شعارسال: در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۲ مصاحبه با استاد محمدحسین حشمت پور از با سابقهترین مدرسان حکمت و فلسفه در ایران معاصر صورت پذیرفته بود.وی در همان مصاحبه ذکر میکند که هرچند ۷۲ سال سن دارد، ولی احساس میکند که بیش از ۹۰ بهار را گذرانده است. او با جهان وداع گفت و به اجداد طاهرین اش پیوست. مرحوم حشمت پور در فقه و اصول از آیت الله وحیدخراسانی بهره برده و فلسفه و عرفان را از محضر آیت الله جوادی و علامه حسن زاده آملی آموخته است، و بیش از ۵۰ سال طلبه و مدرس این علوم بوده است. در مجموع، این مصاحبه نشاندهنده تحول نگاه یک استاد باسابقه فلسفه در طول سالیان تدریس و تحقیق است. ایشان با وجود سالها تدریس فلسفه و اذعان به جایگاه والای ابنسینا، و ملاصدرا، در نهایت گرایش بیشتری به علوم قرآن و حدیث پیدا کرده و احساس میکند هدف نهایی از تحصیل علوم، فهم و تدریس قرآن و حدیث است. شاید بتوان مصاحبه با حشمت پور را در شش قسمت اصلی تقسیم بندی کرد؛ نگاه به فلسفه در گذر زمان، تجربه تدریس کتاب شفا، مقایسه ابن سینا و ملاصدرا، انتقاد به سبک نگارش ابن سینا، گرایش به علوم قرآنی و حدیث و تفاوت میان حکمت و فلسفه ذکر کرد. کوتاه شده این مصاحبه به مناسبت درگذشت این استاد جلیل القدر بازنشر میشود.
دوران تعصب و زندگی ضد فلسفه
مفهوم فلسفه پیش از این حالات در ایام جوانی که نشاط علمی بیشتری داشتید برای شما یادآور چه بود؟ چه مفهومی را در ذهن شما تداعی میکرد؟
من دروس حوزه را در مشهد خوانده ام و فلسفه هم جایگاهی در مشهد نداشت. در آن سالها من از بقیه در ضدیّت با فلسفه متصعبتر بودم و هیچگاه فکر نمیکردم که در آینده چنین رابطهای با فلسفه پیدا کنم. خدا مقدر کرد که به این رشته بیایم. در ابتدا فلسفه را بدون علاقه درس میدادم. نفرتی نداشتم، ولی علاقهای هم نداشتم. الان علاقهای در دلم ایجاد نشده که هیچ، نفرت به وجود آمده است. نمیتوانم بگویم نسبت به فلسفه چه حسی داشتم. هیچ کتابی را با تصمیم نخوانده ام. اگر کتابی را به دست میگرفتم، باید تمامش میکردم. اگر از من میپرسیدند غرض تو از خواندن این کتاب چیست؟ میگفتم: نمیدانم! اگر الان هم بپرسند، میگویم نمیدانم. هیچ وقت با انگیزه یعنی به قصد خاصی درس نخوانده ام، ولی الحمد الله، همیشه خدا به من کمک کرده است.
اما درباره سؤال شما که چه رابطهای با فلسفه داشته ام، باید بگویم نمیدانم! فقط بدبین نبودم، اما اکنون بدبین شده ام. نمیخواهم بگویم مطالب فلسفه باطل است. بسیاری از مطالب آن را حق میدانم. اما دلم نمیخواهد وقتم را صرف فلسفه کنم.
