شعار سال: سال دقیق ولادت حضرت محمد (ص) مشخص نیست، ابن هشام و برخی دیگر، ولادت او را در عام الفیل نوشتهاند، اما مشخص نیست که عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است؛ از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشتهاند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، میتوان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد. در مورد ماه تولد ایشان اکثر محدثان و تاریخ نویسان معتقداند که که تولد پیامبر، در ماه «ربیع الاول» بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. میان محدثان شیعه معروف است که آن حضرت، در هفدهم ماه ربیع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود و در این سال حادثه اصحاب فیل اتفاق افتاد، و میان اهل تسنن نیز این مشهور است که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است؛ که این فاصله هفت روزه در در ایران به عنوان هفته وحدت نامگذاری شده است.
پیامبر اسلام (ص) در شهر مکه متولد شد و برخی منابع محل تولد را شعب ابیطالب در خانه محمد بن یوسف دانستهاند. بنابر رسمی که در مکه رایج بود، محمد (ص) را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد، که البته برخی معتقدند که این کار برای حفظ جان ایشان از ترور یهودیان بوده است.
دوران کودکی و نوجوانیقرآن کریم بر یتیم بودن پیامبر اسلام (ص) تصریح دارد و منابع تاریخی نیز در اینباره فراوان است. پدر پیامبر (ص)، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند؛ قبیلهای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند. عبدالله، چند ماه پس از ازدواج با آمنه، سفری تجاری به شام رفت و هنگام بازگشت، در یثرب درگذشت. برخی سیرهنویسان، درگذشت عبدالله را چند ماه پس از ولادت محمد (ص) نوشتهاند. بنابر رسمی که در مکه رایج بود، محمد (ص) را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد. وقتی محمد شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای دیدار با اقوام و خویشان، به یثرب برد و در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همانجا دفن شد. آمنه در وقت درگذشت، ۳۰ ساله بود. محمد (ص) از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نیز در ۸سالگی وی درگذشت و سرپرستی محمد (ص) بر عهده عمویش ابوطالب گذارده شد.
پیامبر اسلام (ص) همراه با ابوطالب سفری تجاری به شام رفت و با بحیرای نصرانی، که از عالمان مسیحی زمان خود بود، دیدار کرد که او وعده نبوّت حضرت را به عمویشان داد و ایشان را از خطر یهود در مورد نبی مکرم اسلام (ص) مطلع کرد. در مورد شغل پیامبر (ص) گفتهاند که او به شغل چوپانی که شغل اکثر انبیا بوده است، فعالیت داشته.
ایشان در دوران نوجوانی خود به دلیل امانت داری، به صفت امین مشهور شد و با پذیرفتن سرپرستی کاروان تجاری حضرت خدیجه (س) و نشان دادن لیاقتهای خود در امر تجارت، باعث شد که سود خوبی به این کاروان حاصل گردد. یکی دیگر از توانمندیها و نشانههای لیاقت ایشان، حل اختلاف به وجود آمده بین سران قریش بر سر نصب حجرالاسود، که نزدیک بود به جنگی خانگی منجر شود، بود.
ازدواج پیامبراکرم (ص)حضرت محمد (ص) در تجارت با شریفترین زن قریش، خدیجه کبری، دختر خویلد شرکت کرد و بعد از این مشارکت نظر خدیجه که خواستگارانی بسیار از اشراف داشت، به آن حضرت جلب شد و بعد از آنکه توسط یکی از بستگان تمایل خود را به اطلاع حضرت محمد (ص) رساند، آن حضرت در ۲۵ سالگی با خدیجه کبری ازدواج کرد.
درمورد چگونگی تمایل پیدا کردن حضرت خدیجه (س) به محمد مصطفی (س) اینگونه آمده است:
پیامبر (ص) همانند دیگران با سرمایه اندک خود به تجارت میپرداخت و در ضمن به امانت داری و پاک دامنی شهرت یافته بود. تخصص در امر تجارت و تعهد شخصیت والای محمد امین (ص)، خدیجه را وا داشت تا برای مدیریت گروه بازرگانی خود، از وی سود جوید که به همین خاطر از محمد امین دعوت به همکاری نمود. خدیجه که زنی تجارت پیشه و ثروتمند و شرافتمند بود، مردان را برای امور بازرگانی اجیر میکرد و حقی را به آنها میداد. همچنان که گفتیم امانتداری و تخصص محمد امین را شنیده بود به سراغ او فرستاد و از او تقاضا کرد که همراه غلام او ”میسره» برای تجارت از مکه رهسپار شام گردد، که پیامبر پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و به شام رفت. مدیر کاروان خدیجه در این زمان بیست و پنج ساله بود. میسره نیز در سفر کراماتی را از پیامبر دیده بود که در بازگشت همه وقایع را برای خدیجه بازگو کرد و خدیجه در ازدواج با رسول خدا رغبت نمود. در اینجا بود که علاقه مندی خود را به ازدواج با محمد امین اظهار نمود. پیامبر نیز با عموی خود نزد بزرگ خدیجه رفت و خدیجه را خواستگاری کرد.
تاریخ ازدواج، دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت از سفر شام بود. مهریه خدیجه، بیست شتر جوان و خطبه عقد را ابوطالب عموی پیامبر (ص) ایراد کرد. بعد از درگذشت خدیجه کبری، پیامبر با زنان دیگری که اکثراً بیوه بودند ازدواج کرد. پیامبر اکرم (ص) از حضرت خدیجه و نیز از سایر همسران خود صاحب فرزندانی شد، اما تنها یادگار پیامبر (ص) بعد از رحلتش حضرت فاطمه زهرا (س) بود.
فرزندان پیامبر اسلام (ص)مادر تمام فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم، ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا (ص)، به جز حضرت فاطمه (س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر (ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:
قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.
زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.
عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.
ابراهیم، در ۱۰ق در مدینه درگذشت.
حل اختلاف بر سر نصب حجرالسودخانه کعبه در دوره جاهلیت هم در نظر عرب محترم بود. سالی سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای خانه را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند و وقتی خواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیلهها اختلاف شد. رئیس هر قبیله میخواست این افتخار را نصیب خود کند. سرانجام کار بالا گرفت. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. سرانجام پذیرفتند، نخستین کسی را که از در بنیشیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد (ص) بود. بزرگان قریش گفتند او امین است، داوری وی را میپذیریم. سپس داستان را به او گفتند. محمد (ص) گفت: «جامهای بگسترانید». و، چون چنین کردند حجرالأسود را میان آن جامه گذاشت و گفت رئیس هر قبیله یک گوشه از جامه را بردارد، چون جامه را برداشتند و بالا بردند، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد و با این داوری، از خونریزی بزرگی جلوگیری کرد. این اتفاق، نشاندهنده موقعیت محمد (ص) در میان مردم مکه است.
