شعار سال: بديو سخنراني
خود را اينگونه آغاز ميكند: «امشب، از آنچهکه جمعه سيزدهم نوامبر بر سر ما آمده
است، از آنچه در اين شهر و سرانجام در اين جهان گذشته، سخن ميگوييم. ابتدا ميخواهم
بگويم که با چه روحيهاي در مورد آنچه تراژدي دردناکي است بايد سخن گفت. روشن است
همانطور که ميدانيم و نيز آنگونه که مطبوعات و مقامات رسمي، بهشيوهاي خطرناک
بر طبل آن کوبيدهاند، نقش عاطفه و واکنش احساسي در چنين اوضاعي گريزناپذير است و
به يک معني لازم و ضروري نيز هست. اين حالت مثل ضربه روحي و يا احساس يک استثناي
غيرقابلتحمل نسبت به روند زندگي عادي و يورش تحملناپذير مرگ است. اين چيزي است که بر همه تحميل ميشود
و نه ميتوان جلوي آن را گرفت و نه از آن انتقاد کرد. با وجود اين، خوب است بدانيم
که اين احساسات انفعالي که اجتنابناپذير است در چنين موقعيتهاي دردناکي ما را با
مخاطراتي روبهرو ميسازد، که تمايل دارم براي روشن کردن روش کارم يادآوري کنم.»
(ص 10)
بديو بر سه خطر اصلی انگشت ميگذارد که با آن باید مقابله كرد: موقعيت
بعد از درام، گسترش همهگير آسيبديدگي و احساس انفعال. نخستين خطر اين است که مردم
به دولت اجازه دهند تصمیمات بیفایده و غیرقابلقبول بگیرد، تصمیمهایی که در واقع
فقط به نفع خود دولت تمام میشود. «بهطور ناگهانی، دولت یکباره در جلو صحنه قرار
گرفت و برای یک لحظه وظیفه نمایندگی نمادین، ضمانت اتحاد ملت و حالتهای مشابه
دیگر را بهعهده گرفت یا گمان کرد که باید بهعهده بگیرد. امری که به ما امکان میدهد
نزد مقامهای مسئول نوعی سرخوشی آشکار و وقیحانه ناشی از این اوضاع جنایتکارانه
را مشاهده کنیم.» از نظر بديو، نخستين تدبير احتياط در خصلت اجتنابناپذير
احساسات انفعالي است. در شرایط استثنايي باید بتوان آنچه را رویداده، آنچه بر
زبان آمده، آنچه اجتنابناپذیر یا ضروری است و نیز آنچه را بیفایده و غیرقابلقبول
است، ارزیابی کرد.
خطر دوم، تقویت تمایلات هویتی است. به عقيده بديو، یکی از وظایف اساسی
و همیشگی عدالت تا حد امکان گسترش فضای عواطف عمومی و مبارزه با محدودیتهای هویتی
است. «از اين نقطهنظر، من همچنين ميخواهم نگرانيام را از پديدههایي که به
عنوان امري بديهي مورد استقبال واقع شده، بيان کنم. يکي از مثالهاي آن بيانات
اوباما است؛ بياناتي که ظاهرا بياهميت بود. او ميخواست بگويد که اين جنايت وحشتناک
نه فقط جنايتي بود عليه فرانسه، جنايتي عليه پاريس، بلکه جنايت عليه بشريت بود.
بسيار خوب، کاملا درست. اما،
پرزيدنت اوباما هرگاه که کشتاري جمعي از اين قبيل رخ ميدهد، چنين حرفي نميزند.
او هنگامي که در نقطهاي بسيار دورتر، در عراقي که غيرقابل فهمشده، در پاکستان مهآلود،
در نيجريه متعصب يا در کنگوي واقع در مرکز ظلمات رويدادي رخ ميدهد، چيزي نميگويد.»
