شعار سال: کهگیلویه وبویراحمد، استانی آشنا با محرومیت تاریخی و کهنه، استانی که داغ محرومیت آن را بسیارها سروده اند و در زبآن های برخی ناگفته هایی است که هنوز بر زبآن ها جاری نشده است.
آری محرومیت کهنه و تاریخی، کلمه بسیار عجیبی برای مردمان این دیار نیست، مردمانی که با سختی ها و زیر بم های این روزگار در قله ها و سنگ ریزه های دنا تا زاگرس و پازن پیر با همه مشکلات ساخته اند و تا به امروز خم به ابرو نیاورنده اند.
کهگیلویه وبویراحمد استانی با منبع بزرگی از غنایم خدادادی و ظرفیت های نهفته، اما عاری از هرگونه امکانات و پتانسیل برای فردای جوانان غیورمندی که حماسه های از جنس تنگ گجستان، تنگ تامرادی و پدخندق آفرینده که بشود امروز بر سرزبآن ها که عشایر ذخیره این انقلاب است.
محرومیت همچنان باقی است
هرچند در چهار دهه از انقلاب پر برکت جمهوری اسلامی باران رحمت بی کران این ملت بر این استان زجر کشیده در گذر زمان باریدن گرفت، اما روستاهایی در عمق محرومیت این استان هنوز باقی هستند که حتی از امکانات اولیه ای همچون برق آب و گاز و نان محرومند.
سیلاب کلوار، روستای آغشته با محرومیت و فقر، روستایی که فرزندانش بجای چشم در چشم معلم بودن باید چشم در چشم گرگ های گرسنه کوهستان شوند ودرس خواندن برای آن ها آرزوی محال.
غبار فراموشی بر روستای محروم سیلاب کلوار
در نقطه صفر مرزی استان کهگیلویه و بویراحمد با چهارمحال و بختیاری منطقهای بنام سیلاب و کلوار با ۲۲ روستا و جمعیتی افزون بر دو هزار و ۸۰۰ نفر واقع شده و انگار عرق محرومیت در این نقطه از ایران زمین بنای خشک شدن ندارد.
روستانشینانی که بین دو کوه واقع شدهاند و در کنار رودخآن های جاری تشنه ماندهاند تا مصداق "آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم” باشند.
سیلاب و کلوارها در خانههای خشت و گلی در مناطق کوهستانی که هر لحظه امکان ریزش سنگ وجود دارد زندگی میکنند جایی که در بسیاری از مناظق آن هنوز خبر از راه ارتباطی،برق، آب لولهکشی و غیره گاز برای زندگی در آن نیست.
وقتی به جزء رودخانه پناه دیگری نیست
سیلاب کلوار منطقهای است در مرز صفر درجه استان کهگیلویه و بویراحمد از توابع بویراحمد است که نافش را با محرومیت و نداری بریدهاند و سال هاست که از آب لوله کشی سالم بیبهرهاند و به اجبار برای برطرف کردن تشنگی به رودخانهها پناه بردهاند و سال هاست که در فصلهای گرم سال باید از همان آبی بنوشند که دامهایشان استفاده میکنند.
روستا نشیانی که قوت آن ها نان بلوط است و گرما بخش زندگی اشان هیزم های بلوط و روشنایی چراغ خانه اشان نفت و چراغ های فانوسی فتلیه ای که آن ها رادر سرمای زمستان و سیاهی شب یاری می دهد.
آب می خواهیم!
امروزمردمان و زنان سخت کوش و کم توقع سیلاب کلوار به دور از زرق و برقهای زندگیهای شهری و بی خبر از آمارهای دهن پر کن جامعه امروزی که هر که برای خودش در شبکه های مجاری سخنی برای لایک خوردن و فالو شدن می زند در خستی های روزگار پر پیچ و خم محرومیت تنها از مسئولان آب می خواهند و جاده دستری ، تا آن ها هم بدانند در این دنیای مجازی امروزی چه می گذرد.
بر اساس امار، نیمی از مردم سیلاب کلوار تحت پوشش کمیته هستند و نانشان را این نهاد مردمی می پردازد روستایی که از داشتن یک خانه بهداشت بی بهره است و تنها خانه بهداشت آن هم در بیشتر اوقات تعطیل و افراد بیمار و سالمند روستا باید پول های اندوخته و چندر غاز خود را برای درمان با زمان های زیاد به گونه ای خرج کنند تا به نزدیکترین شهرستان و شهر درنزدیکی این منطقه دور افتاده برسند.
کدام درد را بگوییم
کودکان سیلاب کلواری اینجا وقتی بیماری سخت و هوا سرد و جادهها برفی و یخبندان است شرایط سختی را طی می کنند و مانند مردم مناطق دور افتاده زمین در سیبری باید رنج ها و مشقت ها را طی کنند تا بتوانند خود را درمان کنند، برخی از این کودکان در سرمای زمستان دردهای کهنه گرفته اند که یکی از این دلایل نرسیدن به موقع به پزشک معالج است و اگر از خانواده بپرسی می گویند نه جاده ای هست و نه دکتری و نه ماشینی .
سقف آرزهایمان ترک برداشته است
در «کلوار» هر خانوادهای چندین کودک دارد تا وقتی بزرگ شدند، کمک حال خانواده باشند کودکانی که سقف آرزوهایشان شاید تا نزدکگی کوههای کلوار هم نرسد و برخی از آن ها فقط آرزوی حتی یک دانش آموز ساده شدن را دارد تا بتوانند در اینده برای خود لاعقل سواد خواندن و نوشتن را داشته باشند.
این کودکان از کوچکی کار میکنند اگر به پدرانشان در زمینهای کشاورزی و دامداری نتوانند کمک نکنند، بزرگترین تفریحشان بنه چینی در کوه های بلند و تیزی است که روستا را در بر گرفته یا نگهداری از خواهر و برادران کوچکترشان است تا پدرو مادر بتوانند در رنج های روزگار با دامداری و کشاوری روزی برای خانواده را تأمین و بتواند شکم فرزندان را سیراب کنند تا آن ها سر گرسنه بر پهنای باشت نزارند.
این کودکان جز حیاط مدرسه ای که در تابستان در آن قفل است و از دیوارش پایین میپرند، وسیله بازی ندارند، جز خاک و سنگ و حیوان و گاهی نگاه کردن به گرگ و شغالهایی که در کوهها دیده میشوند چیز دیگری را برای تفریح نمی بیند نه پارکی وجود دارد و نه تفرجگاهی و تا چشم در سیاسی شب و آبی آسمان می نگرند بجز کوه آب و بیابان چیز دیگری را مشاهده نکرده اند.
این کودکان محصور در روستایی هستند که تا شهرستان مارگون باید ساعتها راه پر پیچ و خمی را طی کنند و از کوهها و دشتها به شهرستانی بروند که خودش هم جزو مناطق محروم است.
بابا با دفتر و مداد آمد
این کودکان عاشق درس خواندن هستند، اگر به آن ها بگویی چه میخواهی می گوید یک دفتر و یک قلم تا ما هم بتوانیم همانند دیگر همنوعامان بر صفحه سفید کاغذ بنویسیم "بابا آمد".
وقتی باید بین درس و ازدواج یکی را انتخاب کنی
کودکان «کلوار» در تنها مدرسه روستا با هم درس میخوانند اما تا مقطع راهنمایی چون رفت و آمد در این مسیرها سخت و هزینه بر است دیگر نمی توانند تحصیل کنند و حتی دختران روستایی کلوار که آرزوی درس خواندن همچون ستاره ای در ذهنشان می درخشد باید وقتی که مقطع راهنمایی را به اتمام رساندند به ناچار حلقه نامزادی را بر دست کرده و همانند مادران خود به خانه داری و ماندن در خانه مشغول شوند.
آری این درد محرومیت و آروزی به تاریخ پیوسته کلواری ها از پیر و جوان، دختر ، مرد و زن دانش اموز است که در پیچ های محرومیت تاریخی کهگیلویه وبویراحمد سر باآورده و خواهان کمکی است تا فرزندان آن ها بتوانند در جامعه امروزی حرف های زیادی برای گفتن داشته باشند.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت خبری تحلیلی صبح زاگرس، تاریخ انتشار 7 مهر 96، کد مطلب: 102484 ، www. sobhezagros.ir