شعار سال: من یک بازیگرم... امروز صبح ساعت 11 از خواب بلند شدم.
قبل از صبحانه سری به اینستاگرام و تلگرامم زدم و فحش هایی رو که به خودم و جد و آبادم نثار شده بود خوندم. نزدیک به 120000 نفر از این شاکی بودن که چرا در آخرین فیلمم یکی از دگمه های لباسم رو نبستم و 200000 هزار نفر هم به این اعتراض داشتن که چرا بقیه دگمه ها رو باز نکردم! چند تا منتقد هم از ظهور دوره «سینمای دگمهای» اظهار نگرانی کرده بودن و در همین راستا هم چند تا فحش ادبی آبدار و چند تا نسبت ناروا به من و هنر و ریشم بسته بودن.
خب؛ به آدم خیلی چیزها می شه بست، چه با دگمه و چه بی دگمه! این هم روش.
حسابی دیرم شده و باید خودمو به سر صحنه فیلمبرداری می رسوندم ؛ با عجله صبحانه رو خوردم و رفتم پارکینگ سمت ماشینم که یکهو متوجه شدم چرخش پنچره. همون وقت زیر برف پاک کن ماشین، چشمم به نامه ای با امضای همسایه خورد که در اون از خجالت من و کس و کارم دراومده بود، فقط به این خاطر که ماشینم رو چند سانتی اینورتر پارک کردم.
خب؛ خیلی وقت ها پیش میاد که ممکنه خیلی چیزها اینور و اونور بشن، این هم روش!
با سرعت پنچرگیری کردم و زدم بیرون ... بهخاطر عجله ای که داشتم تو مسیرم هر چی بد و بیراه که نشنیده بودم، شنیدم اون هم به این خاطر که ازشون تندتر می رفتم و موقع سبقت کمی نگاهشون می کردم! درسته که مردم دوست دارند مورد توجه باشند اما ... اگه یکی بیشتر از 5 ثانیه نگاهشون کنه جد و آبادش رو میارن جلو چشاش!
خب، خیلی وقتها پیش میاد که آدم بی اختیار تندروی هایی می کنه؛ این هم روش!
ترافیک خیلی سنگین بود. متوجه شدم چند تا آدم عصبانی از یک سفارت خوششون نیومده و به همین خاطر با فحش و دگنک رفته بودن اونجا تا دکوراسیونش رو عوض کنن!
خب؛ هر کی ممکنه تو زندگیش یه کارهایی بکنه، این هم روش!
با این اوصاف تصمیم گرفتم ماشینم رو پارک کنم و بقیه راه رو با مترو برم. برای اینکه شناخته نشم و وقتم تلف نشه، عینک آفتابی زدم و داخل ایستگاه شدم. بماند که در همین مسیر زیرزمینی کلی تیکه شنیدم که : خوش تیپ؛ آفتاب بدم خدمتت؟! همین که قطار رسید دو نفر پریدند توش و جلو در ایستادند! با صدایی بلندتر از حد معمول ازشون خواستم چند سانتی برن داخل تا برای من هم جا باز بشه .... که یکیشون ناغافل با کف گرگی اومد تو صورتم و عینکم رو خرد و خاکشیر کرد و با تهدید بهم گفت یک ایرانی رو هیچوقت تهدید نکن، مخصوصا با صدای بلند! اون یکی هم تا زمانی که در مترو بسته بشه هر چی فحش بود نثارم کرد و بعد هم رفتند!
خب؛ همه ما رفتنی هستیم؛ این هم هم روش!
بعد از شکستن عینکم، جماعت توی ایستگاه منو شناختن و برای همدردی دورم جمع شدن. کلی فحش ناموسی هم به اونهایی دادن که منو به این روز انداخته بودن. بعد هم ازم خواستن دقیقا در همین حالت و با همین ریخت و قیافه و عینک شکسته باهاشون سلفی بگیرم! به ناچار چند تایی عکس گرفتم و از بقیه هم به خاطر عجله ام، عذر خواستم. اما اونها یکهو از کوره در رفتن و با عصبانیت بهم گفتن ماها شما رو بزرگ کردیم ، اونوقت واسهمون کلاس می ذارید؟! بعدش چیزهایی رو شنیدم که حتی نباید گذاشت کافر بشنوه! این شد که قید مترو رو هم زدم!
