شعار سال: فارغ از ستارههايي که منتقدان در مجلات سينمايي به او داده يا خواهند داد، اين فيلم برگ برندهاي در کارنامه اوست، چراکه به تجربه انساني او افزوده است و ماي تماشاگر نيز در اين تجربه انساني با او شريکيم؛ آنجا که «پاکو» صادقانه مسئوليت 16 سال پيشش را ميپذيرد و با پاهايي که روي زمين قدم برميدارند، جسورانه ميرود تا ايرنه را پس بگيرد و بازگشت او، انگار بازگشتي ابدي است؛ بازگشتي که او را تطهير ميکند. در اين مجال اندک نميگنجد تا بنويسيم در «همه ميدانند» چه اتفاقي افتاده و اميدوارم بهترين نسخه آن در دسترستان قرار بگيرد و تماشايش کنيد، اما ارزش آن به همين يادآوري انسانيت است و آينهاي که در برابرمان ميگذارد تا برايمان ابديتي بسازد. با اصغر فرهادي، فيلمساز ايراني که هشتمين تجربه فيلمسازياش با پنهلوپه کروز و خاوير باردم و گروهي خارجي در اسپانيا رقم خورد، پس از تماشاي «همه ميدانند» گفتوگويي مفصل انجام دادهام که شما را به خواندن آن دعوت ميکنم. اين نخستين گفتوگوي فرهادي با جرايد ايراني درباره اين فيلم است.
با توجه به اينکه فيلم «همه ميدانند»
امکان اکرانشدن در ايران را ندارد و نسخه قاچاق آن توسط فيلميها در ايران دستبهدست
ميشود، مخاطب ايراني بالاخره ميتواند نسخهاي را که روي اينترنت قرار گرفته است
تماشا کند يا خير؟
برنامهريزي براي نمايش «همه ميدانند» در ايران اين بود که فيلم را
بعد از اکران آمريكا؛ يعني چند ماه ديگر، به طور رايگان با زيرنويس روان و مورد
تأييد روي اينترنت بگذاريم تا هرکس دوست دارد ببيند و چون حقوق پخش اين فيلم در
ايران متعلق به کارگردان است، با تهيهکنندگان هم روي اين موضوع از قبل توافق شده
بود که بعد از اکران آنها، به دليل اينکه در ايران امکان اکران اين فيلم وجود
ندارد، روي اينترنت منتشر شود، اما اتفاقي که افتاد اين بود که از دو هفته پيش و
با توزيع رسمي ديويدي و بلورِي فيلم در فرانسه که طبق قوانين آنجا مدت معيني بعد
از اکران انجام ميشود حدس زدم که ممکن است فيلم روي اينترنت منتشر شود و برنامهريزي
قبلي ما را بههم بريزد. به همين دليل زيرنويس را سريع آماده کرديم که اگر فيلم
غيرقانوني آمد، لااقل با زيرنويس درست ديده شود. همين هم شد؛ نسخه قاچاق فيلم از
فرانسه با کيفيت بالا به فاصله چند روز از توزيع روي اينترنت آمد و بهسرعت گسترش
پيدا کرد و چندساعت بعد ما بهناچار فايل زيرنويس را روي اينترنت گذاشتيم تا مانع
انتشار زيرنويسهاي متفرقه شويم.
متني هم روابطعمومي شما منتشر کرد که در آن گفته شده
بود انتشار فيلم غيرقانوني است و سازندگان از اين موضوع رضايت ندارند.
گفته شده تهيهکنندگان، نه سازندگان. بههرحال وقتي اين اتفاق افتاد به
نظر نميرسيد با توجه به سرعت انتشار لينکها کاري بشود کرد و تصميم من اين بود که
عليرغم برنامهريزي که براي چند ماه بعد شده بود که فيلم منتشر بشود، اعلام کنيم
که هرکس خواست فيلم را ببيند، اما تهيهکنندهها اين ميزان از گستردگي لينکها در
اينترنت را که ديدند برايشان خيلي نگرانکننده بود. تماس گرفتند و خواهش کردند که
روابطعمومي فيلم در ايران از قول آنها انتشار فيلم را غيرقانوني اعلام کند که
فيلم انتشارش به بيرون از ايران گسترش پيدا نکند. آنها با توجه به توافقي که براي
پخش ايران وجود دارد ميدانند علاقهمندان نهايتا در ايران اين فيلم را از طريق
اينترنت خواهند ديد، اما فکر ميکردند چند ماه ديگر اين اتفاق ميافتد که اکرانهاي
اصلي انجام شده که اينگونه نشد و بدتر از آن، در اين بين دو شبکه ماهوارهاي فيلم
را غيرقانوني پخش کردند که البته پخشکننده آمريكا در مورد آنها اقدام حقوقياش را
شروع کرده است.
با اين شرايطي که پيش آمده، چه پيشنهادي به کساني که
مرددند فيلم را ببينند يا نه داريد؟
پاسخ اين سؤال دو وجه دارد؛ يک وجه مربوط به داخل ايران است که چون
حقوق پخش آن متعلق به من است با وجود اينکه فيلم زودتر منتشر شده، نهتنها با ديدهشدنش
مشکلي ندارم، بلکه باعث خوشحالي من است که مردم فيلم را ببينند. بخش دوم اما مربوط به بيرون از ايران است و حق پخش
فيلم متعلق به پخشکنندههاي آن کشورهاست که بعضيشان فيلم را سال گذشته پيشخريد
کردهاند. اينکه اين لينکها بيرون از ايران هم امکان دسترسي به فيلم را فراهم
کرده چيزي است که باعث آسيب به اکران ديگر کشورها ميشود.
پس از نظر شما داخل ايران با خيال راحت فيلم را ميتوانند
ببينند.
داخل ايران بله. فقط اميدوارم که دانلود فيلم به خارج از ايران گسترش
پيدا نکند. وقتي اين لينکها روي اينترنت ميآيد ديگر فقط محدود به ايران نيست. در بسياري از کشورهاي ديگر که فيلم هنوز اکران نشده
براي همه در دسترس است. اميدوارم کسي فيلم را به زبانهاي ديگر زيرنويس نکند، اما
ديدنش در ايران باعث خوشحالي من است.
از آنجا که هميشه دغدغه ديدهشدن فيلمهايتان در
ايران را داريد و از زمان توليد فيلم ميدانستيد اکران رسمي در ايران نخواهيد داشت
و احتمالا با چنين مسائلي هم روبهرو خواهيد بود، چقدر اين موضوع درگيرتان کرده
بود؟
در سفرهاي متعددي که به اسپانيا داشتم، متوجه شدم ساخت اين فيلم به
طوري که در ايران هم قابل نمايش باشد، شدني نيست. قراري با خودم گذاشته بودم فيلم
را هر اسپانيايي هم که ببيند، احساس نکند يک غيراسپانيايي سازنده آن است. اين در واقع يک چالش بود. بنابراين ديدم اولين تصميمي
که بايد بگيرم اين است که آيا اين فيلم در ايران اکران رسمي بشود يا نه؟ و به
دلايل بسيار، ديدم بهتر است ذهنم را گرفتار اين موضوع نکنم؛ حتي به قيمت اينکه
فيلم در سينماهاي ايران روي پرده نرود و به ذهنم رسيد که ميتوان فيلم را با کيفيت
بالا در فضاي مجازي منتشر کرد. اين از تصميمات اوليه بود.
اصلا تصميم ساخت «همه ميدانند» از کجا و کيشکل گرفت؟
پروسه ساخت «همه ميدانند» طولاني بود. وقتي «گذشته» را ساختم قرار بود
پروژهاي در آمريكا شروع کنم با تهيهکنندهاي به نام توماس لانگمن که فيلم The
Artist را تهيه کرده بود. مدتي به همراه پريسا و بچهها به آمريكا
رفتيم و مشغول تحقيق شدم. به زندان سنتکوئنتين در سانفرانسيسکو براي تحقيق ميرفتم
با زندانيهاي بسياري صحبت کردم اما به لحاظ روحي به قدري آن فضا و ديدن زندانيها
و شنيدن داستانهاي زندگيشان برايم سخت بود و فشار عاطفي ايجاد ميکرد که
نتوانستم آن پروژه را ادامه دهم و انصراف دادم. قرار شد با آن تهيهکننده طرح
ديگري را کار کنيم. من طرح «همه ميدانند» را مدتها بود داشتم. يک طرح کوتاه
چندصفحهاي بود که به آنها دادم و دوباره با همان تهيهکننده کار را شروع کرديم.
از آمريكا به ايران برگشتيم و سپس سفرها به اسپانيا براي تحقيق شروع شد. از اندلس
در جنوب اسپانيا شروع کردم به دليل تاريخ و زمينههاي مشترک فرهنگيشان با ما.
تمام جنوب را شهر به شهر گشتيم. از هر سفر با حجم زيادي از
اطلاعات ميآمدم و روي طرح هم بدون عجله کار ميکردم.
بازيگران هم در اين مرحله ميدانستيد چه کساني هستند؟
نه قبل از آن ميدانستم. اولينبار با خاوير در زماني که مشغول پروموشن
فيلم «گذشته» در آمريكا بودم درباره طرح صحبت کردم. فيلم گذشته را ديده بود و خيلي
دوست داشت. طرح را برايش تعريف کردم که البته با داستان فعلي خيلي تفاوت داشت.
داستان زن اسپانيايي بود که به همراه شوهر آمريكايي و بچههايش براي عروسي خواهرش
به اسپانيا ميآمدند. طرح را دوست داشت و قرار شد اگر روزي خواستم اين فيلم را
بسازم، باز همديگر را ببينيم و صحبت کنيم. از بازيگر نقش شوهر لائورا پرسيد که من
آن زمان فيليپ سيمور هافمن را در نظر داشتم. او هم معتقد بود که هافمن يکي از
بهترين بازيگران آمريكاست. قرار شد طرح را بنويسم و براي فيليپ سيمور هافمن هم
بفرستيم که متأسفانه مدت کوتاهي بعد از اين قرار او (هافمن) در آپارتمانش در
نيويورک مرد. وقتي که تصميم گرفتم اين پروژه فيلم بعديام باشد، به خاوير خبر دادم
و قرارهاي بعديمان در اسپانيا بود و در جريان تمام مراحل شکلگيري فيلمنامه و
کاراکترش بود.
پنهلوپه از چه زماني به پروژه پيوست؟
او قبل از خاوير از طريق ايجنتش پيغام داده بود که جدايي و گذشته را
ديده و دوست دارد اگر فرصتي پيش آمد، با هم کار کنيم. جالب اينکه براي فيلم گذشته
او يکي از کانديداهاي نقش اصلي بود. اما آن زمان خبردار شديم که باردار است و به
همين خاطر اصلا به او خبر نداديم.
پنهلوپه فرانسوی هم صحبت ميکند؟
شنيده بودم که استعداد خوبي در يادگيري زبان دارد. ميتوانست به راحتي
زبان فرانسهاش را کامل کند.
من فايل صوتي شعر حافظخواندنش را در پشت صحنه فيلم
شما شنيدهام.
بله.
درباره سفرهاي تحقيقيتان به جنوب اسپانيا ميگفتيد.
درست است، در اين مقطع تهيهکننده فيلم قبلي من، کمپاني «ممنتو»
پيشنهاد کرد که با آنها اين پروژه را ادامه بدهم و جلسهاي برگزار شد و توافق
کردند و کار را از تهيهکننده قبلي تحويل گرفتند. کمپاني ممنتو با پدرو آلمادوار
به عنوان تهيهکننده اسپانيايي فيلم وارد مذاکره شدند.
در اين فاصله شما روي قصه هم کار ميکرديد؟
بله، در طول سفرهايي که ميرفتم قصه اوليه کمکم تغيير کرد. ولي هنوز
شخصيت آلخاندرو که الان از آرژانتين ميآيد، يک آمريكايي بود به اسم تام که اساسا
از ابتداي فيلم همراه خانوادهاش از آمريكا به اسپانيا ميآمد. آن طرح را براي يک
هنرپيشه آمريكايي فرستاديم.
ميتوانيد اسم ببريد؟
بله، با تام هنکس صحبت شد که نقش مرد آمريكايي را بازي کند و اولين
جلسهمان در برلين برگزار شد.
