روایتی از خواهر شهید مجبتی رهبری؛
دنیا روی سرم خراب شد. وقتی به خودم آمدم، دیدم تمام همسایهها در خانه ما جمع شدهاند و دوستانم برای دلداریام آمدهاند. هیچ چیز در آن لحظه تسکینم نمیداد. دلم میخواست گریه کنم اما اشکهایم خشکیده بود. مادرم هم حال خوشی نداشت اما مردمداری میکرد. میدانست با شیون و زاری تو دل خیلی از مادرهایی که بچههایشان در جبهه بود خالی میشد.
کد خبر: ۳۹۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۱۴