
شعار سال: سید مجتبی بهدلیل برخورداری از رشادت و قاطعیت، بههمراه یارانش برای
ممانعت از سقوط آبادان جانفشانیهای بسیاری کردند و درهمین رابطه نام این
گروه بر سرزبانها افتاد تا آنجا که درحق آن گفته شده، اگر گروه فداییان
اسلام نبودند، آبادان هم نبود. افراد این گروه به شیوه جنگهای پارتیزانی،
عراقیها را به ستوه آورده و در ماجرای نفوذ دشمن به منطقه ذوالفقاری
چهرهای ماندگار وشایسته ستایش از خود ترسیم کردند. بسیاری از افرادگروه
فداییان اسلام در راه دفاع از آبادان به شهادت رسیده و بهصورت گمنام در
آرامگاه این شهر آرمیدهاند. از افراد این گروه خاطرات بسیاری در یادها
باقی مانده که در آستانه شکست حصر آبادان چند نمونه از آنها در پی میآید.
اعزام به خرمشهر
بعد از هجوم سراسری عراق به غرب و جنوب، سید مجتبی هاشمی با درک اهمیت و
اولویت جنوب به همراه 100 نفر از همرزمانش از اعضای کمیته و نیروهای داوطلب
مردمی بلافاصله خود را به اهواز میرساند و سه روز پیاپی جهت اعزام به خط
مقدم به استانداری که مرکز هماهنگی و اعزام نیرو بوده مراجعه میکند. روز
سوم متوجه حضور حجتالاسلام نوری امام جمعه خرمشهر در استانداری برای طرح
درخواست کمک به مدافعین این شهر میشود.
حجتالاسلام سید ابوالحسن نوری در استانداری به اتاق جنگ میرود و از
استاندار- مهندس غرضی- درخواست 100اسلحه ژ-3 میکند. اما به او گفته
میشود این تعداد سلاح نداریم. شیخ پیشنهاد میدهد، سلاح پاسبانهای شهر را
بگیرید و به ما بدهید. اما بدون اینکه نتیجهای گرفته باشد اتاق جنگ
استانداری را ترک میکند.
حجتالاسلام نوری در خاطرات خود و در ادامه میگوید:«...وقتی از اتاق جنگ
بیرون آمدم، با مرد رشیدی در زمین چمن برخورد کردم که گفت؛ شنیدهام تقاضای
100 قبضه ژ- 3 کردهاید؟ گفتم بله. گفت: حالا اگر به جای 100 قبضه ژ-3 ،
100 نفر ژ-3 به دست به شما بدهند، حاضرید بپذیرید؟ گفتم نه تنها میپذیرم
بلکه خیلی هم متشکر میشوم. اینها چه کسانی هستند؟ بعد با رشادت گفت: ما
100 نفر فداییان اسلام هستیم که از تهران برای شرکت در جنگ آمدهایم. سه
روز است هرچه به اینها (اتاق جنگ) میگوییم ما را به جبهه بفرستید،
نمیفرستند. شما ما را با خودتان به خرمشهر ببرید.» گفتم: اهلاً و سهلاً
بفرمایید. او مسئول گروه اعزامی فداییان اسلام، سیدمجتبی هاشمی بود...»
(حجتالاسلام نوری امام جمعه وقت خرمشهر)
اولین رویارویی در شلمچه
«وقتی به خرمشهر رسیدیم یکسره به پایگاه سپاه و محل استقرار فرمانده سپاه
خرمشهر، شهید جهانآرا رفتیم. یادم میآید در آن زمان هادی غفاری هم آنجا
بود. آنان وقتی ما را دیدند خیلی خوشحال شدند. همان شب ما را به پاسگاه
شلمچه بردند، دیدیم تانکهای عراقی نزدیک پاسگاه هستند. ما فقط ژ-3 و دو سه
تا آر.پی.جی داشتیم. از شهید هاشمی پرسیدیم: «چه کار کنیم؟» گفت: «بروید
سنگر بگیرید که حداقل بتوانیم تانکها را بزنیم.» وقتی خواستیم تانکها را
بزنیم، متوجه شدیم آر.پی.جیهایمان سوزن ندارند! در نهایت با همان
سلاحهایی که داشتیم، ناچار بعد از یک درگیری محدود کمی عقب آمدیم تا با
آمادگی بیشتری به مقابله با عراقیها برویم. البته روزهای بعد یک مقداری
سلاح به دستمان رسید و شرایط هم برایمان جا افتاد. (احمد هاشمی مطلق، همرزم
شهید)
22روز خرمشهر را نگه داشتیم
عملیاتی با بچههای نیروی دریایی بهطورمشترک انجام دادیم که خیلی
موفقیتآمیز بود. عراقیها به گمرک رسیده بودند. البته ما نتوانستیم آنجا
را آزاد کنیم و تنها عراقیها را تا محدودهای وادار به عقبنشینی کردیم،
ما وقتی به خرمشهر رسیدیم، عدهای از ما متأسفانه ترسیدند، چون تا آن روز
جنگ ندیده بودیم. یادم نیست چند نفر ماندیم، ولی با همان تعداد کم و با کمک
کادر نیروی دریایی، توانستیم حدود 22 روز خرمشهر را نگه داریم.
فداییان اسلام پشتیبانی نظامی نداشت، تنها از طریق مردم و مسجد جامع
خرمشهر، که ستاد مرکزی بود، به ما غذا میدادند. هرموقع غذا میخواستیم
میرفتیم مسجد، میگرفتیم و میبردیم بهجایی که مستقر بودیم. ما حتی مکان
خاصی برای خواب نداشتیم. وقتی عراق پیشروی کرد و شلمچه را گرفت، ما در
خرمشهر مستقر شدیم: یک روز در خیابان طالقانی بودیم، روز بعد در مسجد جامع،
بیشتر شبها خواب نداشتیم، مگر در همان کوچهای که روبهروی مسجد جامع
بود. برای خواب به آنجا میرفتیم. تقسیم میشدیم، نصف پاس میدادند و نصف
دیگر میخوابیدند. برای رفتوآمد هم معمولاً همه سوار یک وانت میشدیم. اما
گوش به حرف بودیم. میگفتند بروید گمرک، میرفتیم، میگفتند بیمارستان
طالقانی را دارند میگیرند، میرفتیم آنجا و… خلاصه تمام روز اینگونه سپری
میشد. کارها اصلاً منظم و از روی برنامه نبود. یکی از این روزها نیروهای
عراقی از سمت خانههای سازمانی واقع در راهآهن پیشروی کردند. ما هم
مقابلشان ایستادیم. آن روز 5 تانک از مجموع 25 تانک عراقیها را زدیم.
روزی آقای غنچهها با شهید هاشمی رفتند اهواز و با خودشان سرهنگی آوردند
که ما را فرماندهی کند، که البته طرح موفقی نبود. در کل خرمشهر فقط 7 تانک
بود، آنها را هم برای اینکه از دست ندهند، پنهان کرده بودند. ما این
تانکها را آوردیم جلو و با عدهای از تکاورهای نیروی زمینی که مهارت این
کار را داشتند. در جاده پلیس راه مستقر کردیم. مدتی آن طرف جاده خرمشهر-
اهواز، شبها میجنگیدیم، روزها همانجا هم میخوابیدیم. تکاورها خیلی خوب
میجنگیدند و مدافعان خوبی برای خرمشهر بودند، سرانجام بهدلیل کمبود نیروی
خودی و ازدیاد نیروی دشمن، آن منطقه را هم از دست دادیم. یادم هست آقای
هاشمی با چند نفر دیگر رفتند پیش آقای شیبانی که فرمانده اهواز یا آبادان
بود و گفتند خرمشهر دارد از دست میرود. ایشان زنگ زدند به بنیصدر و
گفتند: «خرمشهر از دست رفت. چرا نیروی کمکی نمیرسد؟» از مدتها پیش به ما
قول داده بودند نیروهای لشکر 77 خراسان در راه هستند، ولی خبری نبود.
بالاخره اینگونه بود که کمکم مناطق را از دست دادیم، تا اینکه آمدیم طرف
دیگر پل، آنجا بود که نیروهای لشکر77 رسیدند. فرمانده آنها سرهنگ کهتری
بود. از اینجا به بعد بود که تعامل ارتش و فداییان اسلام آغاز شد.
وقتی به آن طرف کارون رفتیم ابتدا مقر خود را کاروانسرا برگزیدیم. اما
بهدلیل نداشتن جای خواب، به دستور شهید سید مجتبی هاشمی در هتل آبادان
مستقر شدیم و نیروها را در آنجا متمرکز کردیم. از آنجا میرفتیم زیر پل
خرمشهر، ایستگاه شیر پاستوریزه، ایستگاه 12 و… هر روز یکجا میرفتیم. مکان
ثابتی نبود که در آن مستقر شویم.
در آن زمان مردم شهر خیلی کم شده بودند اما آنهایی که بودند، با تمام قدرت
مقاومت میکردند. بعضی از زنها هم مانده بودند و خیلی به ما کمک
میکردند. یادم هست در آنجا همیشه دعای توسل داشتیم.
نیروهای عراقی آمده بودند خسروآباد. با سرهنگ کهتری هماهنگ شدیم و حمله
کردیم به عراقیها و آنان را مجبور به عقبنشینی کردیم. پیروزی شیرینی بود.
حدود 1000 نفر از آنان تلفات گرفتیم. سرهنگ کهتری 3 تیر خورد، با وجود این
با بلندگوی دستی اش فریاد میزد: «رزمندهها مقاومت کنید.» شهید هاشمی هم
همینطور. رزمندهای که از قم آمده بود پس از عملیات خطاب به شهید هاشمی
گفت: «امام فرمود اگر سپاه نبود کشور نبود، من هم میگویم اگر فداییان
اسلام نبودند، آبادان نبود.» (احمد هاشمیمطلق، همرزم شهید)
افتخارآفرینی در صحنه جنگ ذوالفقاری
پس از سقوط خرمشهر در 4 آبان 1359، عراقیها در ساحل بهمنشیر موضع گرفتند
و در آخرین ساعات روز 8 آبان 1359، در مقابل کوی ذوالفقاری، پل شناور روی
این رودخانه نصب کردند و صبح روز بعد، حدود دو گردان نیرو وارد جزیره
آبادان کردند. کوی ذوالفقاری در منتهیالیه جنوبشرقی و در حومه شهر
آبادان قرار دارد. جاده آبادان- خسروآباد- اروندکنار، در جنوب و رود
بهمنشیر در شمال کوی ذوالفقاری قرار دارند. دریاقلی سورانی، که در نزدیکی
محل ورود عراقیها انبار وسایل اوراقی داشت، متوجه آنها شد. او با دوچرخه
بسرعت خود را به پایگاه نیروهای بسیج رساند و آنها را باخبر کرد. سپس ستاد
عملیات آبادان و سپاه آبادان از ماجرا آگاه شدند. در پی اطلاع عبور دشمن از
بهمنشیر، تعدادی از رزمندگان بسیجی، گروه فداییان اسلام، سپاهیان و
ارتشیهای حاضر در آبادان به منطقه ذوالفقاری آمدند و آماده حمله به دشمن
شدند. درگیری شروع شد. نیروهای دیگری نیز از مساجد آبادان به مدافعان
پیوستند. بعضی از آنها اسلحه نداشتند و هنگامی که رزمندهای شهید یا زخمی
میشد، با اسلحه او میجنگیدند. رزمندگان، مهاجمان را که تا جاده
خسروآباد اروندکنار پیش آمده بودند، به داخل نخلستان عقب راندند. نیروهای
محور چپ، به نزدیکی پلی که عراقیها روی بهمنشیر نصب کرده بودند، رسیدند و
با انهدام تجهیزات در حال عبور از آن، پل را مسدود و عقبه دشمن را قطع
کردند. عراقیها با مشاهده این وضع، ناامیدانه به مقاومتهای پراکنده دست
زدند. عدهای هم تسلیم شدند یا به قصد فرار، خود را به بهمنشیر انداختند.
به این ترتیب، عملیات متوقف کردن پیشروی مهاجمان و عقبراندن آنها تا ساعات
بامدادی 10 آبان 1359 با موفقیت کامل به پایان رسید. در این عملیات،
تعدادی از مدافعان آبادان شهید شدند. از قوای دشمن نیز حدود 200 نفر کشته و
29 نفر اسیر شدند و 3 تانک آنها منهدم شد. عملیات موفق کوی ذوالفقاری، در
حالی که ارتش عراق را از دسترسی به جزیره آبادان مأیوس کرد، به مدافعان
آبادان اعتمادبهنفس داد و آنها باور کردند که میتوان حتی با کمترین
تجهیزات و سلاح انفرادی، با دشمن متجاوز به نبرد پرداخت و آنها را عقب
راند. ارتش عراق بعد از شکست سنگین در کوی ذوالفقاری، در شمال جزیره
آبادان زمینگیر شد و به محاصره آن اکتفا کرد. از آن پس، رزمندگان اسلام
در این منطقه جبههای را در مقابل دشمن تشکیل دادند که به خاطر شکلگیری
این خط دفاعی بعد از انجام عملیات کوی ذوالفقاری، خطوط دفاعی منطقه شمال
بهمنشیر را جبهه ذوالفقاری نامیدند. این جبهه تا عملیات ثامنالائمه فعال
بود.(قاسم صادقی یکی از همرزمان شهید سید مجتبی هاشمی)
گروه چریکی «فداییان اسلام» در کوی ذوالفقاری با نام فرماندهاش سیدمجتبی
هاشمی شناخته میشد. همان کسی که شهید چمران دربارهاش گفته است: «هاشمی،
تو فرماندهای هستی که ما به تو افتخار میکنیم.» شهید علی صیادشیرازی هم
در وصف او گفته است: «قد و قامت رعنای سیدمجتبی هاشمی و آن دلاوریها و
رشادتها و آن سیمای نورانی، همیشه مرا به یاد حمزه سیدالشهدا(ع)
میانداخت.»
نیکوتر از این دو روایت، تقدیر امام از گروه فداییان اسلام است که در پیام
مشهورشان پس از شکست حصر آبادان بدان تصریح شده است. امام علاوه براشاره
به نقش ارتش و سپاه و بسیج، در پیام خود از فداییاناسلام نیز نام میبرد
تا در تاریخ دفاع مقدس، نام این گروه مردمی بهدست فراموشی سپرده نشود. اما
در خاطرات و در نگارش تاریخ جنگ، این گروه مظلوم و به فراموشی سپرده شده
است. فداییان اسلام هیچ گونه ارتباطی با فداییان اسلام قبل از انقلاب
نداشته و ندارند، بلکه گروهی بودند که از متن مردم برخاسته و در روزهای
مظلومیت جنگ تحمیلی، برای دفاع از میهن به پا خاستند وجان شیرین را درمعرض
تیر و ترکش و سرب داغ قرار دادند. در میان فداییان اسلام، چهرههای بسیاری
بودند که بیهیچ ادعایی، به دفاع از میهن همت گماردند و مظلومانه به شهادت
رسیدند. شاید خلوص چنین افرادی در میان فداییان اسلام بود که شهید آیتالله
بهشتی آنان را اینگونه توصیف کرده است: «جناب آقای هاشمی، این همت بلندی
که در شما و در نیروهای شما میبینم و این همه پشتکار و این همه استقامت در
برابر مشکلات که به راستی مثالزدنی و درسی برای بعضیهاست، فقط و فقط
میتواند بازتابی باشد از یک قلب سلیم و مملو از نور ایمان به خدای لاشریک.

---
وداع با رفقا در ظهر عاشورا
سردار قاسم صادقی - از اعضای گروه فداییان اسلام در دوران دفاع مقدس
محمد یزدانی، جوانی رشید بود که مسئولیت امور اداری یگان به وی واگذار
شده بود. کار ایشان در ارتباط با آمار و ارقام و مسائل مربوط به ثبت و ضبط
پرونده رزمندگان بود. محل استراحت من، شهید هاشمی و یزدانی در یک اتاق
بود. شب عاشورا ی سال 1360، بعد از مراسم عزاداری، شهید یزدانی طبق معمول
برای گرفتن آمارشهدا و مجروحان به بیمارستانها و سردخانهها رفت. قبل از
رفتن به من گفت: «اجازه بده من با سیدمجتبی هاشمی به خط بروم.» گفتم: «شما
این همه کار اداری و دفتری داری.» گفت: «میدانم، ولی اجازه بده، من دلم
توی خطّه!» جریان را با شهید هاشمی در میان گذاشتم. ایشان گفت: «اجازه بده
که با من به خط بیاید.» و رفتند.
چند روزی بود که بچهها از نظر آب در مضیقه بودند. شهید یزدانی هم که در
جریان بود، از قبل چند عدد کلمن آب تهیه کرده بود و داخل خط، سنگر به سنگر
به بچهها آب میرساند. در این هنگام مورد اصابت گلوله توپ دشمن قرارمی
گیرد و سرش از بدن جدا میشود. حدود ساعت یکونیم بعد از ظهر، شهید هاشمی
با صورتی خاکآلود و برافروخته آمد و گفت: «صندوقچی بیا، رفیقت را آوردم.»
با آن چهرهای که از او دیدم، حدس زدم چه اتفاقی افتاده است. به سمت
ماشین رفتم و جنازه شهید را که داخل پتو پیچیده شده بود، در صندوقِ عقبِ
ماشین دیدم. شهادت او با ظهر عاشورا مصادف بود. شهید هاشمی بسیار متأثر شده
بود و به بچهها گفت: «جمع شوید، میخواهیم وضوی خون بگیریم و نماز ظهر
عاشورا را بخوانیم.» عکس این صحنه موجود است. شهید هاشمی پیکر شهید یزدانی
را جلو گذاشتند و همه مقابلش به اقامه نماز ایستادیم. در این عکس شهید
شاهرخ ضرغام، شهید غلامحسین زنهاری و همینطور آقای عبداللهی از بچههای
کمیته منطقه 5 و آقای مهندس میردامادی (در حال حاضر استاد دانشگاه اصفهان
است) بهعنوان یکی از حاضران در صف اقامه نماز به امامت آقای هاشمی حضور
دارند. وقتی یکی از دوستان سید مجتبی هاشمی به شهادت میرسید، دیگر از
فقدان دوستان صحبت نمیکرد، گوشهای مینشست و مشغول نقاشی میشد. گاهی هم
آواز میخواند. شعرها را فیالبداهه میگفت و یادم هست که به سبک یکی از
خوانندگان قدیمی میخواند. ایشان کمتر با هم سن و سالهای خود وقت
میگذراند و بیشتر جوانان را مورد دلجویی قرار میداد. رزمندهها هم از او
بهعنوان یک اسوه و الگو پیروی میکردند.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت
خبری ایران آنلاین ، تاریخ انتشار 27 شهریور 98، کد خبر: 501216،
www.ion.ir