بعثت پیامبر (ص) حضرت محمد (ص) قبل از رسالت نیز یکتا پرست بودند و معمولا غار حرا در مکه را برای عبادت و مناجات با خدا انتخاب مینمودند. گفتهاند نخستین نشانههای بعثت پیامبر (ص) به هنگام ۴۰ سالگی او، رؤیاهای صادقه بوده است، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت شهرت یافته، شبی در ماه رجب است که فرشته وحی در غار حرا بر پیامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستین آیات سوره علق را برخواند. بنابر روایات، پیامبر (ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست که او را هر چه زودتر بپوشانند. گویا برای مدتی در نزول وحی وقفهای ایجاد شد و همین امر پیامبر (ص) را غمناک ساخته بود، ولی اندکی بعد فرشته وحی باز آمد و آن حضرت را مامور هدایت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دینی و اخلاقی و پاک گردانیدن خانه خدا از بتان، و دلهای آدمیان از خدایان دروغین کرد.
محمد (ص) در این باره ماجرای نزول جبرئیل گفته است: «جبرئیل نزد من آمد و گفت: «بخوان»، گفتم: «خواندن نمیدانم». دگربار گفت: «بخوان». گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»، بخوان به نام پروردگارت که آفرید.
مراحل ابلاغ رسالتپیامبر اکرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:
۱- دعوت سری که اولین مرحله دعوت ایشان بود.
۲- دعوت خویشان و نزدیکان که با نزول آیه انذار صورت گرفت و به یوم الدار معروف است؛ و در آن روز رسول خدا (ص)، حضرت علی (ع) را به جانشینی خود انتخاب کرد.
۳- دعوت علنی.
نخستین مسلمانانپیامبر (ص) با دریافت آیههای آغازین سوره علق که نخستین آیههای نازل شده بر اوست، و پس از مبعوث شدن به پیامبری، به داخل مکه بازگشت و به خانه رفت. در خانه، سه تن حاضر بودند: خدیجه، همسرش، علی بن ابیطالب (ع)، پسرعمویش، و زید بن حارثه. پیامبر (ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، همسرش خدیجه، و از مردان، پسرعمویش علی بنابیطالب (ع) بود که تحت سرپرستی پیامبر بود. در منابع فرق گوناگون اسلامی، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است.
یاران پیامبر بعد از درگیری کوتاهی برای عبادت به خانه ارقم رفته و در آنجا پنهان شدند. درگیری اینگونه آغاز شد که روزی سعد بن ابی وقاص با چند نفر از اصحاب رسول خدا (ص) نماز میگذارد که چند نفر از مشرکین با آنها به ستیز برخواستند و جنگ در میان آنان در گرفت سعد مردی از مشرکان را با استخوان فک شتری زخمی کرد و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد. پس از این واقعه رسول خدا و یارانش در خانه ارقم پنهان شدند تا اینکه دستور علنی شدن دعوت ابلاغ شد.
هر چند دعوت آغازین پیامبر (ص) بسیار محدود بود، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر (ص) نماز میگزاردند.
دعوت علنیبعد از سه سال تبلیغ پنهانی و جمع شدن گروهی اندک گرد پیامبر اسلام (ص)، دستور آسمانی انذار عشیره نازل شد. پیامبر (ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بتها و به پرستیدن خدای یگانه میخواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیرمسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در شکاف کوهها و جاهای دور از رفت و آمد نماز میگزاردند.
چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور کرد تا همه مردم را به خدای یگانه بخواند:
«وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»، و خویشان نزدیکت را هشدار ده، و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کردهاند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو من از آنچه میکنید بیزارم.»
ابن اسحاق نوشته است که، چون این آیهها نازل شد، پیامبر (ص)، علی (ع) را فرمود: «یا علی! خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن». علی (ع) چنان کرد و در آن روز چهل تن یا نزدیک به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا (ص) خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت: «او شما را سحر کرد»، که با این سخن، مجلس به هم خورد. رسول خدا (ص) روزی دیگر آنان را خواند و گفت: «ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آوردهام». طبری مینویسد:، چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند، گفت: «کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟» همه خاموش شدند و علی (ع) گفت: «ای رسول خدا! آن من هستم». پیغمبر فرمود: «این وصی من و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید». این روایت را دیگر مورخان و نویسندگان سیره هم آوردهاند و از حدیثهای مشهور است.
مخالفت کافرانبه گزارش شفقنا، دشمنان پیامبر (ص) در واقع کسانی بودند که با ابلاغ رسالت محمدی منافع شان به خطر افتاد. چه اینکه بزرگان قریش نه اعتقادی به بتان داشتند و نه به آنها دل بسته بودند بلکه تنها آنها را وسیلههایی برای مصمل به اهداف خود میدانستند و حمله به بتان را موجب از بین رفتن ابهت بتها دانسته که در نتیجه امیال و آرزوها و منافعشان را در خطر میدیدند. بعد از دعوت علنی پیامبر، مشرکین مکه، بخصوص اشراف قریش به خاطر مخالفت این دین توحیدی با آیین شرک آمیز آنان و نکوهش خدایانشان به شدت به مقابله با پیامبر اکرم (ص) پرداختند. ترس از دست دادن سروری عرب و رقابت طوایف قریش با بنی هاشم نیز از دلائل دیگر این مخالفت بود که اشراف قریش را در مقابله خود با پیامبر، سر سختتر مینمود.
مبارزات اشراف قریش با پیامبر اسلام را میتوان در چهار بخش تقسیم بندی کرد: سازش و تطمیع، برخوردهای روانی، آزارهای جسمانی، برخوردهای علمی.
سران قریش برای آنکه پیشرفت دین تازه را متوقف سازند به هر حیلهای متوسل میشدند. بدگویی از پیغمبر و آزار رساندن به او، شکنجه و آسیب پیروان او، نسبت دادن شاعری و دیوانگی و ساحری به وی و…، ولی هیچ یک از این اقدامات سودی نبخشید.
در یکی از اقدامات کفار، نضر بن حارث وعقبه از طرف قریش به مدینه رفتند و از دانایان یهود راهنمایی خواستند آنها گفتند: «سه مسئله از وی بپرسید تا صدق و کذب وی معلوم گردد، از اصحاب کهف و ذوالقرنین و روح». آنها به مکه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا (ص) پرسیدند و پیامبر (ص) هر سه را جواب داد، اما در عین حال ایمان نیاوردند.
شکنجه و آزار قریش نسبت به پیامبر و مسلمانان شدت گرفت. پیروان پیامبر به زندان و حبس محکوم شدند. زدن و گرسنگی و شکنجههای دردناک یاران پیامبر را فرا گرفته بود. خانواده عمار بن یاسر عنسی مورد شکنجه قرار گرفت. سمیه مادر عمار به شدت شکنجه شد و در راه اسلام با نیزه ابوجهل به شهادت رسید.
برادر عمار یعنی عبدالله و پدرش یاسر در مکه زیر شکنجه قریش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. بلال بن رباح حبشی را امیه بن خلف در گرمای شدید در بطحای مکه به پشت خواباند و سنگی بزرگ بر سینه اش نهاد تا به محمد (ص) کافر شود، ولی او همچنان در زیر شکنجه احد احد میگفت.
هجرت مسلمانان به حبشهبا افزایش شمار مسلمانان، دشمنی و مخالفت قریش با محمد (ص) بیشتر شد. محمد (ص) در حمایت ابوطالب بود و قریشیان بر اساس پیمان قبیلهای نمیتوانستند به او آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او خصوصا کسانی که پشتیبانی نداشتند، از هیچ سختگیری و آزاری دریغ نکردند. پیامبر، ناچار به این مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند و به آنها گفت: «در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمیبیند، به آنجا بروید و بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند.» وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخهای مسلمانان، از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد و نمایندگان قریش به مکه بازگشتند.
هجرت به مدینهدر سال یازدهم بعثت یک گروه شش نفره از مردم یثرب به مکه آمدند و پس از شنیدن سخنان رسول خدا (ص) مسلمان شدند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برایشان عرضه کرد و آیاتی از قرآن تلاوت نمود. آنها پیش از آن خبر ظهور پیامبری را از یهودیان شنیده بودند، وی را همان دانسته و دعوتش را پذیرفتند و اظهار امیدواری کردند که با پذیرفتن دعوت رسول خدا (ص) با یکدیگر متحد شوند.
با انتشار خبر اسلام در یثرب، علاوه بر کسانی که در مکه، اسلام را پذیرفته بودند، چندی دیگر از مردم یثرب نیز اسلام را پذیرا شدند. در موسم حج سال دوازدهم بعثت، تعداد دوازده نفر از اهالی یثرب، در عقبه با رسول خدا دیدار کردند. آنها در این دیدار با رسول خدا (ص) بیعت کردند.
در موسم حج سال سیزدهم بعثت، تعداد هفتاد مرد و دو زن در عقبه با پیامبر (ص) بعیت کردند. در این جا بود که انصار از رسول خدا (ص) خواستند تا به همراه آنها به یثرب بیاید. در این دیدار حضرت محمد (ص) به انصار گفت: «به این امر با شما بیعت میکنم که همان گونه که از زنان و فرزندان خود حفاظت میکنید، از من نیز حفاظت کنید».
پس از آن رسول خدا (ص) به مسلمانانى که در مکه تحت شکنجه و آزار بودند دستور مهاجرت به مدینه و پیوستن به مسلمانان آن سرزمین را داد. به دنبال این دستور مسلمانان مکه دسته دسته بهسوى مدینه مهاجرت کردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مکه ماند.
پس از آنکه مشرکان مکه، برای قتل رسول خدا (ص) نقشه کشیدند، جبرئیل خبر این توطئه را به ایشان داد. رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) گفت تا به جای او بخوابد. پس از آن رسول خدا (ص) با عنایت خداوند از خانه خارج شده و به جنوب شهر مکه یعنی مسیری کاملاً برعکس مسیر یثرب رفت. هنگامی که صبح شد، و مشرکان برای اجرای نقشه خود آماده شدند، حضرت علی (ع) از جای خود برخاست و مشرکان فهمیدند که رسول خدا (ص) از دسترس آنان خارج شده است، به تکاپو افتاده و به دنبال ایشان گشتند، و توسط یک راهنما تا پای کوه ثور که رسول خدا (ص) به همراه ابوبکر در آنجا پنهان شده بودند، آمدند، و مشاهده تارهای عنکبوبت بر در غار به داخل غار نرفتند.
سپس رسول خدا (ص) فاصله مکه تا مدینه را از راهی غیر معمول طی کردند و پس از پانزده روز وارد دهکده قبا در فاصله شش کیلومتری مدینه شدند. رسول خدا (ص) در قبا منتظر رسیدن یار و پسر عم خود حضرت علی (ع) شدند که بعد از هجرت رسول خدا (ص) به همراه کاروانی که شامل زنان و دختران پیامبر (ص) و بنیهاشم میشد، از جمله حضرت زهرا (س) و فاطمه بنت اسد و سایر کسانی که هنوز موفق به هجرت نشده بودند، به سمت مدینه در حرکت بود. امام علی (ع) در مکه وظیفه پس دادن امانتهایی که مردم مکه نزد پیامبر (ص) داشتند، را داشت و پس از انجام این کار راهی مدینه شد. پیامبر (ص) در این مدت که در قبا بودند، اقدام به ساختن مسجد قبا کردند و پس از رسیدن کاروان حضرت علی (عع)، به همراه ایشان راهی مدینه شدند.
فتح مکهپیامبر (ص) مکه را با جنگ فتح نکرد بلکه مکه با رحمت فتح شد و پیامبر پس از فتح مکه اعلام عفو عمومی کرد و سرسختترین دشمنان خود را بخشید.
پیامبر (ص) در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰،۰۰۰ نفر روانه مکه شد؛ و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچکس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به مرّالظهران رسید، عباس، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر (ص) آورد، که ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد عباس او را در جای مناسبی نگاه دارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند.
