همسفر خاطرات؛
چند دقیقه بین اجساد گشتند تا این که یک جنازه را پیش روی دکتر گذاشتند و گفتند این پیکر آقا مجید است. جنازه سر نداشت. رگهای گلویش پیدا بود. دکتر دو زانو روی زمین نشست و به جیب لباس که خونی بود خیره شد. روی یک تکه پارچه سیاه کوچک نوشته شده بود « مجید ابوترابی ». خم شد و رگهای گلوی مجید را بوسید.
کد خبر: ۱۱۸۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۰۸