شعارسال: علیاصغر شیرزادی درباره نخستین روزهای زندگیاش میگوید: «من در شرایط مناسبی برای پرورش استعداد نویسندگیام قرار نداشتم. تا نوجوانی رویای دریانورد یا پزشک متخصص اطفال شدن را در سر میپروراندم. در آن زمان شاهد بودم که کودکان فقیر به علت دسترسی نداشتن به پنیسیلین یا داروهای ساده برای سرماخوردگی برونشیت میگرفتند و از بین میرفتند. این باعث میشد که پزشک اطفال شدن برایم مهم تلقی شود.»
شیرزادی نویسندگی را زندگی کرده، نه انتخاب. اولین تجربه جدی قلم به دست گرفتن، از ترس یک دبیر جدی به وجود میآید. او زاده شده بود و تا 17 سالگی نمیدانست که میتواند بنویسد اما آقای ستایش قلم به دست علیاصغر داد.
درباره اولین جرقه نوشتن در جانش میگوید: «من در 17 سالگی توسط یک معلم متوجه علاقهام نسبت به ادبیات شدم. آن زمان در کلاس ما کسی اهل انشا نوشتن نبود اما با حضور آقای ستایش در کلاس به این کار روی آوردیم. آن زمان مثل الان زنگ انشا رونق آنچنانی نداشت. یک جلسه به اجبار با زبان خودم انشایی درباره اتفاقی غمانگیز و واقعی نوشتم، البته آن را با رنگ و لعاب رمانتیک آمیخته بودم.»
معلم انشا را جدی میگرفت و حتی با تهدید به کسر نمره، جوانان سرکش را مجبور به نوشتن میکرد.
معلم: شیرزادی بیا پای تخته انشات رو بخون.
شیرزادی: ننوشتم!
معلم: جلسه بعد میاری یا صفر میگیری...
این روزنامهنگار با صدایی سرشار از لذت میگوید: «آقای ستایش جلسه بعد اسم مرا نخواند و آخر کلاس خودم داوطلبانه انشا را خواندم. آن زمان همه از معلمها حساب میبردند، آنها جایگاه و وجهه مشخصی داشتند و از احترام اجتماعی بالایی برخوردار بودند. معلمم بعد از شنیدن انشا برای من کتاب آورد و راه را نشانم داد و من به سرعت بر این کار متمرکز شدم.»
دیگر قطار نوشتن شیرزادی سوتش را کشیده و راه افتاده بود. اولین انگیزه که او را برای نوشتن جدیتر کرد اولین جایزه بود؛ اولین نشانی که او را از دنیای کاغذهای خودش به دنیای جدی قلمهای ایران وصل کرد.
او اولین کار جدیاش را اینگونه توصیف میکند: «بعد از مدتی داستانی نوشتم. به پیشنهاد دبیرم آن را برای مسابقه به مجله پست تهران فرستادم، چاپ شد و در حالی که اصلا توقع نداشتم، نفر اول شدم. این اتفاق برای من بسیار تعیینکننده بود و زندگی من را به عنوان داستاننویس و روزنامهنگار تغییر داد. توجه دبیرم جناب ستایش بسیار موثر بود. بعدها در خلال مشاغل مختلف کار نوشتن را ادامه دادم. در واقع من هیچوقت برای نویسنده شدن تصمیم نگرفتم بلکه نویسنده شدن برای من پیش آمد.»
شیرزادی ادامه میدهد: «یکی از زیباترین روزهای زندگی من در تمام عمرم روزی بود که برای اولین بار داستانم چاپ شد و مجله بعد از دوره مسابقه، نام من را به عنوان نفر اول آورد. بعدها جایزه را برایم پست کردند. بعد از آن هر چند وقت یک بار داستانهایم در مجلههایی همچون نگین، فردوسی و پست تهران چاپ شد. در چنین موقعیتی بهترین شغلی که میشد انتخاب کرد که به نویسندگی نزدیک باشد، روزنامهنگاری بود.»
شیرزادی سالها مسئول ادبی روزنامه «اطلاعات» بوده است.
درباره نویسنده شدن میگوید: «نویسنده شدن با تصمیم گرفتن اتفاق نمیافتد که یک نفر یک شبی یا روزی برای نویسنده شدن تصمیم بگیرد. وقتی هم در این دایره قرار بگیری و اگر سالها بگذرد باز هم تصمیم دخالت ندارد. این طور نیست که تصمیم بگیریم یک داستان بنویسیم. در واقع داستان است که ما را مینویسد. این عبارت آنقدر معروف است که به کلیشه تبدیل شده است. درست است که به دنبال شناخت و راهنمایی متمرکز دبیرم در این مسیر قرار گرفتم و به شکلی طبیعی و واقعگرایانه بر این کار متمرکز شدم و ادامه دادم.»
از او درباره تجربههای کودکیاش پرسیدم که آیا تا به حال از کودکیاش نوشته؟ شیرزادی میگوید: بخشی از رمان «طبل آتش» بازآفرینی زندگی خودم است. هیچوقت اینطور نبود که خاطره بنویسم. بلکه برخی چیزهایی که مینویسم نزدیک به اتفاقاتی است که در زندگی من افتاده است. در واقع بازتابی از تجربههای دوران کودکی در رمان «طبل آتش» بازتاب پیدا کرده است.
چند وقتی میشود که شاهد خبری از انتشار اثر جدید از شیرزادی نیستیم، خودش متذکر میشود: «در حال حاضر به طور منظم در روز دست کم به طور میانگین چهار ساعت مطالعه میکنم و چهار ساعت هم یادداشت مینویسم. اگر چیزی از آثارم چاپ نمیشود به این معنی نیست که چیزی ننوشتهام. به هر حال ترجیح میدهم روی نوشتههایم بیشتر و بهتر کار کنم. مجموعا دوست ندارم با ذهنیت و زبان الکن کارم را انجام بدهم.»
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرگزاری ایسنا، تاریخ انتشار: 29آبان1394، کد مطلب: 94082917398: www.isna.ir