پیامبر گفت: «هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است و هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است، و هرکس به مسجد الحرام برود در امان است». لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روایت میکند که سعد بن عباده رئیس تیره خزرج، چون به مکه درآمد گفت: «امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است». سعد به گمان خود میخواست از قریش یا از تیره عدنانی انتقام بگیرد، و داد یثرب و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب کینهتوزی قبیله نگذارند، پیامبر (ص)، علی (ع) را فرستاد و بدو گفت: «پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است». بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر (ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار کعبه را طواف کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت: «لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده»
ابن هشام در سیره خود روایت کرده است که پس از فتح مکه و آرام شدن اوضاع آن پیامبر (ص) مشغول طواف شد و کسی از اصحاب و یاران کنار او نبود. یکی از دشمنان سرسخت پیامبر مردی به نام فضاله بن عمیر لیثی بود که خود راوی این داستان است. او میگوید که دیدم پیامبر (ص) در حال طواف است و کسی نزدیک او نیست، تصمیم گرفتم پیامبر را ترور کنم. آرام آرام به او نزدیک شدم. پیامبر (ص) در حال طواف به من رو کرد و گفت: تو فضاله ای؟ گفتم: بلهای رسول خدا! گفت: در پی چه کاری هستی، به چه میاندیشی؟ گفتم: ذکر خدا میگویم. پیامبر (ص) خندید؛ خندهای که مرا آرام کرد و پس از آن گفت: بیا جلو، جلو رفتم، پیامبر به آرامی دستش را روی سینه من گذاشت، من تا لحظات قبل پر بودم از کینه پیامبر، اما وقتی دستش را آن چنان با محبت روی سینه من گذاشت، من پر شدم از محبت پیامبر (ص). به من گفت، از خدا آمرزش بخواه و من هم بلافاصله گفتم استغفرالله؛ أَشْهَدُ أَنّ لَّا إِلَٰهَ إِلَّإ الله و أَشْهَدُ ان محمد رسول الله و مسلمان شدم. یعنی پیامبر با رحمت، محبت و مهر ورزیدن یک تروریست را تغییر داده است، به گونهای که فضاله پس از آن یکی از مسلمانان محکم و استوار شد.
آخرین حج پیامبر (ص) و ماجرای غدیرخمشیخ کلینى روایت کرده که: حضرت رسول (ص) بعد از هجرت، ده سال در مدینه ماند و حج به جا نیاورد تا آن که در سال دهم خداوند عالمیان این آیه را فرستاد: «و اذّن فى النّاس بالحجّ یأتوک رجالا و على کلّ ضامر یأتین من کلّ فجّ عمیق، لیشهدوا منافع لهم»؛ و در میان مردم براى اداى حج بانگ برآور تا پیاده و سوار بر هر شتر لاغرى که از هر راه دورى مى آیند به سوى تو روى آورند.
وقتی حضرت رسول (ص) از اعمال حجه الوداع فارغ شد متوجه مدینه شد و حضرت امیرالمؤمنین (ع) و سایر مسلمانان در خدمت آن حضرت بودند و، چون به غدیر خم رسیدند. حق تعالى این آیه را فرستاد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»، اى پیغمبر بزرگوار! برسان به مردم آن چه فرستاده شده است بسوى تو از جانب پروردگار تو. در باب نص بر امامت على بن ابى طالب و خلیفه نمودن او در میان امت خود؛ پس فرمود: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؛ پس اگر نکنى رسالت خدا را نرساندهای و خدا تو را نگاه مى دارد از شر مردم.
رسول اکرم (ص) در آنجا خطبه معروف غدیرخم را قرائت فرمودند و حضرت علی (ع) را به جانشینی خود معرفی کردند. سپس همه بر گرد رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) جمع شدند و با آن حضرت مصافحه کردند و بیعت نمودند.
ویژگیهای اخلاقی پیامبر (ص) در ابعاد گوناگونبه گزارش شفقنا، اگرچه پیامبر (ص) در مسیر رسالت خود و ابلاغ دین اسلام به جامعه جاهلی آن زمان رنجهای بسیاری کشیدند و جنگهای بسیاری بر ایشان تحمیل شد، اما ایشان در عمل و گفتار الگویی بی نظیر بودند؛ محوریت اصلی پیامبر در زندگی شخصی، در جنگها و برخورد با دشمنان، مخالفان و اطرافیان جزء اخلاق و گذشت نبود.
پیامبر (ص) با جامعهای فرو رفته در ظلمات، تندی، تیزی، فقدان حلم، خشونت ورزی روبرو شد. امام علی (ع) در خطبه ۲۶ نهج البلاغه در تبیین و توصیف زندگی و اوضاع جاهلی میفرماید: «أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ؛ای گروه عرب، شما اینطور زندگی میکردید؛ عَلَی شَرِّ دِینٍ؛ بدترین آیین را داشتید، وَ فِی شَرِّ دَارٍ؛ در بدترین خانه و منزلگاه زندگی میکردید، مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَهٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ؛ در منزلگاههای سخت اقامت داشتید، زندگی انسانی نداشتید، همدم مارهای گزنده بودید، تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ؛ آب گندیده میآشامیدید؛ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَهٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَهٌ؛ غذای ناگوار میخوردید، یکدیگر را میکشتید، ارتباطات و پیوندهای انسانی را قطع میکردید، بتان در میان شما برپا و گناهان و آلودگیها به وجود شما پیوسته بود.
پیامبر (ص) در چنین فضایی آمد و با مردمانی که خیلی سرسخت بودند و در کنار بعضی از عادات خوب، عادات بسیار بدی داشتند و عادات بد آنها آنقدر پر رنگ بود که عادات خوب را میپوشاند و انواع فسادها و تباهیها در میانشان رایج بود، روبرو شد؛ در این کویر ظلمت شرک و ستم، گل سرخ پر رحمت رویید و همه جا را به رنگ خودش درآورد.
رحمت و محبت شاه کلید موفقیت پیامبر در جامعه جاهلی آن زمان بود. یکی از علمای بزرگ اهل سنت عالمی است به نام قاضی عیاض، این فرد کتابی در مورد پیامبر نوشته به نام «الشفاء بتعریف حقوق المصطفی»، در آنجا خبری را از قول علی (ع) نقل میکند و میگوید که روزی علی (ع) نزد پیامبر (ص) رفت و از سنت آن حضرت پرسش کرد. میتوان گفت سوال کرد که شما چگونه این جامعه را تغییر دادی؟ راه و رسم و سنت شما در تغییر دادن مردم چه بود؟ پیامبر (ص) در پاسخ به علی (ع) فرمود: «محبت بنیاد و اساس روش و سنت من است» یعنی من با محبت این کار را کردم، راه و رسم و سنت من تنها محبت بود. به عبارت دیگر شاه کلید راه و رسم پیامبر رحمت و محبت بود که موجب تغییر نظام جاهلی شد. در مثنوی مولوی بیانی است که گویای همین نکته است؛ «او به تیغ حلم چندین حلق را/ وا خرید از تیغ و چندین خلق را/ تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر/ بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر» در حقیقت پیامبر (ص) شخصیتی داشت پر رحمت، سراسر محبت، پرحلم، بسیار بزرگوار و بخشنده که از صد لشکر نفوذ و قدرتش بیشتر بود.
اینکه قرآن کریم درباره پیامبر (ص) میگوید: «وَما اَرْسَلْناکَ اِلّا رَحْمَهً لِلعالَمینَ است» به واقع اینطور بود؛ پیامبر (ص) جلوه تمام عیار رحمت خدا در روی زمین برای انسانها بود و توانست جامعه جاهلی و حتی سرسختترین دشمنان خود را تغییر دهد.
مهمترین و برجستهترین ویژگی شخصیتی پیامبر رحمت، مهربانی، محبت ورزی، گذشت، بزرگواری و بلندنظری آن حضرت است که اگر این ویژگیها نبود اصلا امکان نداشت تغییری در آن جامعه پیدا شود. خداوند به روشنی و محکمی خطاب به پیامبر (ص) فرموده است: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ به سبب رحمتی از جانب خدا تو با مردم ملایم و نرم خو شدی؛ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانفضوا من حولک؛ اگر تندخو، سخت دل و خشن بودی قطعا از گرد تو پراکنده میشدند.»
یکی از اصول سیره فردی پیامبر (ص)، اصل «مرزبانی، حریم داری و پروا پیشگی» است. پیامبر (ص) در زندگی خود یک انسان مرزبان بود. با اینکه بنیانگذار دین بود، اما هیچ مرز الهی را زیر پا نگذاشت و بیش از همه پایبند بود. پیامبر (ص) میفرمایند: «من از همه شما حدود، مرزها، حریمها و پرواها را بیشتر پاس میدارم» وقتی انسانی به مردم میگوید که مرزبان باشید و حریم نگه دارید، اگر خودش بیش از همه این را رعایت کرد، شما شیفته او میشوید و این تغییرتان میدهد، ولی وقتی سخنان زیبا گفته میشود، حق گفته میشود، ولی خود آنهایی که میگویند، رعایت نمیکنند بلکه بیش از همه زیر پا میگذارند، معلوم است دین گریزی پیدا میشود و کسی علاقهمند به این دین نمیشود. آنچه در رفتار و زندگی شخصی پیامبر (ص) بیش از همه میدرخشد، رعایت حریم و مرزبانی است. پیامبر (ص) هرگز به هیچ کس بد نگفت و دشنام نداد، به شدت مراقب بود که مبادا انسانی را بیازارد. گاهی بعضیها پیامبر (ص) را آزردند و خشمگین ساختند، ولی پیامبر باز دل آنها را به دست میآورد.
پیامبر هرگز از اطرافیان خود عیب جویی نمیکردپیامبر هرگز از اطرافیان خود عیب جویی نمیکرد و لغزشهای آنان را به رویشان نمیآورد. خدمتکار پیامبر، انس بن مالک، نقل کرده است که پیامبر (ص) در تمام دوران مدتی که من در خدمتش بودم هرگز عیبی درباره غذا، رفتار و بدرفتاری نگرفت.
چیزی که پیامبر (ص) را میآزرد؛ دروغ بود. وقتی کسی از نزدیکان پیامبر دروغی میگفت، پیامبر (ص) رفتاری نشان میداد که او توبه کند و وقتی پیامبر احساس میکرد که توبه کرده، مهر و محبت بیشتری را بهره او میکرد.
پایبندی به کیفیت استخدام وسیلهپیامبر (ص) هیچ وقت برای پیشبرد کارهای خود در هیچ حوزهای وسیله نادرست و ناپاک به کار نگرفت. در سختترین شرایط، هیچ وقت به وسیله نادرست متوسل نشد. انسانها از نظر شخصیتی وقتی در فشار و تنگنا قرار میگیرند، استفاده کردن از وسیله نادرست را برای خود مجاز میدانند، اما پیامبر (ص) هرگز این کار را نکرد؛ از خبرها و تاریخ زندگی پیامبر، رعایت این اصل به وضوح مشخص است.
ساده زیستی و بی تکلفیپیامبر به تمام معنا ساده زیست. هرگز از ساده زیستی دور نشد، به اشرافیت میل نکرد، بیزار بود از اینکه شبیه سلاطین باشد. این ساده زیستی در همه امور پیامبر از جمله پوشش، خوراک، رفت و آمد، نشست و برخاست و تعاملش با دیگران وجود داشت. ساده زیستی پیامبر به شکلی بود که گاهی در خیابان بدون دستار و با سادهترین پوشاک میآمد؛ در شهر الاغ سوار میشد؛ وقتی هم حرکت میکرد، گاهی اگر کسی پیاده بود او را هم سوار میکرد. غذا بسیار ساده میخورد و بنده وار مینشست نه مثل سلاطین. وقتی که از مسجد بیرون میآمد گاهی اصحاب میخواستند دنبال او راه بیافتند، اما پیامبر (ص) اجازه نمیداد و هیچ کس حق نداشت پشت ایشان راه بیفتد؛ اجازه نمیداد کسی به او تعظیم کند و پیش پای او بلند شود.
اعتدال و میانه رویپیامبر (ص) هرگز افراط و تفریط نکرد و معتدل بود و تلاش میکرد که مسلمانان معتدل شوند لذا سیره نویسان و کسانی که وصف کننده پیامبر بودند و نیز ائمه گفته اند که پیامبر (ص) معتدل الامر بود. خداوند در قرآن مسلمانان را انسانهایی نمونه میخواهد تا الگوی دیگران باشد و میفرماید: «وَکَذٰلِکَ جَعَلناکُم أُمَّهً وَسَطًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ؛ شما را این گونه امت وسط قرار دادیم تا برای مردم الگو باشید» به عبارت دیگر مسلمان کسی است که دیگران از او الگوی سبک زندگی معتدل میگیرند؛ هر غیرمسلمانی که به مسلمانی مینگرد، باید چنان این مسلمان را لطیف، رحمانی، زیبا، معتدل، خیرخواه و دوست داشتنی ببیند که برای او الگو شود. مسلمانی این نیست که کسی او را ببیند و از دین گریزان شود لذا خداوند میگوید که شما باید گواه و الگو برای همه مردم باشید و پیامبر الگو، گواه و شاهد شماست. وَیَکونَ الرَّسولُ عَلَیکُم شَهیدًا؛ به پیامبر (ص) نگاه کنید، خودتان را معتدل کنید، بعد اگر شما انسانها و جامعه معتدل بودید، آن وقت دیگران هم به شما تأسی میکنند و اسلام اینگونه پیش میرود. منطق قرآن و سیره پیامبر این نیست که اسلام با زور، قدرت مداری، جنگ و شمشیر پیش رود، منطق قرآن این است که شما انسانها و جامعه نمونه ارائه کنید، اگر این کار را کردید، دیگران هم به شما تأسی خواهند کرد.