خطر سوم، از نظر بديو، اين است كه درست همان کاری را کرد که خود قاتلان
میطلبند؛ یعنی تأثیری بیشازحد برایآن قائل شد، با روشهای آنارشیستی و
خشونتبار بیوقفه صحنه را اشغال کرد و دست آخر دوروبر قربانیها شیونی برپا کرد
بهطوریکه سرانجام نتوان کسانی را که مرتکب جرم شدهاند، از کسانی که آن را متحمل
شدهاند متمایز کرد. در اين شرايط برهان، از جمله برهان سیاسی، از بین خواهد رفت،
عاطفه برآن فائق ميآيد و بدینترتیب، در همهجا زوج افسردگی سرخورده و روحیه
انتقام (جفتی که دولت و انتقامجویان رسمی را آزاد میگذارد تا هر چه خواستند
انجام دهند) رواج خواهد یافت.
بديو برای یافتن چارهای برای اين سه خطر از یک اصل آغاز ميکند: هیچ
یک از اعمال انسان غیرقابل فهم نیست. «گفتن اینکه «من نمیفهمم»، «من هرگز نخواهم
فهمید»، «من نمیتوانم بفهمم»، همیشه یک شکست است. نباید هیچچیزی را در دفتر
«غیرقابلتصور» ثبت کرد. رسالت اندیشیدن اگر از جمله بخواهیم توان مقابله با آنچه
غیرقابل تصور خوانده میشود را داشته باشیم، اندیشیدن است. گفتن اینکه چیزی قابل
اندیشیدن نیست، خود شکست اندیشه است و شکست اندیشه، همواره و به درستی، با پیروزی
رفتارهای غیرعقلایی و جنایتبار مترادف است.»
كتاب هفت بخش دارد؛ بخش نخست ساختار ذهنی جهان معاصر و چارچوب عمومی
آنچه را که رخ داده است، توضیح میدهد. هدف بديو روشنکردن تغييرات در ساختار ذهنی
جهان معاصر است، به آن صورتی که از سالهای دهه هشتاد قرن گذشته شکل گرفته است:
پيروزي سرمايهداري جهانيشده، تضعيف دولتها و اقدامات جديد امپراتوری. سپس آثار
عمده این ساختار را بر مردم، با همه گوناگونی و درهمآمیختگیشان، بررسی ميکند.
به عقيده او، این جهان ذهنیتهای غیرعادی ایجاد کرده است که مشخصههای دوران
امروزياند. در بخش سوم، سه ذهنیت نمونه متمایز را تفکیک ميكند كه آفريده خاص
حالت معاصر جهاناند: ذهنيت غربي، ذهنيت درشوقِ غرببودن و ذهنيت نيهيليستي. در
بخش چهارم درباره آنچه چهرههای معاصر فاشیسم مینامد توضیح ميدهد. در بخش پنجم،
به خود رویداد پاريس در همه جنبههای تشکیلدهندهاش میپردازد: قاتلان چه کسانیاند؟
عاملان این جنایت جمعی کیستند؟ و این عملیات را چه باید نامید؟ در بخش ششم، به
ایجاد دولت و پروردن افکار عمومی حول دو واژه «فرانسه» و «جنگ» میپردازد
و بخش هفتم، به جمعبندي بحث و تلاش برای ایجاد اندیشهای متفاوت اختصاص دارد: «در
اينجاست که من به تراژدي فدرا، اثر راسين، ميانديشم. آنگاه که فدرا مجبور است عشقش را که عشقي جنايتبار
است اعتراف کند، ميگويد: «درد من از راه دوري ميآيد». ما نيز ميتوانيم بگوييم
که منشأ درد ما جاي دورتري از مهاجرت، اسلام، خاورميانه ويرانشده، آفريقاي بهغارترفته،...
است. منشأ درد ما شکست تاريخي کمونيسم است. درواقع، از خيلي دور ميآيد. منظور من
از «کمونيسم» فقط نام آن است، نام تاريخي که براي جدایي از ساختار سرمايهداري
سلطهگر انديشهاي استراتژيک ارائه کرد. احتمالا
مُهر اين شکست از ميانه سالهاي دهه هفتاد قرن گذشته زده شد. به همين جهت است که
زمانبندي که ما پيشنهاد ميکنيم از سالهاي دهه هشتاد آغاز ميشود، هنگامي که
آثار زيانآور شکست به شکل انرژي جديد سرمايهداري احساس شد.» در ادامه اين بخش
بديو به توضيح شرایط لازم براي بازگشت به سیاست رهاییبخش ميپردازد.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 27 شهریور 97، شماره: 3247