نهی مشهدیها از تدریس موسیقی؛ گفتم استخاره خوب بیاید تدریس میکنم
این مسئله برای دوران تحصیل قابل قبول است. ممکن است کسی درسی را بدون علاقه یا انگیزه بخواند، ولی برای تدریس چطور؟ شما سالها تدریس کردید و مشعل دار فلسفه ابن سینا بودید. چنین کاری بدون انگیزه ممکن است؟
ممکن نیست. ابتدا الهیات شفا را تدریس کردم، اما بعد از مدتی از طرف طلبههایی که طب قدیم میخوانند متوجه شدم آنها به طبیعیات ابن سینا نیاز دارند. چون طبیعیات در طب دخالت دارد. به من گفتند: که طبیعیات شفا را تدریس کنید. اما چون آن را درس نگرفته بودم موافقت نکردم. اطمینان نداشتم بتوانم تدریس کنم. طلبهها گفتند: ما وارد شدیم، ولی نتوانستیم نتیجه بگیریم؛ شما وارد شوید. بعد از اینکه بارها رفتند، آمدند و درخواست کردند؛ از سر رودربایستی پذیرفتم. مطالعه را که آغاز کردم متوجه شدم، متن قابل فهم است. حدود ۱۰ سال طبیعیات شفا را تدریس کردم. انتظار نداشتم که بتوانم بسیاری از قسمتها را تدریس کنم، ولی وقتی به آنها رسیدم، متوجه مفهوم شدم و درس گفتم. برای فهم بعضی قسمتها مثل حیوان و تشریح بدن، شرح قانون ابن سینا را میخواندم. مطالبی هم که در شرح قانون نبود، با درخواست از خدا بالاخره حل شدند. برای خودم بسیار عجیب بود که چطور حل میشود. حتی بعضی موارد بودند که نمیتوانستم عربی آن را از رو بخوانم. ولی خدا نه تنها خواندن آن را بلکه معنی را هم به من تفهیم کرد.
وقتی طبیعیات تمام شد، گفتم الان فقط منطق مانده و ریاضیات. اگر این دو را هم بخوانیم دایره المعارف حوزه را خوانده ایم. اگر این مجموعه خوانده شود، بسیاری از مسائل حل میشوند. به همین جهت وارد منطق شدم و تمام ۹ فن آن را درس گفتم. الان فقط فن چهارم که فن قیاس باقی مانده است. از فن خطابه هم ۳۰ صفحه باقی مانده است که ان شا الله حداکثر ظرف ۳۰ تا ۴۰ روز آینده تمام است.
از ریاضیات هم قسمت حساب را خوانده ام. هندسه و هیئت را، چون از کتاب خواجه نصیر الدین طوسی میخواندم و او قویتر از ابن سینا نوشته است، به خواجه اکتفا کردم. از ریاضیات موسیقی ماند. هم خودم تصمیم داشتم که آن را بگویم و هم پیغامهای زیادی رسید که آن را بگویید. چند ماه پیش مدتی در مشهد بودم. مشهدیها از گفتن موسیقی منصرفم کردند. گفتند: این بخش را تدریس نکن. نهایتاً گفتم: استخاره میکنم؛ اگر خوب آمد موسیقی را هم میگویم. الان از شفا فقط دو بخش موسیقی و قیاس مانده است. تصمیم دارم قیاس را تدریس کنم، ولی برای موسیقی باید استخاره کنم. اگر این دو را بگویم کل شفا را گفته ام. هیچ کس کل شفا را درس نداده است. آقای حسن زاده میتوانستند درس بدهند، ولی درس ندادند. بقیه هم که ظاهراً یا نمیتوانند یا نمیخواهند بگویند. اگر خداوند کمک کند و بی حالی من نسبت به خواندن قیاس تمام شود کل شفا را درس گفته ایم.
اشارات در حوزه تدریس میشود، ولی شفا چیز دیگری است. استقبال حوزه بسیار کم است؛ بعضیها میآیند سر کلاس مینشینند و تمام وقتی که مشغول تدریس هستم آنها خوابند. البته بعضی هم گوش میدهند، بعضی مینویسند. اما استقبال اصلاً قابل توجه نیست. به خصوص بعد از کرونا که طلبهها حوزه را رها کردند و رفتند دنبال کار. وقتی کرونا تمام شد دیگر برنگشتند. در مدرسه خان که ما تدریس میکنیم، قبلاً پر از طلبه بود. الان بسیاری از حجرهها خالی است. بعضی اساتید میگویند: فقط یک شاگرد داریم. اوضاع طلبگی بعد از کرونا خیلی خراب شد. استقبال از کلاس ما هم بسیار کم است.
طلبهها تدریس شفا را درخواست کردند
حتماً شوقی لازم بوده که به شفاء مراجعه کنید. آن شوق از کجا آمد؟
از درخواست طلبههایی که میخواستند شفای ابوعلی سینا را بخوانند. آن که شوق بیرونی است. این کار شوق درون میخواهد.
