پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۴۳۵۶۷
تاریخ انتشار : ۰۳ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۸
خدارحم خان هم در 1275 شمسی وقتی تحصیل در امریکا را به اتمام رساند و چمدان بست، به فکر ساختن چهل ستونی در چهارمحال و بختیاری افتاد؛ در ملک پدری و در میان قلعه باستانی ساسانی که حالا دیگر به شهرکرد چسبیده است.

شعار سال: میانه ندارد؛ یا چهل ستون می‌سازیم یا بی‌ستون. خدارحم خان هم در 1275 شمسی وقتی تحصیل در امریکا را به اتمام رساند و چمدان بست، به فکر ساختن چهل ستونی در چهارمحال و بختیاری افتاد؛ در ملک پدری و در میان قلعه باستانی ساسانی که حالا دیگر به شهرکرد چسبیده است.

چهارمحال منطقه‌ای فارس نشین است و بختیاری منطقه‌ای لرنشین، اما این دو قوم بزرگ، همه اقوام این استان نیستند و می‌توان سراغی هم از ترک‌ها و ارمنی‌ها گرفت که پدر خدارحم، حاکم همه این مناطق بود و دامنه حکومتش به اصفهان و بخش‌هایی از کرمان هم می‌رسید تا اینکه در دوره ناصری حکومت پدر محدود شد و آنچه برای خدارحم ماند، چهارمحال بود. خدارحم بعد از بازگشت از امریکا به اصفهان و شیراز رفت تا در عمارت «چالشتر» از هر دو الهام بگیرد. ستون‌ و سرستونی‌هایی می‌خواست از سنگ، مثل تخت‌جمشید شیراز و به تعداد، برابر با چهل ستون اصفهان. با این تفاوت که چهل ستون خدارحم، چهل ستونی واقعی است نه آن‌که بیست تایش عکس درون حوض باشد. خدارحم «قلعه چالشتر» را به چنان مقامی رساند که در جنگ جهانی اول وقتی دهخدا به این منطقه گریخت، در کتابخانه این عمارت رؤیایی نشست و «امثال و حکم» را نوشت. چه دلپذیر است این را بدانی و با خودت فکر کنی، دهخدا موقع ورود چقدر به سردر زیبای کاخ خیره مانده و چه فکرها که از سرش نگذشته است؛ سردری چشم نواز از آجر و سردری پایین‌تر از سنگ؛ اولی با تصویر دو شیر که حافظ تاج کیانی‌اند و دومی با نقش دو فرشته که تاج را هدیه می‌دهند و سقف کاذبی سبز از چوب در میان هر دو؛ بالکنی به غایت آرام‌بخش.

ستون‌ها یکسره از سنگ‌ است با نقوشی حجاری از خوشه انگور و نیلوفر. دو سرباز قجر هم یکی پیر و یکی جوان، بر ستون‌های چپ و راست در ورودی ایستاده‌اند و ازاره‌های سنگی، داستان بهرام گور و لیلی و مجنون و شیخ صنعان را روایت می‌کنند.

در این بنا تا به هشتی برسی و کوبه‌برداری و در بزنی، دستت می‌آید که همه چیز چقدر حساب شده است حتی چینش آجرها که هرگوشه‌ای به شکلی است و روایتی دلنشین برای خود دارد. حتی یک آجر، حتی یک آجر هم در این عمارت بی‌حساب و کتاب نیست.

عمارت، دو حیاط بزرگ پشت هم دارد با دو بنای وسیع، یکی برای پسران؛ احمدخان و محمودخان و حیاط و عمارتی برای پدر که به اندرونی یا شاه‌نشین معروف است. حیاط پسران پر از حجره‌هایی است که زمانی کارگزاران خدارحم در آن ساکن بوده‌اند یا میهمانی‌ که برای پرداخت باج و خراج به آنجا می‌آمده.

حجره‌ها حالا تبدیل به بازاری برای فروش صنایع دستی شده تا همه بخش‌های گردشگری و میراث فرهنگی و صنایع دستی، کنار هم بنشینند.

هادی قاسم کارشناس میراث فرهنگی توضیح می‌دهد که خدارحم چقدر به اسب علاقه‌مند بوده و حالا بخش اصطبل کاخ خراب شده: «زمانی چند اسبش را به‌عنوان هدیه به دربار فرستاده بود که می‌گویند چند بار دنبال‌شان رفت و از دور با حسرت تماشا کرد و برگشت.» اینجا نقش اسب را خیلی جاها می‌شود دید؛ روی ازاره‌ها و ستون‌ها و... اسب «کاسپین» با پاهای کوتاه که اسبی جنگی است و قدرت بدنی زیادی دارد و اسب «دره شوری» که هنگام کوچ برای ایل قیمتی‌تر از طلاست.

قاسم درمورد سبک معماری بنا می‌گوید:«در این عمارت همه ستون‌ها، سرستون‌ها، حوض‌ها و نقاشی‌ها قرینه هستند و طاق‌ها برگرفته از معماری دوره قاجار است که قوس‌های بیضی دارد

از حیاط می‌گذریم و به راهرو باریک و درازی می‌رسیم که ما را به حمام خدارحم خان می‌برد و از آن سو به شاه‌نشین و حیاط پشتی می‌رسد. راهرو با آن طاق بلند و گچبری ساده‌اش، یکباره پرتابت می‌کند به جایی شبیه راهرو راهبان کلیسا، درست مثل راهرو کلیسای سنت استپانوس در جلفا.

آنقدر آرام‌بخش که هرچه در دنیای بیرون است، فراموشت می‌شود اما فراموشخانه واقعی حمام خدارحم است که داستان خودش را دارد؛ حمامی به غایت زیبا و دلنشین که به جا آوردن همه آداب آن ساعت‌ها به درازا می‌کشیده؛ خزینه و سربینه و کفشکن و رختکن و محرابی برای نماز خواندن و اریکه‌ای برای قلیان کشیدن و زل زدن به کاشی‌های فیروزه‌ای حوض که از چشمه‌ ای بیرون عمارت به حمام می‌‌آمده و فواره می‌شده، همه و همه امکانی است که تنها کسی چون خدارحم می‌توانسته از آن لذت ببرد. جالب آنکه بدانید این حمام اختصاصی کاملاً به شکل مدرنی لوله‌کشی شده و بهتر از آن نمی‌شود برای نور و هوا فکری کرد.

تازه هیچ کجای این عمارت را ندیده‌ایم. نفس‌تان وقتی بند می‌آید که وارد ایوان شاه‌نشین شوید؛ بالکنی بزرگ که سه اسکانیا می‌تواند راحت در آن پارک کند با چهار حوض و چهار باغچه در چشم‌انداز رو به رو. قاعدتاً میهمان‌ها و خدم و حشم از راهرو حمام به ایوان شاه‌نشین نمی‌آمده‌اند و از در دیگری زیر عمارت پسران وارد حیاط می‌شده‌اند.

دری کوتاه که به هنگام ورود باید سرخم کنی و حرمت نگه‌داری حتی اگر پسر خان بوده باشی. دیوار چنان با رنگ گیاهان دور و بر نقاشی شده که فکر می‌کنی کاغذ دیواری است. آن هم از آن کاغذ دیواری‌های مد روز. اما نه، کاغذ دیواری نیست گچ است. دست که روی دیوار بکشید متوجه می‌شوید اشتباه کرده‌اید.

روی ایوان، از پنج دری‌ها و شیشه‌های رنگی‌ نمی‌شود داخل را دید. باید وارد اتاق‌ها شوید و به قلب شاه نشین که «اتاق نقاشی» است برسید تا ببینید چه خبر است؛ اتاقی نقش در نقش از 16 کیلو طلا برای جان بخشیدن به داستان‌هایی از لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، شیخ صنعان و بهرام گور در قاب‌های پایین و مناظری از فرنگ که خان دیده بوده یا دوست داشته ببیند، در قاب‌های بالا و بالاتر از همه بسم‌الله الرحمن الرحیم.

می‌گویند در این اتاق به احترام نام خدا و آیت الکرسی، کسی اجازه دراز کردن پا نداشته و حرف بی‌ربط نمی‌زده.

روی شومینه هم داستان حضرت یوسف را می‌بینید که زنان محو تماشای او دست‌ها را بریده‌اند. این اتاق مخصوص پذیرایی از میهمانان درجه یک خان بوده و به ترتیب اتاق کناری با پیرایه‌ای اندک برای میهمانان درجه دو و اتاق‌های قرینه دو سوی عمارت که هیچ پیرایه‌ای ندارند؛ یکی برای میهمانان درجه سه و در آن سو یکی دیگر برای خواب. در اتاق خواب کمدی می‌بینید با کشوهای متعدد برای داروهای گیاهی.

اسباب و اثاثیه‌ای از خدارحم خان و نوه‌ها و نتیجه‌ها که تا همین بیست سال پیش ساکن عمارت بوده‌اند نمانده جز عکسی قدیمی از خدارحم و عکسی از محمود پسر بزرگش با شنل و عکسی از حسن خان پسر محمود با کراوات و آن سو تصویری از پسر کوچک خان احمد و پسر ده ، پانزده ساله احمد امیرقلی خان. آخرین ساکن این خانه

12 هزار متری تا سال 75 پسر حسن خان بود که میراث فرهنگی عمارت را از او خرید و در فهرست آثار ملی ثبت کرد.

در این عمارت بزرگ، حتی اگر تنها زیرزمین قسمت پسرها را هم دیده باشید، کافی است تا به دلنشینی و بی‌نقصی آن پی ببرید. زیرزمینی که حالا موزه «کار و زندگی» است با سقفی بزرگ و صاف از آجرهای راسته و خفته که در نگاه اول موج می‌زند؛ ساده و زیبا و عجیب.

در موزه که پر از ابزار ساده کار و زندگی است و در کنار خمره‌ها و داس‌ها و چکش‌ها، عکسی هم از اصطبل عمارت هست و تصویری از «شاهرخ خان» اسب خدارحم با تیماردارانش که در لحظه‌ای تاریخی به لنز دوربین زل زده‌اند. شکل‌گیری موزه کار و زندگی در چنین عمارتی که زمانی هنرمندان و صنعتگران اصفهان و شیراز و دیگر مناطق را گردهم آورده بود، چندان هم بی‌دلیل نیست. صنعتگرانی که قفل‌ها و تفنگ‌های‌شان شهره بود؛ قفل‌هایی گاه کوچکتر از یک پسته و تفنگ‌هایی گاه کاراتر از دولول‌های فرنگ.

از عمارت بیرون می‌آیم و بار دیگر به هشتی و سردر ورودی و ستون‌ها نگاه می‌کنم و با خودم می‌گویم دهخدا خوب جایی را برای نوشتن امثال و حکمش انتخاب کرده بود و در دلم به آن همه زیبایی و آرامش حسادت می‌کنم.

سایت شعار سال، با تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه ایران، تاریخ انتشار 2 مرداد 97، کد مطلب: 475239، www.iran-newspaper.com


اخبار مرتبط
برگزیده ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین