آنهایی که از وعدهها خسته شدند
عروس پیرمرد با بچه شش ماههاش کنار در ایستاده بود، بطری آب خنک را روبهرویش گرفتم، دست مادر و فرزند شیرخوارهاش به شوق دراز شد، اما چشم غره پیرمرد پایان این تراژدی نافرجام شد، با ابروهای به هم گره خورده رو به من گفت: ما صدقه نمیخواهیم، اگر راست میگویی حقمان را بگیر.
کد خبر: ۲۷۹۶۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۵