خب؛ سوء تفاهم چیزیه که معمولا واسه هر کسی پیش میاد ؛ این هم روش!
تصمیم گرفتم کل راه رو با پای پیاده برم ... از جلو چند دکه روزنامه ای که می گذشتم بی اختیار تیتر جناح های اونوری و اینوری به چشمم خورد. اونها هم چیزهایی رو بار همدیگه کرده بودن که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه .
خب؛ تو مملکت اینهمه آدم باردار هست؛ این هم روش!
خلاصه با هر ضرب و زوری که شده خودم رو به لوکیشن رسوندم اما کارگردان که حسابی از دیرکردم عصبانی شده بود، قبل از کلید زدن کار، من رو از هر فحشی که بلد بود بی بهره نذاشت!
خب؛ خیلی ها چیزهایی رو بلدن که اگه نگن بهتره، اما می گن؛ این هم روش!
بعد از فیلمبرداری موبایلم رو روشن کردم و متوجه شدم که از طرف مادرم 12 تا میسدکال دارم. نگران شدم و جلدی بهش زنگ زدم . گوشیش رو پدرم برداشت. وقتی صدامو شنید با تعجب ازم پرسید؟ تو مگه زنده ای؟! گفتم معمولا مرده ها با موبایل صحبت نمی کنن. بهم گفت به جای خوشمزگی یه سر بیا بیمارستان! همه جا شایعه شده که تو بهخاطر اون دگمه هایی که تو فیلمت نبستی، چه می دونم، بلکه هم بستی، عذاب وجدان گرفتی و خودتو انداختی جلو قطار مترو ! الان هم همه جا شایعه شده که مردی! مادرت هم چند باری بهت زنگ زد و وقتی خبری ازت نشد ، سکته رو زد! آخه مگه آدم عاقل خودشو به خاطر چند تا دگمه میندازه جلو ماشین ؟ چه می دونم، بلکه هم قطار ؟!
بهش گفتم پدر جان؛ خودکشی کدومه؟ مردم هم عاشق متولد شدن هنرمند در عرصه هنرن و هم عاشق خاک کردش تو سینه قبرستون!
تلفن رو قطع کردم ... دیگه خیلی عصبانی شده بودم ، می خواستم از فرط عصبانیت مثل سهراب تا ته دشت و سر کوه بدوم ... اما اونجا نه کوهی بود و نه دشتی! به همین خاطر تا می تونستم داد کشیدم.
ظرف چند ثانیه واسه دلداری کلی دورم جمع شدن تا هم نصیحتم بکنن و هم از این اوضاع نزارم ، فیلمبرداری کنن و بفرستنش تلگرام و فیسبوک! یکی می گفت هنرمندها همهشون همینن و یه تختهشون کمه ... یکی می گفت، معلوم نیست از دست کی کم آورده؟! یکی می گفت خیر سرشون مثلا اینها باید الگوی جامعه باشند. یکی می گفت الگو؟! سرشو بخوره! نگاش کن، عینهو داعشی ها اعصاب مصاب نداره؟ حیا رو خورده و آبرو رو قی کرده! آخریشون هم گفت: خیلی بده که وقتی به آدم می گن مادرت سکته کرده، ظرفیتشو نداشته باشه و نتونه همچین مواقعی خودشو کنترل کنه...
خب؛ حالا این همه مادر سکته کردن؛ مادر این هم روش!
هر جوری که بود خودمو از دستشون نجات دادم... می خواستم هر طور شده خودمو به بیمارستان برسونم و خودمو بندازم تو بغل مادرم و زار بزنم ... مردم تو خیابون داشتن همه چیز رو می شکستن و می سوزوندن! از یکی پرسیدم چی شده؟ گفت طوری نیست، نصفشون تیم فوتبالشون برده و دارن این طوری شادی می کنن و نصف دیگرشون هم تیمشون باخته و دارن اینطوری عصبانیتشون رو خالی می کنن!
چی بگم والله ؛ شاید همه اینها دوربین مخفی باشه ... به خدا اگه دوربین مخفی باشه، خودم فک و دهن کارگردانشو پایین میارم و ... یه لیوان آب هم روش!
با اندكي تلخيص و اضافات برگرفته از خبرگزاری اسنا، تاریخ انتشار: 31 ارديبهشت 1395، کد مطلب: 95023119407:www.isna.ir