شعار سال : ۵۳ سال بعد از آن زمان كه خالق رمان «داستان يك شهر» از اهواز مهاجرت كرد، اگر رودخانه كارون نباشد به سختي ميشود اين شهر را بازشناخت. نه اينكه شهر در اين ۵ دهه حق توسعه، گسترش و نو شدن نداشته باشد. حالا اگر «باران» و مادرش «خاور» يا «نوذر» و «بلقيس» داستان «مدار صفر درجه» را بجويي به سختي ميتواني در ميان آپارتمانهاي قوطي كبريتي يا بزرگ آن، پيدايشان كني. اين شهر گويي ديگر آن شهري نيست كه الهامبخش «احمد محمود» بود براي داستانهايش. فقط داستان يك شهر نيست، داستان همه شهرهاي ايران تقريبا همين شده است؛ شهرفروشي. يا به قول «سعيد خاقاني» نويسنده كتاب «بلبشو» مصداقي از بلبشوست. حتي اگر «نعمتالله آغاسي» دوباره فرصت مييافت تا «لبكارون چه گلبارون» بخواند حسي كه آن ترانه از آن برميخاست مدتهاست در هياهوي آپارتمانسازيهاي اطراف كارون گم شده است. شايد اين روزها بيشتر از زمان آغاسي بتوان «لب كارون» را تجربه كرد و كنارش نشست ولي آن حس در ازدحام دو جاده ساحلي اهواز و خودروهايي با پلاك منطقه آزاد اروند و ويراژهايشان گم شده است. حسي كه اهواز را از هزار سال پيش تا كنون «اهواز» كرده بود. شايد آن بعدازظهري كه اعضاي نخستين دوره شوراي شهر اهواز در سال ۱۳۷۸ نشستند و بحث كردند كه شهر به دليل گرفتاريهايش در زمان جنگ تحميلي بي حد و حصر وسيع شده و بايد جلوي وسعت را با دادن اجازه ساخت و ساز در ارتفاع بگيريم، نميدانستند چه سرنوشتي در ۲۰ سال آينده براي شهر رقم ميزنند. آپارتمانسازي در شهر آفتاب سوزان و شرجيهايش، نسل خانههاي حياطداري كه وسطش حوض داشت و احتمالا چند ماهي يا باغ داشت و چند اصله نخل را برانداخته و در اين حالت، از ذهن حاضر در اين به اصطلاح خانهها چه انتظار است كه «شهر سوخته» خلق كنند. حالا با داشتن ۲ جاده ساحلي كه از ابتداي شهر در شماليترين نقطه آن تا جنوبيترين نقطه ادامه دارد راحتتر بتوان «كارون» را ديد اما ديگر خبري از آن اتفاقي كه در ابتداي «مدار صفردرجه» رخ داد نيست. ديگر برادر هيچ باراني در «كارون» كوسهزده نميشود. بيشتر ممكن است از بوي تند فاضلابي كه به پرآبترين رود ايران ميريزد عق بزند و زودتر از «لب كارون» دور شود. فرصت قدم زدن در كنار كارون بيشتر شده و اين خود نعمتي است كه بتوان در كنار رودي آرام اما پرهياهو قدم زد. اما ديدن وروديهاي مختلف و پيدرپي فاضلاب كه به ناگاه رنگ آب كارون را جلويت سياه ميكند ناخودآگاه لذت ميزباني كارون را ميدزدد و تو ميماني و داستان اين شهر كه حالا شده حكايتي از «شهرفروشي». بياييد باهم از كنارههاي كارون قدم بزنيم. اگر آن زمان «ريور سايد» تنها رستوراني بود كه ميتوانستي از پنجرهاش غوغاي كارون را ببيني حالا «رويالپارك» هست، «پالاديوم» هست، ولي «لب كارون، چه گلبارون» نيست.
53 سال قبل ...
گريزي از توسعه نبود. آن روزها كه اهواز نقش مهمترين پشتجبهه جنگ تحميلي را داشت كسي به اين فكر نميكرد كه حريم و محدودهاش بايد چه باشد. شهر بر پهنه شرقي كارون از صدها سال قبل بنا شده بود. فراز و فرود داشت ولي بود. با ورود نخستين نشانههاي مدرنيته پهنه غربي كارون هم به شهر اضافه شد. قطار با خود روح ديگري براي شهر آورد. دومين شهري كه قطار از جنوب تا شمال ايران قرار بود بپيمايد اهواز بود. پس «ايستگاه راهآهن» كمي آن طرفتر از جايي كه «شيخ خزعل» از «رضاخان» امان گرفت و امانيه ناميده شد بنا شد. دانشگاه كه از ديگر نشانههاي ورود مدرنيته در دوره رضاخاني بود سازههاي ديگري را به پهنه غربي افزود. دانشگاه جنديشاپور آن زمان در جوار كارون كمي شماليتر از سيلوي بزرگ اهواز كه آن زمان امكان بارگيري در رودخانه را داشت راهاندازي و «سهگوش» هم به شهر اضافه شد. اين سازههاي نوي شهري بود كه ۶ سال قبل از تولد «احمد اعطا» يا همان خالق «داستان يك شهر» صاحب شهرداري شده بود و تلاش ميكرد مدرن شود. كاري كه آلمانيها در آن زمان بعد از آوردن راهآهن با ساختن دو پل سفيد و سياه بر كارون زحمتش را آغاز كردند.حالا كه به اواخر اين سده رسيدهايم اهواز هفتمين شهر پرجمعيت ايران و سومين شهر وسيع كشور شده است، با ۱۸هزار و ۶۵۰هكتار وسعت. «احمدمحمود» ۴ ساله بود كه شهر از «ناصريه» عهد قاجاري به «اهواز» كنوني تغيير نام داد؛ ۱۳۱۴. حالا اهواز ۸ منطقه دارد. آن زمان سازمان شهرداري اصلا در مقياس منطقه و پهنهبنديهايي نظير حالا نميگنجيد. «خرمكوشك»، «عامري»، «آسيهآباد» و جاهايي از اين دست در پهنه شرقي آرامآرام شكل گرفته بودند و اين فضايي بود كه آن زمان شهروندان اهوازي از جمله خالق همسايهها داشتند. تا سال ۱۳۳۳ شهر هنوز برق نداشت. از آن سال و به واسطه ژنراتوري كه براي فعاليت كارخانه ريسندگي كار ميكرد و ۸۰۰ كيلوولت آمپر توان توليد داشت برقي هم به برخي از مناطق شهر رسيد. يك ژنراتور مارك «رستون» انگليسي.
اينها همه در پهنه شرقي به شهر حيات ميدادند. وقتي شهريور ۲۰ حال و هواي مملكت را تغيير داد بيشتر و بيشتر پهنه غربي براي توسعه شهر مورد توجه قرار گرفت. ساخت كمپي براي انتقال كودكان يهودي اهل لهستان كه متفقين براي نجات آنها مسير انزلي – تهران – اصفهان – اهواز و بندرخرمشهر را تعريف كرده بودند، نطفه شكلگيري محله «كمپلو» اهواز شد. «كمپلونيا» رفتهرفته در گويش محلي به كمپلو تبديل شد و در كنار محل استقرار لشگر ۹۲ زرهي يكي از محلههاي جديد اهواز را رقم زد. جايي كه بعد در كنار خود، تولد محله ديگري به نام «لشگر» و همينطور «لشگرآباد» را شاهد بود. در وصف تولد هريك از اين محلهها داستانهايي نقل ميشود. مثلا نقشه هوايي لشگرآباد را نشان ميدهند و ميگويند نگاه كنيد نقشه اين محله كپي خط و خطوط پرچم انگلستان است. شايد مهمترين پيام اين داستانها اشاره به حضور پررنگ متفقين در مسير جنوب به شمال ايران باشد و نه چيز ديگر. داستان «شيلنگآباد» هم روايتي مشابه دارد. اينها كالبد شهري بود كه در آن زمان، مثل بسياري از شهرهاي ديگر ايران كه در آن بوي مدرنيته ميپيچيد با خود ردي از نفوذ كمونيسم و فعاليتهاي آن از جمله حزب توده را به همراه داشت. فضايي كه «احمدمحمود» در آن درس خواند و به دبستان خيام رفت. از دبيرستان شاهپور در «آخرآسفالت» ديپلم گرفت و به دانشكده افسري اهواز پيوست. «آخرآسفالت» آن زمان ته شهر اهواز بود. جايي كه آسفالت تمام ميشد و بعد از آن بيابانهاي منتهي به «كوتعبدالله» بود؛ جايي كه حالا خودش شهري شده به نام «كارون». «احمدمحمود» كه آن سالها در فعاليتهاي مليشدن صنعت نفت داخل شده بود با كودتاي ۲۸مرداد۱۳۳۲ به دليل انتسابش به حزب توده دستگير شد. اين واقعه نقطه عطفي در توسعه شهر اهواز است زيرا تا پيش از آن آلمانيها مشغول شهرسازي در آن بودند و با پيروزي متفقين و ماجراي كودتاي ۲۸ مرداد، داستان نفت و بسترهاي مورد نياز استخراج بيشتر و بيشتر آن پاي امريكاييها را به اهواز به عنوان مركز خوزستان باز كرد. ساختمان «اصل۴ترومن» از جمله ساختمانهايي بود كه اين دوره به پهنه غربي شهر افزوده شد؛ برنامهاي كه امريكاييها براي توسعه بسترهاي استخراج نفت در ايران داشتند. ورزشگاه يا همان استاديوم تختي نيز در همين سالها در پهنه غربي ساخته شده بود. ساختمان دادگستري و شهرداري هم همينطور. حالا اگر بخواهيد در اهواز پرسه بزنيد اندكي و فقط اندكي از حال و هواي اين دوره را در محدوده ايستگاه راهآهن، خيابانهاي همجوار با استانداري، امانيه و اطراف آن با خيابانبنديهايي كه جايگذاري مناسبي هم براي درختان بومي و فضاي سبز داشتند ميتوانيد در آن ببينيد. درختان باريك و بلند نخل تزييني در اين بخش شهر هنوز هم حال و هواي اهواز قديم را دارد. اما اين همه توسعه و پهن شدن شهر نبود. با جريان گرفتن سياستهاي امريكا در مورد نفت يكي از مهمترين و محوريترين مراكز توسعه در كشور در خوزستان و اهواز مستقر شد. شركتي تحت عنوان «سازمان عمران خوزستان» كه بعدتر به سازمان آب و برق خوزستان تغيير نام داد. اين سازمان در حقيقت موظف بود بستر استخراج نفت و انتقال بهتر آن را فراهم كند. اين بستر نياز به آب و برق و چيزهاي ديگري داشت. اين شركت بود كه حتي بيمارستان ساخت و در كنار شركت نفت كه براي فضاهاي اداري و استقرار كاركنانش مشغول ساخت و ساز بود مولفههاي توسعهاي را به شهر تزريق ميكرد. رفتهرفته شركت ملي نفت در همان پهنه شرقي و متصل به محلههاي اصيل شهر نظير «خرمكوشك» و «عامري» و همجوار با «آسيهآباد» و «حصيرآباد» بناي يكي از مناطق مدرن و نوي اهواز را گذاشت؛ «نيو سايت» يا چيزي كه فقط در عبارات اداري به كار برده ميشود؛ «كوي فداييان اسلام». «نيوسايت» در آخر دهه ۳۰ و ابتداي دهه ۴۰ در اهواز شكل گرفت. منطقهاي نسبتا وسيع كه در آن تاسيسات اداري و پشتيباني شركت ملي نفت مستقر شده بود و خانههاي بسياري را به شيوه امريكايي - انگليسي در آن طراحي و اجرا كردند. بايد خدا را شاكر بود كه هنوز به فكر خصوصيسازي خانههاي شركت نفت و نيوسايت نيفتادهاند وگرنه چه بلايي بر سر اين بخش از شهر ميآمد؟ يك «كيانپارس» ديگر! در «نيوسايت» خانهها با باغ بزرگ با شمشاد محصور ميشد. گاراژ براي خودرو داشت و اتاق براي مستخدم يا چيزهايي شبيه آن. و البته اين خانهها مخصوص كارمندان و به اصطلاح كاركنان ارشد بود. درواقع مدل امريكايي – انگليسي حاكم بر نفت فضاهاي شهري خوزستان از جمله اهواز را هم به كارمندي – كارگري تقسيم ميكرد. براي همين هم در اهواز دو محله از قديم داريم كه به «زيتون كارگري» و «زيتون كارمندي» شهرهاند. اين دو محله صرفا دو محله همجوار با فضاهاي اداري و مسكوني شركت نفت بودند. زمينهاي «زيتون كارمندي» به روايت اهوازيهايي كه اين دههها را زيستهاند در سالهاي ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ قطعهبندي و در قوارههاي ۵۰۰ متري فروخته شد. به عبارتي دو محله «نيوسايت» و «زيتون كارمندي» هم دوره هم پا به فضاي شهري اهواز گذاشتند. اينها محلههايي بودند كه طبقه متوسط متاثر از شيوه كارمندي دولت در آن متولد شدند. رفتهرفته نطفه محلههاي ديگري از جمله پادادشهر در جنوبشرقي و كيانپارس در شمالغربي اهواز بسته شد. جنگ تحميلي نفس توسعه در اهواز را گرفت. با اين حال اين جنگ نبود كه اهواز را ديگرگون كرد. دستكم اهواز به خصايصي از جمله مقاومت و دفاع هم ملقب شد. در همان سالهاي جنگ در پهناي كارون نقشه ساخت يك جزيره تفريحي ريخته و دريافت عوارض از مردم فضاي مدرن به آن افزوده شد كه مردم را به يك قايق مخصوص به نام «دوبه» از جوار رستوران «ريورسايد» به جزيره ميبرد. پايان جنگ تحميلي و آغاز بازسازيها چندان به تغييرات در اهواز نينجاميد كه از سال ۱۳۷۸ به بعد تصميمات شهري را ميتوان عامل تغييرات دانست.
پا به ميان گذاشتن نهاد نوپايي تحت عنوان شوراي شهر و تصميماتي كه اتخاذ كرد از يك سو و بلندپروازيهاي كساني كه ميخواستند در قامت شهردار اهواز تصويري نظير «غلامحسين كرباسچي» يا در بدترين شكلي «محمدباقر قاليباف» از خود بسازند. اما اهواز را با تجربههاي تلخ همراه كردند. منحل شدن شوراي شهر اهواز در دوره سوم يكي از اين تجربههاي تلخ بود. باب شدن كسب درآمد از دادن مجوز ساخت و ساز و توجه به محلههاي مرفهنشين به عنوان محلي براي كسب درآمد بيشتر سبب شد كه امروز بخواهيم دست شما را بگيريم و در اهوازي كه ديگرگون شده قدم بزنيم. زماني در كيانپارس كه ميخواستي قدم بزني خانههايي كه بيش از ۵۰۰ مترمربع وسعت داشت با درختان مختلف با نماهاي چشمنواز ميزبانت ميشد و نمودي از ساكنانش بود. امروز كيانپارس مملو از آپارتمانهايي شبيه هم بدون درخت و فضاي سبز بيشتر شبيه جايي پر از مصالح ساختماني است؛ گويي هيچ اصلي براي مديران شهرداري اهواز در مديريت اين شهر حاكم نبوده و براي تحقق روياي كرباسچي شدن يا قاليباف شدن پول بسياري ميخواستهاند كه تنها از راه دادن مجوزهاي بيحد و حصر ممكن بوده است. نتيجه آن است كه اگر رودخانه كارون از ميان اهواز نميگذشت، باور نميكرديد كه اينجا اهواز است.
53 سال بعد ...
زماني كه شخصيتهاي رمان «مدار صفر درجه» در اهواز ميزيستند همهچيز در پهنه شرقي ميگذشت. بازار و مركز تجاري اهواز هم جايي در مركز همين پهنه شرقي بود. البته نوساز و نوظهور. كاملا براساس اصول شهرسازي طراحي و پهنهبندي شده بود. به همين دليل خيابانها را به اندازه پهنايش ميشناختند. ۲۴متري، ۳۰ متري. بازار نيز در محدوده همين دو خيابان قرار داشت. كمي اين طرفتر در جوار ساحل شرقي كارون محله «باغمعين» شكل گرفته بود «جلال» و «منصور» شخصيتهاي رمان «زمستان 62» اسماعيل فصيح آغاز داستان را آنجا قدم زدند. اين دو خوششانستر از شخصيتهاي رمانهاي «احمدمحمود» هستند. دستكم هنوز ميتوان در اين محله خانههايي يافت كه معماري در ساخته شدنش محسوس بوده است. اين محله اهواز جايي در ميانه خيابان 24متري و ساحل شرقي كارون قرار داشت. دبيرستان دخترانه «نظاموفا» و هتل «آستوريا» سابق كه اينك شده هتل فجر پارسيان هم در اين منطقه بودند كه كمتر دستخوش آسيبهاي توسعه شهر شدهاند. با اين حال تقريبا ميتوان گفت محل زندگي و محل كار از هم تفكيك شده بود. اين ويژگي را مدل خانههاي سازماني شركت نفت و بعدا سازمان آب و خوزستان بيشتر برجسته كردند. «نيوسايت» فقط محل زندگي بود و در آن مدرسه و بيمارستان هم بود. در سوي غربي شهر وقتي دانشگاه جنديشاپور يا شهيدچمران كنوني وسعت مييافت نيز اين اصل رعايت شد. شهركي بزرگ در جوار كارون كه فضاهاي تعريف شده و مخصوصي از محل زندگي استادان، محل تدريس، آزمايشگاه و زمينهاي مخصوص آزمايشهاي كشاورزي داشت. خانههاي سازماني كارمندان و كارگران سازمان آب و برق خوزستان در اهواز هم اين تفكيك محل زندگي از محل كار را مرزبندي ميكرد. بقيه شهر هم به همينشكل بود. محلههاي زندگي مشخص بود. بازار هم مشخص. طبيعي بود كه با وسعت يافتن شهر در دوره جنگ برخي دسترسيها از جمله دسترسي به مركز شهر براي آنها كه در محلههايي نظير «سپيدار» ساكن بودند سخت بود. اما واقعيت اين بود كه اينك در اهواز هيچ مرزي بين فضاهاي شهري وجود ندارد. «گلستان» كه از محلههاي جديد و دوره مدرن اهواز محسوب ميشود زماني به جز بيمارستان گلستان هيچ فضاي اداري ديگري نداشت. پهنهبنديها به گونهاي بود كه محلههاي مسكوني و مدرسه آرامشي را براي شهروندان رقم زده بودند. الان گلستان ملغمهاي است از همهچيز. دفاتر اداري و تجاري با مجتمعهاي مسكوني. همه آن خانههاي باغدار يا حياطدار به مجتمعهاي مسكوني ۵ طبقه تبديل شدهاند. تمام بلوار گلستان كه زماني فقط خانههاي مسكوني را شامل ميشد به اسارت فضاهاي تجاري درآمده است. نه فقط سوپرماركت و نانوايي يا فروشگاههايي كه اقلام زندگي روزمره را ميفروشند. پر از مركز خريدهايي كه معلوم است شهرداري بابت احداث آنها و اعطاي مجوز به آنها عوارض خوبي گرفته است. اما نه پاركينگ دارند و نه حريم و حرمت فضاهاي ديگر را رعايت كردهاند. براي همين بلوار گلستان يا بلوارهاي ديگر اهواز كه روزي براي ساكنان محدود آن ساخته شده بود حالا توان تحمل ترددهاي مرتبط با فضاهاي تجاري را ندارد. ترافيك زاييده شده در اين شهر تنها يكي از آثار شهرفروشي است. اين، بخشي و تنها بخشي از روندي است كه ميتوان آن را سوداي «تهرانشدن» شهرهاي ديگر ناميد. اهواز كه در اين سالها گرفتار حملات پيدرپي تودههاي گرد و غبار بوده از اين تصميمات شهري هم در امان نمانده است. در دهههاي پيشين خود خانهها تعريفي از جغرافيا و ويژگيهاي آب و هوايي شهر اهواز را داشتند. باغ و فضاي سبز بر سازهها غلبه داشت تا بتواند از گرما و آثارش بكاهد. مدل معماري به گونهاي بود كه نور مستقيم و شديد آفتاب را بشكند. الان همه آپارتمانها سعي در استفاده از نماي شيشهاي دارند. در اهواز نور، نعمت نيست. چيزي است كه بايد مدريتش كرد وگرنه باعث ميشود خانه بيش از حد گرم شود و بيشتر كولر روشن بماند. عاملي است كه ميتواند باعث فرسايش وسايل خانه از جمله فرشها شود و مسائلي از اين دست؛ چيزي كه در خانههاي «باغمعين» در معماري خانهها، نما و فضاهايش به خوبي ملموس است. يا حتي در خانههاي باقيمانده از امانيه قديم. اما معماري جديد اهواز هيچ تناسبي با اين عوامل جغرافيايي ندارد. در دهههاي اخير به ويژه دوره سوم شوراي شهر براي توسعه فضاي سبز گونهاي غيربومي در بلوارها و حتي خانهها كاشته شد كه به سرعت سبز ميشد و رشد ميكرد و بزرگ ميشد؛ درست برخلاف نخل يا اكاليپتوس يا گونههاي بومي خوزستان و اهواز. اما گونه شمشاد هندي برخلاف اين درختان به سرعت بزرگ و همين باعث ميشد سبزشدن شهر به چشم شهروندان بيايد و منتظر قد كشيدن طولانيمدت اكاليپتوس يا درختان بومي نشوند. اما همين گونه يكي از عواملي است كه وقتي باران ميبارد بر ايجاد حساسيتهاي تنفسي ميافزايد. در اكثر محلههاي نوظهور اهواز قدم بگذاريد هيچ مرزي بين زندگي و تجارت نميبينيد. همه آپارتمانهايي كه مجوز احداث گرفتهاند مغازه دارند. اينكه طبق چه قاعدهاي در همه محلهها در همه مناطق به آپارتمانهاي مسكوني مجوز تجاري هم دادهاند معلوم نيست. اما در همان محله هيچ اثري از فضاي سبز نيست. اصلا كار سختي نيست. فقط دستتان را به دست ما بدهيد تا باهم قدمي در محلههاي اهواز بزنيم اگر غير از اين ديديد! براي نمونه در همين پهنه غربي اهواز و در يكي از مناطق همجوار با كارون در گلستان شهركي تعاوني بنام «شهرك برق» شكل گرفت كه كاركنان سازمان آب و برق خوزستان به صورت تعاوني آنجا زمين خريدند و به صورت يكپارچه خانهسازي كردند. از همان ابتدا نقشه خيابانبندي و فضاي سبز آن مشخص بود. از سالهاي آغازين دهه هفتاد كه اين منطقه مسكوني شد تا الان هنوز پهنههاي فضاي سبز به صورت رهاشده باقي است. يعني شهرداري در تمام اين سالها به خود زحمت نداده با جدولبندي و فضاسازي آن را به فضاي سبز واقعي تبديل كند. درختهايي هم در آن كاشته شده ولي همهچيز رها و به اصطلاح ول است. اما در همين منطقه تا دلتان بخواهد خانهها تبديل به آپارتمان و مغازه شدهاند؛ گويي شهرداري بيش از هرچيز به آپارتمان شدن و مغازهدارشدن شهر انديشيده است.
شايد آوردن مثالي از آپارتمانهاي لوكس اهوازي در همان منطقه كيانپارس بيشتر ماجرا را ملموس كند؛ به راستي در اهوازي كه تابستانهاي 60درجهاي را تجربه ميكند و فقط 4-3 ماه خنك در زمستان و اندكي پاييز دارد «شومينه» چه جايگاهي دارد؟ معماري منظر بهطور كلي جايگاهي در شهرسازيهاي ما ندارد و اهواز هم از اين قاعده مستثني نبوده است. فقط تا چشم كار ميكند ساختمانها اسم دارند؛ گويي ساخت يك آپارتمان كه متشكل از چندين قوطي كبريت بزرگ يا كوچك است با اين نامگذاريها به اثري فاخر تبديل ميشود. اگر امروز «احمد محمود» در اهواز متولد ميشد كه ميخواست «مدارصفردرجه» بنويسد يا «همسايهها» يا «اسماعيل فصيح» ميخواست دوباره از اهواز براي محل وقوع رويدادهاي داستانش استفاده كند مشخص نيست چه مينوشت. قطعا ديگري هيچ كوسهاي در كارون وول نميخورد كه داستانش را با كوسهزدگي جواني كه در شط كارون شنا ميكرده، آغاز كند.
شعار سال ، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه اعتماد ، تاریخ انتشار 20 آبان 98 ، کد خبر : 136411 ، etemadnewspaper.ir