌ می‌دهد و حتی‌ سعی‌ می‌شود این‌ گونه‌ زنان‌ به‌ همراه‌ فمنیست‌های‌ تندرو در دانشگاه‌ها و دوره‌های‌ تحصیلات‌ تکمیلی‌ به‌ کار گرفته‌ و نفوذ داده‌ شوند و با مخالفین‌ فمنیسم‌ در تمام رده‌های‌ تحصیلی‌ و تدریسی‌ به‌ شدت‌ برخورد شود. (۲۳)

فمنیست‌ها حتی‌ زنان‌ را به‌ درون‌ ارتش‌ و جبهه‌های‌ جنگ‌ می‌رانند و برای‌ این‌ سیاست‌ فاجعه‌آمیز، دو دلیل‌ ارائه‌ می‌کنند: اینکه‌ فرستادن‌ زنان‌ به‌ جبهه‌های‌ جنگ، قدرت‌ اعتماد به‌ نفس‌ را در آنان تقویت‌ می‌کند و موجب‌ احترام‌ مردان‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ خواهد شد؛ حال‌ آنکه‌ می‌دانیم‌ این‌ موضوع‌ حقیقت‌ ندارد و این کار عملاً موجب احترامی برای زنان نشده است. ۲) این‌ تلاش‌ها برای‌ برقراری‌ تساوی‌ میان‌ دو جنس‌ است. (۲۴)

۶- دعوت زنان به اشتغال برای کسب درآمد

اشتغال زنان که برخی آن را وسیله‌ای برای رهایی‌ از اسارت‌ زنجیرهای‌ کهن‌ می‌دانند، تأثیرات‌ نسبتاً‌ گسترده‌‌ای به‌ همراه‌ دارد. این‌ تأثیرات‌، صاحبان مشاغل، همسران، فرزندان‌ و بالأخره تمام جامعه‌ را دربرمی‌گیرد. برخی‌ از اگر چه در نگاه اول، ممکن است برخی از پیامدهای‌ اشتغال‌ زنان‌ مفید به نظر آید،‌ پیامدهای‌ منفی‌ آن انکارنشدنی است. برای‌ بررسی‌ پیامدهای‌ مثبت و منفی اشتغال‌ زنان‌ می‌توان‌ این پیامدها را به‌ سه بخش اقتصادی، روانی‌ و آموزشی‌ تقسیم کرد.

۱ـ۶- پیامدهای اقتصادی‌

نخستین‌ کسی‌ که‌ از اشتغال‌ زن‌ متأثر می‌شود، خودش است. با اشتغال‌ وی‌ تا حدودی وابستگی‌ اقتصادی‌اش به مرد از بین‌ می‌رود و می‌تواند رفاه بیشتری را برای خود تأمین کند. در مرحلۀ بعد، خانواده‌ و کودکان‌ هستند که‌ از لحاظ‌ سطح‌ تغذیه‌ و رفاه‌ پیشرفت‌ می‌کنند. در این زمینه در ضرب‌المثلی هندی‌ چنین آمده: «یک‌ پنی‌ برای‌ یک‌ زن، مثل‌ یک‌ پنی‌ برای‌ خانواده‌ است و یک‌ پنی‌ برای‌ مرد، یک‌ پنی‌ برای‌ خودش‌ است». این ضرب‌المثل به خوبی‌ دیگرخواهی‌ زنان‌ را نشان‌ می‌دهد. بنابراین اشتغال‌ زنان‌، از لحاظ‌ اقتصادی برای‌ خانواده‌ مفید است‌، ولی می‌تواند پیامدهای دیگری‌ نیز برای خودش و خانواده‌ به دنبال داشته باشد.

۲ـ۶- پیامدهای‌ روانی‌ ـ خانوادگی‌

افزایش‌ فعالیت‌های‌ شغلی‌ زنان، الگوی‌ خانواده‌ را دگرگون می‌کند. زنان‌ با احساس‌ بی‌نیازی‌ کامل، ممکن‌ است‌ به‌ این‌ نتیجه‌ برسند که‌ اصولاً‌ نیازی‌ به‌ مرد و یافتن و انتخاب او نیست. چنین‌ نگرشی در ذهن‌ زنان، آنان را به سوی عدم تشکیل و خانواده سوق می‌دهد و حتی ممکن است زنانی را که تشکیل خانواده داده‌اند در زندگی‌شان متزلزل کند؛ به طوری که با به وجود آمدن اندک مشکلی به فکر متلاشی کردن خانواده و رهایی از هنجارهای آن بیفتند. به عبارت دیگر، اشتغال‌ زنان‌ در مرحلۀ نخست‌ برای آنها احساس‌ استقلال‌ ایجاد می‌کند که زن را در معرض پیامدهای مذکور قرار می‌دهد. پس از این ممکن است عده‌ای از مرحلۀ نخست عبور کنند و به مرحلۀ بعد قدم بگذارند و نیاز عاطفی خود را نسبت به همسر و خانواده درک کنند، ولی این احتمال هست که همین زنان هم درصورت‌ ارضا نشدن توقعات عاطفی‌شان، به‌ مرحلۀ اول‌ باز‌گردند و خانواده‌ را دچار مشکل‌ کنند.

اشتغال‌ زنان، مستقیماً زندگی کودکان را نیز متأثر می‌کند. البته میزان این تأثیرات با توجه‌ به‌ جنسیت‌ آنان‌ متفاوت‌ است. برخی‌ از این‌ تأثیرات‌، مثبت‌ و برخی‌ منفی‌ هستند. پسران‌ در کودکی دچار تأثیرات‌ منفی‌ می‌شوند و مهارت‌های‌ شناختی‌ و تحصیلی‌ آنان‌ آسیب‌ می‌بیند؛ درعین‌ حال، این‌ اثرها چندان زیاد و پایدار نیست. در دوران‌ نوجوانی‌ و بلوغ‌، این‌ گونه‌ تأثیرات‌، کمتر می‌شود، ولی در صورت‌ اثرپذیری‌ ممکن است به شکل‌های گوناگونی خود را بروز دهد. استقلال‌ زود هنگام، ناسازگاری‌ و کناره‌گیری‌ از خانواده، از این قبیل است. در صورت‌ توفیق‌ مادران‌ شاغل‌ در وظایف‌ خانگی‌ و کارهای‌ بیرون‌ از خانه، تأثیرهای مثبت‌، در دختران‌ بیشتر نمایان‌ می‌شود. دختران‌ در دوران‌ نوجوانی‌ و بلوغ‌ در غیاب‌ مادر کمتر فرصت‌ بازی‌ و تفریح‌ می‌یابند و سهم‌ بیشتری‌ در مسؤ‌ولیت‌های‌ خانه‌ به‌عهده‌ می‌گیرند.

۳-۶- پیامدهای آموزشی‌

چنانکه‌ اشاره‌ شد، اشتغال‌ زنان‌ می‌تواند کودکان‌ را از نظر تحصیلی‌ و مهارت‌های‌ شناختی‌ دچار آسیب‌ کند. معمولاً‌ در دوره‌ ابتدایی، معلمان‌ زن‌ به‌ کار گرفته‌ می‌شوند و در دوره‌ دبیرستان‌ مرد. با توجه‌ به‌ برتری‌ زنان‌ در مشاغل‌ و رشته‌های‌ مرتبط‌ با عنصر کلامی، آنان‌ زبان‌ و دروس‌ اجتماعی‌ تدریس‌ می‌کنند و به‌ مردان‌ غالباً‌ ریاضی‌ و علوم؛ اما در دوره‌ ابتدایی‌ زنان‌ تمام‌ دروس‌ را تدریس‌ می‌کنند (۲۵). در این نوع روش درسی، جنسی برای جنس مخالف تدریس می‌کند و این موجب پدید آمدن تعارض و دوگانگی در شخصیت کودک می‌شود.

۷- ترویج اندیشۀ جدایی اقتصادی

برای مصرف هر چه بیشتر کالاهای تولید شده، زنی که خود صاحب شغل شده است، باید اقتصادش نیز از مرد و خانواده جدا باشد، تا بدون توجه به نیاز خانواده و تنها با توجه به خواستۀ خود، بتواند هر چه می‌خواهد بخرد و از امکانات اجتماعی برای دست‌یابی به مقاصد شخصی خود استفاده کند. تکه تکه شدن خانواده، باعث مصرف بیشتر می‌شود؛ چراکه اعضای خانواده که پیش از این با هم زندگی می‌کردند، اکنون هر کدام نیازمند امکاناتی جداگانه هستند. بنابراین مقصود آنها از جدایی و آزادی اقتصادی، گسستن روابط خانوادگی و تعامل عاطفی و روحی بین آنهاست.

مونا شارن‌، نویسندۀ امریکایی‌، می‌گوید: «آزادی‌ زنان‌ برای‌ ما افزایش‌ درآمد، سیگار ویژۀ زنان، حق‌ انتخاب‌ برای‌ تنها زیستن‌ و تشکیل‌ خانوادۀ یک‌نفره، مراکز بحران‌ تجاوز (۲۶)، اعتبارات‌ فردی، عشق‌ آزاد و زنان‌ متخصص‌ بیماری‌های‌ زنان‌ را به‌ ارمغان‌ آورده، ولی در ازای‌ آن‌، چیزی‌ را به‌ غارت‌ برده‌ که‌ خوشبختی‌ بسیاری‌ از زنان‌ در گروی‌ آن‌ می‌باشد و آن‌ وجود همسر و خانواده‌ است».

۸- سقط جنین

وقتی زن را با نام آزادی و نجات از شکنجه‌گری مردان، رهایی از مردسالاری، رهایی از خانه و تحت حمایت مرد بودن خارج کردند، زن همچون کالایی جنسی دیده شد که مردها می‌توانستند با بهایی ناچیز از او لذت ببرند! حال از این رهگذر نطفه‌ای تشکیل شود و فرزندی در شرف تولد قرار گیرد؛ ولی تقصیر زن چیست؟ آیا او باید تاوان کام‌جویی دیگری را بدهد!؟ نه! پس او حق دارد فرزند خود را را سقط کند تا بتواند بدون وجود مزاحم، باز هم به جامعۀ سرمایه‌داران و لذت‌جویان خدمت کند!

این موضوع به گونه‌ای دیگر نیز از سوی فمینیسم مطرح شد. آنها گفتند: چرا فرزند باید به اسم پدر شناخته شود، در حالی که وضع حمل و دیگر زحمات فرزند، بر دوش مادر است؟ دوران مردسالاری به پایان رسیده است و فرزند باید به اسم مادر شناخته شود. در حقیقت، علّت این امر چیزی جز توجیه فرزندان نامشروع نبود. اگر فرزندان به نام مادرانشان شناخته می‌شدند، هیچ مسئولیتی به گردن مردانِ زن‌بارۀ سرمایه‌دار نمی‌شد. آنها این موضوع را برای شانه خالی کردن از بار هر مسئولیتی عنوان کردند، ولی آن را به عنوان امتیازی به زنان، معرفی کردند و بر آنها منّت گذاشتند!

نتیجۀ این اقدام، خیانت جنسی زن و شوهر نسبت به هم و بی‌اعتمادی آنان بود. صمیمیت جای خود را به نفرت و بی‌تفاوتی داد و کم کم زندگی‌ها سرد و بی‌روح شد و هیچ التزام اخلاقی و عاطفی‌ای در آن مطرح نبود.

*نتیجۀ این اقدامات

دوران‌ جدید، با وجود تأمین‌ برخی‌ امتیازات‌ مادی‌ برای‌ زنان، جایگاه‌ اصلی‌ آنان‌ را احیا نکرد. شخصیت‌ انسانی‌ زنان‌ به گونه‌ای مدرن مورد بی‌حرمتی‌ قرار گرفت؛ امنیت‌ و آرامش‌ زنان‌ از آنها سلب شد و جایگزینی برای جبران کاستی‌ها پیدا نشد. طرفداران افراطی‌ زن، با نام‌ دفاع‌ از زن، به‌ انکار جنسیت‌ و طبیعتِ‌ زن‌ پرداختند. اگر درگذشته‌ موجود مؤ‌نث، مطرود و تحمیلی‌ بود، زن‌گرایان‌ افراطی‌ برای‌ شخصیت‌ دادن به‌ زن‌، راه‌ چاره‌ را در دگرگون کردن قواعدِ جنسیت یافتند. تغییر جنسیت، سقط‌ جنین و تقلید رفتار جنس‌ نر، راه‌های‌ رهایی‌ از بحران‌ دامن‌گیر زنان‌ شناخته‌ شدند. به‌ بیان‌ دیگر، در دنیای‌ مدرن‌ دوباره‌ زن‌ به‌ جایگاه‌ باستانی‌ و قرون‌ وسطایی‌ بازگشت‌ و باوجود حضور در میان‌ مردان، دیگر بار به‌ کناره‌های‌ جامعه‌ بشری‌ رانده‌ شد و مردان‌ همچنان‌ به عنوان محور و اصل‌ باقی‌ ماندند. با رانده‌ شدن‌ به بیرون از خانه، بهره‌کشی‌ از او تحت‌ عنوان‌ آزادی‌ و رهایی‌ زن‌ از سلطه‌ مرد و استقلال‌ در تصمیم‌گیری، گسترده‌تر از گذشته‌ شد. این‌ بار زنان به ‌نام‌ آزادی‌، مورد سوءاستفاده‌های‌ اقتصادی‌ و جنسی‌ قرار گرفتند. جداسازی‌ زنان‌ از قید خانواده‌ و ارزش‌های‌ انسانی‌ هیچ‌گاه‌ به معنای‌ حرمت‌گذاری‌ به‌ آنان‌ نیست؛ بلکه‌ مفهوم‌ صریح‌ چنین‌ رفتاری، قانونی‌ ساختن‌ هرگونه‌ سوء استفاده‌ از زنان‌ است.

یکی‌ از رسواترین‌ شکل‌های توسعه، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ سکس‌ است‌. در این نوع از تجارت،‌ مردانِ‌ کشورهای‌ توسعه‌‌یافته، به‌ روسپی‌‌خانه‌هایی‌ که‌ در جهان‌ سوم‌ صرفاً برای‌ آنها برپا شده‌ می‌روند. این‌ مراکز فساد مملو از دختران‌ و نوجوانانی‌ است‌ که‌ به وسیلۀ پدران‌ روستایی‌ فقیر، به‌ صورت‌ برده‌ فروخته‌ شده‌اند . تایلند، فیلیپین‌ و کرۀ جنوبی‌ برخی‌ از مراکز فعلی‌ جهانگردی‌ سکس‌ هستند. همچنین زنان براساس‌ اصول‌ سوداگرایانۀ نظام‌ سرمایه‌داری، به عنوان ابزار سودرسانی، برای ترویج‌ فرهنگ‌ مصرف‌‌گرایانه‌ در خانواده، استثمار می‌شوند؛ بنابراین، زنان‌ حتی‌ بر فرض‌ حضور در خانه، ابزاری برای نظام‌ سوداندوزی‌ به‌ شمار می‌روند. فرهنگ‌ مصرف‌گری‌ و رواج‌ آن‌ در خانواده، باز هم‌ شخصیت‌ زنان‌ را بیش از دیگر اعضای‌ خانواده‌ آسیب‌پذیر می‌سازد.(۲۷)

با اندكي تلخيص و اضافات برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی راه دانا، تاریخ انتشار: 4 اسفند 1395، کد مطلب: 1045752:www. dana.ir


اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین