روزنامه گردی؛
ساعت ۱۰ بامداد به محل موعود رسیدیم و بمب را آماده پرتاب ساختیم... مه غلیظ زیرمان اجازه هدفگیری نمیداد... در این ماموریت من مسئولیت کامل داشتم... به «اسوینی»، همکارم، گفتم: «ما نمیتوانیم «کوکورا» را بمباران کنیم بگذار برویم هدف دیگری را بمباران کنیم. اسوینی... سرانجام گفت: «خیلی خوب، برویم ناکازاکی.» ... وقتی که وارد ناکازاکی شدیم دیدم آنجا را هم ابر غلیظی پوشانده... در آخرین لحظه ناگهان قسمتی از ابرها راه به روی چشمان ما گشودند و من هدفی را دیدیم و دیگر معطل نکردم و بمب را رها ساختم.
کد خبر: ۲۹۳۴۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۰