این شاخص در غرب تقریباً از قرن سوم میلادی به بعد بارز و آشکار شد؛ به گونهای که خانوادههای اشرافی و اشرافزادگان برای اینکه میزان شعور فرهنگی و سطح تفکر خود را بنمایانند از گروههای موسیقی حمایت میکردند. در این دوره هر کس که به موسیقی کلاسیک روی میآورد جزو گروه اندیشمندان جامعه قلمداد میشد.
فارغ از جایگاه موسیقی در عرصه اجتماع، از منظر «عصبشناسی موسیقی» نمیتوان از تأثیرات موسیقی بر مغز و مکانیزم تفکر غافل شد. واقعیت این است که بخشهایی از مغز به وسیله موسیقی فعال میشود و طبیعتاً این بخش از ذهن، در کسانی که از کودکی با موسیقی کار کردهاند، فعالتر است.
به همان نسبت در هوش انسان نیز یک «هوش موسیقایی» شناسایی شده است که در هر دو نیم کره راست و چپ وجود دارد و به فعال بودن دو نیم کره کمک میکند. بر این اساس، کسانی که موسیقی کار میکنند، قدرت تصمیمگیری و اعتماد به نفس بیشتری دارند و معمولاً در تحلیلهای ریاضی و اجتماعی قویتر عمل میکنند.
حال ممکن است این سؤال پیش آید که موسیقی با توجه به تأثیرات اجتماعی و فیزیولوژیکیاش، در چه جوامعی به رشد خود رسیده است یا به تعبیری چه جوامعی اساساً موسیقیپرور هستند؟ جامعه غرب در قرن هجدهم یا همان عصر خرد که منجر به انقلاب صنعتی شد، سیر تحولاتی را طی کرد که طبیعتاً تحولات اجتماعی و موسیقایی را نیز در پی داشت. بر این اساس، موسیقی، در یک روند نزدیک به 300 سال مسیر تکامل را طی میکند و نتیجه آن حضور موسیقیدانان و میزان رشد موسیقی در آن کشورهاست تا آنجا که اهل سیاست هرگاه خواستند خود را به نوعی به جامعه روشنفکری گره بزنند، خود را به موسیقیدانان و نویسندگان نزدیک کردند.
در تاریخ ایران نیز موسیقی همواره پیوند وثیقی با «حکمت اسلامی» داشته است و «حکیم» کسی بود که به علوم زمانه خود واقف بود. ابنسینا، از حکمای برجسته دنیای اسلام، برای حکمت، چهار علم قائل میشود که یکی از آن علوم «علم موسیقی» است.
تقریباً در طول تاریخ ایران و به طور مشخص از قرن سوم تا هشتم هجری بسیاری از دانشمندان و حکمای ما از جمله مباحث و مسائلی که در کتابهایشان محل تأمل قرار میگرفت،«موسیقی» بود. بسیاری از عرفا و شعرای ما هم موسیقیدان بودند.
اما از یک دورهای، میان فلسفه و علوم دیگر گسست به وجود آمد. این گسست عموماً از دوره صفویه خصوصاً در دوره شاه طهماسب آغاز شد. شاه طهماسب با قرار دادن موسیقی در برابر مذهب، زمینهساز این انشقاق شد؛ این در حالی است که بسیاری از علمای دینی و حکمای ما، تا پیش از دوره صفویه، موسیقی را جزء لاینفک کار اندیشهای خود میدانستند.