استقلالپیامبر یک انسان روی پای خود ایستاده بود، به کسی تکیه نمیکرد، وابسته نبود، تحت تاثیر این و آن قرار نمیگرفت، دیگران او را اداره نمیکردند و برای او تصمیم نمیگرفتند و بار زندگی او بر دوش دیگران نبود.
آزادگی و حریتپیامبر یک انسان آزاده به تمام معنا بود. یعنی انسان از غیر خدا آزاد شود و فقط بنده خدا باشد و تنها در برابر او سر خم کند؛ پیامبر اینگونه بود و برای همین آمد که انسانها را آزاد کند تا اسیر نفسانیات، خودخواهیها و ظلم و ستم دیگران نباشند. انسانی که آزاده میشود، از غل و زنجیرها آزاد میشود، و این در رفتار و روابط او نمود پیدا میکند. به عنوان مثال در روایات ما آمده است که انسان آزاده کینه هیچ کسی را در سینه ندارد و پیامبر (ص) کینه هیچ کس حتی ابوسفیان را نداشت تا جایی که نه فقط در فتح مکه خانه ابوسفیان را خانه امن اعلام کرد که پس از فتح مکه و آرام شدن اوضاع آن او را به عنوان فرمانده به مأموریت فرستاد.
آنقدر دل پیامبر بی کینه بود که قاتل حمزه سید الشهدا را بخشید. آنقدر این دل بی کینه بود که وقتی بعد از غزوه احد از پیامبر خواستند که مشرکان را نفرین کند و از خدا بخواهد بر آنان عذاب نازل کند. پیامبر برای آنها طلب مغفرت کرد و گفت خدایا اینها را ببخش، اینها نمیفهمند، نادان و جاهل اند. انسان وقتی آزاده میشود، با حیا میشود، حریم نگاه میدارد و به هیچ حریمی تعدی نمیکند، بی حیایی از اسارت و بندگی نفس است. کسانی که با پیامبر در تعامل بودند، گفته اند که ایشان چنان با حیا بود که اگر کسی چیزی از پیامبر میخواست و خلاف شرع و دین نبود، نه نمیگفت. گاهی اتفاقهایی پیش آمد که آنها نسبت به پیامبر بی حرمتی میکردند، اما پیامبر (ص) در مقابل، حریم آنها را ندرید. روزی اتفاقی پیش آمد و پیامبر رازی را با بعضی از همسرانش در میان گذاشت که این بین من و شما بماند، زنان این راز را فاش و پخش کردند، پیامبر از آنها گله نکرد، با آنها برخورد نکرد بلکه درباره آنها آیه نازل شد.
پیامبر به دلیل این آزادگی، گشاده رو هم بود. با هیچ کس روبرو نمیشد مگر اینکه لبخندی به او میزد و خوشرو بود؛ بنابراین یک انسان آزاده از انواع تنگیها آزاد میشود؛ و این چیزی است که در میان بخشی از کسانی که خودشان را منتسب به اسلام میدانند، دیده نمیشود. بخشی از مسلمانان پر از تنگ نظری، تنگ دلی، تنگ رویی و سخت گیری اند.
نظم و انضباطپیامبر یک انسان به شدت منضبط بود. ساعات زندگی او معین بود، اوقات پیامبر تقسیم شده بود و همه میدانستند و میتوانستند خودشان را با آن تنظیم کنند، گویا پیامبر ساعت بود، یک ساعت عینی که هر کس به پیامبر توجه میکرد، میتوانست از روی کاری که ایشان انجام میداد، بداند که الان چه وقتی است. یک وقت از اوقات پیامبر (ص) اختصاص به خانواده اش داشت؛ یک وقت اختصاص به جامعه و مدیریت داشت و یک وقت هم اختصاص به خودش داشت. آن وقتی که به خودش اختصاص داشت، دو قسمت میشد، یک وقت شخص خودش، یک وقت، شخص خودش در تعامل با دیگران. آنقدر پیامبر (ص) منظم بود که همه چیز ایشان اسم و جای معین داشت. آنقدر پیامبر منظم بود که در مسجد کوچک مدینه یک نظام منضبط درست کرده بود؛ مسجد مدینه ستونهایی از نخل داشت که روی آنها سقفی از برگهای نخل، زده شده بود، هرکدام از این ستونها اسمی داشت، پیامبر (ص) کنار هر ستون که مینشست مسلمانان میفهمیدند زمان چه کاری است. مثلا در کنار یک ستون که مینشست میدانستند که این ستون، ستون جلسات است. مسوولان مدیران و کسانی که میآمدند با پیامبر مشورت کنند، به آنجا میرفتند. ستون دیگر ستون درد و دل بود، کسی گناهی کرده و طلب مغفرت میخواست یا مساله شخصی داشت، به پیامبر (ص) مراجعه میکرد.
اصول همسرداری پیامبر (ص)اصل رعایت عدالت:یکی از ویژگیهای پیامبر اکرم (ص) رعایت مساوات بین همسران است. وی مهریه هر یک از زنانش را چهارصد درهم قرار داد و فرقی بین هیچ یک از همسرانش نگذاشت. این تساوی اثر مثبت بر ذهنیت زنان میگذاشت تا خود را از نظر شخصیت و سایر امور همانند یکدیگر ببینند. هم چنین، علاوه بر جهیزیه، از نظر نفقه و هزینه زندگی نیز پیامبر رعایت برابری و تساوی را میکرد. پیامبر اکرم در سایر امور رعایت تساوی و برابری را میکرد. از دیگر ویژگیهای پیامبر که محبت همسرانش را به همراه داشت رعایت حقوق و ابراز علاقه به تمامی آنان مناسب با شأن هر یک بود به طوری که هیچ کدام احساس نمیکردند که دیگری نزد پیامبر محبوبتر است (عابدینی،۱۳۸۱:۱۷۱). ایشان اصل آزادی را محترم میشمرند و به زنان و به خصوص مادران شخصیت فوق العاده داده و تا آنجا که کلید بهشت رادر دست مادران میداند و برای زنان حقوق مساوی با مردان قائل است و سلب حقوق زنان را گناه غیرقابل بخشش معرفی نموده است. به رعایت رفتار صحیح از روی عدالت نیز پیامبر اهمیت زیادی دارد و پیامبر این اصل را به پیروان خود یاد میآورد تا نسبت به آن غفلت نورزند و با رفتار تبعیض آمیز تلخکامی در جام جان فرزندان نریزند و زمینه رفتارهای نامناسب را در آنان برنیانگیزانند. آن حضرت هم چنین میفرماید: باید میان همسران و فرزندان در بخشش و هدیه به عدالت رفتار کنید (دلشاد تهرانی، ۱۳۸۸: ۱۴۶-۱۴۵).
نمونههای این عدالت ورزی را میتوان در عدالت در مهریه، عدالت در پرداخت نفقه، عدالت در همنشینی، عدالت در اعطای هدایا به همسران و عدالت در به کار بردن کلمات محبت آمیز و کمک به همسران مشاهده نمود. در اینجا به عنوان مثال تنها به آخرین مورد ذکر شده یعنی کمک به همسران در خانه اشاره میکنیم:
کمک به همسران در خانه:پیامبر (ص) در خانه به همسران کمک میکرد، اتاق زینب را مرتب میکرد. لباسهایش را خود وارسی کرد؛ کفشش را اصلاح میکرد، با دست خود گوشت خرد میکرد (راوندی، ۱۳۸۴: ۱۱۴). از مسائلی که در زندگی مشترک پیامبر با زنان مطرح است و در تحکیم روابط و خوشبختی خانواده تأثیر بسزایی دارد، یاری دادن به همسر و انجام کارهای مربوط به زندگی و تأمین نیازها و انجام کارهای خانه است این مسئله نزد پیامبر سبب شده بود تا صفا و صمیمیت در محیط خانواده حاکم کرد. پیامبر کارهای درون خانه را داشت (پورعسکری، ۱۳۸۳: ۷۳). تقسیم کار و مسئولیتها از مهمترین پدیدههای طبیعی به حساب میآید. تقسیم کار بین مرد و زن براساس به کارگیری و سلطه یکی بر دیگری نیست، بلکه براساس واگذاری نوع کار و مسئولیت است. پیامبر نیز چنین خواسته که زن و مرد در مسئولیت مساوی باشند بی آنکه ستم و اجحافی در کار باشد. از نظر پیامبر خدمتگذاری در داخل خانه به زن واگذار شده است و خدمت گذاری در خارج خانه بر دوش مرد نهاده شده است. بدین جهت که زن با طبیعت زن بودن و لطافت روحش در اداره خانه که به دوستی و مهربانی و محبت مبتنی و استوار میشود، سزاوارتر است. پیامبر با همه عظمت و موقعیت در منزل کار میکرد و به نگهداری کودکان میپرداخت. در اخلاق پیامبر اکرم همین بس که با آن جلالت و موقعیتی که به سلاطین نامه دعوت مینوشت؛ در خانه، تا حد امکان کارش را شخصاً انجام میداد. پیامبر خدا در خانه خویش خدمتکار اهل خود بود، و بر سفره غذای حقیرانه مینشست، بز خود را میدوشید و لباس خود را وصله مینمود و بر شتر خود عقال- ریسمانی که به وسیله آن زانوی شتر را میبندند- میزد و به ناقه خود علف میداد، با خدمتکار منزل آرد را آسیاب میکرد و خمیر میساخت (صدر، ۱۳۸۹: ۶۲)
اصل تکریم نسبت به خانواده:جایگاه و اهمیت تکریم در خانواده آن قدر مهم و اساسی است که پیامبر مردانی را که همسران خود را تکریم نمینمایند، انسانهای به دور از شأن انسانی و در بند فرومایگی برشمرده است. در راه و رسم نبوی تکریم همسر به تمام معنا جلوه داشته و فرمودند هر کس همسری اختیار کند باید او را اکرام و احترام کند. بنای رفتار و اخلاقش پیامبر تکریم بود و فرمودند که مرد و زن، همسر خویش را تکریم کنند، در رفتار، گفتار، سلوک و در همه حال، رفتار توأم با احترام، از وجوه مهم تکریم است وی با این رفتار خانواده را تکریم مینمود و هرگز در برابر بداخلاقی همسران از تکریم آن دور نشد و به سخنان آنها توجه داشت و سخنانشان را قطع نمیکرد و چنان رفتار میکرد که احساس میکردند به ایشان بسیار اهمیت میدهد. رفتار وی به تمام معنا بر مدار تکریم همسر بود رفتار پرلطافت وی نسبت به همسران زمانی به خوبی دیده میشود که توجه شود این رفتار در کدام جامعه و با چه فرهنگی ظهور کرده است. وی به حالات و روحیات لطیف زنان توجه داشت و در هر حال تکریم آنان را پاس میداشت و همسران خود را با بهترین الفاظ مخاطب قرار داد و با تعابیر نیکو آنان را تکریم مینمود (دلشاد تهرانی، ۱۳۸۵:۲۵۲-۱۱۹). سخنان پیامبر در تکریم همسران روش مناسبی برای یافتن دیدگاه پیامبر در این ازدواجهاست.
اصل تأمین نیازها:اعضای یک خانواده نیازهای گوناگونی دارند که تأمین درست، معتدل و به موقع آن نیازها در تحقق روابط سالم و پرنشاط و رشد دهنده نقش اساسی دارد. زن و مرد نیازهای عاطفی، روحی، مادی، امنیتی و جنسی دارند رسول گرامی اسلام بنا بر سیره تبلیغی خود، برای رسیدگی به کارهای مردم و برآوردن نیازهای آنان بسیار میکوشید و براساس مواسات اسلامی، در خوشی و ناخوشی، با ایشان همراه و همدرد بود و از هیچ کمکی به مؤمنان دریغ نمیکرد (طیبی، ۱۳۸۹:۷). در نگاه پیامبر اکرم بهترین اشخاص در زندگی کسانی هستند که نیازهای اعضای خانواده را دریابند و به درستی تأمین نمایند.
اصل تفاهم و توافق:قرار گرفتن زن و مرد در یک منظومه بنام خانواده جز با تفاهم و توافق میسر نیست. در آموزههای نبوی موارد بسیاری مطرح است که پاسداشت آنها از لوازم تفاهم و توافق زندگی است؛ که به برخی از آنها اشاره میشود: ۱- نفی خودمداری ۲- فروتنی زوجین نسبت به یکدیگر ۳- گوش سپاری بدین معنا که زن و مرد به سخن و نظر یکدیگر اهمیت دهند ۴- نفی لجاجت ۵- نفی عیب جویی و سرزنش (دلشاد تهرانی، ۱۳۸۸، صفحات ۲۲۳و۲۰۸و۴۵).
شوخیهای پیامبر و یارانهمه انسانها شادی را دوست دارند و به کارهایی که باعث شادی و نشاط میگردد، علاقه دارند؛ چرا که شادی کردن، امری غریزی و فطری است. در اسلام نیز به شادی و نشاط پیروانش اهمیت زیادی داده شده است. چنان که پیامبر (ص) و معصومان (ع) همیشه لبخند بر چهره داشتند و با گشاده رویی با مردم برخورد میکردند و روایت شده است که رسول خدا (ص) هنگام سخن گفتن، تبسّم میکردند.۱ پیامبر اکرم (ص) درباره شوخی میفرمایند: «خداوند، انسان شوخ طبعی را که در شوخی خود راستگو باشد، مؤاخذه نمیکند».۲
امام علی (ع) نیز میفرمایند: «خوش رویی، احسانی است بی هزینه».۳
مرا به هشت گردو فروختندروزی پیامبر، به همراه بلال، از کوچهای میگذشتند. بچهها مشغول بازی بودند. بچهها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند: همان طور که حسن و حسین را بر شانه تان سوار میکنید، ما را هم بر شانه خود سوار کنید.
بچهها هر یک گوشهای از دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار میکردند. پیامبر با دیدن این همه شور و شوق، به بلال فرمودند: «ای بلال! به منزل برو و هر چه پیدا کردی، بیاور تا خود را از این بچهها بخرم».
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت. پیامبر، هشت گردو را بین بچهها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچهها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند. در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند. او را به مقداری پول بی ارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند».۴
شوخی با پیامبر: دارم کفش هایتان را میخورمچشمان ابا هریره، در پی پیامبر بود. در کمین فرصتی نشسته بود تا کفشهای پیامبر را بردارد. پیامبر، کفش هایش را درآورد و وارد منزل شد. ابا هریره، آرام و خون سرد، یواشکی کفشهای پیامبر را برداشت و به طرف بازار به راه افتاد، بدون این که کسی متوجّه شود. اباهریره، در راه، خرما فروش را دید و گفت: «این کفشها را در ازای خرما میخری؟». خرما فروش، مقداری خرما از سبد برداشت و به ابا هریره داد و کفشهای پیامبر را از او خرید. ابا هریره نیز خرماها را گرفت و به طرف خانه رسول خدا به راه افتاد. ابا هریره آرام و خون سرد، خرما به دست، خدمت رسول خدا رسید و گوشهای نشست. ابا هریره تا نشست، مشغول خوردن شد.
پیامبر که در جمع یاران نشسته بود، تا چشمشان به ابا هریره افتاد فرمودند: «ابا هریره! چه میخوری؟». ابا هریره با لبخند جواب داد: «ای رسول خدا! دارم کفشهای شما را میخورم».۵
هر که خرما را با هسته خورده …روزی پیامبر و حضرت علی (ع) کنار هم خرما میخوردند. پیامبر (ص) هر خرمایی را که میخورد، به آرامی، هسته اش را نزد هستههای علی (ع) میگذاشتند. هنگامی که از خوردن خرما دست کشیدند، همه هستهها جلوی حضرت علی (ع) بود. پیامبر در این موقع، رو به حضرت علی (ع) کردند و فرمودند: «ای علی! بسیار میخوری». حضرت علی (ع) در جواب پیامبر فرمودند: «آن که خرما را با هسته خورده است، پرخورتر است».۶
میدانستم عسل دوست داریدنُعَیمان، یکی از یاران با وفای پیامبر بود. او مردی شوخ طبع و بسیار خنده رو بود. روزی نعیمان از بازار میگذشت که چشمش به بادیه نشینی افتاد که عسل میفروخت. نعیمان، آن مرد را با عسلش به خانه پیامبر برد و عسل را از آن مرد گرفت و به یکی از خادمان پیامبر داد تا آن را به پیامبر برسانند و به مرد نیز گفت که منتظر باشد تا پولش را بگیرد.
پیامبر (ص) چنان اندیشید که نعیمان، عسل را به عنوان هدیه آورده است. بعد از مدتی که گذشت، بادیه نشین، درِ خانه پیامبر را زد و گفت: «اگر پول آن را ندارید، عسل مرا بدهید». همین که پیامبر، متوجّه شدند که ظرف عسل هدیه نبوده است، فوراً پول آن را به مرد دادند. بعد که نعیمان، خدمت پیامبر رسید، پیامبر به او فرمودند: «چه چیز باعث انجام دادن این کار شد؟».
نعیمان در جواب گفت: «میدانستم که عسل دوست دارید، به همین خاطر، آن مرد را با عسلش به خانه شما راهنمایی کردم». سپس حضرت به او خندیدند و چیزی به او نگفتند و بعدها گهگاه نُعَیمان را که میدیدند، به شوخی میگفتند: «آن بادیه نشینْ کجاست تا پول هدیه اش را از ما بگیرد؟»، یا میفرمودند: «نعیمان! کاش بادیه نشینی میآمد و ما را با سخنش شاد میکرد!».۷
پیرها به بهشت نمیروندپیامبر (ص) به پیرزنی که درباره بهشت از آن حضرت میپرسید، فرمود: «پیرزنان به بهشت نمیروند». بلال، آن پیرزن را گریان دید و به پیامبر، خبر داد. پیامبر فرمود: «بلال! سیاهان هم به بهشت نمیروند». بلال هم در بیرون مجلسِ پیامبر و در کنار آن پیرزن، به گریه نشست. عباس عموی پیامبر، خبر داد. پیامبر فرمود: «عمو جان! پیر مردها هم به بهشت نمیروند؛ امّا بمان تا بشارتت بدهم». سپس آن دو را هم فرا خواند و فرمود: «خداوند، پیر زنان و پیرمردان و سیاهان را به زیباترین شکل، برمی انگیزد و اینان جوان و نورانی میشوند و آن گاه، به بهشت، وارد میگردند».۸
همان که کلّهای در چشمش هست …بانویی به خدمت پیامبر خدا رسید. پیامبر از او سؤال کرد که همسر کدام یک از مسلمانان است. زن، پاسخ داد که: فلان کس. پیامبر پرسید: «همان که سفیدیای در چشمش هست؟». زن، برافروخته پاسخ داد: نه،ای پیامبر خدا! چشم همسر من سالم است. پیامبر خندید و فرمود: «چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟»
وفات
در اوایل سال ۱۱ق، پیامبر (ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: «اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام»
مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتابهای اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: «قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید». بعضی از حاضران گفتند: «بیماری بر پیامبر (ص) غلبه کرده (و هذیان میگوید) و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است». در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی میگفتند: «بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را میگفتند»، رسول خدا (ص) فرمود: «برخیزید و از نزد من بروید». در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتابهای اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر (ص) مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد.
در بسیاری از منابع، دلیل بیماری پیامبر اکرم (ص) مسمومیت توسط زن یهودی گفته شده که میتوان گفت ایشان شهید شدهاند و نه رحلت!
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از شفقنا، تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۴۰۰، کد خبر: ۱۲۳۶۷۵۸، www.shafaqna,com