یقین داشتم کسی این کتاب را در حوزه نمیخواند. در حوزه مرسوم بود که الهیات شفا را بخوانند. از طبیعیات هم قسمت مربوط به نفس و از منطق هم، برهان را میخوانند. بقیه کتاب را نمیخوانند. یقین داشتم که باقی را نمیخوانند. الان هم به باور پیشین خود باقی هستم. از این حیث که لازم بود این کتاب یک بار به طول کامل تدریس شود، علاقهمند شدم که آن را بخوانم؛ اما نه علاقهای که فوق العاده جذبم کند؛ در همین حد که به من انگیزه داد خواندن این کتاب را شروع کنم.
میتوان گفت احساس تکلیف کردید که یک خلاء را پر کنید؟
به نظرم تکلیف نبود. ولی احساس میکردم که خواندنش مفید است. تا قبل از اینکه وارد تدریس شفا شوم، هیچ وقت تصور نمیکردم که طلبهها اینقدر به این کتاب بی توجه هستند.
خواندن عرفان نه تنها جایز است بلکه واجب است
حالا که بنا دارید حدیث و تفسیر را جایگزین کنید چرا متون عرفانی را تدریس نمیکنید؟
قبلاً تدریس مختصری داشتم که ضبط نشده است، اما آن را ادامه ندادم. وحشت داشتم که مبادا مطلبی باقی بماند و من بیانش نکنم؛ یا نتوانم بیان کنم. از چند نفر که ارتباطی با هم نداشتند خواستم که استخاره کنند. جواب استخارهها فوق العاده بود. نشان میداد که خواندن عرفان نه تنها جایز است بلکه واجب است. با این حال وقتی از من خواستند که تدریس کنم، قبول نکردم. به کسانی که درخواست تدریس داشتند گفتم باید تصریح کامل از جانب خدا داشته باشد. طلبههایی که بسیار علاقهمند بودند، درس عرفان را جای دیگری شروع کردند. بعد از مدتی شروع کردم به خواندن ایقاظ النائمین که کتاب عرفانی ملاصدرا است. در عرفان نظریاتی داشتم که بعد از خواندن این کتاب فهمیدم صدرا بر همین نظریات اصرار شدید دارد؛ خلاف آن را هم کفر فضیح میداند.
صدرا بعد از اینکه حرفش را میزند، میگوید: تمام عرفا این حرف را زده اند. نمونه هایش را هم میآورد. بعد از تمام شدن ایقاظ النائمین، به سراغ قبسات رفتم. میخواستم از عرفان بیرون بیایم، ولی باز طلبهها به سمت آن سوقم دادند. عرفان را شروع کردم، ولی تابستان که به مشهد رفتم و آمدم، دیگر حال عرفان گفتن نداشتم. این ترم کلاسهای دانشگاه را هم تعطیل کردم. گفتند: برای تو کلاس گذاشته ایم. گفتم: بدهید به کس دیگری. این ترم تمام درسها را تعطیل کردم از جمله عرفان. عرفان موقتاً تعطیل شده شاید هم تا آخر تعطیل باشد؛ نمیدانم.
نظراتی که در عرفان داشتید بدون مطالعات قبلی بودند؟
گفتم که من مخالف فلسفه بودم. وقتی به قم آمدم تصمیم گرفتم یک سال فلسفه بخوانم تا بدانم فلسفه چیست که اینقدر با آن مخالفت میشود. یکی دو سال حوالی سال ۶۰ در درس آقای جوادی آملی و آقای حسن زاده آملی شرکت کردم. وقتی خواندم، متعجب شدم.
نسبت به متون عرفانی هم همین حس را داشتید یعنی وقتی که مراجعه کردید دیدید که وارد هستید؟
نظریاتی در عرفان داشتم که میدیدم با رأی همه مخالف است. گاه بحثهایی پیش میآمد و دانشجویان بدون این که خبر داشته باشم میرفتند پیش اساتید عرفان برای بحث. بعد پیش من میآمدند و حرفهای آنها را به من میگفتند. میدیدم که حرفها قوی است، ولی قبول نمیکردم. یک بار که زیاد بحث کردیم یکی از دانشجویان گفت: آقایان میگویند حرفهای ما طبق حرف عرفاست و حرفهای فلانی که مخالف حرفهای ماست طبق شریعت است. گفتم: به آقایان بگو خیلی حرف بدی زدید. شما بین عرفا و شریعت فاصله انداختید. نباید این طور حرف میزدید. آن جا بود که بحث قطع شد.