در دوره قاجاریه با ورود موسیقی مطربی و موسیقی سطح پایین بتدریج موسیقی جدی کنار زده شد و این شرایط تا اواخر قاجاریه ادامه یافت. اما در این دوره، مجدداً بازگشت به موسیقی علمی آغاز میشود و به نوعی موسیقی که نزدیک به 200 سال در محاق بود، بهتدریج به سمت بازنمایی خود حرکت و ادامه پیدا میکند تا به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی میرسد و با تأسیس دانشگاه تهران، جریان علمی موسیقی رو به رشد میگذارد و تا امروز ادامه مییابد. از این رو، میتوان گفت که امروزه در جامعه ما گسست پیش آمده بین موسیقی و اندیشه تا حدی جبران شده است.موسیقی سنتی پس از آنکه جریان علمی موسیقی غرب به ایران وارد میشود، گاه با آن در تعامل و گاه در تقابل قرار میگیرد. اما میتوان گفت که اوج شکوفایی کتابت موسیقی در ایران فارغ از پنج قرن سوم تا هشتم، در این سی ساله اخیر بوده است؛ جریان علمی که در حدود بیست سال اخیر شکل گرفت، جریانی پرقدرت است اما اشکال کار اینجاست که تک بُعدی است و همچون قدمای ما، ابعاد مختلف زندگی و دانش را در بر نمیگیرد و صرفاً بر خود موسیقی تمرکز دارد. به همین دلیل است که امروزه در موسیقی ایران، «موسیقیدان بودن» مساوی با «روشنفکر بودن» نیست؛ چون اساساً در موسیقیدانهای امروز ایران، کمتر موسیقیدانی است که اهل اندیشه روز هم باشد. میتوان گفت موسیقیدانهای امروز ما در عرصه موسیقی باسواد هستند اما نسبت به موسیقیدانان قدیم، از یک درجه روشنفکری پایینتری برخوردارند.
ما امروز معدود هنرمندانی داریم که جزو گروه «روشنفکران» هم محسوب شوند. این نقدی است که من به اهالی موسیقی جامعه امروزمان وارد میدانم که البته در بررسی علل این ماجرا نمیتوان صرفاً اهالی موسیقی را مقصر دانست، چرا که از جمله دلایل فاصله گرفتن موسیقیدانان از دنیای روشنفکری و اندیشگی، نخست «تحقیر اجتماعی» است که طی پنجاه سال گذشته بر موسیقی ایران روا شد که از جمله آن میتوان به دوره غلبه و برتری موسیقی کابارهای قبل از انقلاب اشاره کرد که موسیقی ایران را رو به افول برد.
عامل دوم، به بعد از انقلاب اسلامی ایران و بحثهای حلال و حرام بودن موسیقی باز میگردد و تحریمهای آن مزید برعلت شد و در طول دوران دفاع مقدس ما مجدداً یک دوره افول ناخواسته را در عرصه موسیقی شاهد بودیم. اما دلیل سوم، دیدگاه کسانی است که بدون توجه به نگاه حاکمیتی، درصدد حذف موسیقی از زندگی مردم برآمدند که این دیدگاه نیز به نوبه خود بر روند رشد موسیقی در جامعه ما تأثیر گذاشت.
این موارد در کنار سایر مسائل اجتماعی که بر جامعه موسیقی گذشت همچون نبود اعتماد متقابل اجتماعی، نبود امنیت معنوی و مادی موسیقیدانان، سیاستگذاریهای غلط و یکسویه، مدیریت جزیرهای فرهنگ، پاگرفتن موسیقی غیررسمی و مردمپسندی که پشتوانه چندانی ندارد و... همگی بتدریج زمینه گسست موسیقی از دنیای اندیشه را موجب شدند.
** نگاه 1
ریشه یابی افراط و تفریط ها در عرصه موسیقی
ضرورت موسیقی حکیمانه
دکتر عبدالحسین خسرو پناه
استاد فلسفه و عرفان
رئیس مؤسسه حکمت و فلسفه ایران
اصولاً بین «هنر» و «حکمت و معرفت» پیوند وثیقی برقرار است و نمیتوان هنر را بدون حکمت و معرفت دید. همه شاخههای مختلف هنری در دوران باستان، میانه و معاصر اعم از هنر غربی، اسلامی و شرقی همیشه در پیوندی وثیق و سیستماتیک با فلسفه بودهاند.
وقتی به فلسفه ارسطو رجوع میکنیم، درمییابیم که او فلسفه را به سه دسته «نظری»، «عملی» و «کاربردی»(تولیدی) تقسیم کرده است. فلسفه نظری بر فلسفه عملی تأثیر داشته است و فلسفه نظری و عملی با هم در فلسفه کاربردی یا تولیدی تأثیرگذار بودهاند. بنابراین فلسفه موسیقی که فلسفه تولیدی به شمار میرود وابسته به فلسفه نظری و عملی است.
