شعار سال: آلن بدیو، در کتاب «فرضیه کمونیسم»، از سه امکان تاریخی صحبت میکند که گرچه
به شکست منجر شدند روح آنها بر زمانه ما سنگینی میکند. هسته اصلی پروژه بدیو را
در این کتاب میتوان اعلام وفاداری او به این سه رخداد دانست. بدیو دراینباره مینویسد:
«در این کتاب از طریق بحثی مفصل درباره سه نمونه تاریخی (مه 68، انقلاب فرهنگی
چین و کمون پاریس) چنین استدلال خواهیم کرد که شکستهای نمایان و گهگاه خونین این
رخدادها که پیوند نزدیکی با فرضیه کمونیسم داشتند، بهواقع، در حکم مراحلی در
تاریخ این فرضیه بودند». (ص5) او در ادامه ذکر میکند که علیرغم ظاهر کتاب،
مستقیما به سیاست نمیپردازد و رهیافت او بیشتر فلسفی است.
مه 68: یک رخداد چهاروجهی
بدیو در فصل اول کتاب با طرح سؤال درباره یادمانسازی به سراغ مه 68 میرود.
او نخستین دلیل اینهمه مقاله، برنامههای تلویزیونی و انواع و اقسام یادبودسازیها
برای مه 68 را تلاش برای دفن خاطره آن میداند. اما از نظر او همچون خود مه 68 این
یادبودها نیز چندوجهیاند. بدیو درباره این وجه دیگر مینویسد: «حتی وجه رسمی و
کالایی و ازریختافتاده مه 68 ممکن است نقابی باشد برای پوشاندن این فکر مبهم که
امکان خلق یک جهان سیاسی و اجتماعی متفاوت وجود دارد، که تصور امکان تغییر ریشهای
هنوز بیسروصدا رو به گسترش دارد». (ص30)
او در طول بحث مفصلی که در ادامه مطرح میکند مه 68 را رخدادی چهاروجهی
میداند. تفسیرهای معمول اصولا فقط یک وجه از آن را بازگو میکنند و نه تمامیت
پیچیدهای را که دلیل اصلی شکوه آن رخداد است. او معروفترین و تماشاییترین وجه
مه 68 را قیام و شورش دانشجویان و دانشآموزان میداند، همان وجهی که قویترین
تصاویر را برجای نهاده است: راهپیماییهای تودهای و سنگربندی خیابانی و درگیری با
نیروهای پلیس و غیره. بدیو در ادامه در توصیف وجه دوم مه 68 مینویسد: «مه 68
بزرگترین اعتصاب عمومی کارگران در کل تاریخ فرانسه بود که از بسیاری جهات یک
اعتصاب عمومی کلاسیک محسوب میشد. محور اصلی اعتصاب کارخانههای بزرگ خودروسازی و
سازماندهندهاش عمدتا اتحادیهها و کنفدراسیون عمومی کارگران بود». (ص32) اما
نکته اصلی و وجه ممیز این اعتصابات این بود که ارتباط چندانی به نهادهای رسمی و
دولتی طبقه کارگر نداشت. بدیو مه 68 سوم را «مه اختیارگرا» وصف میکند. مه سوم
مربوط به تغییر ریشهای در جو اخلاقی حاکم بر زمانه بود – مسئله
تغییر روابط جنسی و آزادیهای فردی که زمینهساز قدرتگرفتن جنبشهای زنان و سپس
جنبش دفاع از حقوق همجنسگرایان شد. او برای توضیح بهتر این سه وجه بازتاب آنها را
در عرصه نمادین بررسی میکند: سوربن تحت اشغال دانشجویان، کارخانههای بزرگ
خودروسازی تحت تصرف کارگران و تئاتر اُدئون اشغالشده برای مشارکان اختیارگرای مه
68. بدیو در ادامه از مه 68 چهارم که نیاز به بررسی دقیقتر دارد مینویسد: «مه 68
چهارمی نیز در کار بود. این مه چهارم حیاتی بود و هنوز که هنوز است نسخهای است
برای آنچه آینده به بار خواهد آورد. قرائت آن دشوارتر است زیرا انفجار آنی نبود
بلکه رفتهرفته و با گذر زمان انکشاف یافت». (ص34) از نظر او این وجه بر دوره
طولانی میان 1968 و 1978 سایه
افکند. ازاینرو، این وجه چهارم را باید «دهه 68» بنامیم تا «مه 68». او در ادامه در
توضیح اتمام این دهه و بهقدرترسیدن میتران مینویسد: «ده سال بعد، فرایند اتحاد
چپ و انتخاب میتران به ریاستجمهوری همه اینها را تا حدی سرکوب کرد و ظاهرا همه را
به بازگشت به الگوی کلاسیک واداشت. و ما باز به دستور «هرکس سرجای خود» بازگشتیم
که ویژگی بارز آن الگوست: حزبهای چپگرا هر زمان که توانستند حکومت کنند، اتحادیهها
مطالباتی مطرح کنند، روشنفکران کار روشنفکری انجام دهند، کارگران در کارخانه
باشند و از این قبیل». (ص40)
بدیو در اواخر فصل با اعتراف به تغییر مقولاتی چون «جوانان دانشجو»، «کارگران و دهقانان» ما را همچنان معاصران رخداد مه 68 میداند،
زیرا هنوز با همان مسائل و پرسشهایی سروکار داریم که در مه 68 مطرح بود. او در
توضیح این اعلام وفاداری به رخداد مه 68 مینویسد: «چیزی که جهان امروز از ما طلب
میکند: پذیرش فساد تمامعیار اذهان زیر یوغ پول و کالاست. مهمترین فضیلت سیاسی
لازم برای نبرد با این اوضاع شجاعت است. نه فقط شجاعت رودرروشدن با پلیس - هرچند
مسلما بدان نیاز خواهیم داشت - بلکه شجاعت دفاع از ایدهها و اصولمان و عملکردن
به آنها، شجاعت بر زبانراندن افکارمان، آمالمان و اعمالمان». (ص44)
انقلاب فرهنگی و منطق نمایندگی
فصل بعدی کتاب با عنوان «انقلاب فرهنگی: آخرین انقلاب» درباره اهمیت
انقلاب فرهنگی چین در سراسر جهان بهویژه فرانسه بهعنوان مرجعی ثابت و سرزنده
برای فعالیت مبارزان است. بدیو یگانه ابداع سیاسی راستین در دهه 60 و 70 را جریان
انقلاب فرهنگی چین میداند که علیرغم تمام هیولاسازیها از مائو تحتتأثیر تفکر
بدیع و ابتکاری او شکل گرفت. او از دوران تکاندهندهای میگوید که تمامی فعالیتها
تحتتأثیر انقلابیون چینی بود: «همه انواع مشیهای سوبژکتیو و عملی حقانیت خود را
در خلاقیت خستگیناپذیر انقلابیهای چینی مییافتند- حقانیت تغییر چهارچوب ذهنیت،
زیستن و اندیشیدن - چینیها این تغییر را «عمل انقلابی» نامیدند. هدف ایشان «تغییر
انسان در عمیقترین وجه» بود و همین باعث ابداعات بسیار آنها میشد. چینیها به ما
آموختند که در میدان عمل سیاسی باید «هم پیکان و هم نشانه» بود، زیرا جهانبینی
قدیمی هنوز درون ما حضور دارد». (ص69) او انقلابیون فرانسوی را از این جهت تحتتأثیر
انقلاب فرهنگی میداند که آنها نیز همچون چینیها در همهجا حضور داشتند: در
کارخانهها، حاشیه شهرها و مناطق روستایی. بدیو اهمیت انقلاب فرهنگی را این حیث میداند
که راه و روشی برای خلاقیت در مبارزه میگشود: «کتاب سرخ مائو راهنمای ما بود، نه آنطور که ابلهان
میگویند برای تحکیم اصول اعتقادات جزمی، بلکه برای روشنساختن و ابداع رفتارهایی
جدید در انواع وضعیتهای قیاسناپذیر و ناآشنا». (ص70) بدیو روشن میکند مائو و
نقش او در انقلاب فرهنگی نام یک پارادوکس است: شورشی نشسته بر مسند قدرت،
دیالکتیسینی در معرض آزمون نیازهای مداوم فرایند توسعه، نماد و مظهر حزب-دولت که
خواهان واژگونی آن است و فرماندهی نظامی که سرپیچی از مقامات را موعظه میکند. در
ادامه این فصل، بدیو به مواجهههای یادبودساز و تاریخنگارانه اهل فن از انقلاب
فرهنگی میپردازد که تا امروز تغییر نکرده است. روایتی که سعی در تقلیل انقلاب
فرهنگی به نبرد برای قدرت در میان بالاترین ردههای بوروکراسی حزب-دولت دارد. او
دلیل تحکیم این روایت رسمی را دولت چین میداند، دولتی که پس از 1976 تحت سیطره
کسانی درآمده بود که از چنگ انقلاب فرهنگی گریختند و درصدد انتقام از آن برآمدند.
او در نهایت اهمیت انقلاب فرهنگی را اینگونه بیان میکند: «انقلاب فرهنگی نشان
داد که دیگر نمیتوان منطق نمایندگی را بیکموکاست بر کنشهای انقلابی تودهها یا
شکلهای گوناگون مبارزه تحمیل کرد. به همین سبب است که انقلاب فرهنگی برای ما هنوز
یک رویداد سیاسی به غایت مهم است». (ص78)
عرصه کمون
فصل سوم کتاب با عنوان «کمون پاریس: اعلامیهای سیاسی در باب سیاست» با
نقلقولهای مارکس در کتاب «جنگ داخلی در فرانسه» آغاز میشود. بدیو با بررسی
اوضاع سیاسی فرانسه در قرن 19 پیشزمینههای وقوع کمون را بررسی میکند، جزئیات
اتفاقات تاریخی که در طول 71 روز کمون رخ داد. از نظر او، اوضاع پاریس در روزهای
کمون ترکیبی از آرامش و نشاط سیاسی داشت. بدیو درباره این اوضاع و احوال که شباهت
بسیاری به فیلم «کمون» ساخته پیتر واتکینز دارد، مینویسد: «در ساعات اولیه بامداد
18 مارس، برخی واحدهای نظامی میکوشند توپهایی را که در اختیار گارد ملی بود ضبط
کنند. این کوشش با مقاومت و بسیج خودانگیخته و پرشور مردم پاریس در محلههای
کارگری روبهرو میشود، و خاصه با مقاومت و بسیج زنان. نظامیان عقب مینشینند؛
دولت موقت به ورسای میگریزد». (ص116) بدیو در ادامه به تفاسیر کلاسیک مثل نظریات
مارکس درباره کمون رجوع میکند. از نظر مارکس، کمون نخستین تجربه تاریخی بود که
پرولتاریا نقش گذرای خود را در جهتدهی یا اداره کل جامعه به عهده میگیرد. مارکس
براساس ابتکارها و بنبستهای کمون به این نتیجه میرسد که ماشین دولت به عوض فتح
یا تسخیر باید شکسته شود. بدیو اما روایت مارکس را مبهم میداند. او دلایل ابهام
روایت مارکس را اینچنین میشمرد: «مارکس
از یکسو ستایشگر هرآن چیزی است که به انحلال دولت و مشخصتر، انحلال دولت-ملت
منجر شود اما از سوی دیگر، ناتوانیها و کاستیهایی را نکوهش میکند که عملا در
حکم کاستیهاییاند که با اتخاذ مشی دولتگرا به چشم میآیند». (ص120) در ادامه
فصل، بدیو از دوران استالین مثال میآورد که کمون بهعنوان یک شکست در تاریخ
مبارزات نادیده گرفته میشد، زیرا حزب در آن زمان اعتقاد داشت که ما در زمانه
پیروزی بهسر میبریم. اما در طرف مقابل برای انقلابیون چینی کمون رخدادی یکسر
متفاوت بود: «چینیها حتی در سال 1971 کمون پاریس را صرفا مقطعی باشکوه (اما
منسوخ) از تاریخ قیامهای کارگری نمیدانستند، بلکه کمون برای آنها نمایش و توضیح
تاریخی بود که باید از نو فعال شود (ص126). بدین معنا، چینیها تحتتأثیر کمونارها
معتقد بودند حتی اگر انقلاب فرهنگی شکست بخورد، اصول آن دستور کار زمانه ما خواهد
ماند. بدیو معتقد است این تفاسیر نشان میدهد که انقلاب فرهنگی چین ریشه در کمون
داشت تا اکتبر 1917.
بدیو پس از طرح تفاسیر کلاسیک از کمون میکوشد با استفاده از روشی
سراپا متفاوت کمون را بررسی کند. از منظر او کمون در تاریخ مبارزات کارگری یک
استثناست. «زیرا کمون نخستین و تا به امروز یگانه نمونه گسست جنبشهای سیاسی خلقی
و کارگری از گیرافتادن در سرنوشتی پارلمانیستی است». (ص131). میتوان
گفت کمون تنها نمونهای بود که قرار بود فقط بر پایه منابع و امکانات جنبش پرولتری
با وضعیت رودررو شود. بر این اساس، بدیو کمون را یک عرصه (site) میداند، زیرا میتواند خود را به تمامی
عناصری تحمیل کند که موجب هستییافتن آن هستند. او سعی در تبیین کمون 1871 بهعنوان
یک رخداد دارد، از نظر او ویژگی یک رخداد هستی یافتن یک ناهست است. (عنصری که
همیشه نادیده گرفته شده)، آنهم در مقام پیامد شدت (حداکثری) هستیاش، پیامدی که
خود واجد حداکثر صدق است، او مینویسد: «خالقان کمون همان کارگرانی بودند که تا
دیروز ناهست بودند، کارگرانی که بهواسطه پیامدِ یک رخداد واجد هستی سیاسی موقت با
حداکثر شدت شدند». (ص148).
در نهایت میتوان گفت این سه رخداد در تاریخ مبارزات کارگران به کلیترین
معنای کمونیسم نزدیک شدند: جامعهای استوار بر برابری که با انگیزشهای درونی خود،
دیوارها و موانع درونی را پایین آوردند؛ جوامعی چندوجهی با مسیرها و مدارهایی
دائما در حال تغییر که کار و زندگی، سلسلهمراتب مکانها و جایگیری افراد در
موقعیتهای از پیش تعبیهشده را برهم میزنند.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 27 شهریور 97، شماره: 3247