پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۳۰۰۱۵
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۴
در جامعه بشری هر فردی برای گذران زندگی، کسب و کاری دارد. دکتر، مهندس، کارگر، کارمند، معلم و دستفروش همه و همه به دنبال یک هدف یعنی به دست آوردن پول و تأمین مخارج زندگی هستند. در این میان، مشاغلی در شهر مردگان یا آرامستان پایتخت رایج است و شهروندان به آنها کمتر توجه می‌کنند. افرادی که علی الظاهر خدماتشان را نثار اموات می‌کنند، اما هزینه را از زنده‌ها می‌گیرند.

شعار سال: در جامعه بشری هر فردی برای گذران زندگی، کسب و کاری دارد. دکتر، مهندس، کارگر، کارمند، معلم و دستفروش همه و همه به دنبال یک هدف یعنی به دست آوردن پول و تأمین مخارج زندگی هستند. در این میان، مشاغلی در شهر مردگان یا آرامستان پایتخت رایج است و شهروندان به آنها کمتر توجه می‌کنند. افرادی که علیالظاهر خدماتشان را نثار اموات می‌کنند، اما هزینه را از زنده‌ها می‌گیرند.

کسانی که با کارشان کمتر موجب تسلی بازماندگان و بیشتر موجب ناراحتی آنها می‌شوند. این افراد بهشت زهرا(س) را برای کار انتخاب کرده‌اند چون به گفته آنها کسی کاری به کارشان ندارد و یک لقمه نان در می‌آورند و به خانه می‌برند. این گزارش، روایت مستند خبرنگار همشهری محله از کاسبی به صورت فاتحه‌خوانی، قرائت قرآن و ریختن گندم روی مزارها است.

همه چیز از یک دلتنگی شروع می‌شود. روز ابری که ناگهان دلتنگ پدرم می‌شوم و تصمیم می‌گیرم سر مزارش بروم. بهشت زهرا(س) خلوت است. آب را روی سنگ و گل‌های اطراف مزار پدرم می‌ریزم و می‌نشینم تا در خلوت با پدر درد دل کنم. هنوز حرف‌هایمان شروع نشده که خانم جوانی با چادر خاکی کنار مزار پدرم می‌نشیند و فاتحه می‌خواند و بعد دستش را به نشانه درخواست پول به سویم دراز می‌کند. حس خبرنگاری‌ام گل می‌کند و کنجکاو می‌شوم تا در مورد کسب و کارش بیشتر بدانم.

با صحبت کردن، اعتمادش را جلب می‌کنم. راضی می‌شود که با هم حرف بزنیم. نامش «زهرا» است: «یک سال پیش همراه با همسرم از اهواز به تهران آمدیم و منزلی در باقرشهر اجاره کردیم. مدتی پیش همسرم بدون اطلاع ترکم کرد و رفت. من ماندم و دخترکوچولویم که 4 سال دارد. کاری بلد نبودم و اینجا هم غریب هستم. ابتدا همسایه‌ها و افراد خیّر کمکم می‌کردند، اما نمی‌توانستم بیکار بنشینم و دست روی دست بگذارم. به‌طور اتفاقی از همسایه‌ها شنیدم عده‌ای در بهشت زهرا(س) فاتحه می‌خوانند و پول می‌گیرند.

فکر خوبی بود و نیاز به سواد و تخصص هم نداشت.» اشک گوشه چشم‌هایش جمع می‌شود: «راضی به این کار نیستم. وقتی می‌بینم کسی غمگین و ناراحت کنار مزار عزیزش نشسته و زانوی غم بغل کرده است، دلم برایشان می‌سوزد اما نان سفره‌ام از این راه است.» زهرا هر روز به آرامستان تهران می‌آید اما به گفته خودش روزهای تعطیل و آخر هفته‌ها کسب و کارش رونق بیشتری دارد. زهرا از فاتحه‌خوانی روزانه حدود 30 هزار تومان درآمد دارد. او می‌گوید: «هر بار به اسکناس‌ها نگاه می‌کنم، غصه‌ام می‌گیرد.

نمی‌دانم صاحبان عزا و بازماندگان متوفیان با رضایت پول را می‌دهند یا نه. دوست دارم لقمه حلال در دهان دخترم بگذارم. این کار شاید به نظر آسان باشد اما انجامش از عهده هر کسی بر نمی‌آید و در این کار باید سنگدل بود.» پول فاتحه‌اش را می‌دهم و می‌رود. نخست از دست زهرا و اینکه خلوت من و پدرم را به هم زده بود، عصبانی بودم اما قصه‌اش سبب شد کمی آرام بگیرم.

جوانه زدن گندم‌ها کنار مزار درگذشتگان

پس از فاتحه‌خوانی و رفتن زهرا، در خلوت کنار مزار پدرم زانو می‌زنم اما به حدی درگیر زندگی او شده‌ام که نمی‌توانم از دلتنگی‌هایم برایش حرف بزنم. برای اینکه حالم بهتر شود ترجیح می‌دهم در قطعات بهشت زهرا(س) قدم بزنم. صدای خانمی که می‌گوید: «نریز پسرجون!» رشته تفکراتم را پاره می‌کند تا به خودم می‌آیم پسر 9 ساله‌ای را می‌بینم که کیسه پر از گندم به دست دارد. صدایش می‌کنم و می گویم: «همه گندم‌ها را یک جا می‌خرم به شرط اینکه کمی با هم حرف بزنیم. ساعت حدود 7 عصر است و گویا دوست دارد هر چه زودتر به خانه برگردد. قبول می‌کند.

می‌گوید اسمش «امید» است: «صبح‌ها مدرسه می‌روم و بعد از ظهرها اینجا مشغول کار هستم.» دلم می‌خواهد قصه کار و زندگی‌اش را از ابتدا تعریف کند. کنار درخت تنومندی در قطعه 100 می‌نشینیم و ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: «پدرم کارگر ساختمان است. او پیر شده و نمی‌تواند زیاد کار کند. 2 خواهر دارم و من تنها پسر خانواده هستم. پدرم درآمد زیادی ندارد به همین دلیل تصمیم گرفتم برای کمک به خانواده‌ام کار کنم

اهل مشهد است و 3 سال است که به تهران آمده‌اند و در محله دولتخواه زندگی می‌کنند: «چندی پیش سرچهارراه آدامس می‌فروختم اما باید بخشی از درآمدم را به فردی که رئیس بود می‌دادم. پول زیادی برای خودم نمی‌ماند به همین دلیل دوست نداشتم آنجا کار کنم. با یکی از دوستانم حرف زدم و او یادم داد با ریختن گندم روی مزارها می‌توانم از بازماندگان پول بگیرم. مهم‌تر از همه این بود که در بهشت زهرا(س) رئیسی وجود ندارد و همه درآمد مال خودم است.» روز اول کارش را خوب به یاد دارد: «روز اول 10 هزار تومان گندم خریدم و با خودروهایی که به بازار گل توحید می‌رفتند، خود را به بزرگراه بهشت زهرا(س) رساندم و مابقی راه را پیاده آمدم. قطعه‌های جدید شلوغ‌تر بود و من هم کارم را از آنجا شروع کردم. با یک کیسه 10 هزار تومانی حدود 60 هزار تومان درآمد داشتم. خیلی خوشحال بودم در مسیر برگشت یک جعبه شیرینی خریدم

امید هر روز با وسیله نقلیه یا پای پیاده، خود را به بهشت زهرا(س) می‌رساند و گندم‌ها را روی مزارها می‌ریزد تا جوانه بزنند و سبز شوند اما برخی از مردم این کار را دوست ندارند و برخورد بدی می‌کنند. به گفته امید، مردم در قبال گندم‌هایی که روی مزار عزیزانشان ریخته می‌شود، از هزار تا 5هزار تومان پول می‌دهند. مرد کوچک دیگر حرفی برای گفتن ندارد. کیسه گندم را جلو می‌آورد و می‌گوید: «خاله برای شماست

پولش را می‌دهم و خداحافظی می‌کند. سراغ خانمی که امید را طرد کرده بود می‌روم و از علت ممانعت اش از ریختن گندم‌ها سؤال می‌کنم و می‌گوید: «گندم‌ها سبب زیاد شدن مورچه‌ها می‌شود. دوست ندارم اطراف مزار عزیزم به لانه مورچه تبدیل شود. علاوه بر آن گندم برکت خداست و ممکن است زیر پا بماند.» حرف‌هایش منطقی است اما امید و امثال او از این راه امرار معاش می‌کنند.

قرآن‌خوانی به شرط اسکناس

صدای خوشی دارد و با صوت زیبا قرآن تلاوت می‌کند. کناری می‌ایستم و به تلاوتش گوش می‌دهم. سوره «جمعه» را می‌خواند. این سوره را حفظ هستم و به‌راحتی متوجه می‌شوم که پیر مرد برخی آیه‌ها را اشتباه می‌خواند. تلاوتش که به پایان می‌رسد قرآن کوچکش را می‌بندد و 2 هزار تومان را می‌گیرد و خداحافظی می‌کند. خود را به او می‌رسانم و کنار مزاری در قطعه 320 می‌نشینیم و می‌گویم: «قرآن تلاوت کنید.» چشمانش کم سو است.

قرآنش را باز می‌کند و بدون اینکه نگاه کند، سوره جمعه را می‌خواند. تمام که می‌شود می‌گویم: «برخی از آیه‌ها را اشتباه خواندید.» با لحن تندی می‌گوید: «بهانه می‌گیرید و می‌خواهید پول ندهید. چند سال است که این سوره را می‌خوانم و آن را حفظم.» برای اینکه رضایتش را جلب کنم می‌گویم: «خواهش می‌کنم سوره «یس» را بخوانید.» باز هم نگاه می‌کند: «خانم جان شما می‌خواهید هزار تومان بدهید و من اینجا بنشینم برای شما سوره «یس» بخوانم. خدا را خوش می‌آید من پیرمرد را اذیت کنید؟» دلم نمی‌خواهد آزرده‌خاطرش کنم: «پدر جان قصد اذیت ندارم. دلم می‌خواهد درباره کارتان بیشتر بدانم. اگر ممکنه با هم حرف بزنیم.» دستی به موهای سفیدش که پر از گرد و غبار است می‌کشد: «ای بابا! وقت گیر آوردید. بیکار نیستم که بشینم و برای شما قصه تعریف کنم.» اجازه نمی‌دهم قدم بردارد و بی‌درنگ می‌گویم: «در روز چقدر درآمد دارید؟» عصبانی می‌گوید: «مگه شما مفتش هستید؟» ای بابا اصلاً قصد کوتاه آمدن ندارد: «من کل درآمد یک روز را به شما می‌دهم در عوض برایم قصه کارتان را تعریف کنید.» نفسی می‌کشد و کمی فکر می‌کند و می‌گوید: «50 هزار تومان

پول را می‌دهم و گوش به قصه آقا «رحمان» 65 ساله می‌دهم: «کارگر ساختمان بودم که یک روز از پله‌ها زمین خوردم و پاهایم شکست. از آن روز به بعد دیگر نتوانستم کار سنگین انجام دهم. زن و زندگی و بچه داشتم و باید کار می‌کردم. بیکار ننشستم و شروع به دستفروشی کردم. یک روز در بازار تهران و روز دیگر در بازارهای روز محله‌ها. مدتی هم در مترو. بچه‌هایم درس خواندند و سروسامانشان دادم. من ماندم و همسرم. پیر شدم و حمل کردن وسایل و بالا و پایین رفتن از پله‌های مترو و گشت زدن در خیابان‌ها برایم سخت شده بود. به دنبال کار آسان‌تری می‌گشتم، اما نشد که نشد. تا اینکه در مراسم خاکسپاری یکی از همسایه‌ها، پیرمردی را دیدم که قرآن می‌خواند و پول می‌گرفت. از همان روز فکر این کار به ذهنم خطور کرد. فردای همان روز قرآن قدیمی را برداشتم و راهی بهشت زهرا(س) شدم. کارم را شروع کردم و راضی بودم. الان حدود 3 سال است که مشغول هستم و خداروشکر درآمد خوبی دارم

آقا رحمان در ازای تلاوت قرآن مبلغ تعیین نمی‌کند اما او به نکته جالبی اشاره می‌کند: «تلاش می‌کنم کنار مزار آدم‌های پولدار و باکلاس بروم تا پول بیشتری بگیرم.» معیار او ماشین و نوع پوشش بازماندگان است. مدام مصرع «نه همین لباس زیباست نشان آدمیت» را شنیده بودم اما با حرف‌های آقا رحمان اینجا همین لباس زیبا و ماشین گرانقیمت نشان آدمیت و پول بیشتر است.

مسئولان اقدام کنند

زائران اهل قبور همگی بر این باورند بهشت زهرا(س) خلوتگاه مناسبی برای دور شدن از دغدغه‌های روزگار و مرور کارهای خوب و بد انجام شده است. بنابراین دوست ندارند هیچ چیز و هیچ کسی این خلوت را بر هم بزنند. «مینا رمضانی» می‌گوید: «با خانم‌های فاتحه‌خوان یا پسربچه‌هایی که گندم روی مزارها می‌ریزند و حتی کودکانی که تکدی‌گری می‌کنند، مواجه شده‌ام. حضورشان همیشه خلوتم را بر هم زده و کارشان را نمی‌پسندم

نظر «سامان گزل خو» هم مشابه رمضانی است: «مزار پدرم در بهشتزهرا(س) است و برای فرار از دلتنگی به اینجا می‌آیم. دوست دارم ساعت‌ها کنار مزارش بنشینم و در سکوت آرامستان غرق شوم، اما بارها شده که یک‌دفعه سرو کله کسانی که قرآن می‌خوانند یا بچه‌هایی که گندم در دست دارند پیدا شده و خلوتم را بر هم زده‌اند. آنها کارشان را به اجبار انجام می‌دهند و پول زور می‌گیرند. من این کار را نمی‌پسندم و امیدوارم مسئولان بهشت زهرا(س) در این مورد فکری کنند

خلوتشان را بهم نزنیم

خانواده‌ها پس از مصیبت حساس می‌شوند و نیاز به محیط آرام دارند. حضور خانواده‌های داغدار در بهشت زهرا(س) از این قاعده مستثنا نیست و آنها دوست دارند در تنهایی خویش به خود آرامش دهند. در این میان حضور افرادی که به آنان در فرهنگ امروز فاتحه‌خوان گفته می‌شود آرامششان را تا حدود زیادی برهم می‌زند. این افراد خلوت مصیبت دیدگان را بر هم می‌زنند و موجب تکدر خاطر آنها می‌شوند. برخورد با کسانی که از این راه ارتزاق می‌کنند، نیازمند اقدامات فرهنگی است تا تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد.

سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه همشهری ، تاریخ انتشار 2 خرداد 97، کدمطلب:17414، www.newspaper.hamshahri.org


اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین