شعار سال: پنج کولبر جوان بر اثر سقوط بهمن جان خود را از دست دادند؛ اما پیش از این حادثه برخی مسئولان استان، گفته بود که اصلا در این منطقه کولبر وجود ندارد و از نظر امنیتی آنها افرادی هستند که بصورت غیر قانونی از مرز رد شده و وارد کشور همسایه شدند!
پنج جوان از یک روستای مرزی که برای امرار معاش خود ناگزیر بودند چند بکس سیگار را با کوله پشتی به ترکیه ببرد، گرفتار بهمن شدند و دیگر نفس نمیکشند؛ آنها جوانان روستای کوران از بخش صومای برادوست ارومیه بودند.
دنبال کردن اخبار و شنیدهها از افراد مطلع، نشان از وضعیتی متفاوت از پدیده کولبری در آذربایجان غربی دارد، منطقهای که کولبرانش اغلب در کوران برف و مه حرکت میکنند تا دیده نشوند یا پهبادهای حرارتی ترکیه آنها را تشخیص ندهد، اما گرفتار بهمن میشوند و یا توسط هنگ مرزی کشور همسایه مورد هدف قرار میگیرند؛ کولبرانی که مسئولان کشورشان به کل منکر وجود آنها هستند!
کولبرانی که در مسیر سخت سر کوه ها، باید حق «یارمتی» یا عوارض عبور به گروهکهای مسلح مانند پ. ک. ک هم بدهند و اگر از بهمنهای سنگین، هنگ مرزی ترکیه و گروهکهای مسلح جان سالم بدر ببرند، برای انتقال کالاهای محدودی مانند سیگار یا توتون، مبلغی حدود ۲۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان دریافت میکنند.
همه این شنیدهها یک پرسش را مقابل ما قرار میدهد، چرا مردم این روستا برای امرار معاش فعالیت معمول روستاییان مانند کشاورزی، دامداری، صنایع دستی و … را ندارند؟ چرا مانند روستاییان دیگر شغل و فعالیت پدران خود را ادامه نمیدهند و علی رغم این همه خطر و موانع، همچنان کولبرهستند؟
پاسخ قانع کنندهای در میان شنیدهها نیست و باید به کوران بروم.
۵۵ کیلومتر به سمت شمال غرب ارومیه، وارد بخش صومای برادوست میشویم، از دامنه کوهها و دریاچههای کوچک و زیبا به تدریج به سمت منطقهای با جادههای پر پیچ و خم و کوههای پر برف میرویم، چهار روستا در دورترین نقطه این استان قرار گرفته است که کوران یکی از آنها است؛ در مجموع حدود ۵ هزار نفر در این منطقه زندگی میکنند.
جادهای خاکی که هیچ وقت آسفالت به خود ندیده به سختی اجازه حرکت به ماشینها میدهد. اغلب خودروها درون چالههای گل آلود گیر میافتند و ترافیکی از ماشینهای گلی شده، در جاده باریک میان صخرهها به راه افتاده است. بالاخره به کوران میرسم، به روستایی محصور شده در یک دره، میان کوههای پر برف و مه گرفته.
در مسیر زمین زراعتی ندیدم و نشانی از گله داری وسیع و درآمدزا هم در روستا دیده نمیشود. اهالی روستا برایم توضیح میدهند که به علت سرد بودن هوا و طولانی بودن زمستان در این منطقه، زمینها حاصلخیز نیست و اصلا در این منطقه کشاورزی وجود ندارد!
دامداری هم بصورت محدود و بسیار پر مشغله است. مسیر حرکت دامها و چراهای گلههای گوسفند یکی از پر مخاطرهترین مسائل روستاییان است؛ خط قرمز برای حرکت دامها بسیار زیاد است، اینجا روستای مرزی است.
ـ در گذشته پدران شما چطور کشاورزی و دامداری میکردند؟
وضعیت همیشه همینطور بوده است.
ـ پس از چه راهی درآمد داشتند؟
کولبری!
ـ خب پس نسلهای گذشتهتر چکار میکردند؟ بالاخره حتما یک زمانی این روستا از طریق فعالیتهای روستایی درآمد داشته؟
اهالی روستا با تعجب به من نگاه میکنند و پاسخ نمیدهند.
کیومرث حاجی محمدی، باستان شناس و کارشناس تاریخ توضیح میدهد که این منطقه تا قبل از سال ۱۳۲۵ که مرز رسمی بین دو کشور ایران و ترکیه تعیین شود، جامعهای کوچ نشین بود و نظام اجتماعی عشایر و ایلخانی داشت؛ بعد از این تاریخ با اجبار آنها را یک جانشین و روستایی کردند تا مرزها با حدود تعیین شده به رسمیت شناخته شود.
این کارشناس تاریخ معتقد است، در رژیم گذشته بدون اینکه زیر ساختهای لازم برای زندگی یکجا نشینی و روستایی کردن جمعیت منطقه بوجود بیاید، نظام اجتماعی آنها که کوچ نشینی و زندگی عشایری بود از بین برده شد و تا الان هم زمینه و شرایط روستانشینی برای جمعیت این منطقه، بوجود نیامده است.
حالا پدیده کولبری وارد مبحثی میشود که در تاریخ به دوران نوظهور رضاشاهی و ارتباط حکومت مرکزی در این دوران با اقوام و عشایر است، شناخته میشود.
دوره رضاشاهی با هدف مطیع کرن و سروسامان دادن به مناطق عشایری و ایلاتی دوره خاصی را رقم زد که ادامه این دوران در عصر پهلوی دوم با ایجاد مرز رسمی بین ایران و ترکیه و تغییرات و در تقسیمات داخلی در مناطق غرب کشور همراه بود.
حاجی محمدی در این خصوص توضیح میدهد که تقسیمات ارضی در دوران پهلوی دوم، بسیاری از زمینها را از دست خوانین گرفته بود و به مردم واگذار کرده بود، اما برنامهای برای عشایر کوچ نشینی که حالا روستایی شده بودند، نداشت و آنها حتی زمین هم نداشتند، بنابراین مرز تنها راه امرار معاش این جمعیت بود.
اما از آنجایی که شرایط سیاسی کشورها در طول تاریخ دستخوش تغییرات میشود، زندگی و فعالیت مرزنشینها هم دچار تغییرات بود.
این کارشناس تاریخ همچنین توضیح میدهد که بعد از انقلاب اسلامی ایران، خوانین در صدد پس گرفتن زمینهای خود برآمدند و برای این منظور، گروهی از مردم و طرفداران خود را مسلح کردند؛ مردم زمین دار برای جلوگیری از تصاحب زمین هایشان توسط خوانین، به نیروهای انقلابی و سپاه پاسداران پناه بردند که در نتیجه حمایت سپاه از مردم، جلوی خوانین منطقه گرفته شد. در نتیجه این تحولات، تعداد زیادی اسلحه در دست مردم منطقه قرار گرفت که با ورود گروهکها و احزاب ضد انقلاب، منطقه کلا ناامن شده بود.
وی ادامه میدهد که پاکسازی منطقه از احزاب ضد انقلاب و پس از آن جنگ تحمیلی سبب شد که مشکلات اجتماعی این منطقه در اولویت قرار نگیرد و با همان نظام اجتماعی و اقتصادی سابق اداره شود که در نتیجه آن زمین داران بخشهایی مانند سیلوانا که جنوب غربی ارومیه قرار دارد و دارای زمینهای حاصلخیز است، به کشاورزی ادامه دهند و آنهایی که زمین ندارند و یا در بخشهایی مانند صومای برادوست در شمال غربی این شهرستان، هستند که هیچ گاه زمین حاصلخیز نداشته است، به همان امرار معاش از مرز متکی باشند؛ هرچند که خطرات بسیاری داشته باشد.
مسیر گل آلود میان خانههای روستا را به سختی پشت سر میگذارم، تا به خانه بهنام احمدی کولبر جوان تازه درگذشته برسم، تعدادی از اهالی روستا هم در خانه بهنام هستند. خواهران و تنها برادرش دور مادر پیر ساکت نشسته اند، داغدارند و غمگین، اما مهمانواز.
اهالی روستا برایم توضیح میدهند که نمیخواهند دیگر فرزاندانشان به سمت مرز بروند، اما چاره دیگری ندارند، هیچ کارگاه یا کارخانهای در نزدیکی منطقه آنها نیست. میگویند همین یک هفته که بخاطر درگذشت این ۵ کولبر به سمت مرز نرفته اند، اکثر خانوادهها حتی برای تهیه نان دچار مشکل شدند.
به مادر بهنام نگاه میکنم و او به من. میدانم که فارسی نمیداند. آهسته به زبان خودش شروع به صحبت میکند؛ اهالی روستا سعی میکنند که حرفهایش را برایم ترجمه کنند، اما من در قید ترجمه کلمات نیستم، درد که ترجمه نمیخواهد.
کلمه «مجبور» را از بین حرفهایش میفهمم، انگار میگفت بهنام مجبور بود به کوه برود، چند بار تکرار میکند قبل از اینکه گریه اش بگیرد.
اینجا سئوالهایی بی جواب است، بعد از جنگ تحمیلی تا الان بیش از سه دهه میگذرد در این دوران چهار رئیس جمهور در مجموع ۸ دولت را به عهده گرفتند و ۸ دوره مجلس تشکیل شده است؛ چرا در این دوران توسعه یافتگی یا ساماندهی این مناطق هیچ وقت جزء اولویتها نبوده است؟ و اینکه از نظر مسئولان وقت و مسئولان فعلی، شغل مردم این منطقه چیست، اگر کولبر نیستند؟
از عابد فتاحی نماینده دوره ششم و نهم مجلس که خود اهل بخش سیلوانا است، میپرسم که چه طرح و برنامههایی در دوران نمایندگی برای مناطق مرزی استان خود داشت؟
ـ طرحهای زیاد.
میشه لطفا جزییات طرحها را توضیح دهید؟
نه، خاطرم نیست. اما فکر نکنید که این افراد که شما میگوید کولبر، همه ناچار بودند. اینها قاچاقچی هستند. ثروتمند هستند و همه زمین دارند.
میگوید شما یک خانم خبرنگار هستید و دچار احساسات شده اید و من سعی میکنم توضیح دهم که مسئله احساست نیست، بخش صومای برادوست و بخصوص این روستا، زمین مناسب کشاورزی ندارد، جوانانی هر سال در حین کولبری کشته میشوند، آنها شغل ندارند و من خودم به خانه روستاییها رفته ام، ثروت …
حرفم را قطع میکند و میگوید: کجا فقر نیست؟ در تهران شما فقر نیست؟ آدم کشته نمیشود؟ در خوزستان یا سیستان محرومیت نیست؟ من یک روز شما را میبرم در روستاهای سیلوانا، ویلاهای ثروتمندان را ببینید.
آخه این افراد اکثرا گرفتار بهمن میشوند یا هنگ مرزی ترکیه …
ببینید کسی که میخواهد به سمت مرز کالا ببرد، از قبل میداند که ممکن است تیر بخورد یا گرفتار بهمن شود، حتما برایش صرف دارد که میرود!
آخه شغلی وجود ندارد در این منطقه، توسعه یافتگی یا کارخانهای …..
ببینید خانم اگر میخواهید از کشوری پناهندگی بگیرید، دنبال این خبرها بروید وگرنه وقت خودتونو نگیرید.
…
سعی میکنم از راه باریک و گل آلود روستا به سمت بالا بروم که با شدت به زمین میخورم، درد شدید در پاهایم حس میکنم و سر تا پا گل آلود میشوم. بلند شدن برایم سخت است، اما کودکی ژولیده از اهالی روستا را میبینم که بالای سرم ایستاده و با چشمهای روشنش به من لبخند میزند.
به خانه آذر خانم میروم، شوهرش را نیروهای مرزی ترکیه چند سال پیش کشتند، دو کودک خردسالش با صدای بلند و پرهیجان بازی میکنند و گاهی با تعجب به من نگاه میکنند. خانه کهنه و کوچک روستایی چقدر تاریک است، آذر خانم از شبی میگوید که شوهرش به سمت مرز رفت و دیگر نیامد. ازش میپرسم که چرا انقدر سخت راه میرود؟ میگوید هفته پیش پایش شکسته و همسایهها استخوان شکسته را جا انداخته و بسته اند؛ روستا خانه بهداشت ندارد.
در روستایی در بخش سیلوانا به خانه کولبری میانسال میروم؛ میگوید از نوجوانی همیشه کولبر بودم. معمولا سیگار یا توتون میبرم و گاهی برنج ایران.
از خاطراتش میگوید از سالهایی حدود ۶۵ یا ۶۶ که با قاطر به سمت ترکیه کالا میبرد. از «حق یارمتی» یا همان عوارض به گروهکهای مسلح میپرسم که در پاسخ میگوید آنها به زور از ما عوارض میگیرند.
تعریف میکند که چطور بارها گرفتار نیروهای پ. ک. ک شده است؛ اینکه با اسلحه تهدید شده و پول، اجناسی که همراهش بود و هرچه میخواستند بر میداشتند.
چرا کولبری از بین نمیرود؟
مهدی ذاکر یکی از نمایندگان ارومیه، معتقد است با راه اندازی بازارچههای مرزی، اشتغال ایجاد شده و کولبری به صورت طبیعی از بین میرود.
این نماینده مجلس از دولت انتقاد میکند که تا الان این بازاچههای مرزی را راه اندازی نکرده است و میگوید اگر زودتر مشکلات مردم مرزنشین حل میشد، الان شاهد کولبری کردن جوانان و کشته شدن ۵ جوان همشهری من در زیر برف نبودیم.
وی معتقد است که هرچه ساماندهی و ایجاد اشتغال مردم مرزنشین طول بکشد، هزینه امنیتی در منطقه بالا میرود.
ماموستا نجم الدین عزیزیان، نماینده، ولی فقیه در بخش سیلوانا هم معتقد است، بازارچههای مرزی بیشتر از سرمایه گذاری در گردشگری میتواند به مردم منطقه کمک کند.
ماموستا که از اول انقلاب، نماینده رهبر انقلاب اسلامی بوده است از خاطرات انقلاب و سالهای جنگ میگوید و تاکید میکند که همه مردم ایران در انقلاب و سالهای مقاومت شریک بودند و همه باید از منافع انقلاب بهرمند شوند.
نماینده، ولی فقیه در سیلوانای ارومیه، سالن خانه اش پر از عکسهای دوران جوانی و مبارزاتش است که اغلب تفنگ به دوش میان همرزمانش ایستاده.
میگوید چندین دفعه با مسئولان استانی و دولت، دیدار و گفتگو داشته، اما هیچ وقت به تقاضاهایش جواب دقیق داده نشده است.
حاج یزدانشیر عباسی نژاد، رئیس طایفه بیگزاده ارومیه هم سالن خانه اش پر از عکسهای دوران مبارزه است و بسیار خاطره از دوران انقلاب، جنگ و پاکسازی منطقه از گروههای ضد انقلاب دارد و بسیار هم دلخور است که پایتخت نشین ها، این مناطق را فراموش کردند.
بسیار خوشرو و مهمانواز است، در خانه شهری اش در ارومیه مهمان او شدم. از مشکلات مردم منطقه اش میگفت و از بی توجهی مسئولان دلخور بود. میگفت تنها در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی کمی به مناطق مرزی توجه شد، اما بعد از آن همه ما را فراموش کردند.
وی هم معتقد است، کولبری کاری است که از اجبار بوجود آمده است و اگر بازارچههای مرزی رونق پیدا کند، کولبری خود به خود از بین میرود.
اما چرا بازارچههای مرزی راه نمیافتد؟ یکی از دلایلی که بسیار شنیده میشود، عدم استقبال دولت ترکیه با این بازارچههای مرزی است. طبیعتا کشور همسایه باید در این بازارچههای مشترک مرزی، مشارکت داشته باشد تا این بازاچهها راه اندازی شود، اما ظاهرا ترکیه به علت مسائل امنیتی خود، استقبالی از این طرح نمیکند.
مسئله امنیتی، یکی از پر تکرارترین عباراتی است که برای عدم توسعه و رونق، مناطق مرزی این استان میشنوم و این سئوال ایجاد میشود که چرا پس از سالها سیاستهای امنیتی در این منطقه تغییر نمیکند؟ اینکه چند هزار کولبر در این شهرستان، به رسمیت شناخته نشوند، آیا راه حل درستی است؟
استاندار سابق کردستان که به یک سینماگر پیشنهاد ساختن فیلمی در مورد کولبران را داده بود تا جامعه را نسبت به وجود این شغل غیر رسمی آگاه کند، شاید اولین مسئولی باشد که خطر گسترش پدیده کولبری را درک کرده بود. فیلم «زمانی برای مستی اسبها» ساخته شد و ما برای نخستین بار با این پدیده آشنا شدیم.
عبدالله رمضان زاده، استاندار سابق کردستان و سخنگوی دولت اصلاحات توضیح میدهد که در پایان دوره اول ریاست جمهوری خاتمی، نامهای به رئیس جمهورنوشته و مشکلات مناطق مرزی را شرح داده است و با توجه و استقبال رئیس جمهور وقت، توسعه مناطق مرزی در برنامه چهارم تاکید شد و به رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه ابلاغ شد و از اواسط دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، این طرح به تدریج به مرحله اجرا رسید، اما در دولت بعد به طور کل تعطیل شد و سازمان برنامه و بودجه هم منحل گردید.
از رمضان زاده میپرسم که چرا در طول دوران پس از جنگ و ایجاد آرامش در مرزهای کشور، تئوریهای امنیتی تغییر پیدا نکرد؟ و از حالت به اصطلاح «سلبی» به حالت «توسعه محور» تبدیل نشد؟
وی پاسخ میدهد که اتفاقا این نیاز در دوران استانداری ایشان احساس شد و در آن زمان، شهرهای مرزی بانه و مریوان به منطقه پر رونق تجاری تبدیل شد و یا جشنواره نجوم در مریوان برگزار شده بود که این اقدامات هیچ اتفاقی را هم در امنیت استان کردستان بوجود نیاورد.
اما مسئله اینجاست که این موارد تنها در یک استان اتفاق افتاد!
در گفتگویی تلفنی از محمد مهدی شهریاری، استاندار آذربایجان غربی در مورد برنامههای دولت برای توسعه یافتگی مناطق مرزی و رسیدگی به وضعیت کولبران میپرسم و ایشان به من قول مصاحبهای حضوری و مفصل را میدهد تا در مورد همه مسائل مناطق مرزی در این استان گفتگو کنیم.
روبروی مادر فرات نشسته ام، بهم نگاه میکنیم؛ منتظر هستیم تا دختر نوجوانش بیاید و حرفهای مادر را ترجمه کند، اما زودتر عکس فرات هفده ساله را میآورند، مادر یک مرتبه لبریز از اشک و ناله میشود و به زبان خود میخواند و اشک میریزد، نمیدانم چرا گلویم درد میکند و چشمهایمتر میشود، احتمالا بیمار شدم وگرنه من که نباید دچار احساسات شوم.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از عصر ایران، تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۹، کد خبر: ۷۷۵۳۴۲، www.asriran.com