وقتی به دوره اسلامی و آرای فلاسفه اسلامی در مورد هنر و موسیقی مراجعه میکنیم، درمییابیم که آنها نیز این ارتباط موسیقی و فلسفه را از طریق ارتباط موسیقی با حکمت نظری و معرفت برقرار میکردند. لذا موسیقی جزئی از ریاضیات به شمار میرفت. ریاضیات چهار شاخه داشت؛ «حساب»، «هندسه»، «نجوم» و «موسیقی» و این چهار دانش زیرمجموعه ریاضیاتی بود که جزو«فلسفه وسطی» به شمار میرفت و این فلسفه بشدت از «فلسفه اولی» (فلسفهای که به امور عامه و الهیات به معنای اخص میپردازد) تبعیت میکرد. بنابراین، موسیقی را از پیوند با اندیشه، معرفت و فلسفه گریزی نیست. اما ما در تمدن اسلامی «حکمت» داریم که از قضا با «فلسفه» تفاوتهایی دارد. «حکمت» معرفتی است که باید کاربرد صحیح داشته باشد؛ یعنی ما در حکمت اجازه نداریم از هر معرفتی بهره ببریم یا معرفت را در هر جایی به کار ببندیم. حکمت به ما جهت میدهد و معرفت را در حوزه علم نافع و کاربرد نافع انسانی و بشری جهت میدهد. چنین حکمتی در موسیقی هم تأثیرگذار است و به این اعتبار میتوان از «موسیقی حکیمانه» سخن گفت همانطور که پیشتر حکیمان مسلمانی همچون ابنسینا و فارابی از آن سخن گفتهاند.در رابطه با چیستی «موسیقی حکیمانه» یا به عبارتی مؤلفههای آن باید گفت که موسیقی حکیمانه هیچگاه «غنای لهوی» نخواهد داشت. موسیقی حکیمانه، اغلب سنتی است و اگر با موسیقی مدرن پیوند یابد این ارتباط از جنس تعامل است نه تقلید. چنین موسیقی حکیمانهای برای مستمع نه تنها حالت لهوی ایجاد نمیکند بلکه به عقل آدمی قوت میبخشد و عقل آدمی را به تأمل وا میدارد. چنین موسیقی به طور حتم برای انسان «احساسات اندیشه ورزانه»را به ارمغان خواهد آورد. قرار است موسیقی به انسان آرامش دهد و این آرامش باید زیرمجموعه عقلانیت انسان قرار گیرد.حکیمانه بودن موسیقی معیارهایی دارد و برای تحقق آن ما به دو تخصص «دانش موسیقی» و «حکمت موسیقی» نیاز داریم. در«حکمت موسیقی» اهالی فلسفه و حکمت در حوزه فلسفه زیبایی، حکمت زیبایی، مبانی فلسفی هستی شناختی، انسان شناختی، معرفت شناختی، غایت شناختی و ارزش شناختی موسیقی به تبادلنظر میپردازند و همچنین فلسفه، چیستی و کارکرد موسیقی مورد بحث قرار میگیرد تا به چگونگی پیوند عقل و احساسات، عقل و خیال پیببریم. درحوزه مباحث خیال شناختی، فلاسفه اسلامی همچون فارابی، ابنسینا، شیخ اشراق و بویژه محیالدین ابنعربی بسیار سخن گفتهاند.
در«دانش موسیقی» باید مشخص شود که این مبانی حکیمانه در فرم و محتوای موسیقی چه نقش و جایگاهی دارند؛ چون موسیقی دو ساحت «فرم» و «محتوا» دارد. از این رو، فلسفه و حکمت موسیقی باید در کنار محتوا، در فرم موسیقی هم نمایان شود.
بنابراین، برای تحقق «موسیقی حکیمانه» نخست باید به بیان فلسفه و حکمت در حوزه هنر و موسیقی پرداخت و دوم، کاربست این مباحث فلسفی در فرم و محتوای موسیقی است. اما اینجا کار سومی هم مطرح میشود و آن تبلور تفکر و حکمت در سازهای موسیقی همچون نی، سنتور، تنبک و....است؛ یعنی نوع کوک ساز باید دقیقاً براساس مبانی حکیمانه باشد که بتواند آهنگی مبتنی بر آن مبانی بنوازد و نتیجهاش برای مستمع موسیقی همراه با احساسات و خیالپردازی باشد که از قضا برآمده از عقلانیت و حکمت است.
تحقق این امر، نیازمند یک کار میان رشتهای است. مجموعه صاحبنظران باید بنشینند و این مباحث را تحقق بخشند. متأسفانه اکنون اینگونه نیست و موسیقی امروز کمتر برآمده از حکمت و معرفت ما است و به تقلیدهایی غیرحکیمانه فروکاسته شده است.
در آسیبشناسی این معضل باید یادآور شد هیچگاه نمیتوان آسیبهای اجتماعی را به ذات، به رویکرد جامعه نسبت داد. رویکرد جامعه آخرین مرحلهای است که تحول پیدا میکند. معتقدم، نخستین نهاد متولی، نهاد عالمان اعم از فیلسوفان و حکیمان و اهل موسیقی است و باید این مسأله را با تدبیر و دانش خود حل کنند و دوم نهادهای متولی اجرای موسیقی هستند؛ اینها هم مسئولاند. وقتی «نهاد اجرا» و «نهاد دانش» با هم در پیوند نباشند و عالمان به شکلی مستقل و تخصصی در زمینه «فلسفه موسیقی» تحقیق کنند و نهادهای اجرایی کار خود را انجام دهند، طبیعتاً، در جامعه افراط و تفریط هایی شکل خواهد گرفت. واقعیت این است که افراط و تفریطها در جامعه محصول نهادینه نشدن امر موسیقی در دو نهاد «دانش» و «اجرا» است.علت این فاصله به آسیب فرهنگی دیگری بر میگردد و آن «جدی نگرفتن دانش» است. متأسفانه، در جامعه ما «دانش» چنان که باید کارکردش را به دست نیاورده است و نمونه آن را میتوان در نادیده گرفتن دانش اقتصاد و سیاست در عرصه اقتصاد و سیاستداری ما دید. نهادهای هنر و موسیقی مثل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، صدا و سیما ما هنوز باور نکردهاند که عرصه فرهنگ نیازمند علم، دانش، فلسفه و حکمت است.باید پرسید تا به امروز چقدر نهادهای متولی موسیقی از دانشگاه هنر و دانشکدههای وابسته به آن خواستهاند تا پیرامون مسائلشان پژوهش کنند و رساله بنویسند؟ چقدر از طرف این سه نهاد، استادان و نخبگان به نوشتن پیرامون دغدغههای هنری جامعه تشویق شدهاند؟ معتقدم اگر پایاننامهها، رسالهها و پژوهشهای ما به سمت مسائل و دغدغههای این سه نهاد بروند، تحقق «موسیقی حکیمانه» میسرتر خواهد شد.کوتاه سخن اینکه، اگرچه مقاومت رعنا در فیلم، بارقهای کمرنگ از کنشگری زنان را در خود دارد، اما به طور کلی، تلویحات و ناگفتهها در این اثر، بازتولیدگر ناعادلانگی جنسیتی در جامعه و عقاید نگاهدارنده آن است.
** نگاه 2
ارتباط معنادار
اندیشه و موسیقی
در جامعهای که «اندیشه» تعطیل شود، «موسیقی» ناکارآمد و سطحی میشود
دکتر بهمن نامورمطلق
عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی
معاون سازمان میراث فرهنگی
در گذشته موسیقی بخشی از تفکر و فلسفه محسوب میشد. ما سه فلسفه «اولی»، «سفلی» و «وسطی» داشتیم. «فلسفه وسطی» جایگاه خاصی در میان فلاسفه داشت و به تعبیری رابط و پلی میان اندیشه محض و اندیشه محسوس به حساب میآمد. بر این اساس، این باور که بین «موسیقی» و «حکمت» ارتباط وجود دارد، یک باور بسیار قدیمی است. موسیقی به عنوان یک هنر مثل بقیه هنرها محسوب نمیشد چراکه مرتبط با هندسه، نجوم و... بود و بواسطه ارتباطش با علوم مختلف خود به خود به عنوان بخشی از حکمت هم به حساب میآمد.
حکمت هم یک امر فرهنگی است؛ جوامع همانطور که میاندیشند، به همان شکل هم موسیقی را تدوین میکنند و مینوازند. بنابراین میتوان گفت که موسیقی نه تنها آیینه اندیشه است بلکه تا حدودی اندیشه نیز آیینه موسیقی است به تعبیری، ما پیوسته یک توالی و توازی بین سطوح مختلف اندیشگانی و موسیقایی را مشاهده میکنیم؛ برای مثال ما یک موسیقی ملامحسن فیض کاشانی داریم و یک عرفان و حکمت خاص ملا محسن فیض کاشانی، نوع موسیقی که موسیقی عرفانی است و نوع اندیشه که اندیشه عرفانی است، با هم در ارتباط قرار میگیرند. در واقع موسیقی و اندیشه هم در سطح با هم در ارتباط هستند و هم در ژانر به طوری که ما امروز از موسیقی فاخر که برآمده از اندیشههای فلسفی حکما است و موسیقی عامهپسند که برخاسته از اندیشه عامیانه است، حرف میزنیم.
واقعیت این است که هر جا اندیشه تعطیل میشود، موسیقی نیز ناکارآمد و سطحی میشود. اگر جامعهای در حوزه موسیقی رو به زوال گرایش دارد، میتوان متصور بود که این زوال، دامان اندیشه آن جامعه را هم خواهد گرفت. اگر موسیقی مقلد دیگران است در اندیشیدن و فرهنگ هم مقلد دیگران است. اینها نسبت مشابهی با هم دارند.
همه اقوام و فرهنگها نیاز به «موسیقی» دارند همانطور که به «اندیشه» نیازمندند و محروم کردن یک جامعه از موسیقی در واقع محروم کردن مردم از یک نیاز عمیق انسانی و فکری است. موسیقی برای گروهی، آهنگ چرخش نجوم است، برای دیگری آوای خوش بهشتی است و برای فردی همچون ملا محسن فیض کاشانی بستری برای نیایش است.
ما اساساً در جهان موسیقی زندگی میکنیم و جهان بر «ریتم» استوار است؛ این ریتم میتواند تصویری، صوتی یا کنشی باشد و هر کس برداشت خود را از آن دارد و اساساً گریزی از آن نیست. حتی افلاطون که همه انواع هنر و هنرمندان را نفی میکرد او هم متوجه بود که موسیقی حذفناشدنی است و بخشی از «مدینه فاضله» خود را به بحث موسیقی اختصاص داد.
در جهان معاصر مسئولیت زیادی در رابطه با موسیقی داریم چراکه سمت و سوی موسیقی امروز در دست جوامعی است که به لحاظ فرهنگی با ما تفاوت دارند. بنابراین برای اینکه بتوانیم بر جامعه جهانی تأثیر بگذاریم اتفاقاً باید موسیقی انسانی و معنوی را بنیانگذار باشیم و به همایشهای علمی موسیقی و برنامههای موسیقی در ایران بیشتر بپردازیم تا به حیطه موسیقی مادیگرایی گسیل داده نشویم چراکه جامعهای که در موسیقی، مؤلف نباشد راهی جز عاریت گرفتن ندارد.
موسیقی ،هنری جمعی و در عین حال فردی است. «کاتارسیسمی» که ارسطو مطرح میکند و به شکلهای مختلف در دانشهای دیگر مطرح شده به این معنا است که موسیقی همانطور که میتواند موجب شر و شور شود میتواند موجب همبستگی، جامعهپذیری و تعامل افراد باشد. بنابراین موسیقی همچون تیغی دولبه میتواند تخریب کند و در عین حال بسازد.
بر این اساس محروم کردن جامعه از موسیقی، محروم کردن از لبه سازندگی آن است. چون آن وقت ما مدلهای خوب و الگوهای خوب را تعطیل کردهایم و عرصه را برای دیگرانی که این فضا را تعطیل نکردهاند، باز نگه داشتهایم.
مهمترین علت نگرانی از موسیقی، نشناختن موسیقی والا و فاخر و قابلیتهای آن است در حالی که موسیقی یکی از مهمترین هنرها برای پالایش انسان و زیست معنوی او است.
سوء تفاهمهای تاریخی از دیگر علل هراس از موسیقی است؛ عدهای گمان میکنند که دین با موسیقی در تعارض است و به همین جهت از اساس با موسیقی مخالفت میورزند در حالی که برای بسیاری از بزرگان دینی و عرفای ما، موسیقی یکی از وسایل اندیشهورزی و رسیدن به عرفان بوده است.
با موسیقی نمیتوان مبارزه کرد چراکه موسیقی در نهاد انسانها وجود دارد بنابراین باید با موسیقی به صورت اصلاحی برخورد کرد و به جای کنار گذاشتن الگوهای هنری همچون محمدرضا شجریان، آنها را دریافت چراکه حذف موسیقی خوب موجب رشد موسیقی بد خواهد شد.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران، صفحه 15، تاریخ انتشار: دوشنبه 3 آبان 1395، شماره: 6341.