شعارسال: امروز سالگرد تولد هانا آرنت، فیلسوف سیاسی یهودی تبار آلمانه. خب میشه الان کلی لفاظی کرد و قلمبه سلمبه گفت، اما میشه فلسفه رو خیلی ساده و لذتبخش هم فهمید بنابراین تصمیم گرفتم به اختصار بهتون بگم هاناآرنت درباره خشونتی که این روزها جهان و ذهنمون رو اشغال کرده چه حرفای جالبی داره:
یکی از دغدغههای هانا آرنت موضوع خشونت و اطاعت پذیریه. بعد از جنگ دوم جهانی، وقتی آیشمن، مجری اصلی جنایت هولوکاست، گرفتار شد. هانا آرنت رفتار این آدم معمولی و خیلی مظلوم رو بررسی کرد تا بفهمه چطور از یه آدم به این سادگی خشونتهایی به اون وسعت سرزده. آرنت در جریان این تحقیقات به یک مفهوم جالب رسید:”پیش پا افتادگی جنایت”. به این معنا که اگر آدمها یه پروسهی مشخصی رو طی کنن، خیلی راحت تبدیل به آیشمن میشن و جنایت تبدیل میشه به یه مساله پیش پا افتاده و اونوقت یه استاد دانشگاه، یه بچه مهربون، یک زن آروم یه مرد رمانتیک یا یه پیرمرد خواستنی به راحتی میشه یه جانی تمام عیار!، نمونه عینی این ماجرا رو شما تو گوشه گوشه جهان دیروز و امروز میبینید و شاهد بوده یا هستید که چطور آدمهای موجه در مصدر ناموجهترین کارها قرار میگیرن و در کمال تعجب اون رو مرتکب میشن، اما این اتفاق و مراحل اون چطور پیش میرن؟
نمونه مستند:
“گفته اند که، آیشمن، چنان خود را اخلاقمدار میدانست که کوچکترین فساد مالی در پرونده نداشت و در جریان دادگاه با افتخار میگفت:” من میتوانستم یک یهودی، آشویتس را مجبور کنم مجانی به من عبری یاد بدهد، اما من پول این کار را به او میدادم”. آیشمن حتا به این فکر هم نکرده بود که اصولا در این اخلاقمداری ویژه چه توضیحی برای زندانی کردن آن یهودی و سپس سوزاندنش وجود داشته است. هیملر هم میگفت:”ما حتا یک سیگار یا یک مارک از زندانیان غصب نکردیم و وظیفه سنگین خود را بدون تباه کردن اخلاق انجام دادیم”
(Martha Gelhorn,”Eichmann and the Private Consciece”: In The View from the Ground.p۲۵۹).
طبق پژوهشهای آرنت، اول از همه لازمه که شما نتونید فکر کنید یا اینکه احساستتون رو خوب بیان کنید. وقتی نتونستید درست فکر کنید و احساستتون هم سرکوب شد اولین چیزی که اتفاق میافته از دست رفتن توان همدلیه (۱) اما چی چیزی میتونه باعث این وضعیت بشه؟
آرنت معتقده برای اینکه این وضعیت پیش بیاد ما نیازمند یک”اتوریتهی مشروع” هستیم یعنی ساختاری که از نظر ما ساختار منسجمی به نظر میرسه و جوازی که اون ساختار برای ارتکاب اعمال بهمون میده، میتونه وجدان مارو راحت و اراده ما رو مصمم کنه. برای مثال اگه به ما بگن:”مقدار کمی از ولتاژ برق رو به بدن فلان کس وصل کنید! ” اگر تنها باشیم زیر بار نمیریم، اما اگر یه موسسه معتبر از ما بخواد و ما خودمون رو بین ۱۰۰۰ داوطلب ببینم حتا حاضریم دکمه برق فشار قوی رو هم بزنیم، چون امکان نداره در درستی یک سیستم پیشرفته با اون همه آدمی که قبولش کردن شک کنیم (آزمایش استنلی میلیگرم رو تو نت سرچ کنید).