نظر تام هنکس درباره داستان چه بود؟
الان دقيق يادم نيست ولي وقتي طرح کاملتر شد خواند و خيلي دوست داشت. اميدوارم هميشه تندرست باشد، وقتي طرح را خواند و
نظرات و پيشنهاداتش را ايميل کرد، من را ياد آقاي انتظامي انداخت که با جزئيات خط
به خط روي فيلمنامه يادداشت مينوشت. جلسه بعدي ما در آمريكا بود و در دفترش. کمکم
داشتيم به برنامهريزي براي پيشتوليد نزديک ميشديم. تا اينکه من براي تعطيلات
عيد آمدم تهران و اين سفر به تهران همه چيز را عوض کرد.
اين چه تاريخي بود؟
نوروز 94. از یکطرف احساس ميکردم که هنوز داستان و کاراکترها در بطن
خودشان ايرانياند و اسپانيايي نشدهاند و از طرف ديگر هم خلوتي تهران و حالوهواي
عيد هواييام کرد، چندسالي بود به خاطر ساخت «گذشته» و داستانهاي بعد از آن
ايران نبودم و دلم ميخواست که در ایران بمانم. چندروزي
با خودم کلنجار داشتم ولي بالاخره تصميم گرفتم براي ادامه کار برنگردم.
تصميم سختي بود؟
سختترين بخشش اعلام اين تصميم به گروه و تهيهکنندهها بود. بههرحال
خبر دادم که به لحاظ روحي آمادگي دو، سه سال دوربودن از خانوادهام و ايران را
ندارم و تصميمم اين است که اين پروژه را دو سال ديرتر کار کنم. طبيعتا همهچيز بههم
ريخت و کمی هم باعث ناراحتي تيم شد. بلافاصله مشغول نوشتن يکي از طرحهاي قديمي که
داشتم شدم که حاصلش شد «فروشنده» و سال 94 و 95 به ساخت و اکران فروشنده گذشت.
ولي بعد از فروشنده دوباره کار روي اين فيلم را شروع
کرديد.
بله. چند هفته بعد از اکران «فروشنده» در ايران، من به مادريد رفتم.
در اين مقطع همچنان کمپاني پدرو آلمادوار تهيهکننده
اسپانيايي کار بود؟
بله. تا چندماهي آنها بودند که بسيار هم همکاران خوبي بودند ولي به
دليل مسائل قراردادي و بودجهاي تهيهکننده فرانسوي و اسپانيايي به توافق نرسيدند
و کار با کمپاني ديگري در اسپانيا ادامه پيدا کرد.
چرا اسپانيا را براي ساخت فيلم انتخاب کرديد؟
هميشه تصوير خوبي از اسپانيا در ذهنم داشتم. برایم يک سرزمين آفتابي و
پر از رنگ و زندگي بود. شايد به دليل طبيعتي که دارد من اين احساس را به آنجا
دارم. دوست داشتم در فضاي يک روستا کار کنم؛ در فضایي غيرشهري و اسپانيا پر از
روستاهايي است که حسی نوستالژيک در آنها هست.
اين فيلم شباهتهايي به «درباره الي» دارد. آنهم
اتفاقا در طبيعت شمال و کنار دريا ميگذرد که براي ما خيلي حس نوستالژيکی دارد.
درست است. اولينبار قبل از ساخت «فروشنده» وقتي طرح را در خانه براي
دخترم و پريسا خواندم، اشارهاي که هر دو نفر داشتند اين بود که قصه شبيه به «درباره
الي» است و اين من را براي ساخت اين فيلم به شک انداخت؛ شکي که نه به خاطر محتوا،
بلکه به خاطر شباهت شکل ظاهري قصه به «درباره الي» بود و اين ريسک زيادي داشت، چون
زمان زيادي هم از «درباره الي» نگذشته بود. يا بايد طرح را کنار ميگذاشتم يا
تغييراتي در آن ميدادم ولي هر تغييري هم ماهيت قصه را عوض ميکرد. در طول سفرهايي
که به اسپانيا داشتم، کمکم متوجه شدم طرحي که من نوشتهام، اساسا يک طرح ايراني
است و شخصيتها و رفتارهايشان و جنس واکنشهايي که از خودشان در برابر بحران و
موقعيت بحراني داستان بروز ميدهند، اگرچه به زبان اسپانيايي اما در بطن خودش
ايراني است. کنش و واکنشها و روابط ايراني بود. احساس ميکردم اگرچه اسپانياييها
در خيلي جاها به لحاظ عاطفي، فرهنگي و گذشتهاي که داشتهاند، به امروز ما خيلي
شبيهاند ولي يک تفاوتهاي ريز اما بسيار اساسي با ما دارند، مثلا اينکه به
اندازه ما پيچيده نيستند. به اندازه ما اهل غيرمستقيمگويي نيستند، عواطف و
درونياتشان را راحتتر بروز ميدهند. کمتر از ما رازآميزند و شايد اين به دليل
زبانشان هم باشد. در طرحي که من داشتم، آدمها خيلي پيچيده بودند و شايد يکي از
دلايلي که کار را رها کردم و آمدم ايران فروشنده را ساختم، اين بود. فکر ميکردم
قصه اسپانيايي نيست. ته دلم مطمئن نبودم که به اسپانیا برمیگردم و اين فيلم را
کار میکنم يا نه. در زماني که فيلم «فروشنده» را کار ميکردم، از آمريكا پيشنهادي
شد که فيلم «چهارشنبهسوري» را آنجا بازسازي
کنم. قبلا اتفاقا «آزاد جعفريان» هم فيلمنامه «چهارشنبهسوري» را به همين نيت
ترجمه کرده بود. احساس کردم اينکه آن داستان دوباره در آمريكا ساخته شود، چيزي
نيست که دغدغه من باشد و جواب رد دادم اما نکتهاي در اين ماجرا بود؛ وسوسه اين
ايده که داستان «همه ميدانند» را با آن شباهت ظاهریاش به «درباره الي» بسازم و
از اين مقايسهشدن نهتنها فرار نکنم بلکه از آن بهعنوان يک فرصت تماتيک براي
مقايسه رفتارها و واکنشهاي کاراکترها در دو فيلم و در دو فرهنگ مختلف استفاده
کنم؛ مثل همان ايده ساخت «چهارشنبهسوري» در يک فرهنگ ديگر. ديدم اين يک فرصت است
که ميتوانم داستاني را که کمابيش وجوه اشتراکي از نظر ظاهر داستان با «درباره
الي» دارد، در اسپانيا بسازم تا خود اين زمينه مقايسه و بحث تفاوتهاي رفتارهاي
کاراکترها يک لايه از فيلم بشود. اين ايده و وسوسه يک بهانه بود براي غلبهکردن به
شکي که در ساختن فيلم داشتم؛ اينکه حالا از اين زاويه روي فيلمنامه کار کنم و اين
آزمونوخطا را انجام بدهم، ببينم چه نتيجهاي دارد. از روزي که به اين ايده
رسيدم، فکر کردم که حتما آن را با همه ريسکهايي که دارد، ميسازم. به نظرم از آن
کارهايي است که کمتر کسي انجامش ميدهد؛ چون انداختن خودتان در دستاندازي است که
از ابتدا معلوم است باعث ماجرا ميشود.
در اين مقطع هنوز خانواده لائورا از آمريكا به
اسپانيا ميآمدند؟
نه، قصه تغيير کرد و شخصيت آلخاندرو آرژانتيني شکل گرفت که دليلش را
شايد ديرتر اشاره کنم.
شما تيم يا گروهي شبيه مشاور فرهنگي يا کساني که پاسخ
سؤالات شما را درباره فرهنگ مردم اسپانيا و عادات روزمرهشان بدهند، در مراحل
نوشتن داشتيد؟
موقع نوشتن کسي کنارم بود که اين کمک را ميکرد. کسي به نام داويد
تروبو (David Trueba). او نويسنده
مطرحي است که رمانهاي درجهيکي به اسپانيايي نوشته و جامعه خودش را خيلي خوب ميشناسد.
يک روزنامهنگار فعال و همچنين فعال اجتماعي است که فيلم هم ساخته. برادرش هم فيلمساز
مطرحي در اسپانيا است. اتفاقا گفتوگو با داويد من را به اين ترغيب کرد که از اين
خطر فرار نکنم و اين را به يک فرصت تبديل کنم. حتي در مقطعي پيشنهاد شد اسم فيلم
را بگذاريم «درباره ايرنه» که تا تماشاگر عنوان فيلم را ميبيند، به سمت اين
مقايسه برود؛ اما فکر کردم اين خيلي اغراقآميز است و اين زاويه از فيلم را که
قرار است پنهان باشد، زيادي رو ميکند.
المانهاي ريزي هم در فيلم هست که احساس ميشود تعمدا
براي ارتباط اين دو فيلم گذاشته شده است.
خيلي زياد. در لباسها حتي. البته شايد خيليها هم در دنيا «درباره
الي» را نديده باشند؛ اما همانطور که در «فروشنده» داستان «مرگ فروشنده» را در
کنار قصه اصلي داشتيم که دانستنش ميتوانست لايه جديدي به فيلم و کاراکترها اضافه
کند، اينجا انگار به طور خيلي خفيفتر «درباره الي» را داريم که بتواند باعث
مقايسه رفتار شخصيتها در يک بحران نسبتا مشابه در دو فرهنگ متفاوت بشود و حاصلش
ميتوانست سنتزي باشد که به نظرم به درد امروز ما ميخورد. بههرحال اين ايده
باعث شد ترديدهایم برطرف بشود و ورژن اول فيلمنامه را بنويسم.
اين سنتز شايد همين باشد که در آن فرهنگ آدمها درعينحال
که به هم شک ميکنند، باز هم به سمت نتيجهگرفتن ميروند و ما پايان را شاهديم؛ درحاليکه
«درباره الي» پاياني باز دارد و همهچيز در يک ابهام تمام ميشود... .
الزامي نيست که تماشاگر مقايسه کند؛ اما اگر مقايسه کند، شايد به نکات
زيادي برسد. چند هفته پيش در روماني «درباره الي» و «همه ميدانند» را در دو روز
متوالي نمايش دادند و اين امکان قياس فراهم شد. اگر بخواهيد دو فيلم را مقايسه
کنيد، وجوه قابل قياس در کنش آدمها زياد است. اينکه آدمها وقتي رازي برملا ميشود،
چقدر سهم خودشان را در ايجاد اين موقعيت ميپذيرند، در واقع چقدر مسئوليتپذيرند
يا چقدر انفعال دارند. اينجا يک نفر سهم خودش را در آنچه سالها از آن گذشته، ميپذيرد
و تاوان و هزينهاش را هم ميدهد. در «درباره الي» از نگاه من هيچکس مسئوليت را
نميپذيرفت و برملاشدن راز خودش باعث ميشد که پنهانکاريهاي بزرگتري شکل بگيرد.
اينجا انگار همهچيز برملا ميشود. اين تأثير گذاشت بر شخصيتپردازي و ساختار فيلم
و شکل قصهگفتن من و بهویژه پايان و آن صحنه اعتراف.
شايد به اين خاطر است که آدمها به نسبت فيلمهاي
ديگر شما کمتر پيچيدهاند.
به نظرم پيچيدگي ما در روابط با اطرافيانمان و ديگران از نگفتنها و
پنهانکردنها ريشه ميگيرد و اين در ما ريشه فرهنگي طولاني دارد. فرهنگ نهي،
فرهنگي که بيشتر ميگويد نگو و نکن. هميشه گفته شده نگو، نکن. اين با خودش پيچيدگي
ميآورد. مدام ميل طبيعي گفتن سرکوب شده. بيشتر در کودکي «اين کار را نکن، زشت
است» شنيدهايم تا «اين کار خوب است، بکن». «اين حرف را نزن، بد است» را زيادتر
شنيدهايم تا «اين حرف زيباست، باز بگو». شايد بههمينخاطر آدمهاي فيلمهاي قبلي
درونيتر و پيچيدهتر به نظر ميآيند. حالا وقتي در فرهنگي کار ميکني
که عموما و در بيشتر مواقع بيرونيتر است و اين ويژگيهاي تربيتي و فرهنگي ما را
ندارد، خب کاراکترها هم بيشتر خودشان را برملا ميکنند و کمتر پيچيدهاند. البته
روستاييبودن کاراکترها هم اين سادگي را مضاعف کرده. در نسخه اوليهاي که اشاره
کردم، آدمها خيلي پيچيده و غيرمستقيمگوتر بودند. مثلا پدر پير خانواده که يک
نگاه تحقيرآميزي به خاطر کودکي پاکو به او دارد، هميشه غيرمستقيم به او کنايه ميزد،
يک روزي داويد پرسيد چرا اين کاراکترها خشمها و دلخوريهایشان را ميترسند به هم
بگویند؟ گفتم خب اين جنس ديالوگنويسي من است. گفت که ولي من نميتوانم اينها را
بهعنوان آدم اسپانيايي باور کنم. اينها زيادتر از يک اسپانيايي مخصوصا اسپانيايي
ساکن در يک روستا درگيري ذهني دارند. طبيعي است که استثناهايي هم لابد وجود
دارد؛ ولي قاعده کلي را اشاره ميکرد. گفت شما به نسبت ما فرهنگ رازآميزتري داريد.
ميگفت ما سعي ميکنيم يک چيزهايي را به روي خودمان نياوريم؛ اما خيلي پنهانش هم
نميکنيم؛ مثلا بعد از دوره فرانکو به خاطر اتحاد ملي دلخوريهاي چندقطبي که در
کشور وجود داشت و همچنان هم گاهي در لايههاي زيرين جامعه وجود دارد، کسي پنهانش
نکرده؛ اما به روي هم نميآورند. بههرحال اين توضيحات و تجربه ماندن در اسپانيا
و همنشيني با آنها تأثيری بنيادي بر شکل شخصيتپردازي و ساختار قصه و برونريزي
آدمها گذاشت.
اما پروسه ايجاد «شک به همه کس» که در اين فيلم اتفاق
ميافتد، جهان واقعي را ترسناک نميکند؟
بله؛ اما چون اين شک به زبان آورده ميشود و مخفي نميماند، کمتر
ترسناک به نظر ميآيد.
براي شما سمبادهزدن شخصيتها براي کمتر غامضبودنشان
چطور اتفاق افتاد؟
يکي از چيزهايي که ناخواسته به من کمک کرد اين بود که اين آدمها، آدمهاي
شهري نبودند. آدمهايی روستايي بودند که خودش باعث ميشد پيچيدگي آدمهاي شهرنشين
گرفتار در شتاب زندگي را نداشته باشند. هميشه به بازيگرها مخصوصا به خاوير ميگفتم
تو يک مرد سادهاي، در يک موقعيت پيچيده و اين سادگي را او در بازياش مدام در نظر
داشت. اين سادگي همهجا سعي شد باشد؛ مثلا در قصه اولي که نوشته بودم، شوهر لائورا
(آلخاندرو) خبر نداشت که ايرنه بچه خودش نيست و بعد توسط بئا خبردار ميشد و اين
برايش شوک عجيبي بود و در قصه هم يک چرخش و بحران ايجاد ميکرد، اما کساني که آنموقع
طرح را ميخواندند، برايشان عجيب بود که چرا لائورا اين موضوع را از شوهرش در اينهمه
سال پنهان کرده. چرا اعتراف نکرده تا راحتتر زندگي کند و 16 سال رنج رازداري را
به خود نکشد. چيزي هست به نام اعتراف، اعتراف ميکنند و روحشان را نجات ميدهند،
حتما آنها هم موضوعاتي را به شکل راز بين خودشان نگه ميدارند اما در دايرههاي
کوچکي مثل خانواده و زن و شوهر، اينطور نيست که چيزي مثل اعتراف لائورا به شوهرش
درباره باردارياش يک جنايت باشد و مثل يک گناه نابخشودني زير خاکستر براي هميشه
پنهان شود. بههرحال تصميم اينکه الخاندرو بداند پدر بيولوژيک دخترش نيست باز يک
تغيير بزرگ ايجاد کرد و اساسا کاراکتر از آمريكايي تبديل شد به آرژانتيني و ديرتر
هم وارد قصه شد، در طرح اوليه او از همان ابتدا همراه خانوادهاش بود.
پس حضورنداشتن تام هنکس به اين خاطر شد؟
بله، کاراکتر ديگر آمريكايي نبود، از طرفي هم برنامههاي زماني او بهخاطر
عقبافتادن ساخت فيلم عوض شد.
در اين مرحله اسم فيلم هم مشخص نبود هنوز، درست است؟
اسم فيلم «nobody knows» (هيچکس نميداند)
بود و تغيير پيدا کرد به «everybody knows» يعني «همه ميدانند».
اتفاقا اين تغيير اسم خلاصهاي است از سير همه تغييراتي که در ساختار و هويت و
کاراکترپردازي آدمهاي قصه رخ داد.
تفاوت اين تجربه بهعنوان دومين تجربه شما در خارج از
ايران، با «گذشته» چي بود؟
من در فيلم «گذشته» با يک جليقه نجات داشتم شنا ميکردم که آن شخصيت
ايراني فيلم بود. اينبار شناي بدون جليقه بود. بايد ريسک ميکردم و خودم را پرت
ميکردم در آب. نميخواستم با يک نيروي کمکي شنا کنم. هيچ ارتباط ظاهري هم در قصه
با ايران وجود ندارد. فقط جزئياتي هست که شايد بعدها تماشاگر دربارهاش فکر کند
شايد هم آنها را پيدا نکند که مهم نيست. بههرحال به نسبت فيلم گذشته، در اين
تجربه احساس سبکي و فراغبالي بيشتري ميکردم. نگران
نتيجه نبودم. فکر کردم هر اتفاقي قرار بوده براي من بيفتد تابهحال افتاده. چالشم
اين بود که فيلم حتي در جزئيات ظاهري و در عمق خود هم اسپانيايي باشد.
بعد از اسکار دوم هم اين فيلم ساخته شد.
بله. از اين به بعد هم اميدوارم اينطور کار کنم که فرصت آزمون و خطا و
تجربهکردن داشته باشم و اين تصويري که براي بعضي شکل گرفته که او بايد فيلم به
فيلم موفق و موفقتر باشد شکسته شود، چون اين فرصت آزمون و خطا را از من ميگيرد.
ايدههايي در ذهنم هست که نميخواهم کنار بروند از ترس آنکه مبادا جواب ندهند يا
مبادا تماشاگري که کارهاي قبلي را دوست داشته از آن خوشش نيايد. من وارد زمين ميشوم،
بازي ميکنم و همه لذتش به اين است که نميدانم چند تا گل ميزنم يا چندتا گل ميخورم.
نميخواهم دفاعي بازي کنم که مطمئن باشم آخر بازي پيروز از زمين بيرون خواهم آمد.
بالاخره بايد اين تصوير شکسته شود.
مثلا همين فيلم به نسبت «جدايي» و «درباره الي... »
در جشنوارهها جايزه نگرفت. آيا اساسا براي شما حين ساخت فيلم موفقيت در جشنوارهها
قابل پيشبيني هست؟
براي هيچکس به نظرم قابل پيشبيني نيست. نکته اين است که من در اين
سالها به اندازه کافي جايزه گرفتهام و موفقيت را در چيز ديگري ميبينم، الان
بايد اين آزادي را داشته باشم و از اين سنگيني که بر دوشم گذاشته شده رها شوم و
کارهايي بکنم که در آن تجربه و ريسک بيشتري داشته باشد. مثل همين ساختن فيلم در يک
فرهنگ ديگر.
منظورم برنامهريزي براي موفقيت نيست. منظورم اين است که
چقدر ميتوانيد پيشبيني کنيد که فيلم برگ تازهاي براي جهان حرفهاي فيلمسازي رو
خواهد کرد؟ مثلا وقتي «فروشنده» را ميبينيم متوجه ميشويم که از چنين ويژگياي برخوردار
هست.
«جدايي» را چطور؟
اين فيلم هم همينطور.
حالا نکته جالب اين است که وقتي فيلمها ساخته ميشوند و به نمايش درميآيند
چنين تصوري دربارهشان شکل ميگيرد؛ تا وقتي ساخته نشدهاند، ابدا نميتوان پيشبيني
کرد که آيا برگ جديدي ميشوند در کارنامه فيلمساز يا نه. «جدايي» را که گفتيد
وقتي ميخواستم بسازم، خيليها گفتند بعد از «درباره الي...» که در آن مقطع موفق
شده بود «جدايي» را کار نکن چون آنقدرها موفق نخواهد بود، درباره طلاق و دعواهاي
زن و شوهري زيادي فيلم ساخته شده و به اين خاطر که خيلي ديالوگ دارد و قصهاش بومي
است براي بيرون از ايران قابل فهم نخواهد بود. تنها کسي که اين نظر را قبول نداشت،
آقاي محمود کلاري بود. من به دوستان گفتم مهم نيست. چون قصه را دوست دارم حتما آن
را ميسازم. به قدري همه مطمئن بوديم که تماشاگر اين فيلم فقط در ايران است که
وقتي فيلم آماده شد، نماينده فستيوال برلين که آمده بود براي انتخاب فيلمها، من
گفتم ما زيرنويس آماده نکرديم چون به نظرم نميآيد تماشاگر غيرايراني با اين فيلم
ارتباط برقرار کند. با اين وجود آن شخص که «درباره الي... » را قبلا ديده بود، آمد
و با مترجمش فيلم را بدون زيرنويس ديد و اتفاقا فيلم را براي جشنواره برلين هم
انتخاب کرد. ميخواهم بگويم «جدايي» را پيش از ساختهشدن
کسي پيشبيني نميکرد که مورد اقبال واقع شود. يا حتي «فروشنده» را. وقتي
«فروشنده» را کار کردم براي خودم چالش اينکه داستاني بگذارم که سايه و انعکاس آن
داستان در يک نمايشنامه شناختهشده باشد خيلي خطر بزرگي بود. الان که ساخته شده،
به نظر پذيرفتني ميآيد. اين ميتوانست پاشنه آشيل قصه باشد، ميتوانست خطرناک
باشد. در اين فيلم هم ريسک کار در يک فرهنگ ديگر وجود داشت. معمولا وقتي فيلمسازي
بيرون از فرهنگ خودش فيلم ميسازد، مخصوصا از فرهنگ شرق به غرب که ميرود، فوبيايي
نسبت به کارش به وجود ميآيد، پيشفرض اين است که شکست خواهد خورد و شدني نيست.
اميدوارم روزي اين فوبيا از بين برود. منظورم اين نيست که فيلمساز ايراني برود و
بيرون از کشورش کار کند، نه. ميخواهم بگويم که راه محصول مشترک با کشورهاي ديگر
بايد باز شود. توان و پتانسيل سينماي ما به اندازهاي هست که اين مسير را برويم.
ما حتي به لحاظ فرهنگي هم نياز به اين رفتوآمدها و مراودات با فرهنگهاي ديگر
داريم.
پيش از من هم فيلمسازان ايراني ديگري در اين مسير گام برداشتهاند؛
هرچند در ابتداي مسير هستيم اما شک ندارم در فيلمسازان نسلهاي بعدي اين کار
ادامه پيدا خواهد کرد و نتيجههاي خوبي خواهد داشت. همانطور که چين و هند در اين
مسير موفق بودهاند.
چند سؤال پراکنده هست که گذاشته بودم آخر مصاحبه
بپرسم؛ يکي اينکه چرا فيلم به عنوان نماينده اسپانيا به اسکار فرستاده نشد؟
در اسپانيا براي انتخاب نماينده کشورشان به جاي يک کميته چندنفره همه
اعضاي آکادمي و اهالي سينما در يک رأيگيري جمعي شرکت ميکنند. با اينکه فيلم هنوز
در اسپانيا روي پرده نرفته بود و تعداد کمي از اهالي سينما فيلم را ديده بودند ولي
فيلم به عنوان سه فيلم نهايي انتخاب شد، منتها در بين اين سه فيلم، تنها فيلمي بود
که اکران نشده بود و اعضاي آکادمي غالبا فيلم را نديده بودند. پخشکننده اسپانيا
اين فيلم را تا پيش از تاريخ رأيگيري بايد اکران ميکرد که رأيدهندگان ببينند و
اکران اسپانيا بايد زودتر اتفاق ميافتاد که يونيورسال ـ پخشکننده اسپانيا- به
دلايلي جلوانداختن تاريخ اکران را نپذيرفته بود. معتقد بود به لحاظ اقتصادي بهتر
است فيلم ديرتر اکران شود چون اگر در آن تاريخ نمايش ميداد که اعضاي آکادمي فيلم
را در سينما ببينند، مصادف ميشد با تعطيلات آگوست که مردم سفر بودند و به سينماها
نميرفتند و معتقد بود فيلم با اکران ضعيفي نمايشش را شروع ميکند. به هر حال
اکران در اين تاريخ برايش ريسک داشت.
همکاري با خاوير باردم و پنهلوپه کروز مشخصا چه ويژگيهايي
داشت؟
تجربه بسيار خوبي بود. از پنج سال پيش که با آنها وارد صحبت شدم، مسير
بسيار آرام و احترامبرانگيزي را طي کرديم. آنها به معناي واقعي صادق، مسئول و
عاشق شغلشان هستند.
پيش از فيلمبرداري، مثل کار در ايران تمرين هم با
بازيگران داشتيد؟
اولين جلسهاي که با همه بازيگرها منهاي يکي دو نفر جمع شديم براي
تمرين، نشستيم و طبق برنامه فيلم «درباره الي» را ديديم و بحث کرديم درباره ارتباط
اين دو قصه. اينکه اگر آن اتفاق به جاي شمال ايران آنجا بيفتد، افراد چه واکنشهايي
نشان ميدهند؟ يادم هست يکي از بازيگرها گفت که اگر اينجا چنين اتفاقي بيفتد
«الي...» به هيچ عنوان خبر سفرش را از نامزدش پنهان نميکند و نامزدش هم حق ندارد
بيايد و اعتراضي کند. به هر حال کار تمرينها با تماشاي «درباره الي» شروع شد،
چندروزي درباره شباهتها و تفاوتهاي کاراکترها در هر دو قصه بحث شد و بعد تمرينهاي
داخل سالن آغاز شد.
وجود پدر و سه دخترش در خانواده اسپانيايي يادآور قصه
«ليرشاه » هم هست. خودتان اين را در نظر داشتيد؟
بله. چيزي که در تصحيحها و به قول شما سمبادهکاريها اتفاق افتاد اين
بود که رابطه دختر و پدر به يک موتيف تبديل شد. ما تعداد زيادي پدر و دختر در قصه
داريم و اين موتيفي است که تکرار شده. آنتونيو و دخترانش همانطور که اشاره داشتيد
براي من ارجاعي شد به قصه «شاهلير» و همين ارجاع روي پردازش کاراکتر پدر پير
خانواده هم تأثير گذاشت. کار با آن بازيگر بيشتر رفت به سمت کار روي شخصيت «لير»
در نمايشنامه شکسپير، خوشبختانه او قبلا نقش «ليرشاه» را کار کرده بود چون بازيگر
تئاتر هم هستند.
کار با باقي هنرپيشهها چطور پيش رفت؟
با بازيگران اغلب به زبان انگليسي صحبت ميکرديم منهاي خاوير که از
همان تمرينها درخواست کرد من فارسي حرف بزنم و مترجم ترجمه کند تا به قول خودش
روح کلام از طريق آواها و حس دستها و صورتم به او منتقل شود. دو مترجم بسيار خوب
هم داشتم که کمکشان به من بسيار تأثيرگذار بود. بازيگران بسيار منظم بودند. اساسا
فيلمسازي در اسپانيا يک ويژگي عالي دارد؛ در زمان توليد شما دچار حاشيه نيستيد.
فقط به فيلمسازي فکر ميکنيد. همه در قبال کاري که انجام ميدهند مسئولند. هيچکس
بر ديگري در هر جايگاه شغلياي که باشد برتري ندارد؛ يعني يک سوپراستار همان ساعتي
که الزام است بيايد، ميآيد و يک سياهيلشکر هم همينطور. همه منظم هستند. بحث
اضافي نميشود و همه از کاري که انجام ميدهند لذت ميبرند. بازيگرها وقتي به صحنه
ميآمدند با دلوجان ميآمدند و اسم و شهرتشان را بيرون در ميگذاشتند.
اسم فيلمهايتان را چطور انتخاب ميکنيد؟
گاهي از همان ابتدا اسم مشخص است؛ مثل «جدايي نادر از سيمين». گاهي هم
مثل «درباره الي» اول «مجهولالهويه» بود و بعد تغيير کرد. اسم اين فيلم هم گفتم
اول بود No body knows «هيچکس نميداند»
و از آن قصهاي ميآمد که هيچکس خبر نداشت که چه داستاني سالها پيش در اين
خانواده رخ داده و يکباره برملا ميشد.
فيلم بعديتان را در ايران ميسازيد؟
ترجيح ميدهم بيشتر در ايران فيلم بسازم و گاهي در کنار کار در ايران
اگر قصه يا ايدهاي مربوط به آنطرف درگيرم کرد مسير فيلمسازي بيرون را هم ادامه
بدهم، اما تا به قصهاي مطمئن نباشم نميتوانم بگويم که کجا فيلم بعدي را ميسازم.
درمورد «همه ميدانند» نگران حواشي نيستيد؟
حاشيهها هميشه هست، هر کاري بکنيد از بين نميرود. اين فيلم تقريبا
مسير خودش را رفته. يادم هست فيلم «جدايي» که آمد، در آغاز حاشيه زياد درست شد و
بعد از مدتي همه حاشيهها فراموش شد.
يکي، دو جا هجمههایی ديدم از سمت همان کساني که
درباره «فروشنده» بحثهاي
غيرت و حاشيههايي راه انداخته بودند، گفته بودند که در اين فيلم هم فرهادي تصوير
منفعلي از مرد مذهبي نشان داده و اصلا هدفش از اين فيلم همين بوده.
اين حرفها بيشتر شبيه شوخي است. آنها ميگويند آدمها بر دو دستهاند؛
يا دقيقا مثل ما هستند و اگر نيستند حتما بايد دنبال يک ريگي کف کفششان بود. اينجا
هم درواقع فيلم توصيف چالش اين دو کاراکتر است؛ کسي که پايش روي زمين و خاک است و
ديگري که دستش و نگاهش رو به آسمان، آنهم از نوع يک کاتوليک مسيحي که خودش در
جواني تصميم گرفته خداباور و مؤمن باشد و نه به جبر. توصيف چالش است بين کسي که
ايمان دارد خدا فرزندش را برميگرداند و سرانجام فرزندش برميگردد و ديگري که گمان
ميکند بايد مسئوليت آنچه را در آن سهم داشته بپذيرد و هزينه بدهد و پاک شود.
پاکو حتي جايي حرف مؤمنانهاي ميزند، با اينکه مذهبي
نيست و ميگويد: «شايد خداي تو مرا وسيله کرده تا دخترت را بازگردانم.»
بله و در نهايت اين دو نفر ميتوانند به نقطهاي برسند که يکديگر را در
آغوش بگيرند.
چرا در اين فيلم ما گروگانگيرها را ميبينيم و
داستان آنها در ابهام نميماند؟
در طرح اوليه اين نبود و بعد اين تغيير در فيلمنامه رخ داد که آنها را
در انتهاي فيلم ببينيم؛ در ادامه همان روايت سادهتر که رازآميزي کمتري در آن است.
از طرفي دلم نميخواست همه فکروذکر تماشاگر و پرسشش اين شود که اين آدمربايي کار
چه کسي يا کساني بود. بعد از «درباره الي...» خيلي بحثها به اين سمت رفت که آيا
جنازه «الي» بود يا نه، درحاليکه الان فکر ميکنم شايد اگر فيلم واضحتر اين را
نشان ميداد اين بحثها پيش نميآمد. نکته ديگر اينکه رابطه پدرودختري يکي از
گروگانگيرها اينجا هم در ادامه آن موتيف تکرار ميشود.
ميپذيريد که بخشهايي از فيلم هم قابلپيشبيني است؟
بله مخصوصا براي تماشاگر ايراني که فيلمهاي من را ديده. امروزه کمي
سخت است داستاني بنويسيد که تماشاگر هيچچيز آن را از قبل خبر نداشته باشد. همين که شروع به ساخت فيلم ميکنيد خبرهاي مربوط به
فيلم و داستان آن منتشر ميشود. همه اين اطلاعات پيشذهنيتهايي به تماشاگر ميدهد
که شايد من در زمان ساخت «چهارشنبهسوري» با چنين موضوعي روبهرو نبودم. با نشانههايي
که پيش از وقوع رخدادها و گرهها در فيلم هست، چون تماشاگر با اين سبک آشناست بعضي
مواقع متوجه ميشود و پي ميبرد در ادامه چه اتفاقي ممکن است رخ بدهد. از طرفي نميشود
نشانهها را از اين پنهانتر کرد. اگرچه قصه به اين سبک روايت میشود، اما هدف که
ساخت يک فيلم معمايي نيست، چون بهترينهايش را بارها خواندهايم يا ديدهايم. هدف
از روايت معماگونه اين است که هم تماشاگر عام و هم تماشاگر حرفهاي سينما با فيلم
همراه شوند و فيلم بهاصطلاح به مخاطب خاص محدود نشود و تماشاگر به بهانه اين شکل
معمايي چيزهاي ديگري را دنبال کند. منظورم اين نيست که فيلم در اين زمينه موفق
بوده يا نه، حتما در هر فيلم تجربهاي آزمايش ميشود. اما هدف اين نيست که فيلم
شبيه يک دستگاه شوک و غافلگيرساز عمل کند. درمورد ريتم هم همين است. زندگي در هر جايي يک ريتمي دارد. وقتي فيلم «فروشنده»
در تهران ميگذرد و ميخواهد واقعگرا هم باشد، فيلم يک ريتم ميطلبد. وقتي در
حاشيه پاريس در يک محله با فضاي دلمرده ميگذرد، يک ريتم متفاوت دارد، مثل «گذشته.»
چرا در همه فيلمهايتان شخصيت بچه داريد؟ مثلا در
«همه ميدانند.»
ناخودآگاه وقتي قصهاي را شروع ميکنم بچهها هم بخشي از قصه ميشوند،
در ابتدا کاملا از ناخودآگاه ميآيد، اما در اينجا دو علت داشت که شخصيت بچه در
قصه باقي ماند و حذف نشد؛ اول اين تعبير احتمالي را که آلخاندرو بدون بچه يک پدر
مؤمن سترون است، دوست نداشتم، نبودن بچه معنيای به کاراکتر او ميداد که مدنظرم
نبود و باري را اضافه ميکرد که به نظر ميآمد فيلم قصد دارد با اين معنا اين
کاراکتر را قضاوت کند و طرف آن يکي را بگيرد. نکته دوم اينکه وقتي دوست پليس
بازنشسته ميپرسد چرا اين بچه را به جاي ايرنه نبردند، يک انگيزهاي ميشود تا
پدرش بخواهد پيگيري کند چه کسي از اين راز باخبر است. اگر بچه نبود اين سؤال پيش
نميآمد.
خيلي هم چهرهاش شبيه بچه فيلم «فروشنده» است.
کاملا. درباره انتخاب بچه اتفاق جالبي افتاد. آنجا کارکردن با بچهها
خيلي سخت است. روزي دو، سه ساعت بيشتر در اختيار گروه نيستند و روزهاي استراحتشان
هم بيشتر است. مشکل مضاعف ما اين بود که اين بچه بايد لهجه آرژانتيني هم ميداشت
پس يا بايد بچهاي را از آرژانتين ميآورديم که خيلي کار دشواري بود يا بايد در
اسپانيا بچهاي را پيدا ميکرديم که آرژانتينيالاصل باشد. بچههايي که آمدند يا
سنشان به نقش نميخورد يا چهرهشان مناسب نبود. تا به اين پسربچه رسيديم و اولين
چيزي که با ديدنش به ذهنم رسيد اين بود که اين انگار همان پسربچه فيلم «فروشنده»
است. خيلي شيرين و بااستعداد بود. تصميم گرفتم انتخابش کنم و عينکش را برداريم و موهايش
را کوتاه کنيم که اين شباهت کم شود، اما با برداشتن عينکش متوجه شدم چشمهايش
انحراف دارند و اصلا دوست ندارد در فيلم بدون عينک ديده شود. عينکش
را برگرداندم و پذيرفتم که همين شکلي بازي کند چون خودش راحتتر بود. ظاهرا تقدير اينگونه بود که دو پسربچه اين فيلمها
شبيه هم باشند.
در آخر تجربه «همه ميدانند» بهعنوان تجربه زيست شما
در اسپانيا و خود فيلمي به نام «همه ميدانند» چقدر رابطه شما را با جهان و هستي
دستخوش تغيير کرده و از آن متأثر شدهايد؟
نميدانم، احتمالا زياد اما ناخودآگاه. شايد خيلي از سؤالاتم را پاسخ
داده و سؤالات تازهاي هم برايم ايجاد کرده. اهميت چيزي به اسم ايمان که معناي
برتري از باور دارد، چگونگي همزيستي فردي چون الخاندرو و پاکو با دو دنياي
اعتقادي دور از هم و رسيدنشان به يک نقطه مشترک در نجات موجودي به نام «ايرنه».
گذر زماني که ميتواند به پاکي و شستوشوي روحي منجر شود.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 12 آذر 97، شماره: 3306