حتی در درسهای فلسفی و منطقی هم گریزی به سمت عرفان داشتم. به یکی از علما که مخالف عرفان بود و عرفا را کافر میدانست، «وحدت وجود» را توضیح دادم. بعد از توضیحات من گفتند: حرفهای درستی میزنی، ولی عرفا اینها را نگفتند. اگر اینها را بگویند حکم به کفر آنها نمیکنیم. مطالبی که درباره عرفان میگفتم، جایی نشنیده بودم. از استادی درس نگرفته بودم. ولی در ذهنم آمده بود. یک روز رادیو مطلبی از آقای مطهری پخش میکرد. کسی میخواست رادیو را خاموش کند؛ به او گفتم این کار را نکن، این حرف ها، حرفهایی است که من به دنبال آنها هستم. تمام حرفهایی که من میزنم، ایشان هم میزدند با اینکه استادی به من درس نداده بود. اساتید من آقای جوادی آملی و آقای حسن زاده آملی بودند، ولی این حرف را به من نیاموخته بودند؛ با این حال آن مطالب را در ذهن داشتم. یعنی همان طور که به قول خودم مطالبی در فلسفه به من افاضه شد، در عرفان هم افاضه شد.
تفاوت میان فلسفه و حکمت
یک بحث لفظی قدیمی داریم درباره تفاوت فلسفه و حکمت. حکمت کلمهای قرآنی است، اما فلسفه واژهای یونانی است. غالباً این دو را مترادف به کار میبرند. شما بین این دو چه فرقی میبینید. حکمت از نظر شما چیست؟ فلسفه چیست؟ و فرق آنها چه هست؟
پیش خود فکر میکنم «حکمت» قسمت الهی فلسفه است، به خصوص الهیات اخص. ولی فلسفه جامع علوم است که طبیعیات و منطق را هم شامل میشود. فلاسفه گفته اند که فلسفه ما عام است. بعدها به مرور از هم جدا شدند. به عنوان مثال، طبیعیات داخل فلسفه بود الان هم هست، اما طلبهها بیشتر به سمت الهیات میروند.
نسبتی بین این حکمت و آن حکمتی که قرآن میگوید میتوان برقرار کرد؟ یا حکمت قرآنی چیز دیگری است؟
به اعتقاد ما که طرفدار فلسفه الهی هستیم حکمت همان الهیات است. اما چنین میتوان گفت که حکمت افاضه الهی است؛ نه این حکمتی که ما میخوانیم بلکه حکمتی که خدا به ما یاد میدهد. من اصلاً اعتقاد ندارم به اینکه من درس خوانده باشم، چون هر چیزی خواندم همین کتابها بوده. آن چیزی که خدا به من داد فکر میکنم چیزهای دیگری است.
میتوانیم بگوییم حکمتی وجود دارد که با آن حکمت میآموزیم؟
سه قسم علم داریم. علم عیانی، علم خفی و علم لدنی. علم خفی، علمی است که خودِ خدا افاضه میکند. علم لدنی از علم خفی بالاتر است. علاوه بر اینکه از جانب خدا میآید، امتیازاتی هم دارد. این نکته در کتاب «منازل السائرین» گفته شده است که اولاً علم سه درجه است، ثانیاً علم لدنی بر دو درجه دیگر تفوق دارد.
با این حساب به حکمت قرآنی باید بگویم علم لدنی؟
گمان میکنم علم خفی باشد که مرتبه پایین تری از علم لدنی دارد، ولی در عین حال حکمت است.
علم لدنی بالاتر است؛ نصیب هر کسی هم نمیشود. ولی علم خفی نصیب کسانی که اهل ریاضتند میشود. یک نفر آمد پیش من و گفت: کسی اهل سبزوار است که هیچ درس نخوانده و بعد از ۵۰ سال مقابله با معصیت خداوند به علمی رسیده که به درس خوانده ها، درس میدهد. صوت ضبط شده آن جلسات را برای من آوردند. قدری گوش کردم و متوجه شدم همین حرفهای ما را میزند. کسی به من گفت: وقتی آن مرد سبزواری هم حرفهای تو را میزند، شک نکن که حرفهای تو هم درست است. بوده اند کسانی که حتی بدون سواد، علم لدنی را گرفته باشند.
اگر شیخ الرئیس این جا بود سرش را به دیوار میکوبیدم
در طول این قریب به ۴۰ سال دمخور بودن با شیخ الرئیس مجموعاً او را چطور دیدید؟
۲۸ ساله بودم که به قم آمدم. در سال اول اقامت در قم، ادامه مکاسبی را که در مشهد میخواندم ادامه دادم و فلسفه نخواندم. بعد از آن فلسفه را شروع کردم و دو سه سال هم بیشتر نخواندم. الان هم ۴۰ سال از آن ایام میگذرد. شیخ الرئیس فوق العاده است. ولی الان نمیدانم این حرف را بزنم یا نه؟ اگر ابن سینا اینجا بود و من زورم به او میرسید، سرش را به دیوار میکوبیدم. چون هم به شفا بدبین شده ام هم به نوشتههای ایشان که عبارات بسیار سنگینی را در آن به کار برده است.
علت ناراحتی شما سنگین نویسی است؟ یعنی میتوانست راحتتر بنویسد؟
نه. این که من بگویم؛ همه میگویند وقتی کتاب شفا را میخوانیم اصلاً نمیفهمیم.
فکر نمیکنید علت آن این است که آن دوره ما نظام علمی برای نگارش هنوز شکل نگرفته یعنی قالب و اسلوب نداریم، دلیل این نیست؟
گاهی به این هم فکر کرده ام. ولی به آثار فخررازی نگاه کنید. او هم عصر ابن سینا بوده، اما چقدر خوب و روان نوشته است. مطالب او کاملاً قابل فهم است. خواجه نصیر الدین طوسی و ابن سینا فوق العاده سخت نویس بودند. آقای حسن زاده از یکی از اساتید نقل میکردند که گفته بود: خواجه نصیر مطالب را مثل سرب در قالب میریزد. راحت نمیتوان از قالب خارج شان کرد. خواجه کمتر از ابن سینا نیست، ولی من خیلی سر و کاری با کلمات او ندارم. «اساس الاقتباس» خواجه را که میخوانم چیزی نمیفهمم، چون از شفا در سخت نویسی بدتر است. شفا را میخوانم تا اساس را بفهمم.
جز سخت نویسی ایراد دیگری به ابن سینا ندارید؟
وقتی که این قلم حل میشود؛ میبینم که مطالب او حالت معجزه دارد. چقدر توانا بوده است. درست است که مرا اذیت کرده، ولی توانایی او قابل انکار نیست. عباراتی آورده است بی نهایت دقیق.
دلیل سخت نویسی ابن سینا
این دقت در همه آثار هست یا در بعضی؟
در همه آثار. فخررازی میگوید: تا قبل از شیخ کسی ننوشته بود بعد از شیخ هم کسی به این خوبی نخواهد نوشت. تمام کتابهای ایشان سخت است؛ حتی کتاب مباحثات. خیلی از علما شک دارند که میتوان مباحثات را به شیخ نسبت داد یا نه. وقتی نگاه میکنید عباراتش آسان است ولی… ابن سینا در انتهای اشارات گفته است عمداً این مطالب را سنگین نوشته ام. زیرا انسانها سه گروهند. یک گروه کسانی هستند که استعداد خوبی ندارند؛ اگر وارد این علوم شوند، بدون اینکه تصمیم داشته باشند، منحرف میشوند. به همین دلیل طوری نوشته ام که اینها نفهمند، منصرف شوند و بروند. گروهی دیگری هستند که استعداد خوبی دارند، اما به دنبال مقام هستند و میخواهند شیادی کنند. اگر ساده مینوشتم اینها با علم سوار مردم میشدند. گروه سومی هستند که هم استعداد دارند و هم قربت الی الله درس میخوانند. این کتاب را برای آنها نوشته ام. در نهایت هم کسانی را که این کتاب را به دستههای اول و دوم آموزش بدهد، نفرین میکند.
الان گفتید که اگر شیخ اینجا بود از شدت خشم با او برخورد میکردم. او که دلیل این سخت نویسی را گفته است. با این حال باز هم با او نزاع میکردید؟
نمیدانم. معتقدم که در قیامت با ابن سینا خیلی حرف داریم و گاهی عصبانی هم میشوم، البته نه از خودش که از دشواری عباراتش. در عین حال خودم را کنترل میکنم که چیزی نگویم. یک زمانی در بحث خطابه صفحهای بود که هرچه میخواندم، نمیفهمیدم. فردا هم میخواستم بروم همان صفحه را درس بدهم. آخر سر اختیار از دست من در رفت. گفتم: خدایا این عبارات را لعنت کند. عجیب بود! همین طور که گفتم خدایا اینها را لعنت کند، متوجه شدند که بدون مطالعه همه چیزش روشن است.
ممکن است بحث نسخه باشد؟
ممکن است. نسخهای که الان مصر چاپ کرده، غلطهای زیادی دارد. نسخهای خطی از شفا دارم که برای مرحوم سیدابوالحسن جلوه است. این نسخه حاشیههای کوتاهی دارد. از حاشیههای آقای جلوه بسیار استفاده میکنم؛ هر چند بسیار کم هستند، ولی هرچه را که گفته اند، خوب گفته اند. این نسخه فقط در مدخل منطق، اولین فن و نیمی از فن دوم را ندارد. در فن خطابه حاشیه زیادی ندارند، چون مطالب این فن سنگین نیست، لغاتش سنگین است.
ملاصدرا جلوتر از ابن سینا در برخی مسایل
سؤال این است که ابن سینا را با چه کسی در بین حکما مقایسه میکنید؟
من معتقدم که صدرا در بعضی از مسائل از ابن سینا جلوتر است. ولی در عین حال ابن سینا را با کسی مقایسه نمیکنم.
جلوتر بودن صدرا بعد از نزدیک ۵۰۰ سال یک امتیاز محسوب میشود؟ اگر من ۴۰۰ سال بعد از نیوتن از او جلوتر باشم برای من امتیاز محسوب میشود؟
شاید امتیاز باشد، چون صدرا کلمات قبل را خوانده است، کلمات ابن سینا را خوانده است. بعد به آن چیزی اضافه کرده است. اضافات او هم در بین حکما بوده است. خود صدرا به این حرف اعتراف دارد. به عنوان مثال معروف است است که حرکت جوهری را صدرا تأسیس کرده است. ولی خودش نمیگوید که من تأسیس کرده ام. میگوید از حرفهای گذشتگان است که من توضیح میدهم.
عرض بنده هم همین است. ملاصدرا ۵۰۰ سال بعد از ابن سینا آمده است. از آثار بزرگانی، چون میرفندرسکی و میرداماد هم استفاده کرده است. میشود گفت که ملاصدرا از ابن سینا بالاتر است؟
این را نمیدانم. ولی بالاخره حرفهای آن بزرگوار جالبتر است. در بحث علم خداوند ما به نظرمان میرسید که «صور مرتسمه» را ابن سینا عین ذات خدا میبیند. ولی ملاصدرا میفرماید این صور مرتسمه لازم ذات است، نمیتواند عین ذات باشد. این مطلب همینطور برای من مبهم بود تا اینکه به «شواهد الربوبیه» ملاصدرا برخورد کردم. جایی که شواهد وارد بحث علم خداوند شده بود، همین مطلب را گفته بود تا اینکه به حرف ابن سینا رسید. ملاصدرا گفته بود ابن سینا برای خداوند علمی اجمالی قائل است که آن را عین ذات میداند. علم تفصیلی هم میشود صور مرتسمه. لاهیجی با اینکه داماد صدرا بود هیچ کجای کتابش حتی به کنایه اسم صدرا را نبرده است. این برای من عجیب بود. در بحث علم بعد از اینکه حرف ابن سینا را نقل میکند، هیچ اسمی از صدرا نمیبرد. حرف صدرا را نقل میکند، با حرف ابن سینا مقایسه میکند، خودش هم اعتراف میکند حرف صدرا قویتر است و واقعاً هم قویتر است. صدرا هم به علم اجمالی قائل است و هم به علم تفصیلی، ولی علم تفصیلی را از طریق صور نمیداند. میگوید علم تفصیلی همان کشف تفصیلی است که عین علم اجمالی است منتهی در خداوند عین علم اجمالی است. این نکته را به خوبی توانسته بگوید. خود لاهیجی هم تأکید میکند که این رأی از حرف ابن سینا بهتر است.
من به یک کتابخانه ۵۰۰ هزار نسخهای دسترسی دارم، ابن سینا به یک کتابخانه ۵۰ نسخهای دسترسی داشته است. اگر من با این سطح دسترسی بتوانم چیزی را خوب تقریر کنم، مزیتی برای من محسوب نخواهد شد. اگر ملاصدرا را ۵۰۰ سال به عقب ببریم، به نظر شما ابن سینا میشود؟
نه ابن سینا نمیشود. ابن سینا نفر دوم است. نفر اول ارسطو است.
دیدگاه نهایی دینانی در باره ابن سینا و ملاصدرا
میخواهم مطلبی را از دو بزرگ خدمت تان عرض کنم تا نظرتان را بدانم. آقای سعادت مصطفوی نقل میکرد که یک وقت با آقای دینانی سر شیخ الرئیس دعوای مان شد. من گفتم: که شیخ الرئیس اساس فلسفه اسلامی است. آقای دکتر دینانی فرمود: نه ملاصدرا اساس است. یکی دو سال بعد آقای دینانی گفت: من امروز حرفم را پس میگیرم. اگر سرنگی دستمان باشد و ابن سینا و مطالبش را از کتابهای فلسفی بیرون بکشیم، فلسفه اسلامی فرو میپاشد. در حالی که اگر ملاصدرا را بیرون بکشیم، فرو نمیپاشد؛ ضعیف میشود.
وقتی شفا را درس میدادم این نکته در همواره ذهنم بود که ابن سینا، مادر فلسفه است. واقعاً معتقدم که ابن سینا تک بوده است. این خشمی که من به خاطر عباراتش به او دارم چیز بی اساسی است. شیخ الرئیس بسیار قوی است. وقتی به عبارات او نگاه میکنید میفهمید که کم نظیر است. بارها در کلاس درس میگفتم: او بسیار هنرمند بوده که توانسته است عبارات را اینطور پیچیده کند.
احتمالاً هر اثری را دو بار نوشته؛ در ابتدا ساده و بعد از آن سخت.
شاگردانش میگویند هیچ چیز را دوبار نمینوشت. حتی دوبار نمیخواند. ابن سینا، انسان فوق العادهای بوده است. دیروز مهمانی پیش من بود که ارتباط علمی بسیار زیادی با ابن سینا دارد. او هم نسبت به ابن سینا حرف عجیبی میزد. تمام وقتش رو بر تحقیق روی کلمات شیخ الرئیس متمرکز کرده است. خوب هم استخراج میکند. مطالب عالمانهای نوشته است. بعضی کتابهای ایشان در دانشگاه تدریس میشود. به من میگفت: چرا اسفار درس میدهید؟ اسفار را که دیگران میگویند. شما شفا بگویید. به او گفتم: درست میگویید. خودم هم به این فکر هستم. چرا من اسفار را شروع کردم؟
خوابهایی که به سراغ استاد آمد
از گفت وگویمان خسته نشدید؟ هر وقت خسته شدید بفرمایید.
کم پیش میآید که احساس خستگی کنم. مگر وقتی که خواب بر من وارد میشود، دیگر نمیتوانم کار کنم. اخیرا چند پزشک به من گفته اند به خاطر خمیدگی سر، ریه ام کوچک شده است؛ بنابراین اکسیژن کمتری وارد خون میشود و خواب زیاد میشود. قبلاً خوابم کم بود، اما الان وقتی مطالعه میکنم آرام آرام خوابم میگیرد.
این افتادگی سر به دلیل کثرت مطالعه است؟
... سرم برای مطالعه همیشه پایین بود. گذشته از این، درست هم نمینشستم. اصلا به فکر بدن نبودم. الان به اولاد خودم میگویم قدری به فکر بدنتان باشید. نیروی جوانی بدن را تأمین میکند، برای همین به فکر نیستند. وقتی به سن من برسید، خیلی زود افتاده میشوید.
ان شاء الله که سالیان سال زنده باشید و سایه تان بر سر علم و فرهنگ گسترده باشد. هیچگاه به ذهنتان نرسید که درباره ابن سینا یا آثار آن حکیم بزرگ مقاله، شرح یا تعلیقهای بنویسید؟
نه. معتقد بودم که اگر بنویسم خیلی بهتر است، ولی نمیتوانستم هم تدریس کنم و هم بنویسم. چند نفر از طلبهها گفتند: آماده هستیم تقریر دروس را برای چاپ آماده کنیم. الان هم یک جلد از الاهیات شفا چاپ شده است.
به اسم خودتان چاپ شده؟
به اسم من است. آنها شرط کردند که اسم ما را پشت جلد بنویسید. من گفتم: کل کتاب برای شما باشد، اسم من اصلاً مهم نیست. الحق و الانصاف خوب تقریر کرده اند. این را از دیگران هم شنیده ام که قابل استفاده است.
این مجموعه چند جلد خواهد شد؟
الاهیات شفا مجموعاً ده مقاله است. تقریر دو مقاله اولش یک جلد شده است. آقای دکتر قراملکی، رئیس بنیاد پژوهشهای آستان قدس به من گفتند که میخواهند این مجموعه را چاپ کنند. گفتند که خودشان هم بالای سر کار هستند. چون رشته اصلی ایشان منطق است، اگر این را کنند، خیلی مفید خواهد شد. احتیاجی به من هم نیست، خود ایشان تنظیم میکنند. آقای قراملکی گفتند بخش منطق، ۲۰ جلد خواهد شد، ولی من اطمینان دارم که بیش از ۲۰ جلد خواهد شد.
همه درسهایی که میخوانیم مقدمهای برای خواندن قرآن و حدیث هستند
واقع این است که ما به مناسبت روز حکمت و فلسفه خدمت شما رسیده ایم. برای شما که عمری را در این فن گذرانده اید، فلسفه یادآور چه مفهومی است؟
کار کم دیگر از فلسفه گذشته است. از شما چه پنهان که فلسفه برای من تمام شده است. تصمیم گرفته ام به طور کلی کتاب شفا را کنار بگذارم. اگر صفحات باقیمانده خطابه شفا و منظومه را تمام کنم، بعدش میخواهم «تفسیر مجمع البیان» را تدریس کنم. البته تا امروز یک جلد از آن را درس گفته ام؛ اگر عمری باشد، ۹ جلد دیگر را هم خواهم گفت و قصد دارم که دروس تفسیر و حدیث را جایگزین فلسفه کنم.
این جایگزینی دلیل خاصی دارد؟
تمام این درسهایی که ما میخوانیم مقدمهای هستند برای این ذی المقدمه؛ یعنی قرآن و حدیث. عمر من در مقدمه گذشته است و هنوز به ذی المقدمه نرسیده ام. همواره دعا کرده ام که: خدایا من را به این راه منتقل کن. الآن دیگر به شفای بوعلی فکر نمیکنم. فکر می کنم خدا اول تنفر شفا را به من داد، بعد به این طرف علاقه مندم کرد.
چند وقت است که این حال در شما ایجاد شده است؟
تقریباً دو ماه.
*** توضیحات تکمیلی برای بهره برداری بیشتر از متن:
مراسم تشییع و تدفین استاد محمدحسین حشمت پور در روز یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ماه ساعت ۱۷ از مسجد امام حسن عسکری (ع) به سمت حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برگزار گردید و سپس جهت تدفین به سوی حرم مطهر رضوی رهسپار خواهند شد.
تصاویری از تشییع حکیم متقی استاد حشمتپور (ره) در حرم مطهر حضرت معصومه (س):
شعارسال با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرآنلاین، تاریخ انتشار: 20اردیبهشت1404، کدخبر:2062009، www.khabaronline.ir / سایر منابع.