به نظر آرنت، اون نهادی که میخواد ما فکر نکنیم و احساسات ناشی از همدلی رو بروز ندیم و کارش رو با اتوریته مشروع شروع میکنه، اینو در چند مرحله انجام میده:
۱- در اولین قدم سعی میکنه تصویر یک انسان کامل و بی نقص رو به ما تلقین و اون رو الگوی ما معرفی کنه، بنابراین هر چیز واقعی از غرایز تا احساساتمون به عنوان گناه یا خیانت سرکوب میشه.
۲- مرز بین ما که میخوایم انسان کامل و بی نقص باشیم با انسان ناقص و پرعیب و ایراد هر لحظه پررنگتر میشه.
۳-نفرت ما از اونهایی که نمیخوان کامل باشن رفته رفته افزایش پیدا میکنه و همزمان پیوستگی بین ما کمالگراها که به عضویت این ساختار در اومدیم، بیشتر میشه تا حدی که یک طرف “ما” قرار میگیریم و یک طرف”اونا” (خودیها غیر خودی ها) و بی رحمی ما در حق اونا شجاعت و پایبندی به ایده انسان کامل تلقی میشه.
۴- حالا تلاش میشه کینه و بی رحمی و جنایت برای ما انسانهای کمال گرا عادی بشه، اما این عادی شدن نیاز به تقسیم کار داره
الف: افرادی که میتونن حضوری خشونت بخرج بدن و رابطه مستقیمی بین جسم و جنایت برقرار کنن.
ب: افراد نخبه شامل دانشگاهیان، مدیران، نخبگان و…که قادر به اعمال خشونت مستقیم نیستن (آدم کشان اداره نشین).
ساختار توتالیتر دسته اول رو با امکانات ساده راهی خط مقدم نزاع میکنه، اما آدمهای دسته دوم چی؟ برای این آدما از طریق «فاصله گذاری جسمانی با جنایت» و قراردان اونها در نظام عریض و طویل بوروکراتیک نوع بی حسی موضعی درست میکنه تا اصلن نتونن بفهمن سخنانی که بیان میکنن مطلبی که مینویسن حرفی که میزنن یا امضاشون چطور در نهایت منجر به جنایت و خونریزی میشه و همه این کارها برای از بین بردن حس همدلی اوناست.
هاناآرنت با واکاوی این پروسه در واقع نشون داد که آلوده شدن دست آدمها به جنایت چیز عجیبی نیست همچنانکه گریه کردن آیشمن برای جوجه اش تو زندان و سوزاندن هزارن نفر در کورههای آدمسوزی از این منظر قابل فهم میشه.
برایند این پروسه فاشیسمه. به باور آرنت فاشیسم اوباش و نخبگان رو همزمان بکا رمی گیره. هانا آرنت در این باره میگه (۲):”فاشیسم هیچ حوزهی خصوصی را در حیات و زندگی اجتماعی انسان برنمیتابد و مقدمه ساز بروز جنبشهای توتالیتر میشود از ویژگیهای مهم چنین شرایطی اتحاد «نخبگان و اوباش» است. جنبشهای توتالیتر نه تنها برای اوباش، برای نخبگان جامعه نیز سخت جاذبه دارند…نخبگان جنبشهای توتالیتر، صفات مشخص اوباش را دارا هستند و تجربههای گذشته نشان میدهد که اتحاد موقتی نخبگان با اوباش، بیشتر مبتنی بر این است که نخبگان با یک شعف راستین تماشاگر صحنه نابودی تشخص و فردیت به وسیله اوباش اند”.
حالا شما با اطلاع از بیان سادهای که برای توضیح نظرات هانا آرنت بکار بردم میتونید خیلی راحت درک کند چطور یه مسیحی یا یهودی معتقد دست به فجیعترین جنایتها میزنه چطور یه مسلمان نمازخوان با لباس سفید و بوی عطر در قالب داعش، سر یک انسان رو از تن جدا میکنه یا چطور فلان مفتی یا واعظ با آن همه نزاکت و آرامش و نورانیت حرفهایی میزنه که برآیندش خون و خشونته یا فلان فرد تحصیلکرده در غرب یا شرق در مقام سخنران و پشت تریبون دانشگاه یا هرجای دیگه، عملن تبدیل به آدم کش پشت میز نشین و همکار یک خط ممتد خشونت و سرکوب میشه کما اینکه منبعد خیلی راحت میتونید به نادانی افرادی بخندید که فکر میکنن تکیه به مشخصهها و مزیتهای ایمانی و اخلاقی افراد، میتونه مانع از بروز فساد و تباهی و جنایت بشه و فراموش میکنن که جنایتهای بزرگ محصول یک ساختار دقیق و حساب شده اس ساختاری که از امکانات مدرن بهره میبره و طی پروسه عادی سازی، جنایت رو پیش پاافتاده میکنه و مخوفترین ساختارهای سیاسی رو شکل میده...
نویسنده: سهند ایرانمهر
توضیحات تکمیلی برای بهره برداری بیشتر از متن:
آرنت به سیاق فلاسفهٔ سیاسی قدیم در پی فهم تجربهٔ سیاسی انسان و جایگاه سیاست در زندگی انسان است، از نظر آرنت تجربهٔ سیاسی تجربهای است مستقل که باید در خودش شناخته شود، اما در این عصر در علوم اجتماعی رایج مسخ شدهاست. سیاست به معنای مورد نظر آرنت کنشها و کردارهای عمومی انسانهاست که آزادی و اختیار و فاعلیت انسان را در خود نهفته دارند؛ به عبارت دیگر گرایش اصلی اندیشهٔ سیاسی آرنت ضد ساختارگرایی رایجی است که انسان را موضوع قوانین کلی ساختاری و تاریخی تلقی میکند. ازنظر آرنت سیاست همان آزادی و عرصهٔ آزادی انسان است: «آزادی علت همزیستی مردم در سازمان سیاسی است؛ بدون آن زندگی سیاسی بیمعنی خواهد بود، علت وجود سیاست آزادی است.» سیاست مهمترین مظهر و جایگاه ظهور آزادی است؛ از این رو آرنت از سیاست در برابر ساختگرایی و جبرگرایی و عملگرایی دفاع کردهاست؛ بنابراین در اندیشهٔ او گرایشی مخالف علوم اجتماعی رایج در قرن بیستم مشاهده میشود. موضوع اندیشهٔ سیاسی نیز همین هستی سیاسی و تجربه و فعالیت حیاتی و جاری ماست؛ یعنی فعالیت آزاد و سیاسی ذهن آدمی که حیات سیاسی را درمییابد. به دنبال مطالبی که لبان شد، به بررسی دیدگاه و نظریات آرنت دربارهٔ برخی از مهمترین مسائل و مقولات سیاسی عصر مدرن میپردازیم، از این مقولات شامل انقلاب، جامعهٔ مدرن و توتالیتاریسم میباشند.
به گفته آرنت، انقلابها تنها رویدادهای سیاسیای هستند که مارا بهطور مستقیم با مفهوم «شروع و آغاز» درگیر میکنند، زیرا هر انقلابی کوششی است برای ایجاد فضای سیاسی جدیدی. آرنت ویژگی انقلابهای مدرنی، چون انقلاب فرانسه و آمریکا را در تجربهٔ قابلیتهای سیاسی میبیند که در جهت ایجاد فضای آزاد شکل میگیرد. با وجود این آرنت معتقد است که انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا هیچیک قادر به ایجاد فضای آزاد مستمر و مداومی نبودهاند که در آن تصمیمات به صورت جمعی گرفته شود. آرنت شکست انقلاب فرانسه را در طرح مسئلهٔ رفاه اجتماعی از طریق نهادهای سیاسی میبیند. به عقیدهٔ او کوشش انقلابیون فرانسه برای حل مسئلهٔ اجتماعی موجب تضعیف و شکست نهادهای سیاسی میشود. تجلی این شکست را میتوان در این جمله معروف سنژوست، انقلابی معروف آن دوره، دید که میگوید: «تنگدستان نیروی زمین هستند»، به عبارت دیگر از دیدگاه آرنت موضوع اصلی انقلاب فرانسه مسئله خوشبختی است و نه مفهوم آزادی به گفته او انقلابیون آمریکایی از چنین مسئلهای در امان بودند، زیرا انقلاب آمریکا با شورشی برای نان شروع نشد؛ بلکه کوششی بود برای بهدستآوردن استقلال سیاسی. از نظر آرنت مدل آزادی سیاسی را که پدران انقلاب آمریکا در جستجوی آن بودند، میتوان در مفهوم isonomia یا برابری در برابر قانون دوران آتن باستان یافت، به همین دلیل آرنت انقلاب آمریکا را به عنوان تجربهای نو بررسی میکند، زیرا به قول او این انقلاب پایههای دموکراسی مدرن را پایهگذاری میکند؛ ولی او انتقادهایی نیز به نحوهٔ عمل دموکراسیآمریکایی دارد. از نظر آرنت شهروند آمریکایی با وجود بهرهبردن از حقوق فردی و داشتن امنیت لازم در مقابل تهدید هرگونه اتوریته خودسرانه، امکان تمرین کامل قابلیتهای سیاسی خود را نمییابد. آرنت بهترین مثال چنین وضعیتی را در مسئلهٔ واترگیت میبیند که از نظر او شکلی از تبهکاری سیاسی است که دموکراسی را به خطر میاندازد.
همانطور که ملاحظه میگردد آرنت در گسست کامل با سنت دموکراسی با میانجی است. نقد او از لیبرالیسم سیاسی را میتوان در ارتباط مستقیم با نقد او از مدرنیته دید. از نظر آرنت یکی از ویژگیهای مهم جهان مدرن، سلطهٔ امور خصوصی بر امور عمومی است. به قول او در مدرنیته توجه انسانها بیشتر به سوی مفهوم «زندگی» سوق مییابد و مفهوم جهان سیاسی معنای خود را از دست میدهد. این افول گستردهٔ همگانی در دوره مدرن، یعنی انحطاط فضایی که در دورهٔ باستان، انسانها در آن هویتِ خود را بازمییافتند وسنتها در آن بازتولید میشدند. به عکس دورهٔ باستان در دوره مدرن این ارزشهای انسان کارگر یا animal laborans است که در تقابل اندیشههای، چون آزادی و کثرتگرایی برای کل جامعه مطرح میشوند؛ بدین گونه هدف دیگر فعالیت برای دستیافتن به آزادی در فضای عمومی نیست، بلکه تأمین و تضمین ضرورتهای اولیه زندگی است.
از این رو آرنت معتقد است که جامعهٔ مدرن جامعه تودهای است؛ یعنی جامعهای متشکل از انسانهای شکل یافته که در جستجوی جهان مشترک نیستند. پس، از دیدگاه او جامعهٔ مدرن متشکل از افراد بیریشه و سطحینگری است که فقط به دنبال رفع احتیاجات حیوانی خود هستند این افراد با بیگانهشدن نسبت به جهان، قوه داوری و حس عمومی و بیطرفی خود را از دست میدهند؛ نتیجه اینکه این عده در برابر دو پدیده قرار میگیرند: نخست حس آزادی خود را ازدست میدهند و سپس به طرف بیمعنایی میروند. در اینجا آرنت مقایسهای میان شهروندان جوامع مدرن و جوامع قدیم میکند و به این نتیجه میرسد که آنچه به شهروندان و جوامع قدیم معنا میداد حس واقعیتی بود که از آن برخوردار بودند، این حس واقعیت موجب میشد که شهروندانِ دولتشهرهای آتن و روم باستان، جهان مشترک خود را همچون خانه خود حس کنند؛ زیرا این جهان مشترک فضای عمومی بود که این افراد در آن میتوانستند از سوی دیگران دیده و شنیده بشوند، لذا برای آرنت دیدهشدن و شنیدهشدن فقط درچارچوب کثرت بشری امکانپذیر است؛ آنجا که این چارچوب نابود شود انسانها به موجودات بیمعنایی تبدیل میشوند که به صورت بهترین عناصر برای نظامهای توتالیتر درمیآیند. از نظر آرنت دلیل وجود اردوگاههای مرگ نازی و کولاکهای استالینی، انهدام کثرت بشری و تقلیل انسانها به یک نوع انسان است. به عبارت دیگر توتالیتاریسم، فردیت انسانها را خرد میکند و آنها را، «به هیچ» تقلیل میدهد، تا حدی که دیگر هیچکس دیده و شنیده نشود؛ بنابراین با وجود اینکه به نظر میرسد که همه در همه جا به صورت توده میلیونی حضور دارند، ولی در واقع هیچکس در هیچ جا حضور واقعی ندارد، بدین گونه همه در بدبختی و فلاکت با هم دیگر شریک و برابرند، ولی هیچ جهان مشترکی وجود ندارد که در آن، انسانها فردیت خود را در کثرت عقیدهها به دست آورند بهترین بیان چنین وضعی را میتوان در جمله معروف مارچلو ماسترویانی در فیلم «یک روز خاص اتوره اسکولا دید» که میگوید: این مستأجر طبقه شیشم نیست که با فاشیسم مخالف است بلکه فاشیسم است که با مستأجر طبقه شیش مخالف است.
با دقتِ روششناختی به آثار آرنت میتوان نتیجه گرفت که توجه او به ایدولوژیهای توتالیتاریسم در واقع در امتداد تحقیق او در مورد سیاست مدرن قرار میگیرد، از نگاه آرنت نازیسم و استالینیسم اَشکال جدید و ترسناکی از زندگی سیاسی مدرن است که برای نخستین بار در تاریخ بشری ظهور میکند و بنابراین متفکران سیاسی، چون ارسطو و منتسکیو قابلیت پیشبینی آنها را نداشتند، آنچه به عنوان پدیدهٔ جدید در نظام توتالیتر جلوه میکند، استفاده این رژیمها از عنصر «ترور» است. به گفته آرنت مسئله اینجاست که در این شکل از رژیمهای سیاسی، ترور، دیگر یک وسیله برای پیشبرد اهداف دیکتاتوری نیست بلکه «ترور» خود، بخشی از ساختهٔ سیاسی جامعه است به همین دلیل در چنین ساختارهایی شهروندان از یک دیگر میهراسند و ما با بحران شهروندی روبهرو هستیم. از نظر آرنت این بحران شهروندی با بحران اندیشه همراه است، زیرا در چنین فضایی جایی برای بحث و گفتگو باقی نماندهاست. به گفته آرنت از آنجا که فکر خود امری گفتگویی است (زیرا در جهان مشترک انسانها معنا مییابد) بنابراین پایان گفتگو به منزله پایان تفکر است. از آنجا که فکر کردن، به انسانها قدرت داوری در مورد «شر» را میدهد، بنابراین عدم تفکر قدرت مبارزه با شر را از آنان میگیرد. به عبارت دیگر اگر اندیشیدن در جستجوی معنا بودن و پرسش طرحکردن در مورد جهان و دربارهٔ مسئولیت انسانی در جهان است، پس عدم طرح پرسش عدم مسئولیت فردی را به همراه دارد.
شعارسال با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت صدانت، تاریخ انتشار:-، کدخبر: -، 3danet/ سایر منابع