یک روز در مرکز نگهداری از دختران نیازمند سرپرست
نخستین کلمهای که از زبانشان میشنوی مامان است. یکی میگوید: «مامان مریم را هفته قبل دیدم.» آنیکی باذوق دستهایش را به هم میکوبد: «من هم مامان سارامو دیدم.» دختربچه دیگر هم که گل سر صورتی بر سر دارد لبهایش را جمع میکند و باحالتی که بچهها برای سوزاندن دل دیگران بویژه همسالانشان به کار میبرند از روی صندلی رنگیاش بلند میشود، دستهایش را به کمر میزند ومیگوید: «چی فکر کردی من هم دو روز پیش مامانم را دیدم!» این کلمه را چند دقیقهای که در میان این کودکان هستم بارها میشنوم. مامان، مامان.... انگار ترجیعبند جملاتشان است و حتی بر زبان آوردن این کلمه جادویی هم حالشان را بهترمیکند.
کد خبر: ۸۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۰/۲۷